eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
303 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
این که گناه نیست 32.mp3
4.13M
32 💢روزهامون،با یه عالمه خطا میگذره! گاه خدا قصد میکنه؛ تاریخچه خطاهامونُ clear کنه! ✅یه بیماری،مشکل، بلا میاد و روحتُ شستشومیکنه! غُر نزن! نگو"غُر"که گناه نیست منتظران ظهور http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روضه خوانی شهید تورجی زاده پشت بیسیم به درخواست شهید خرازی ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ منتظران ظهور eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊 🔰پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.😔💔 شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ ✨و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند سوره بقره، آیه۱۵۴ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه نامه ها5.mp3
30.55M
📗کتاب صوتی بخش نامه ۳۱ ۳۱. وصایا و سفارش ها به امام حسن علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
کتاب صوتی "نهج البلاغه" امام علی علیه السلام گردآورنده ترجمه آیت الله بخش اول شامل http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
📗📗 "نهج‌البلاغه" کتابی شامل خطبه‌ها، نامه‌ها و جملات کوتاه حکیمانه امام علی علیه السلام است که توسط سید رضی به عنوان یکی از عالمان بزرگ شیعه در اواخر قرن چهارم هجری جمع آوری شده است.این کتاب به "اخ‌ القرآن" (برادر قرآن) نیز معروف است و به عقیده بسیاری پس از قرآن کریم و احادیث نبوی، مهمترین منبع شناخت اسلام و ارزش‌های دینی است . معیار انتخاب سخنان امام علی(ع) در این کتاب فصاحت و بلاغت آن سخنان یاد شده است به همین دلیل کتاب به نهج‌البلاغه، به معنای «راه و روش آشکار بلاغت» نام گذاری‌ شده است. نهج‌البلاغه همانند قرآن دائره‌المعارف عظیمی است که از موضوعات مادی و معنوی، طبیعت و ماوراء الطبیعه، اجتماعی، سیاسی، عقیدتی، خلقت و آفرینش، راه زندگی، تاریخ و عبرت‌ها، تربیت و تعلیم، حکمت و موعظه، ‌مدیریت و حکومت، عدالت و انسانیت و... سخن به میان آورده است. نهج البلاغه شامل ۲۴۱ خطبه ، ۷۹ نامه و ۴۸۰ حکمت از زبان امیرمومنان علی علیه السلام است. http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
نهج البلاغه نامه ها5.mp3
30.55M
📗کتاب صوتی بخش نامه ۳۱ ۳۱. وصایا و سفارش ها به امام حسن علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن زندگی آزادی قسمت یازدهم: ناگهان گوشی سحر زنگ خورد و سحر با شک و تردید دست داخل جیب
رمان انلاین زن زندگی آزادی قسمت دوازدهم: سحر با ترس و بهت اطراف را نگاه می کرد، او را وارد اتاقی کردند که هیچ کس نبود، داخل اتاق شد و قبل از اینکه در را ببندند، با پایش مانع بسته شدن در شد و گفت: میشه بگین منو چرا اینجا آوردین؟ چرا مثل بقیه بازجویی نکردین؟ لااقل به خانواده ام خبر بدین... یکی از مامورین پاکتی را به طرف سحر داد و گفت: این روسری را بپوش لااقل مامورین مرد که برا بازجویی میان، حرمت نگه دارین و مامور دیگر بی انکه جوابی به سوالات سحر بدهد در را بست و قبل از اینکه درب کامل بسته شود گفت: فعلا حرف نزن، برو یه گوشه بشین، عجب اعتماد به نفسی داری تو.. در اتاق بسته شد و صدای چرخش کلید نشان از زندانی شدن سحر میداد. دخترک نگاهی به اتاق کرد، اتاقی که تقریبا شش متری بود و کف آن با موکت کرم رنگی که جای جایش لکه های سیاه رنگ به چشم می خورد، پوشیده شده بود و پنجره ای بسیار کوچک نزدیک سقف تعبیه شده بود که از آن نور کم جانی وارد اتاق میشد. کمی جلو رفت و کلید برق را زد و لامپ صد وسط اتاق روشن شد.. سحر گوشه دیوار نشست و همانطور که آه کوتاهی می کشید به سقف خیره شد... یعنی قرار بود چه بلایی سرش بیاد؟ با خودش می گفت کاش امروز قلم پام میشکست و نمی آمدم راهپیمایی.... کاش لااقل مثل بچه آدم فقط ناظر بودم و جو گیر نمیشدم و میدان داری نمی کردم... و کاش که جولیا همین امروز زنگ نمیزد... و با یاد آوری اون تماس، پشتش شروع به لرزیدن کرد... یعنی واقعا چه چیزی انتظارش را می کشید؟! وااای اگر بابا بفهمه درجا سکته میکنه.... اگر بیاد و منو آزاد کنه، حتما یه زهر چشم درست حسابی ازم میگیره و شاید از همه چیز محروم بشم و مجبورم کنه با اولین خواستگار سر سفره عقد بنشینم، اونم تازه اگر خواستگاری وجود داشته باشه... هزاران فکر به مغز سحر خطور کرده بود و دقایق به کندی می گذشت... بعد از گذشت ساعتی، صدای چرخش کلید بلند شد، سحر که انگار در عالمی دیگر بود، مانند فنر از جاپرید و قبل از باز شدن درب، صاف سرجایش ایستاد. در اتاق باز شد، مامور پلیس که خانم و ناآشنا بود، سرش را داخل اتاق کرد و گفت: دنبال من بیا... سحر آب دهانش را به سختی قورت داد و سرش را به نشانه بله تکان داد و بی صدا به دنبال او راه افتاد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿