eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان جالبی از حجت‌الاسلام عالی درباره طمع . اگر سپاس‌گزاری کنید، حتما شما را (نعمتی) می‌افزایم؛ اگر ناسپاسی کنید، قطعا عذاب من شدید است (ابراهیم/۷) ‎‌‌‌‌‌‌ 🌹*کانال منتظران ظهور*🌹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این که گناه نیست 73.mp3
4.37M
73 💢موقعیتی که برای خطا رفتن، برات ایجاد میشه؛ مثل یه ارتفاع بلند می مونه! ✅اگه بتونی بر خودت غلبه کنی؛ اوج میگیری! ✅و اگه مغلوب شی؛سقوط میکنی! کدومو میخوای؟ ‎‌‌‌‌‌‌ 🌹*کانال منتظران ظهور*🌹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب صوتی ✨۱۷۸ خاطره درباره ویژگی های قرآنی شهید ابراهیم هادی قسمت 6⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ‎‌‌‌‌‌‌ 🌹*کانال منتظران ظهور*🌹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
Part06_خدای خوب ابراهیم.mp3
12.57M
📚کتاب صوتی ✨۱۷۸ خاطره درباره ویژگی های قرآنی شهید ابراهیم هادی قسمت 6⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ‎‌‌‌‌‌‌ 🌹*کانال منتظران ظهور*🌹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن،زندگی، آزادی قسمت هفتاد و ششم: با پاشیده شدن مایع سردی روی صورتم،چشمانم را باز کردم،
رمان آنلاین زن، زندگی ،آزادی قسمت هفتاد و هفتم: فاصله ای را داخل راهروی تونل مانند طی کردیم ، اریک توقف کرد، نمی دانم چه کار کرد که با صدای گروپ گرومپی، دری که اصلا معلوم نبود در آنجا تعبیه شده است، باز شد و دو باره وارد راهرویی که به پله هایی رو به بالا می رسید، شدیم. اریک از پله ها بالا رفت و ما هم به دنبالش، در انتهای پله ها دری نرده مانند که نور مهتاب بیرون از آن به داخل می تابید نمایان شد. اریک دست در جیب کرد و کلیدی بیرون آورد و کلید را در قفل در چرخاند، در با صدای ناله مانندی باز شد، انگار سالها بود که بازنشده بود. هر سه به بیرون رفتیم، اریک که انگار قصد برگشتن داشت رو به جولیا گفت: می دونی که اینجا کجاست؟! جولیا نگاهی به اطراف کرد و راهی را نشان داد و گفت: فکر میکنم یه چند متر جلوتر خیابان اصلی هست. اریک سری تکان داد و گفت: درسته، شما از اینجا برید، بدون اینکه کسی را مشکوک کنید ، تاکسی بگیرید و به آدرسی گفتم برید و از اونجا ماشینی از طرف انجمن منتظرتون هست که به ساختمان شماره دو میبرتتان، من هم برمی گردم و از راه اصلی جلوی خانه با ماشین خودم میرم و ببینم تعقیبم میکنند یانه؟! جولیا سری تکان داد و به من اشاره کرد که مانتویم را بپوشم و حرکت کنیم و اریک هم از راهی که آمده بود برگشت و دوباره در نرده مانند قفل شد. از حرفها و حرکات این دو نفر برمی آمد که کسی در تعقیب آنهاست و اینها احساس خطر کرده اند، اما چه کسی؟! همراه جولیا راه افتادم، همانطور که نگاهم به سنگریزه های روی زمین بود و گاهی اطرافم را غریبانه نگاه می کردم، احساس مینمودم در روستایی آن طرف دنیا گیر افتادم،یعنی شکل ساختمان ها اینجور حسی به من میداد، اما در حقیقت من در قلب انگلیس بودم، همراه کسی که مرا به دام انداخته بود و قرار بود به مسلخ شیاطین بکشد و مرا قربانی ابلیس نماید. بغض راه گلویم را چنگ میزد، نسیمی وزید و موهای بلند و آشفته ام را آشفته تر کرد، تازه یادم افتاد شال و روسری ندارم، یک آن دلم در این دنیا فقط و فقط برای شال روی سرم تنگ شد، آهی کشیدم و زیر لب گفتم: چه زود دیر میشود. جولیا که حس کرد چیزی گفتم، با شک گفت: چی گفتی؟ با کی حرف زدی؟! در بین اینهمه بغض و دلتنگی ،خنده ام گرفت و گفتم: با رابطم توی اداره پلیس صحبت کردم. جولیا با خشم به طرفم برگشت و چنگالش را به سمتم آورد ،انگار میخواست من را خفه کند و گفت: تو کی هستی لامذهب؟! دوباره واژهٔ آشنایی گفت، واژه ای که گهکاهی ما ایرانیها ازش استفاده میکردیم. خنده ام را فرو خوردم و گفتم: آخه من توی لندن با کی میتونم ارتباط بگیرم؟! تو که کل زندگی منو میدونی، شماها از چی اینقدر میترسید؟ زیر لب با خودم حرف میزدم، اینم جرمه؟! و خیره به چشماش نگاه کردم و گفتم: جولیا...تو یک ایرانی هستی، شک ندارم. با این حرف، جولیا که اندکی آرام شده بود دوباره برافروخته شد،مچ دست من را محکم در دست گرفت و فشاری به آن داد. در این هنگام به خیابان اصلی رسیدیم، اینجا بر خلاف کوچه هایی که پشت سر گذاشتیم، جنب و جوشی در بین بود و مردم در روشنایی برق و مهتاب هرکس به دنبال کار خودش بود. منتظر تاکسی بودیم، جولیا که دستم را محکم چسپیده بود گفت: خیلی مشکوکی، تو این اطلاعات را از کجا آوردی؟ فعلا جیکت در نیاد، من بالاخره سر از کارت درمیارم. با تمام شدن حرف جولیا تاکسی جلوی پایمان ترمز کرد. مردی جلو و مردی هم عقب ماشین بود. من و جولیا هم عقب سوارشدیم.جولیا کنار مرد و من هم چسپیده به در.. در بسته شد. جولیا که انگار واقعا خسته بود ، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست، اما همچنان مچ دست من را محکم گرفته بود. نمی دانستم کجا میرویم، اما توی دلم مشغول راز و نیاز با خدا بودم. الان که اینجا بودم و پوششم هم آزاد بود، اصلا حس آزادی نداشتم و تازه میفهمیدم که آزادی واقعی چی هست.. با صدای جولیا به خودم آمدم: آقا کجا میرین؟ مسیر ما ،اینطرف نیست. مرد کناری دستش را زیر بارانی اش برد، کلاه دوره ای روی سرش را پایین تر کشید و انگار از زیر بارانی، قلب جولیا را نشانه رفته بود و آرام گفت: حرف نزن وگرنه میمیری.... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه نمایش صوتی " یک آیه یک قصه " "آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه" 🔹قسمت های 1 تا 46 🔹 تهیه شده در رادیو قرآن با اجرای سرکار خانم ✅ لینک دانلود برنامه " یک ایه یک قصه" از گوگل درایو👇👇 https://drive.google.com/folderview?id=1MudAQNo4YYYZHtQmWo8w02407SjNQHeO ✅ مخصوص https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
📗📗 برنامه یك آیه، یك قصه با محوریت یك آیه از قرآن كریم و خلق داستانی پند آموز سعی دارد نكات مهم آن آیه را در قالب نمایشی مختصر در لوح سفید ذهن كودكان و نوجوانان ماندگار كند. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_1032504831.mp3
2.42M
قسمت 1️⃣ 📜سوره مبارکه شرح آیه ۵ و ۶ 🔹"فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً"🔹 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🍃 سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم 🍃 هرگز نمی شود که از این در برانیَم 🍂 یابن الحسن برای تو بیدار می شوم 🍂 روزت بخیر ای همه ی زندگانیم😊 💫 السَّلامُ علَیک یا بَقیةُ الله 💫 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 ‍ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ 🍃🌸 الهـی دیگر از هیچ کسی دلگیر نیستم هر آنکس که رنجی بخشید و زخمی زد را می‌بخشم قلب مرا از کینه تهی گردان به من صبر و آرامش عطا کن 🍃🌸 خـدایا وقتی که تو به این بزرگی و بی همتایی می‌بخشی و می‌گذری من که هستم که نبخشم؟ بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است 📖سوره زمر، آیه ۵۳ 🍃🌸 پـروردگارا ای خدايى که زود از بنده‌ات خشنود می‌شوى بيامرز آن را که جز دعا چيزى ندارد همانا تو هر چه بخواهى انجام می‌دهى اى آن‏كه نامش دوا و يادش‏ شفا و طاعتش توانگرى است رحم كن به كسی که سرمايه‌اش امید است اى فرو ریزنده نعمت‌ها اى دوركننده بلاها با من چنان كن تو را شايد
✾ ✾ ✾ ══════💚══   ای مردم بدانید علی و پاکان از اولاد من سنگینی کوچکتر و قرآن، سنگینی بزرگتر است و هر کدام از آنها خبر دهنده یکدیگرند و مطابقت با هم دارند وهرگز ازهم جدا نخواهند شد تا در قیامت بر من وارد شوند.
●⇦ حدیث ولایت حدیثی از پیامبر(ص) است که حضرت علی را پس از خود ولیِّ مؤمنان معرفی می‌کند. این حدیث با عبارت‌های مختلفی در منابع شیعه و سنی نقل شده است. شیعیان کلمه «ولیّ» را که در «عَلِیٌّ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی‏» به‌کار رفته، به‌معنای امام و سرپرست می‌دانند و بدین وسیله امامت و ولایت حضرت علی(ع) را اثبات می‌کنند. 📚 منابع: برای نمونه نگاه کنید به حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ۱۴۱۱ق، ج۳، ص۱۴۳؛ ابن‌حنبل، مسند الامام احمد، ۱۴۲۱ق، ج۵، ص۱۸۰؛ صدوق، الامالی، ۱۳۷۶ش، ص۲. صدوق، الامالی، ۱۳۷۶ش، ص۲. رحیمی اصفهانی، ولایت و رهبری، ۱۳۷۴ش، ج۳، ص۱۱۹تا۱۲۱.