23.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️مسئله ای بسیار سرّی که به تازگی نشر پیدا کرده است.
هیچ توضیحی در مورد این نمایش نمی دهیم ،کافیست فقط نمایش رو ببینید تا به هوش رهبر حکیم و فرزانه و توانایمان پی ببریم.
❌ دیدن این کلیپ برای همه ایرانیان واقعی و دلسوز ملت و انقلاب واجب و ضروری است.
این کلیپ روشایدنخوایدبزاریدتوگروه ولی حداقل داشته باشید.چون مردم شریف ایران بایدبدانندلیبرالهاواصلاح طلبهای بی خاصیت وجاهطلب وگربگراچه برسرایران ماآورده اندبرای مرگ ملکه انگلیس که شرورترین انسان تاریخ است که دنیابخودش دیده پیراهن سیاه می پوشندامابرای ماه محرم وشهادت سیدوسالارشهیدان کربلاویاران باوفایش دراوج گمراهی هزارتااماواگربرای گمراهی خودو دیگران می آورنداینهاهمان اولی ودومی زمان امام علی علیه السلامنداینهاهمان کسانی هستندکه اززبان خدادرحدیث قدسی زیارت عاشورااززبان امام معصوم امام باقرعلیه السلام لعنت شده انداینهاهمانهایی هستندبقول امام عصرعج که فرموند اینها بادانشمندان مسیحی ویهودی زمان خود(کعب الاحبار....)ارتباط داشتندوازاین طریق فهمیدندکه حکومت پیامبردرآخرزمان جهانی خواهدشدبه ظاهربه یاری اسلام شتافتنداماازجنگ فوق العاده میترسیدندتااسلام پیروزشدبه محض پیروزی اسلام ارثیه نداشته پدراشونوازپیامبرواسلام میخواستندآری اینهادنباله همان قافله ملعونندالان بایدفهمیدعلی زمان ماچه کشیده ومیکشدازدست این جماعت به ظاهر سربه سجده.
30.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله آقا مجتبی تهرانی :
اگـر امــر به معــروف ترک بشـود
در اون جامعـه دعـــــ🤲ـا مستجاب نمۍشــود❌
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: جوان امروز باید دربارۀ مسائل مختلف انقلاب تحلیل داشته باشد.
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
02_1 Az Heyvaniyat Ta Hayat (1402-06-21) Mashhade Moghaddas.mp3
25.82M
🔉#از_حیوانیت_تا_حیات
🔰 فصل هشتم؛ از فرعون تا مأمون | جلسه دوم، بخش اول
* فرعون؛ لقب پادشاه مصر
* کمک گرفتن از آیات قرآن؛ راه فهم وقایع تاریخی کهن
* فرعون؛ پادشاهی مستحکم و مستقر
* روح معنا در میخ؛ نفوذ کننده مستحکم و استحکام بخش
* زمین؛ محل استقرار و استحکام فرعون
* آسمان؛ محل استقرار و استحکام انبیاء علیهمالسلام
* تحلیلی زیبا از شجره طیبه
* توحید؛ قول ثابت در عالم هستی
* شهادت حاج قاسم؛ زلزلهای که حقایق را بیرون ریخت
⏰مدت زمان :۴٨:۵٢
📆١۴٠٢/٠۶/٢١
#فرعون
#اوتاد
#بنی_اسرائیل
#مشهد
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
«روز کوروش» #قسمت_پانزدهم 🎬: در خانه باز شد، دختر موهای بلند و نرمش را از دستان کنیزک خانه که داشت
«روز کوروش»
#قسمت_شانزدهم 🎬:
با پرده های حریر آبی رنگ که از حلقه هایی از جنس نقره بر همه جا آویزان شده بود، فضای قصر زیبا تر از همیشه بود ، تخت هایی از طلا و نقره در سرتاسر قصر و حیاط بزرگ و باصفای آن گذاشته شده بود که هر کس به فراخور مقامش روی آنها جلوس می کرد، در مقابل هر تخت میزهای چوبی بزرگ وکنده کاری شده ای قرار داشت که روی آنها مملو از خوراکی های رنگ و وارنگ بود و در این جشن پادشاه دستور داده بود تا بهترین خوراکی ها، نوشیدنی ها و شراب ها را حاضر کنند و هر کس هر چه می خواست از آنها تناول می کرد.
ملکه وشتی هم با لباسی آبی به رنگ آسمان که چونان خورشید میدرخشید و کل لباس با پولک های آبی رنگ پوشیده شده بود و زیبایی خاصی به زیباترین زن پارسی میداد در تالار مخصوص خودش، مشغول خوش و بش با میهمانانی بود که هر کدام از جایی از دیار ایران به شوش آمده بودند.
مردخای، در حالیکه لباس بلند و زرد رنگی که سر آستین و یقه اش زر دوزی شده بود برتن داشت وارد قصر شد و شراب های سفارشی را به دربار برد وکوزه ای را در بغل گرفته بود، با همان کوزه وارد تالار سلطنتی شد و پیش رفت و جلوی خشایار شاه ایستاد، کوزه را به طرف شاه داد و گفت: پادشاها! این هم همان شراب خاصی که فقط نوشیدنی شاهان است و بس...
خشایار شاه با خنده جام دستش را به سمت او داد و گفت: جام را پر نما تا ببینم چه تحفه ایست این شراب...
مردخای همانطور که نیشش تا بنا گوش باز شده بود شروع به ریختن شراب در جام کرد
جام لبریز شد، خشایار شاه نگاهی به رنگ قرمز آن کرد و گفت: خودت اولین جرعه از آن را بنوش تا مطمئن شوم سالم است.
مردخای چشمی گفت و جامی از روی میز برداشت وکمی شراب در ان ریخت و یک نفس سرکشید.
خشایارشاه لبخندی زد و جام شراب را به دهانش نزدیک کرد، اول ان را مزه مزه کرد و همانطور که سرش را تکان میداد گفت: طعمش با شراب های دیگر فرق می کند، مانند انها گس و تلخ نیست، شیرین است و..
و باز هم خواست...
چندین جام پشت سر هم نوشید و مدام و بدون دلیل قهقه سر میداد، مرد خای که منتظر این لحظه بود، خودش را جلو کشید و سرش را نزدیک شاه اورد وگفت: چیزی می خواهید سرورم؟!
خشایار شاه که چشمانش دو دو میزد با نگاهی به صورت مردخای فهمید همان شخصی است که برایش تحفه آورده، دستی به صورت بدون موی او کشید و گفت : یادمان باشد تو را از درجه سربازی ترفیع دهیم حقا که هدیه خوبی آوردی، جامی دیگر برایمان بریز..
مردخای همانطور که مشغول ریختن بود گفت: جام شراب ناب را باید در کنار کنیزکان زیبا روی نوش جان کرد، اگر بخواهید دخترکانی پری روی برایتان مهیا کنیم..
خشایار شاه قهقهٔ بلندی زد و گفت: با وجود زن زیبایی چون وشتی مرا چه نیاز به کنیزکان خوب روی؟! وشتی من، رویش به مانند آفتاب می ماند و تنش چون برف سپید و چون حریر نرم، موهای بلند و نرمش بوی بهشت می دهد و شرابی ست ناب برای دل زیبا پسندمان...
مردخای که تیرش را به سنگ میدید و نقشه ای را که کشیده بود تا برادر زاده اش را امشب به خوابگاه پادشاه بفرستد نقش بر آب میدید، با لکنت گفت: خوشا به سعادتتان ما که در عمرمان از دیدن زنان زیبا محروم بوده ایم...
با این حرف مرد خای انگار چیزی در ذهن خشایار شاه جرقه زد، صاف سرجایش نشست و گفت: قاصد ...قاصدی را بیاورید تا دستوری برای ملکه دهیم...هم اینک...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
«روز کوروش»
#قسمت_هفدهم 🎬:
خشایار شاه نگاهی به تخت های پیش رویش که مملو از جمعیت سران قبایل و استانداران سراسر ایران بود، کرد و با لحنی کشدار که مدهوشی او را به نمایش می گذارد، گفت: م..ا ملکه ای در ان..درون داریم که مانند پری های آسمانی زیباست، کلامش چونان نغمهٔ بلبلان، ادم را از خود بیخود می کند و نگاهش هر مردی را اسیر خود می گرداند، ملکهٔ ما تا این لحظه چهرهٔ زیبایش را هیچمردی به غیر از خشایارشاه ندیده و اینک من می خواهم دستور دهم تا ملکهٔ زیبایم پای به این مجلس نهد و همگان از دیدن او، هوش از سرتان بپرد و در دل به من غبطه بخورید چرا که من گوهری چون او دارم و شما را یارای بدست آوردن چون اویی نیست و سپس ادامه داد:قـــاصــد بیا د...یگر...چرا تعلل می کنی..
مردی کوتاه قد که کلاه سیاه رنگی بر سرگذاشته بود جلو آمد، تعظیم بلندی کرد و گفت: در خدمتم، بفرمایید چه کنم؟!
خشایار شاه با همان لحن گفت:ب..ه سرای ملکه برو و به ایشان ب...گو، هم اینک به نزد ما شرفیاب شوند، بگو امری مهم پیش آمده کرده که نیازمند حضور ایشان است.
قاصد دستی بر چشم نهاد و از خدمت خشایار شاه مرخص شد، پیچ و خم های حیاط شاهانه را که همه جایش به لطف مشعل های زیاد، همچون روز روشن شده بود با سرعت طی کرد تا به تالار ملکه که میهمانان زن در آنجا جمع شده بودند رسید.
جلوی تالار رفت و به کنیزک کنار در ورودی پیغام پادشاه را ابلاغ نمود تا به ملکه برسانند.
دقایقی بعد، ملکه وشتی در حالیکه پارچه ای بلند و عریض به رنگ لباسش بر سر کشیده بود و روبنده ای حریر و آبی رنگ که مزین به مهره دوزی با یاقوت و سنگ های گرانقیمت بود بر چهره زده بود،در حالیکه دو طرفش دوکنیز زیبا بود، بیرون آمد.
کالسکه ای مجلل را سوار شد و به طرف تالار سلطنتی حرکت کرد.
خشایار شاه که انگار ذهنش خالی از هر چیزی بود و فقط به یاد داشت چه دستور داده، چشمش به در تالار بود و تا متوجه ورود ملکه شد از جای برخواست، روی سکویی که بالاترین جایگاه تالار بود و از سنگ یاقوت زبرجد ساخته شده بود ایستاد، دست هایش را از هم باز کرد و با لحنی بی قرار گفت: بیا ای ملکهٔ زیبایم، بیا که اینک دل شاهانمان فقط تو را می خواهد، بیا که عنقریب است از دوریت هوش از سرمان برود، بیا و در آغوشم جای گیر که جز تو هوسی در سر ندارم..
ملکه همانطور که جلو می آمد، از شنیدن این جملات که مختص خلوتشان بود متعجب شده بود و حسی به او هشدار میداد که خطری در کمین اوست.
ملکه، از زیر روبنده حریر خیره به حرکات خشایار شاه بود و زیر لب گفت: چقدر رفتارش عجیب شده! تو را چه میشود سرورم؟! با شنیدن حرفهایت نه تنها دلمان شاد نشده،بلکه ترسی مبهم بر جانمان نشسته...
اما ملکه وشتی از عشق خشایار شاه به خود، خبر داشت و بدون توجه به هشدار درونی اش پیش رفت و امیدوار بود آن عشق آتشین خشایار شاه او را از مهلکه ای که حسش بر جانش افتاده بود نجات دهد..
ادامه دارد..
📝به قلم :ط_حسینی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_دوم 🎬:
فاطمه و زینب هر دو نماز مخصوصی را که می خواندند به پایان رساندند، زینب همانطور که چادر نماز سفید با گلهای ریز صورتیش را از سرش درمی آورد گفت: عجب نماز سختی بود، دیگه الان تمامه؟!
فاطمه لبخندی زد و گفت: در عوضش الان یه حرز داریم که ما را از تمام سحر و جادوها محافظت میکنه، حرز امام جواد، یه حرز قوی هست البته باید حتما نماز مخصوصش خونده شده باشه تا تاثیر کنه، حالا باید تمام حرزهایی که نوشتیم را داخل یه پارچه سبز قاب کنیم و بعد هر کدوممون ببندیم به بازومون..
زینب سری تکان داد و گفت: باشه من هستم،پس اون کاغذایی که دایی جواد داد چی بودن؟
فاطمه سجاده اش را جمع کرد و گفت: اونا یک سری از آیات قرآن بودن که میبایست باهاشون غسل کنیم که ان شاالله تمام نحوست سحرهایی که فتانه و شراره میزنن به خودشون برگردن..
زینب با شنیدن نام شراره اخم هایش را در هم کشید و گفت: مامان اسمش را نیار من از این بشر متنفررررم، نمی دونم شراره وجدان داره یا نداره؟! یک خانواده را از هم بپاشه که چی؟!
بعدم فتانه هم که میبینم یاد جادوگرهایی داخل کارتون ها میافتم، همونا که یه جارو دارن یکسره سوارشن و یک دماغ دارن این هوااا..
فاطمه خنده ریزی کرد و گفت: مزه نریز، خدا را شکر متوجه شدیم که هر بلایی سرمون میاد از همین سحر و طلسم هاست، این یک هفته که داریم سفارش های دایی جواد را انجام میدیم، حال من خیلی خوبه، اوضاع خونه هم به نظرم خیلی بهتر از قبل هست..
زینب سری تکان داد و گفت: آره، منم احساس می کنم هم حال شما خوبه و هم حال ما و حتی هم حال بابا، اصلا انگار بگو مگو ها شما هم تمام شده هااا، حالا فکر کنم نوبت زدن روغن زیتون با بوی تندش هست درسته؟!
فاطمه از جا بلند شد و گفت : آره درسته، بریم با دخترم کلاس روغن کاری و با زدن این حرف، خنده بلندی کرد و دست زینب را گرفت و به طرف اتاق خواب راهی شدن..
زینب همانطور که در آغوش مادرش قدم برمیداشت گفت: روغن زیتون را به خاطر دردهای رماتیسم که داشتین میزدین؟! میبینم از روزی اینا را میزنید دیگه درداتون کمتر شده..
فاطمه در اتاق را باز کرد و به سمت کمد لباس رفت و گفت: به خاطر دردها میزنم اما چون منشاء این دردها سحر و اجنه هست، این روغن با بوی تندش باعث میشه که اجنه به طرف ادم نیان، آخه جن ها از بوی روغن زیتون به شدددت بدشون میاد...
زینب بشکنی زد و گفت: ای ول! پس بگرد تا بگردیم...ببینم زور از ما میشه یا سحرهای شراره و فتانه...
مادر و دختر خوشحال از این روزهایی که در آرامش سپری می کردند، بودند اما نمی دانستند که هنوز هفت خوان رستم پیش رو دارند..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🐾🪨🐾🪨🐾🪨🐾🪨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢این ننگ بر پیشانی جهان اسلام خواهد ماند...
#طوفان_الاقصی #فلسطین
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 تقویم شیعه🌹
شمسی: پنج شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲ هجری شمسی
میلادی:Thursday 02 november 2023
قمری: الخميس ۱۷ ربیع الثانی ۱٤٤۵
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علی العسكری عليهما السّلام
📿 اذکار روز:
👈صد مرتبه ذکر لا اله الا الله الملک الحق المبین
👈۳۰۸ مرتبه یا رزاق بگوید تا روزى اش فراوان شود.
🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن
✅وقایع روز:
مناسبت خاصی ثبت نشده است
🗓روز شمار تاریخ:
💐⏳۱۷ روز مانده تا سالروز ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار
◼️⏳۲۵ روز تا سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها(۱۱ه ق )به روایتی
💐⏳۲۷ روز تا سالروز ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام به روایتی (۳۸ه ق)
#طوفان_الاقصی
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
May 11
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز پنج شنبه💠
🔸 صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد با حضرت صاحب الزمان
🔸عهد ثابت روز پنج شنبه
🔹دعای روز پنج شنبه
🔸صلوات و زیارت مخصوص در روز پنج شنبه
🔹تعقیبات نماز صبح
التماس دعا از همه ی شما یاوران و ارادتمندان مولایمان مهدی🙏🌸🙏
#سلام_امام_زمانم
دیدن روی تو آسوده میسر نشود
این عطا بر من آلوده مقدر نشود
هرکسی سمت ظهور تو قدم بردارد
دلش از ظلمت ایام مکدر نشود...
#نذر_فرج_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
✿↶ #حـــسآرامـــشنـــــابــــــ ↷✿
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀
🍃🍁 خـدایا
این بنده خاطی و بیچاره را ببخش
و از درگهت ناامید مگردان
اگر چه در وقت دلتنگی و دردمندی
دست نیاز به درگاهت دراز میکنم
و در هنگام حلاوت و سرخوشی از تو دورم
🍃🍂 خـدایا
غمگینم و آزرده، دلگیرم و تنها
بی پشت و پناهم
سرگردان و دلشکستهام
به هر که و هر چیز رو کردم
جز زخم عایدم نگشت
پس قلب شکستهام را دریاب
و مرا از غمهای دنیوی برهان
🍃🍁 خـدایا
نگاه گرمت را از من مگیر
که محتاج گرمای بی رنگ و ریایم
و این سرما که بر وجودم رخنه کرده
از قلب فرتوتم بزدا که
تنها بینیاز یکتا تویی و بس
🍃🍂 خـدایا
مرا از هر بنده بینیاز گردان
و بر من رحم کن بر من که ناتوانم
بر من که محتاج صبوریم
صبری عطا کن و قلبی روشن و بیکینه
#آمیـنیـاربالـعـالـمیـن
✧✾════✾✰✾════✾✧