مفهوم فتنه در قرآن و سنت
در قرآن مجید، کلمه ی فتنه ده ها بار ذکر شده و در معانى مختلفى به کار رفته از جمله:
به معنی آزمایش و امتحان:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ» آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم، به حال خود رها میشوند و آزمایش نخواهند شد؟! [سوره عنکبوت، آیه ۲]
به معنی فریب دادن:
«يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا ۗ إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ ۗ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ» ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، و لباسشان را از تنشان بیرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد! چه اینکه او و همکارانش شما را میبینند از جایی که شما آنها را نمیبینید؛ (امّا بدانید) ما شیاطین را اولیای کسانی قرار دادیم که ایمان نمیآورند. [سوره اعراف، آیه ۲۷]
به معنى بلا و عذاب:
«يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ (۱۳) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هَٰذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (۱۴)» همان روزی است که آنها را بر آتش میسوزانند!، (و گفته میشود:) بچشید عذاب خود را (۱۳) این همان چیزی است که برای آن شتاب داشتید! (۱۴) [سوره ذاریات، آیات ۱۳ و ۱۴]
به معنى گمراهی:
«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ ۛ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا ۛ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ ۖ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ ۖ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَٰذَا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا ۚ وَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ ۚ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ»
ای پیغمبر، غمگین مباش از آنان که به زبان اظهار ایمان کنند و به دل ایمان ندارند و به راه کفر شتابند، و اندوهناک مباش از آن یهودانی که جاسوسی کنند و سخنان دروغ (و فتنهخیز به جای کلمات حق) به آن قومی که (از کبر) نزد تو نیامدند میرسانند؛ کلمات حق را بعد از آنکه به جای خود مقرّر گشت تغییر دهند و گویند: اگر حکم قرآن این گونه آورده شد بپذیرید و الاّ دوری گزینید. و هر کس را خدا به آزمایش و رسوایی افکند هرگز تو او را از (قهر) خدا نتوانی رهانید، آنها کسانی هستند که خدا نخواسته دلهاشان را پاک گرداند، و آنان را در دنیا ذلّت و خواری و در آخرت عذاب بزرگ مهیّاست.
ریشه فتنه ها در کجاست؟
برای اینکه ما بتوانیم فتنه های آخرالزمان و راه نجات از آن را شناسایی کنیم باید بدانیم اساس و ریشه فتنه ها کجاست. در قرآن و احادیث منشأ و ریشه فتنه ها را به چند گروه نسبت داده شده:
۱. شیطان: در سوره اعراف آیه ۲۷ در رابطه با فریب و فتنه شیطان به انسان تذکر داده شده است.
۲. هوای نفس:
حضرت على علیه السلام فرمود: کسی که عقلش بر هوای نفس غالب باشد به رستگاری و سعادت نائل می شود، و آن کس که عقلش مغلوب تمایلات نفسانیش باشد، سرانجام رسوا و مفتضح می گردد.
هرچه انسان نفس را خوار و خواهش هایش را لگد کوب کند، شیطان را خوار و پایمال کرده است. امام علیه السلام مى فرماید: با خواسته هاى نفس مخالفت کنید، تا برشیطان چیره شوید.
۳. رفیق و همنشین بد:
در سخنان معصومین علیهم السلام فراوان از هم نشینی با افراد فاسد نکوهش شده است. امام صادق علیه السلام در این باره فرمودند: «به دقت بنگر و هر کس برای دین تو سودمند نیست با او هم نشین مشو و به او رغبت مکن چرا که هر چه [ و هر که] با خدا ارتباط نداشته باشد بقایی ندارد و عاقبت او خطرناک است و از بین خواهد رفت.»
۴. منافقین:
قرآن کریم در سوره توبه آیه ۴۷ می فرماید: «لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ» اگر آنها همراه شما (بسوی میدان جهاد) خارج میشدند، جز اضطراب و تردید، چیزی بر شما نمیافزودند؛ و بسرعت در بین شما به فتنهانگیزی (و ایجاد تفرقه و نفاق) میپرداختند؛ و در میان شما، افرادی (سست و ضعیف) هستند که به سخنان آنها کاملاً گوش فرامیدهند؛ و خداوند، ظالمان را میشناسد.
❌🔥🖋🔰۵. بدعت گذاران:
🔹🔷🔹🔶🔹 قسمت 2⃣
مقام محمود 13.mp3
11.3M
#مقام_محمود ۱۳
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
※ قرآن می گوید: بهشت دارالسلام است، یعنی خانه ی سالم ها.
خانه ی سالم ها به چه معناست؟
و این سلامت چگونه کسب شدنی است؟
※ آیا این سلامت در کیفیت و مرتبه مقام خواهی ما، موثر است؟
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
✨پیراهن سیاه ز تن دور می کنیم
✨آن را ذخیره کفن و گور می کنیم
✨اجر دو ماه گریه بر غربت حسین
✨تقدیم به مادرش از راه دور کنیم
🌺عزاداری هاتون قبول،ان شاء الله حاجاتتان روا..🌺
#حلول_ماه_ربیع_الاول
#ماه_ربیع
May 11
May 11
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
🗯 من میخوام؛ از لحظهی ورودم به برزخ ؛
تا وقتی که خدا خدایی میکنه؛
توی بهشتِ امام رضا علیهالسلام، و با ایشون، همراه و همخونه باشم 💫....
✖️ چکار باید بکنم ؟
#همه_خادم_الرضاییم
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_پنجاه_هشتم 🎬: سفره شام پهن بود که تلفن خانه به صدا درآمد، فتانه به سرعت
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_پنجاه_نهم 🎬:
دسته گلی از گلهای مریم و گلایل با بوی عطری دلانگیز به همراه جعبه ای شیرینی در دستان روح الله بود و فتانه با چادری مشکی با گلهای مخملی برجسته، چنان با حسادت نگاه به گلها می کرد که انگار هوویش را می نگرد، البته گلها و شیرینی را خود روح الله تهیه کرده بود و فتانه اصلا صلاح نمیدید که همین را هم تهیه کنند.
پیراهن سفید یقه آخوندی انگار برتن روح الله برق میزد و با شلوار مشکی که هیبت مردانه روح الله را مردانه تر و خوشتیپ تر می کرد، بر جذابیت او افزوده بود.
در خانه که باز شد، چهره آقای مقصودی پدر فاطمه پیدا شد و با روی گشاده آنها را به داخل تعارف کرد، اول محمود و بعد فتانه و نفر آخر روح الله وارد خانه شد.
روح الله سلام علیکی کرد و متوجه نگاه تیزبین آقای مقصودی شد که از همین ابتدای راه او را زیر ذره بین برده بود، وارد هال شدند و اینبار مادر و خواهر و داداش عروس خانم به پیشواز آنها آمدند، روح الله سرش پایین بود و نگاهش زمین را می کاوید و گل و شیرینی را به دست خانمی داد که احساس می کرد مادر عروس خانم است.
روی مبل سه نفره کرم رنگ با کمینه های طلایی در حالیکه بابا محمود وسط فتانه و روح الله بود، نشستند.
بعد از تعارفات معمول و معرفی روح الله توسط بابا محمود، آقای مقصودی راجع به شغل و درس و... از روح الله سوالاتی کرد و بعد اجازه آوردن چای را صادر کرد.
با ورود فاطمه با چادر سفید رنگی که گلهای ریز قرمز داشت به هال، برای روح الله انگار عطر دل انگیزی در فضا پیچید، روح الله همچنان سرش پایین بود و اینقدر هیجان داشت که نفهمید کی عروس خانم به جلوی او رسید و چای تعارف کرد.
روح الله آهسته سرش را بالا آورد و نگاهش در نگاه دختری که انگار زیباترین دختر روی زمین بود، قفل شد.
گویی با همین نگاه بندی درون دلش پاره شد و شاید هم وصل شد به بندی دیگر در درون قلبی دیگر...
نگاه مردانه و زیبای روح الله هم قلب فاطمه را به تلاطم انداخته بود و آنقدر این حس قوی بود که لرزش به دستان فاطمه رسید و تکان خوردن و لرزش استکان های چای گواهی بر این موضوع بود.
روح الله که دیگر تاب نگاه ستارهٔ جذاب دنیایش را نداشت، استکانی چای برداشت و سرش را پایین انداخت، انگار لرزشی هم بر جان روح الله افتاده بود، چرا که با دو دست استکان چای داغ را چسپیده بود.
عروس خانم چای را تعارف کرد و روی مبل تک نفره ای کنار مادرش نشست.
فتانه بدون حرف با چشمانی که از حسادت دو دو میزد به فاطمه خیره شده بود که محمود سکوت را شکست و گفت: حالا اگر امکان داره این دختر خانم عزیزتون با پسر ما کمی حرف بزنن و سنگاشون را وا بکنن تا ببینن اصلا به درد هم میخورن یا نه؟!
پدر فاطمه با لبخندی گفت: باشه از نظر ما مشکلی نیست، بعد رو به فاطمه ادامه داد: فاطمه جان، حاج آقا را راهنمایی کن اتاقت و با هم صحبت کنید.
فاطمه که لپ هاش مثل دوتا سیب سرخ گل انداخته بود از جا بلند شد، دری را که رو به روی اوپن آشپزخانه بود نشان داد و با صدای لرزان همانطور که سرش پایین بود گفت: بفرمایید...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_شصت🎬:
وارد اتاق شدند، فاطمه مبل یک نفره قهوه ای رنگ کنار تختخواب را به روح الله تعارف کرد و روح الله همانطور که سرش پایین بود با اجازه ای گفت و نشست.
فاطمه روی تختی که با ملحفه آبی رنگ پوشیده شده بود، نزدیک به مبل نشست، در اتاق باز بود و مامان مریم در دید فاطمه بود، سکوت برقرار شده بود،فاطمه که استرس وجودش را گرفته بود، با انگشتان دستانش مشغول بازی بود، روح الله که از زیر چشم حرکات این دخترک زیبا را نگاه می کرد، لبخند نمکینی زد و آرام گفت: یعنی باید با تله پاتی با هم حرف بزنیم؟! چقدر سربه زیر هستی و بازیگوش، دست از سر این انگشتان بردار و سرت را بالا بگیر یه ذره ما را بنگر ای خورشید عالمتاب..
فاطمه خنده ریزی کرد و سرش را بالا گرفت و نگاهی به چهرهٔ مردانه و آفتاب سوختهٔ روح الله کرد، چهره این مرد با چشمان سیاه و درشت و ابروهای کشیده و بینی کمی گوشتی و ریش و سبیل پر و سیاه رنگ و موهای پرپشت که نیم فرق باز کرده بود، بدجور به دلش نشست و یک باره انگار کل بدنش گُر گرفت و سرش را پایین انداخت، روح الله خنده ریزی کرد و گفت: لپهاتون هم چه گلی انداخته بانو!
فاطمه همانطور که نگاهش به دستان ترک خورده روح الله بود ارام زیر لب گفت: کاش صورت پر از عرق خودتون هم میدیدین..
روح الله مثل پسرکی بازیگوش، با آستین لباسش عرق پیشانی اش را گرفت و با همان لحن مهربان و صدای آرام بخشش گفت: خوب دیگه عرقی هم موجود نیست.
فاطمه که خنده اش گرفته بود گفت: عه نکنید لباستون لک میشه
روح الله سری تکان داد و گفت: مشکلی نیست، دوست داشتم آنچه یارم میخواد انجام بدم
با این حرف دوباره بدن فاطمه گرم شد و خودش میدانست که الان صورتش هم مثل لبو قرمز شده..
فاطمه بریده بریده شروع کرد و تک تک خواسته هایش را پشت سر هم شروع به گفتن کرد..
فاطمه یک نفس حرف میزد، می خواست چیزی را از قلم نیندازد که ناگاه روح الله با لحنی آرام گفت: صبر کنید، یه ذره نفس بگیرید بانو، اجازه بدین..
فاطمه با تعجب به روح الله نگاه کرد و روح الله زیر نگاه خیره فاطمه، دست برد داخل جیبش و لیست بلند بالایی را که شب گذشته نوشته بود بیرون آورد و به طرف فاطمه داد.
فاطمه با نگاهی پرسشگرانه به برگه دست روح الله نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزند برگه را گرفت و باز کرد و مشغول خواندن شد.
چشمهای متعجب فاطمه خیره به برگه پیش رویش بود و هر چه بیشتر می خواند،بیشتر بر تعجبش افزوده میشد.
بعد از دقایقی سرش را از روی برگه بلند کرد و گفت: این...این که همهٔ خواسته های من است، اصلا انگار من گفتم و شما نوشتین...چقدر جالب..
روح الله سری تکان داد و گفت: بله بانو! آیا حاضری همسفر این مرد تنها که احساس میکند در یک نگاه و یک کلام عاشق صورت و سیرت شما شده، بشید؟!
فاطمه سرش را پایین انداخت و همانطور که باز صورتش گل انداخته بود، لبخند زیبایی بر چهره اش نشست
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼