✨ *«بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ»*✨
🦋🏵 **🏵 🦋
تفسیر📗 *هرروز انس باقرآن*💚
*┄┅ﷻ❀موضوع❀ﷻ┅┄*
✍🏻 *ﻟﻘﻤﻪ ﻱ ﻧﺎﺑﺠﺎ، ﺳﺒﺐ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺷﺮم ﻭﺣﻴﺎ ﻭ ﻇﻬﻮﺭ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ*📋
🔹📗🔹📗🔹📗🔹
*«بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ»*
*┄┅🔹❀طه/۱۲۰و۱۲۱❀🔹┅┄*
🌹🍃 *«١٢٠» ﻓَﻮَﺳْﻮَﺱَ ﺇِﻟَﻴْﻪِ ﺍﻟﺸَّﻴْﻄَﺎﻥُ ﻗَﺎﻝَ ﻳَﺂ ﺁﺩَمُ ﻫَﻞْ ﺃَﺩُﻟُّﻚَ ﻋَﻠَﻲ ﺷَﺠَﺮَﺓِ ﺍﻟْﺨُﻠْﺪِ ﻭَﻣُﻠْﻚٍ ﻟَّﺎ ﻳَﺒْﻠَﻲ*
ﭘﺲ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻛﺮﺩ (ﻭ) ﮔﻔﺖ: ﺍﻱ ﺁﺩم! ﺁﻳﺎ (ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻪ) ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻲ ﻭ ﻣُﻠﻚ (ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ) ﻓﻨﺎ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﻛﻨﻢ؟!
🌹🍃 *«١٢١» ﻓَﺄَﻛَﻠَﺎ ﻣِﻨْﻬَﺎ ﻓَﺒَﺪَﺕْ ﻟَﻬُﻤَﺎ ﺳَﻮْﺁﺗُﻬُﻤَﺎ ﻭَﻃَﻔِﻘَﺎ ﻳَﺨْﺼِﻔَﺎﻥِ ﻋَﻠَﻴْﻬِﻤَﺎ ﻣِﻦ ﻭَﺭَﻕِ ﺍﻟْﺠَﻨَّﺔِ ﻭَﻋَﺼَﻲ ﺁﺩَمُ ﺭَﺑَّﻪُ ﻓَﻐَﻮَﻱ*
ﭘﺲ (ﺁﺩم ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻓﺮﻳﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ) ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ (ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ) ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ، ﭘﺲ (ﺑﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﻳﺨﺖ ﻭ) ﺷﺮﻣﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ ﻭ (ﻧﺎﭼﺎﺭﺍً) ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﭼﺴﺒﺎﻧﻴﺪﻥ ﺑﺮﮒ (ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ) ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ (ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ) ﺁﺩم ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻴﺮﺍﻫﻪ ﺭﻓﺖ
📚🌺تفسیرنور🌺📚
🔹🔷✍🏻 *ﭘﻴﺎم ﻫﺎ*
١- ﺭﺍﻩ ﻧﻔﻮﺫ ﺷﻴﻄﺎﻥ، ﺗﻤﺎﻳﻠﺎﺕ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ. «ﻫﻞ ﺍﺩﻟّﻚ ﻋﻠﻲ ﺷﺠﺮﺓ ﺍﻟﺨﻠﺪ» (ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﺮ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎ ﻭﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﺩﻣﻲ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻟﺬﺍ ﺁﺩم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻲ، ﺍﻏﻔﺎﻝ ﻛﺮﺩ. ﺁﺭﻱ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﻃﻮﻟﺎﻧﻲ ﻭﺩﺭﺍﺯ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻲ ﻛﺸﺎﻧﺪ.)
٢- ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ ﺍﺯ ﻧﺎم ﻫﺎ ﻭ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺟﺬﺍﺏ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﻣﺮﺩم ﻭ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺷﻮم ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ. «ﻫﻞ ﺍﺩﻟّﻚ ﻋﻠﻲ ﺷﺠﺮﺓ ﺍﻟﺨﻠﺪ»
٣- ﺩﺭﻭﻍ، ﺍﺑﺰﺍﺭ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﻳﻔﺘﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ. «ﻫﻞ ﺍﺩﻟّﻚ ﻋﻠﻲ ﺷﺠﺮﺓ ﺍﻟﺨﻠﺪ»
٤- ﺍﮔﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎﻱ ﺍﻟﻬﻲ ﻟﻐﺰﺵ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻓﻮﺭﺍً ﺗﻨﺒﻴﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ. «ﻓﺒﺪﺕ»
٥ - ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪﻥ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﻭﺑﺮﻫﻨﮕﻲ، ﺍﻭّﻟﻴﻦ ﺍﺛﺮ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﺁﺩم ﺑﻮﺩ. «ﻓﺒﺪﺕ ﻟﻬﻤﺎ»
٦- ﭘﻮﺷﺶ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻛﺮﺍﻣﺖ ﻭﺯﻳﺒﺎﻳﻲ، ﻭﺑﺮﻫﻨﮕﻲ، ﭘﺴﺘﻲ ﻭﺯﺷﺘﻲ ﺍﺳﺖ. «ﺳﻮءﺍﺗﻬﻤﺎ»
٧- ﻟﻘﻤﻪ ﻱ ﻧﺎﺑﺠﺎ، ﺳﺒﺐ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺷﺮم ﻭﺣﻴﺎ ﻭ ﻇﻬﻮﺭ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ. «ﻓﺎﻛﻠﺎ... ﻓﺒﺪﺕ ﻟﻬﻤﺎ ﺳﻮءﺍﺗﻬﻤﺎ»
٨ - ﭘﻮﺷﺶ ﻭ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻥ ﺷﺮﻣﮕﺎﻩ، ﺩﺭ ﻓﻄﺮﺕ ﺗﻤﺎم ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ. «ﻭ ﻃﻔﻘﺎ ﻳﺨﺼﻔﺎﻥ»
٩- ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺍﻣﺮ ﺧﺪﺍ، ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺭﺷﺪ ﻭﺗﺮﺑﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. «ﻋﺼﻲ ﺁﺩم ﺭﺑّﻪ»
١٠- ﭘﻴﺎﻣﺪﻫﺎﻱ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻣﺮﺗﻜﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﻳﻜﺴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ. «ﻓﺎﻛﻠﺎ... ﻋﺼﻲ ﺁﺩم» (ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ، ﻭﻟﻲ ﻣﻌﺼﻴﺖ ﺑﻪ ﺁﺩم ﻧﺴﺒﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.)
١١- ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺒﺐ ﻣﺤﺮﻭﻣﻴﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ. «ﻋﺼﻲ... ﻓﻐﻮﻱ»
*┄••❀🔹 حدیث روز 🔹❀••┄*
💚 *پيامبر خدا صلى الله عليه و آله*
*إنّ اللّه َ حَرَّمَ الجَنَّةَ على كُلِّ فَحّاشٍبَذِيءٍ، قَليلِ الحَياءِ،لا يُبالِي ما قالَ ولا ما قيلَ لَهُ*
🔹🔷🍃🌹🍃🔷🔹
خداوند بهشت را بر هر فحّاش بدزبان بى شرمى كه باكى ندارد چه گويد و چه شنود، حرام كرده است .
📚✍🏻الكافي : 2/323/3
⚜️🌹⚜️🌹⚜️🌹⚜️
✋🏻 *هرروزبه رسم ادب* 🤚🏻
*اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ*
🌘🌗🌖🌕🌔🌓🌒
🗓️امروز:سہ شنبہ
☀️۲٤/خردادماه/١٤٠۱/٠۳
🌙۱٤/ذی القعده/١٤٤۳/۱۱
2022/06/ Jun/14🌲
⚜️🌹⚜️🌹⚜️🌹⚜️🌹
🔹👈ذڪــــــــــرروز 📿
🕋 *یا ارحم الراحمین*
*اے مهربانترین مهربانان*
⭐💫⭐💫⭐💫⭐
*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُڪَ*
⭐💫⭐💫⭐💫⭐
...
🌷🍃 *أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ*
🔹┅❀🦋🍃🌹🍃🦋❀┅🔹
🌹 *اللهم صل علی محمد و آل محمد*
🌷 *سلام بر ائمه بقیع علیهم السلام* 🌷
🍃 تلاوت امروز سه شنبه را هدیه می کنیم به محضر سه امام معصوم علیهم السلام :
🌿 *امام زین العابدين (ع)*
🌿 *امام محمد باقر (ع)*
🌿 *امام جعفر صادق (ع)*
📖 قرآن صفحه ۱۳۱ عثمان طه
📖 آیات نورانی ۲۸ الی ۳۵ سوره مبارکه أنعام
صوت ترتیل و ترجمه آیات فوق👇👇
🌹 *بسم الله الرحمن الرحیم*
ترجمه و تفسیر (نور) آیه ٣١ سوره مبارکه انعام
🔻🔻
🌸 *قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِلِقَاء اللّهِ حَتَّي إِذَا جَاءتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُواْ يَا حَسْرَتَنَا عَلَي مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَي ظُهُورِهِمْ أَلاَ سَاء مَا يَزِرُونَ* (31)
🍃 قطعاً كسانى كه ديدار خداوند (در قيامت) را تكذيب كردند زيانكار شدند، همين كه ساعت موعود ناگهان به سراغشان آيد، در حالى كه بار سنگين گناهان خويش را بر پشتشان مى كشند، گويند: دريغا از آن كوتاهى ها كه در دنيا كرده ايم، آگاه باشيد كه چه بد بارى است آنچه به دوش مى كشند.
🌸🌸🌸🌸
👌 *نکات:* ⬇️
💫 مراد از «لقاءاللَّه»، ملاقات معنوى و شهود باطنى در قيامت است، چون در قيامت همه ى وابستگى هاى انسان به مال و مقام و بستگان قطع مى شود و با روبرو شدن با پاداش و كيفر الهى، حاكميّت مطلقه ى الهى را درك مى كند.
💫 حسرت، براى از دست دادن منافع است و ندامت براى پيش آمدن ضررها.
💫به قيامت، «ساعت» مى گويند، چون در ساعتى و لحظه اى برق آسا ايجاد مى شود.
(در آيه ى 77 سوره نحل آمده است:
❇️ *«وما أمر الساعة الاّ كلَمح البصر أو هو اقرب»،*
برپايى قيامت، مانند چشم به هم زدن يا نزديك تر از آن است).
💫 در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آمده است: اهل آتش، جايگاه خود (آن جايگاهى كه خداوند براى هر شخصى در بهشت قرار داده است،) را در بهشت مى بينند و مى فهمند زيان كرده اند مى گويند:
❇️ *«ياحسرتنا».*
🌸🌸🌸🌸
📝 *پيام ها:* ⬇️
🌹 كسى كه قيامت را نپذيرد، هستى خود را با دنياى فانى معامله كرده و اين بزرگ ترين خسارت است.
🍃 *«قد خسر»*
🌹 قيامت، ناگهانى فرا مى رسد و كسى از زمان آن آگاه نيست، پس بايد هميشه آماده بود.
🍃 *«جاءتهم الساعة بغتة»*
🌹 روز قيامت، روز حسرت است.
🍃 *«يا حسرتنا»*
🌹 اعتراف و حسرت، نشانه ى آزادى انسان در عمل است زيرا مى توانست خوب عمل كند و نكرد.
🍃 *«يا حسرتنا»*
🌹قيامت روز حسرت و افسوس خوردن است، امّا حسرت ها در آن روز بى نتيجه است.
🍃 *«قالوا يا حسرتنا... و هم يحملون...»*
🌹 گناهان، در قيامت تجسّم يافته و بر انسان بار مى شوند.
🍃 *«يحملون أوزارهم»*
🌹 تكذيب يا فراموشى قيامت، سبب ارتكاب گناهانى است كه در قيامت، وزر و وبال انسان مى گردد.
🍃 *«كذّبوا أوزارهم»*
💠🔸💠🔸💠
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
این دعاهای زیبا تقدیم به شما هم گروهی های ...💕 🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 📖 اللّهُمَّ
این دعاهای زیبا تقدیم به شما
هم گروهی های ...💕
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
📖 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن
*کانال منتظران ظهور*
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹
سلام ،صبحسه شنبهی همهی شما دوستان بخیر و شادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدح حضرت آقا توسط یکی از بزرگان بحرین و خواسته جالب ایشان.
اگر یکی از ایرانیان بود چفیه،انگشتر و یا عبا و... می خواست، ببینید این آقا چی میخواهد!
*🔵 حدیث معرفت امیرالمومنین (ع) به نورانیّت*
*✍ محمّد بن صدقه نقل کرد:* اباذر غفاری از سلمان فارسی پرسید معرفت امام امیر المؤمنین علیه السّلام به نورانیت چگونه است؟ سلمان گفت با هم برویم از خود مولا سؤال کنیم آمدیم خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام ایشان را نیافتیم. مدتی منتظر شدیم تا آمد. سؤال فرمود برای چه آمده اید؟ گفتیم آمده ایم بپرسیم شما را چگونه با نورانیت می توان شناخت؟ فرمود: مرحبا به شما دو دوست متعهد که در راه دین کوتاهی ندارید. به جان خودم سوگند یاد می کنم که این مطلب بر هر مرد و زن مؤمنی واجب است آنگاه فرمود: ای سلمان و ابا ذر! گفتیم بفرمائید یا امیر المؤمنین. فرمود: ایمان شخص کامل نمی شود مگر مرا به کنه معرفت با نورانیت بشناسد. وقتی به این صورت شناخت آنگاه دلش را خدا به ایمان آزمایش نموده و شرح صدر برای اسلام به او عنایت کرده و در این صورت است که عارف و بینا و مستبصر می شود. و هر که کوتاهی از این عرفان بنماید در حال شک و ارتیاب است. سلمان و ابا ذر! شناخت من با نورانیت، شناخت خدا است و شناخت خدا معرفت من است با نورانیت. این است همان دین خالص که خداوند می فرماید: « وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِک دِینُ الْقَیمَةِ. » می فرماید: دستور داده نشده به آنها مگر اینکه ایمان به نبوت حضرت محمّد آورند که همان دین حنیف محمدی ساده است این قسمت آیه «وَ یقِیمُوا الصَّلاةَ» هر کس اقامه ولایت مرا کرده باشد نماز را به پای داشته است به پا داشتن ولایت من دشوار و سنگین است که تاب آن را ندارد مگر فرشتۀمقرّب یا پیامبر مرسل یا بندۀمؤمنی که خدا دلش را به ایمان آزمایش کرده باشد.
فرشته اگر مقرّب نباشد تاب تحمل آن را ندارد و پیامبر نیز اگر مرسل نباشد تحمل ندارد و مؤمن هم اگر مورد آزمایش و اعتماد نباشد تاب آن را ندارد.
*📚بحارالانوار، ج 26، ص2*
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ یک دقیقه
توصیف امام جواد علیه السلام از پدر بزرگوارشان امام رضا علیه السلام
🌹 منتظران ظهور 🌹
🔈#مستند_صوتی_شنود 📣 جلسه اول * گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق» * بیان مطالب کتاب شنو
*داستان زیر واقعی میباشد*
کتابی بنام شنود دوسال پیش به چاپ رسید که درباره تجربه مرگ است، داستان زیر قسمتی از کتاب است.
ایشون بعد از تجربه ای که داشتن حدود ۲ماه چشم برزخی داشتن وعالم شیاطین رو که برانسان ها اشراف داشتن میدیدن.
شیطانی هست به اندازه ی کف دست که به پشت گردن انسان هامیچسبد و با دستان درازش پیشانی آدم هارا میگیرد وپاهاش رو دور گلو انسان ها حائل میکند وپشت گوشهای او وسوسه اش میکند و گاهی کلا انسان به فرمان او کارهاش رو انجام میده.
داستان....
سوارماشین شدم تا همسرم رو ببرم بیمارستان، همسر ودختر راننده هم درماشین بودند
من اسم این اشخاص را باتوجه به احاطه ام میدانستم،راننده اسمش فرشید بود،اسم همسرش سمیه ودخترش پریسا.
لحظه ای ماشین سرعتش راکم کرد ودختر بدحجابی بامانتو جلوباز (که اسمش سمیرا بود) از خیابان رد شد.
شیطانک پشت گردن فرشید به او القا میکرد ...به به چقدر خوشگله...چه اندامی داره......فلان جاشو نگاه چه .....همه زن دارن ماهم رفتیم زن گرفتیم،زن که نه، بشکه گرفتیم.
الان زن وبچه رو میزارم خونه به فلانی زنگ میزنم باهم بریم ...❌📛🚫!(واینکاروهم کرد)
واینها حرفهای ذهن فرشید بود...
سمیه که نگاه شوهرش رو دنبال میکرد حرصی شدو شیطونک پشت سر سمیه به او اینچنین القا میکردکه فلان فلان شده(فرشید)داره دختره رو باچشماش میخوره، خب معلومه منم دماغم عمل میکردم خوشگل میشدم،منم مانتو جلو باز میپوشیدم جذاب میشدم...منم آرایش میکردم خواستنی میشدم...
(راوی کتاب میگه):ومن دیدم آینده زندگی اینهارو که دوهفته بعدش سمیه مانتو جلو بازخرید وآرایش تند وغلیظ کرد،و باشوهرش به مشکل خوردن و۶ماه بعد ازهم طلاق گرفتن
وسمیه شد یک زن هرزه خیابونی که به تبعیت از سمیرا باهمون ژست از خیابون میگذشت واحساس خوشگلی وزیبایی میکرد،وسوار ماشین میشد😔
وبدترین قسمتش این بود که دیدم دخترشان پریسا هم به تبعیت از مادر به وادی فساد وفحشا کشیده شد و ...😰
وهمه ی اینها گناهشان علاوه بر خودشان به پای مسبب این اتفاقات یعنی سمیرا نوشته میشد.
گناه طلاقشون،گناه فساد سمیه ودخترش وگناهانی که توسط اونها ایجاد شد همه وهمه به پای رد شدن پرنازوعشوه وبی حجاب سمیرانوشته شد.
ومن برزخ سمیرا را هم دیدم که درصحرایی به زمین بسته شده بود وبصورت وحشتناااااک جیغغغغ میزد ومیگفت فرشییییید فرشییییید......فرشیییییید........که فرشید بیایدوبخاطر متلاشی شدن زندگی اش اوراحلال کند.
ومن دیدم که دراون روز صدنفر سمیرا رادیدن ،و برروی همه اثرمتفاوتی گذاشت،دخترها ازو الگو گرفتن که تیپشان را شبیه اوکنند،پسرهای مجرد به گناه افتادن و ....،زن ها احساس کردن باید بااو رقابت کنند درزیبایی، مردهای متاهل احساس حسرت کردن وبه زنشون بی میل شدن وآرزو کردن ایکاش شبیه سمیرایی زنشون میشد.😔
واینها حق الناسی بود که به پای سمیرا نوشته شده بود فقط برای یک روز.
📌اگه مایل هستید از ابتدا صوتهای ایشون رو گوش بدید وارد آن شاالله بار گذاری میشود چون حدود۷۰صفحه از کتاب ایشون حذف شدتوسط وزارت ارشاد، وایشون چون احساس رسالت میکردن بصورت صوت تمام اتفاقات رو بیان میکنند.
و درمطالبشون اتفاقاتی رو درزمان به کمارفتنشون بیان میکنند که واقعیتش اثبات شده .
*جهت عضویت گروها 🔽
💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
*کانال منتظران ظهور پیام رسان ایتا*
💎💎💎
💎
15.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه کنیم که از هیچ چیز نترسیم؟
#استاد عظیمی
🔴شیعه واقعی!
✅امام کاظم علیه السلام فرمود:
اگر شیعیانم را زیر و رو کنم، جز ادعا چیزی دیگری ندارند و اگر آنان را آزمایش کنم سر از ارتداد درآورند
🔴و اگر ایشان را تصفیه نمایم از هزار نفر جز یک نفر خالص وبی غش نباشد و اگر غربالشان کنم با من جز خواص و نزدیکانم نمانند...
🔰فراوانند افرادی که برپشتی ها تکیه می زنند و می گویند:
ما شیعه علی علیه السلام هستیم!
✅شیعه علی علیه السلام کسی است که کردارش گواه رفتارش باشد.
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
📚روضه کافی ج1 ص471
02 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.23M
🔈#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه دوم
* ادامه داستان....
* عنایتی که در کودکی شامل حالم شد
* نذر مادرم
* نیاتی که داشتم را می دیدم.
* ارزش هر عمل را نشانم می دادند
* احساس بر شکستگی به من دست می داد
* صفر هایی که در کارنامه عمل ردیف می شد
* اعمالی که فکرش را نمی کردم ارزشمند باشد را از من خریدند.
* نظام اعمال وملکوت آن را می دیدم.
* عنایتی که حضرت زهرا سلام الله علیها به من کردند
* جانی که حفظ کردم، جانم حفظ شد.
* ماجرای همسرم واتفاق عجیبی که افتاد
* هیچ عمل خالصی نداشتم
* مثالی جالب برای عمل خالصانه
* شرمندگی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود.
* دغدغه ای که خدا از من خرید.
* اگر دوست داشته باشی امام زمان را یاری کنی، در زمره ی یاران حضرتی.
* چه شد که برگشتم.
⏰ مدت زمان: ۳۹:۵۹
📆1401/03/06
#نیت
#عمل
#امام_زمان
❗️ برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنود از طریق لینک زیر اقدام نمایید.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹🌹🌹🌹🌹
*قصه پنج نفر از مریدان امام رضا(ع)که در حرم او دفن شدند...*
*۱_نُخودکی*
آقا علی. اکبر اصفهانی است. معروف به نخودکی، از آن آدم هایی که روز و شب نمی شناخت برای بیتوته کردن در حرم و دل نمیکند از این حریم. خلاصه رفیق «آقاعلی بن موسی الرضا» بود. حالا هم پای درِ ورودی صحن سقاخانه دفن است. گفته بود می خواهم، مزارم زیر پای زائران باشد.
روزی که مُرد، خراسان را نیروهای شوروی اشغال کرده بودند، اما شهر، دیگرگون شد و تمام شهر تعطیل بود و حالت فوقالعاده اعلام شد و سربازان روسی سراسر مسیر تشییع جنازه او از سمرقند تا خود حرم زیر نظر داشتند.
*۲_تُربتی*
آقاعباس راشد تربتی است که به «حاج آخوند» معروف بود. کشاورزی بود اهل دل و فقط روزهای آخر هفته وقت داشت درس دیانت بخواند.
شب و روزش رسیدگی به کار و مشکلات مردم بود. وقتی سال 1301، در تربت حیدریه زلزله آمد، تمام شهر، دور مدیریت او می گشت. چنانکه آمریکایی ها کمک های نقدیشان را برای «راشد» فرستادند و او کمک ها را پس فرستاد و نپذیرفت.
رئیس الوزای وقت احمدشاه، پس از حل مشکلات مردم در زلزله برای او ابلاغ تلگراف تشکر فرستاد. سال 1326 قمری، هفت ماه طول کشید تا پیاده رفت کربلا و برگشت. عاشق «آقا علی ابن موسی الرضا» بود و مزارش هم شد، گوشه ای از صحن آزادی.
*۳_پیر پالاندوز*
آقا محمدعارف عباسی است؛ مشهور به «پیر پالاندوز». معاصر شیخ بهایی بود. شغلش کفشدوزی بود و خط ثلث را به زیبایی می نوشت. درس نخوانده بود اما جانش، مساله آموز صد مُدرس شده بود. آنچنانکه بعدها، از پیران سلسله ذَهبیه شد. آقا محمد، علم کیمیاگری می دانست و آنچه می دید و می شنید را کسی نمی دید. چنان با عشق «آقا علی ابن موسی الرضا» می زیست که گفته بود «آقا» را می بیند و با وی گفت وگو می کند.
وقتی مُرد، مردم و مریدان، بیداد می کردند. سلطان محمد خدابنده دستور داد آرامگاهی در ضلع شرقی حرم برایش بنا کردند.
*۴_شیخ جعفر*
آقاجعفر مجتهدی است. هرچه دار و ندار و املاک داشت را برای مردم محروم خرج کرد و بخشید. آنچنانکه «پینه دوز» شد. زندگی اش را پای فراگیری عرفان گذاشت. در اشتیاق زیارت عتبات به عراق مهاجرت کرد که به علت نداشتن جواز ورود، دستگیر و در عراق زندانی شد. خودش می گفت: زندان، توفیق اجباری شد تا به خلوت و شناخت خود بپردازد. بعداز آزادی از زندان، یک سال در نجف و هشت سال تمام شب ها را تا سحر در حرم امام حسین(ع) می گذراند. زندگی اش از راه دوختن کفش های کهنه می گذشت.
بعدها در بحبوحه ناامنی کودتای عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل (پادشاه عراق) به ایران برگشت و شهر به شهر، گمنام می چرخید تا به مشهد رسید و ماند. عاشق اهل بیت بود. استاد کشمیری می گفت: «آقا جعفر، خودش حرمِ اهل بیت است.»؛ چنان با جانش در حریم «آقا علی ابن موسی الرضا» انس گرفته بود که آخرش در حجرهی 24 صحن آزادی آرام گرفت.
و این آخری: روایت یکی از مزارهای متفاوت و شگفت انگیز است:
*۵_جیگی جیگی*
معروف است به «جیگی جیگی»؛ اسم واقعی اش را هیچ کس ندانست. خانواده ای هم نداشت. دوره گرد بود و دف می زد و به آوازخوانی شهره بود.
اما آوازخوانی که چنان عشق اهل بیت را در دل داشت که در ایام شهادت و خصوصا کل دو ماه محرم و صفر را دست به دف و دایره نمی برد و کسی او را در شهر نمی دید.
«جیگی جیگی، ننه خانم»، هر روز صبح می آمد مقابل حرم می ایستاد و به امام رضا(ع) سلام می داد و بلند آواز می خواند:
جیگی جیگی، ننه خانوم
بیا بشین روی زانوم
روی زانوم، سنجد داره
یه کمی بخور، قوت داره
همه گفته اند درباره او که: هر باری که گنبد و بارگاه حرم «آقا علی ابن موسی الرضا» را می دید، تنبکش را به نشانه احترام و ادب، پشت سر یا زیر لباس مُندرسش پنهان می کرد و پس از سلام به حضرت، آوازه خوانی و تنبک زنی می کرد.
خانه او درسطح شهر، مشهور بود به «غار». اتاقکی غار مانند در داخل کال (کانال) انتهای کوچه نوغان جایی نزدیک دبیرستان حاج تقی آقا بزرگ .
«جیگی جیگی» چگونه در حرم دفن شد؟
چون هیچ خانواده ای نداشت، جنازهاش را به غسالخانه شهر در میدان طبرسی بردند. یک شب در غسالخانه ماند و قرار شد توسط ماموران شهرداری در قبرستان «گلشور» - قبرستان عمومی شهر- دفن شود. همزمان با انتقال جسد «جیگی جیگی» به سردخانه، جنازه یکی از تجار معروف مشهد را شبانه به غسالخانه آوردند.
صبحگاه خانواده مرد تاجر، جنازه را تحویل گرفتند و پس از انجام مراسمی خاص، راهی حرم حضرت رضا(ع) شدند. کارگران شهرداری هم جنازه موجود را برای دفن به قبرستان عمومی شهر بردند و بی کس و تنها، کفن و دفنش را به سرعت انجام دادند.
هنگام وداع و دفن تاجر، وقتی کفن را کنار زدند، متعجبانه متوجه شدند که این جنازه او نیست. وقتی به غسالخانه برگشتند، فهمیدند این جنازه «جیگی جیگی» بوده است. خانواده مرد تاجر وقتی به قبرستان «گلشور» مراج
4_5940631053944241501.mp3
6.96M
❊ تشرف حاج شیخ حسن علی نخودکی محضر صاحب الزمانﷻ
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🍃
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✴️یاران #امام_زمان (عج) از نسل دشمنان ائمه(ع)!
⭐️ نعمت هدایت به هر کسی ممکن است ارزانی شود.
🍃 خداوند خود فرموده است: «هرکه را بخواهم هدایت میکنم و هر که را بخواهم گمراه میسازم.»
🌟امیر مؤمنان(ع) روز پیروزی سپاه اسلام در جنگ جمل فرمودند:
🌱«...در این جنگ در میان سپاه ما افرادی حضور داشتند که در صلب های پدران و رحمهای مادران هستند که گذشت زمان آنها را بیرون میآورد و ایمان به دست آنها نیرو میگیرد».
🕊 منظور امیرمؤمنان(ع) یاران حضرت ولی عصر(عج) هستند که خداوند آنها را برای تقویت اسلام و ایمان در آخرالزمان ذخیره نموده است و باز در جنگ نهروان در همین زمینه فرمودهاند:
🔅 «قسم به پروردگاری که دانه را شکافت و انسان را آفرید، امروز در نبرد بی امان ما انسانهایی شرکت کردند که هنوز خداوند پدران و نیاکانشان را نیافریده است. آنها قومی هستند که در آخرالزمان میآیند و در کار ما سهیم میشوند و به ما درود میفرستند. آنها به راستی در جهاد ما سهیم هستند».
📚 برگرفته از کتاب « یاران_امام_زمان_ع »؛ به نقل از بحارالانوار، ج ۵٢، ص ١٣١
🌹 منتظران ظهور 🌹
#روایت دلدادگی #قسمت ۷۰🎬: فرنگیس با دو ناخن چانه ی این دخترک خجول را بالا آورد و همانطور که خیره د
#روایت دلدادگی
#قسمت ۷۱ 🎬:
صبح زود همهمه ای در خانه ی حسن آقا برپا بود ، انگار اینجا زندگی رنگی دیگر داشت .
بچه های خانه جست و خیز کنان از درو دیوار آنجا بالا میرفتند و از هر طرف صدایی بلند بود ، یکی هیزم تنور می آورد تا نان داغ بر سفره نهد و دیگری آتش اجاق ناهار را ملایم تر می کرد و آن طرف تر دخترکان درحالیکه سر درگوش هم داشتند ،سبزی پاک می کردند.
سهراب که فضای دلنشین خانه و داشتن خانواده را دید ، او که عمری در کوه و کمر گذارنده بود ،در دلش آرزو می کرد کاش او هم خانه و خانواده ای داشت ، تا لذت زندگی را آنگونه که دیگران میچشند ، درک کند.
قبل از ظهر ، سفره ی ناهار را پهن کردند و بعد از صرف ناهاری لذیذ، سهراب به همراه کاروان کوچک مورد نظر، رهسپار ولایتی دور شد.
همانطور که حسن آقا گفته بود ، همراهان این کاروان افرادی انگشت شمار بودند .
مردی مسن که گاری را میراند و دو جوان سوار کار که مشخص بود در جنگاوری مهارت دارند سوار بر اسب و دو مرد میانسال هم با الاغ و یک پیرمرد نورانی که همه او را درویش رحیم صدا می کردند با شتری در پی کاروان روان بود.
کاروانی که ظاهرش به زارعین و کشاورزان عامی می ماند.
از دروازه گذشتند و وارد جاده ای خاکی شدند، سهراب تک تک همراهانش را از نظر گذارند و با خود فکر می کرد اگر بخواهد گنجینه را بدست آورد ،باید با افراد پیش رویش مقابله کند که البته برای او کاری بسیار سهل بود ، فقط چون مهارت آن دو جوان سوارکار را به خوبی نمی دانست ، باید در موقعیتی مناسب آنها را می سنجید و با نقشه ای زیرکانه ،همراهانش را دور میزد و آن گنجینه ی رؤیایی را از آنِ خود می نمود.
سهراب همانطور که غرق افکارش بود ، با صدای درویش رحیم متوجه شد که رخش ،هم قدم با شتر او شده...
درویش رحیم همانطور که کتاب دستش را نگاه می کرد ، زیر چشمی سهراب را هم می پایید.
سهراب گلویی صاف کرد و برای اینکه اندکی با همراهانش آشنا شود گفت : چه می کنی درویش؟ چه می خوانی؟ این چه کتابی ست که حتی در سفر و سوار بر شتر هم ، دل از آن نمی کنی؟!
درویش بوسه ای به کتاب زد و آن را بست و گفت : این کتاب خداست...قرآن است که درس تمام زندگی در هر عصر و زمانی در آن نهفته است...
سهراب با شنیدن سخن درویش آه کوتاهی کشید و گفت : آری براستی چنین است، من برای رسیدن به اصالتم به دنبال یک قرآن بودم که نیافتم و ناگهان ذهنش کشیده شده به آن دیدار دلربا و یاد فرنگیس و قرآن دستش افتاد...با یادآوری چهره ی آن دختر زیبا ، دل درون سینه اش به تپیدن افتاد و با خود گفت :نکند آن قران ، همان قرآن....
درویش رحیم که از حرفهای سهراب سر در نیاورد گفت : پسرم ، قرآن همیشه انسان را به اصالتش می رساند ، اگر مایلی قرآنی به تو هدیه دهم...
سهراب با تعجب نگاهی به درویش کرد و گفت :...
#ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
#روایت دلدادگی
#قسمت ۷۲🎬 :
چه می گویی درویش؟
من دنبال اصالتم بودم ، اما نه هر قرآنی، قرانی که مد نظر من است ، با بقیه ی قرآن ها توفیر دارد...
درویش لبخند کمرنگی روی لبش نشاند و گفت : قرآن ، قرآن است جوان ، بدون شک هر قرآنی که پیش رویت قرار گرفت تو را به اصالتت می رساند...
سهراب از سادگی درویش ،نیشخندی زد و گفت : من در کجا سیر می کنم و تو در کجا ؟! من می دانم تا آن قرآن را نیابم ،هیچ از واقعیت زندگی ام نمی فهمم.
درویش سری تکان داد و قرآن دستش را به سهراب نشان داد و گفت : من میگویم تو با همین قرآن دست من هم می توانی به مقصود برسی ، اگر مرد راهی بسم الله....حال که ما لاجرم باهم همسفر شدیم و شاید ماه ها رفیق راه هم باشیم ، بیا و با همدلی ،این راه دراز را کوتاه نماییم ، خدا را چه دیدی شاید زودتر از آنی که فکر کنی به مقصود برسی...
سهراب با این سخنان درویش ولوله ای درون دلش افتاد و با خود فکر می کرد : نکند براستی ،درویش از راز درون من خبر دارد و قرآن دستش هم ،همان قرانی ست که متعلق به من بوده؟ با جرقه زدن این فکر، دستش را به سمت درویش دراز کرد و گفت : یک لحظه قرآنت را بده تا ببینم پیرمرد ، اصلا چه شد که شما همراه کاروان ما شدی؟
درویش همانطور که قرآن را به طرف سهراب میداد گفت : اولا من قصد زیارت حرم مولایم علی (ع) را داشتم و تاجر علوی هم لطف کرد و مرا همراه کاروانش نمود تا به سلامت به عراق برسم ، درثانی آیا وضو داری که می خواهی قرآن را لمس کنی؟
سهراب با شنیدن این سخن ، دستش را عقب کشید و گفت : مگر برای لمس قرآن باید وضو داشت؟
درویش لبخندی زد و گفت : آری، قرآن کلام خداوند است ،روانیست با بدن ناطاهر دست به کلام خدا بزنی...
سهراب ابرویش را بالا انداخت و گفت : از موقع حرکت شما مدام قرآن در دست داشتی و میخواندی،یعنی اینطور که میگویی تو احتمالا دائم الوضویی و با زدن این حرف خنده ی بلندی سر داد...
درویش آه کوتاهی کشید و گفت : ما درویش ها ادعا داریم عاشق مولا علی(ع) هستیم و شرط عشق ایجاب می کند که عاشق ،همرنگ معشوق گردد، از ائمه به ما رسیده که عالَم محضر خداست پس در محضر خدا چه خوب که پاک و با وضو باشیم...
سهراب که سخنان تازه ای می شنید و برایش جالب بود ادامه داد: حالا گیرم که وضو هم داشتی ، این وضو اصلا چه اثری دارد؟
درویش رحیم سری تکان داد و گفت : پسرم ، وضو نور است و هزاران راز در آن نهفته است که از درک امثال من خارج است ، باید به این کار مداومت کنی تا اثراتش را ببینی...
سهراب نگاهی تیز به درویش کرد و گفت : حتی اگر گناه کار و سراپا تقصیر باشی باز هم اثر دارد؟
درویش آهسته زیر لب گفت : آری اثر دارد که چون منی سالک این راه شدم...
سهراب با یک جست از اسب به زیر پرید ، انگار می خواست از همین لحظه صحت گفتار درویش را بسنجد، مشک آب بغل اسب را برداشت و همانجا شروع به گرفتن وضو نمود و همراهانش با تعجب به او نگاه می کردند و کاروان آهسته از او فاصله می گرفت...
درویش خیره به سهراب با خود زمزمه کرد: هر چه هستی ،بی شک طینتت پاک است....
#ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
#روایت دلدادگی
#قسمت ۷۳🎬 :
سهراب به سرعت وضو گرفت و با یک حرکت بر رخش سوار شد و خود را به کاروان رسانید.
کنار شتر قرار گرفت و گفت : اینهم از وضو ، حالا اگر می شود قرآن را بدهید...
درویش رحیم همانطور که از سرزندگی سهراب غرق لذت شده بود ، قرآن را به طرفش داد.
سهراب قرآن را گرفت و افسار رخش را کشید،رخش که اخلاق سوارش را می دانست در جای خود ایستاد....
سهراب دستی به روی جلد قرآن کشید ، کاملا مشخص بود قرآنی که در دست دارد با آن قرآنی که در حرم امام رضا علیه السلام ،از آن دخترک پری رو گرفته بود ، توفیر دارد و آن قرآن جلد و طرحش بسی گرانبهاتر و نفیس تر بود.
سهراب که مطمئن شد ،این قرآن ، آن کتاب مورد نظرش نیست ، برای خالی نبودن عریضه ، درب کتاب را گشود و صفحه ی اول قرآن با خطی خوش بیت شعری نوشته شده بود:
علی، قرآن و قرآن هم علی است
که نورِ حق ،کز هردو منجلی است
سهراب بیت شعر را آرام زیر لب خواند و همانطور که اسب را هِی می کرد ،قرآن را بست و به سینه چسپانید، نزدیک شتر شد و قرآن را به طرف درویش داد و همزمان گفت : آدم در کار شما درمی ماند..
درویش با حالتی سؤالی گفت : کجای کار ما ایراد دارد که در آن درمانده ای؟
سهراب نگاهی به دور دست ها کرد و گفت : زمان کودکی در مکتب خانه ،استادی حاذق داشتم ، او نماز و امور دینی را به خوبی به شاگردانش آموزش داد ، می دانم که دوازده امام داریم که آنها پیشوای دین ما هستند، اما هیچ زمانی نشنیدم که ائمه هم پایه ی کلام خداوند باشند...
نوشته ای که ابتدای قرآن است ،به چه منظور نوشته شده؟ آیا این از شدت عشق شما به امام علی علیه السلام است که او را هم ردیف کتاب خدا دانسته ای؟
درویش رحیم که از تیزبینی جوان پیش رویش شگفت زده شده بود و انگار خودش هم دوست داشت در این باب سخن بگوید گفت : خدا را شکر که ابتدای همراهی ما شد با یاد و نام مولای عرشیان و فرشیان ، امیر مؤمنان ،علی علیه السلام....سپس خیره در چشمان سهراب و با صدایی که بیشتر به نقالی شبیه بود گفت : براستی که مولا علی علیه السلام، نیست مگر قرآن ناطق و قرآن نیست مگر سراسر ستایش علی و اولادش....
همانا خداوند زمین را آفرید و سپس نگاهی بر آن افکند و از نور خود، محمد صل الله علیه واله و علی علیه السلام را آفرید و بار دیگر نگاهی به زمین انداخت و فاطمه سلام الله علیها و دو فرزندش حسنین علیه السلام را آفرید و سپس خلقت جهان را از سر گرفت و براستی کلام خداست که زمین را بر مدار این پنج نور الهی آفرید و اگر نبودند این انوار مقدس ،بی شک جهان خلقتی هم وجود نداشت...
به خدا قسم که علی و اولاد او پایه های ثبات دنیا هستند و اگر روزی برسد که زمین از وجود این انوار الهی، خالی باشد ، همانا بی شک قیامت کبری برپا خواهد شد...
سپس درویش نگاهی عمیق به سهراب که مبهوت سخنان او شده بود انداخت و گفت : آیا میدانی که جایگاه بشر، ابتدا بهشت بود و سپس به گناهی که پدر ما ،آدم ابوالبشر با وسوسه ی شیطان ،مرتکب شد ، او را به همراه تمام بنی بشر از بهشت بیرون و به زمین تبعید کردند ؛ سالهای سال آدم ابوالبشر نالید و گریید و پشیمان از کرده ی خود ، از خداوند خواست که او را ببخشد.
اما خطایش بسیار بزرگ بود ولی از آن بزرگ تر و عظیم تر ، رحمت و مهربانی خدا بود،خدا خواست که او را ببخشد ، پس رازی را در گوشش زمزمه کرد تا با جاری شدن آن ، بر زبان حضرت آدم ، خدا توبه اش را بپذیرد...
آیا می دانی که آن راز چه بود؟
سهراب که غرق این داستان تازه شده بود گفت : براستی خدا به حرمت بیان چه چیزی ،حضرت آدم را بخشید؟
در این هنگام ، احمد، یکی از جوانان همراه کاروان که بحث بین سهراب و درویش برایش جالب بود و به آن گوش می کرد به میان سخن سهراب پرید و گفت : احتمالا خداوند ، اسم اعظم خودش را به پدرمان یاد داده تا خود را نجات دهد....
درویش که جوانان مشتاق روبرویش او را سر ذوق آورده بود گفت : نه!! نام عزیزانی را به حضرت آدم یاد داد تا در خاطر تمام بندگان تا قیام قیامت بماند ،که اینان عزیز خدایند ،اگر می خواهید مورد رحمت خداوند قرار گیرید ،عزیز خدا را عزیز دارید و دست به دامان آنها زنید...
در این هنگام که سهراب و احمد هر دو بی طاقت شده بودند با هم گفتند ،چه بود این راز؟!
و درویش با صدایی زیبا و لحنی زیباتر گفت : یا حمیدُ به حق محمد
یا عالیُ بحق علی
یافاطرُ بحق فاطمه
یا محسن بحق حسن
یا قدیم الاحسان بحق حسین
#ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦
#روایت دلدادگی
#قسمت ۷۴ 🎬 :
سهراب با شنیدن این اذکار از زبان درویش رحیم ، با پاهایش آرام بر گُردهٔ اسب زد و از شتر فاصله گرفت و همانطور که زیر لب آن ذکرها را تکرار می کرد به گاری نزدیک شد و با خود زمزمه کردم : این ذکرها را که باعث نجات حضرت آدم شد ، باید در خاطرم حفظ کنم ،بی شک بعد از دزدیدن گنجینه ی تاجر علوی ، برای توبه کردن ، نیازمند این ذکر خواهم شد و آرام تر ادامه داد : وقتی خداوند گناه بزرگ حضرت آدم را با این ذکر ،بخشید ، حتما توبه ی چون منی را هم به واسطه ی این بزرگان ،می پذیرد.
در این هنگام یارعلی که بر گاری سوار بود و آن را می راند ،زیر چشمی نگاهی به سهراب کرد وگفت : چه شده جوان؟! درویش رحیم در گوشت چه گفته که زیر لب ورد می خوانی ؟ و با زدن این حرف خنده ی بلندی کرد...
سهراب با صدای یارعلی به خود آمد و با حالتی جدی گفت : چیزی نگفت ، مگر درویش رحیم غیر از نقالی چیزی هم بلد است؟
یارعلی سری تکان داد وگفت : درویش مرد راه خداست ، به خدا سخنش حق است و نفسش برکت است ، من اگر این سفر را قبول کردم با وجود خطرهایی که پیش رویمان است ،فقط و فقط به خاطر وجود و همراهی درویش رحیم است، چون من مطمئنم ، جایی که او باشد ، خدا هم هست و جایی که خدا باشد ،خطر نیست...
در این هنگام قاسم که مردی جا افتاده بود، سوار بر الاغ کنار گاری راه می پیمود ،اشاره ای به یارعلی کرد وگفت : چه می گویی برادر؟! خدا همه جا هست ، مگر نشنیدی که هم اینک درویش گفت :عالم محضر خداست... و نمی دانی خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است؟
یارعلی گلویی صاف کرد وگفت : آری درست است ، اما منظور من ان بود که جایی مؤمنی حقیقی وجود داشته باشد ، توجه خاص خداوند به آن مکان هست...
سهراب با شنیدن حرفهای اطرافیانش که هر کدام در دین از او جلوتر بودند و گویی همه شان دستی در عرفان داشتند با خود اندیشید ،به راستی تاجر علوی کیست که اینچنین جمعی کارکنان اوست و اصلا راز اصلی این گنجینه چیست؟
و در همین هنگام یاد آن قاب چرمین دور گردنش افتاد که پیش آقا سید جامانده بود، یادش آمد که یاقوت به گمان اینکه آن نگین ، گرانبهاست ، می خواست سر از رازش دربیاورد ....اما واقعا راز آن نگین چه بود ، سهراب آهسته تکرار کرد:علی......مرتضی......کوفه....
و الان او رهسپار کوفه بود....و شاید بین راه گنجینه را بر می داشت و به کوفه نرسیده از میانه ی راه بر می ک
گشت تا با ثروتی رؤیایی به پری آرزوهایش که حالا می دانست ،کسی جز دختر حاکم خراسان نیست برسد...
با یاد آوری چهره ی آن دخترک زیبا رو ، قلب سهراب به شدت شروع به تپیدن کرد ، سهراب نگاهی به گنجینه نمود و با خود گفت : باید نقشه ای حساب شده برای تصاحبش بکشم ....
#ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦💦🌨💦