11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥سرودی که فقط یکبار پخش شد... !!
🔹این سرود درست بعد از اعلام شکست داعش و نامه #حاج_قاسم به حضرت امام خامنهای مدظله از خبر سیما پخش شد.
اما از فردای آن روز، جلوی پخش این سرود از صدا و سیما و انتشار آن در فضای مجازی گرفته شد و اکنون کمتر کسی این اثر را دیده، شنیده یا یادش مانده!
#قهرمان_من
*✅ســرمـــایه علـــم⁉️*
✍مردی برای امام حسن علیه السلام هدیه آورده بود، امام به او فرمودند: در مقابل هدیه ات کدامیک از این دو را میخواهی، بیست برابر هدیهات (بیست هزار درهم) بدهم یا بابی از علم را برایت بگشایم، که بوسیله آن بر فلان مرد که ناصبی و دشمن خاندان ما است غلبه پیدا کنی و شیعیان ضعیف الاعتقاد قریه خود را از گفتار او نجات دهی، اگر آنچه بهتر است انتخاب کنی مهم بین دو جایزه جمع میکنم (یعنی بیست هزار درهم و باب علم).
.
در صورتیکه در انتخاب اشتباه کنی بتو اجازه میدهم که یکی را برای خود بگیری! عرض کرد: ثواب من در اینکه ناصبی را مغلوب کنم و شیعیان ضعیف را هدایت و از حرفهای او نجات بدهم آیا مساوی است با همان بیست هزار درهم؟
.
فرمود: آن ثواب بیست هزار برابر بهتر از تمام دنیاست. عرض کرد: در این صورت چرا انتخاب کنم آن قسمتی از که ارزشش کمتر است، همان باب علم را اختیار مینمایم.
.
امام فرمود: نیکو انتخاب کردی؛ باب علمی که وعده داده بود تعلیمش نمود و بیست هزار درهم را نیز اضافه به او پرداخت، و او از خدمت امام مرخص شد.
.
در قریه با آن مرد ناصبی بحث کرد و او را مجاب و مغلوب نمود. این خبر به امام رسید، و روزی اتفاقاً شرفیاب خدمت امام شد، امام به او فرمود: هیچکس مانند تو سود نبرد، هیچکس از دوستان سرمایه ای مثل تو بدست نیاورد، *👈 زیرا درجه اول دوستی خدا، دوم دوستی پیامبر و علی علیه السلام، سوم دوستی عترت و ائمه، چهارم دوستی ملائکه، پنجم دوستی برادران مؤ منت را بدست آوردی، و به عدد هر مومن و کافر پاداشی هزار برابر بهتر از دنیا نصیبت شد، بر تو گوارا باشد.*
*📲جهت عضویت درگروه👇*
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#مرثیه_حضرت_زهرا
در خورد به او به آسمان بویش رفت
آتش به سرش رسید و گیسویش رفت
من بودم و خواهر و برادرهایم
دیدیم که مسمار به پهلویش رفت
#سید_حسین_میرعمادی
🔹اشعار ناب آئینے🔹
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#از کرونا تابهشت #قسمت ۵۷ 🎬: تلفن از طرف دوستان علی,بود,گوییا تعدادی رزمنده میخواستند اعزام کنند ب
#از کرونا تا بهشت
#قسمت۵۸ 🎬:
بلند گو را در دست گرفت واینچنین شروع کرد:بسم الله القاصم الجبارین...خوشحالم که این سعادت نصیبم شد که در معییت شما بزرگواران رهسپار جنگ با شیاطین زمان بشویم,بنده برادر کوچک شما هستم برای خدمت به مردم,دوستان مرا شعیب صدا میزنند...شما هرجور دوست دارید صدا بزنید...
دیگر چیزی از حرفهایش نمیشنیدم زیرا نا م شعیب...شعیب ...در گوشم زنگ میزد....به خدا درست است...نشانه ی ظهور...لشکری از خراسان با فرماندهی شعیب بن صالح با پرچمهایی سیاه رنگ برای مبارزه با سفیانی به عراق وارد میشوند,من این روایت را بارها وبارها در کتابهای مختلف خوانده ام ,ولی هیچ وقت به ذهنم خطور نمیکرد که من هم جزیی از لشکر شعیب بن صالح باشم ,اخر این لشکر خراسان وفارسیان بود ومن یک زن عراقی....
خدایا شکرت...
چندین هواپیما با ما به پرواز در امده بودند وهمه در فرودگاه متروکی در نزدیکی کوفه به زمین نشستند...
آه کوفه....ای سرزمین من تو سالیان دراز درطول تاریخ شاهد چه چیزها که نبودی....تو فرق شکافته ی مولا علی ع را دیدی ,تو دعوت کوفیان را شاهد بودی تو بی وفایی کوفیان را نظاره کردی,توسر برنی دیدی تو.زن وکودک آل طه را در بند وزنجیر دیدی,تو انتقام مختار را دیدی واینک ظلم وجور یزیدیان زمان را میبینی ودراخر انتقام منتقم ال محمدص را به نظاره مینشینی...
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#از کرونا تابهشت
#قسمت۵۹ 🎬
بعداز کمی استراحت چند گروه شدیم,یک گروه پیش رو بود که به قلب دشمن میزد ,چون همه مشتاق حضور دراین گروه بودند,بین امدادگران ,قرعه زدیم ودر دل یک ختم صلوات نذر کردم که قرعه به نام من بیافتد چون با نقشه ای که در ذهنم ترسیم کرده بودم من باید خود را به مقر دشمن میرساندم وانگار خدا هم به این رفتن رضایت داشت وقرعه ی من ودو خانم دیگه به اسمهای ,راضیه وکیمیا افتاد وما خوشحال ازاین شانس مثلث شادی تشکیل دادیم ویکدیگر,راغرق بوسه کردیم.
درتاریکی شب حرکت کردیم ,هرچه جلوتر میرفتیم صدای گلوله بیشتر میشد...خیلی تا کوفه فاصله نداشتیم وتا طلوع افتاب هم راهی نمانده بود,وضوگرفتیم ودربیابان خدا وزیرسقف اسمان با نورستاره های درخشان به نماز,ایستادیم.
خورشید طلوع کرده بود که به روستایی نزدیکی کوفه رسیدیم...
از دور بوی دود وسوختگی مشام را میازرد...
به محض ورود به روستا باصحنه ای مواجه شدیم که روح ادمی را میازرد واز,زندگی سیرش میکرد...
خدای من باورم نمیشود...
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ..
💦🌧💦🌧💦🌧
#از کرونا تابهشت
#قسمت ۶۰🎬:
انگار که اینجا قیامت کبری شده ,از هرطرف جوی خون روان بود ,یک طرف سری بریده,جایی پیکری بی سر ,
نزدیک خانه ای,زنی با شکم دریده انگار مسلسل را رگباری به شکم زن نشانه رفته بودند,ان طرفتر کودکی درخون خود غلتیده...باورش برایمان مشکل بود,واقعا اینان چگونه حیواناتی هستند که اینچنین قساوت وسنگدلی دروجودشان نهفته...
تمام افراد تیپ ما بادیدن این صحنه ها از خود بیخود شده بودند وخونشان به جوش امده بود,با عزمی راسخ تر به سمت دشمن تازاندیم...
هلیکوپترها وموشکهای هوابرد هم حمایتمان میکردند..
ان سوی میدان,لشکر سفیانی هم باحمایتهای حکومتهای شیطان صفت به انواع واقسام وسایل مجهز بودند.
یک شبانه روز جنگیدیم وپیشروی کردیم ,لشکر سفیانی مدام عقبتر وعقب تر میرفت ,زخمیهای بدحالمان کمتر از انگشتان یک دست بودند اما میبایست به عقب منتقل شوند ,چون دراین شب ,امکان پرواز به دلیل مسایل امنیتی نبود میبایست با امبولانس انها رابه عقب منتقل نماییم وبه شهرهایی که در دست حشدالشعبی عراق هستند ببریمشان.
از بین سه امدادگری که همراه تیپ جنگی امده بود,دوباره قرعه ی همراهی با زخمی ها به نام من افتاد..
اما من نمیبایست برگردم...من باید باشم...من نقشه ها دارم...بچه های من منتظرند ...
#ادامه دارد....
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#از کرونا تابهشت
#قسمت۶۱🎬:
بالاخره بااجبار و دلی که در عقب سرم ,یعنی خط مقدم جبهه جا گذاشتم,همراه مجروحان سوار بر امبولانس شدم ودلم به این خوش بود که با رساندن مجروحان به نقطه امن وبیمارستانی مجهز دوباره با همین امبولانس به خط مقدم, برمیگردم.
اما نمی دانستم که تقدیر خداوند چیز دیگری در سرنوشتم نوشته...
همین طور که جلو.میرفتیم ،از خط مقدم به اندازه ی نیم ساعت فاصله گرفته بودیم,مشغول چک کردن علایم حیاتی مجروحان بودم که متوجه شدم ,یکیشان دیگر نفس نمی کشد...ودونفرشان دراغما وبیهوشی بودند,امیدی به زندگی این دو هم نبود ,اما وظیفه ی من بود که تا اخرین توان ونهایت امید کمکشان کنم تا زنده بمانند...
درهمین هنگام صدای تیراندازی شدیدی بلندشدحرکت امبولانس به صورت مارپیچ در امد...
وضعیت بدی بود,راننده امبولانس مدام به شیشه میزداشاره میکرد که در امبولانس راباز وخودم را به بیرون پرت کنم...جای تعلل وفرصت تفکر نبود...من باید به خاطر عباس وزینب زنده میماندم..
فوری در امبولانس را باز کردم وهمراه با انفجار مهیبی به بیرون پرت شدم..
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_شهادت
به یادشهدای مقاومت
دومین سالروزشهادت سرداربزرگ اسلام وهمرزمانشان
ذکرفاتحه وصلوات
✨﷽✨
#یک_حدیث_یک_حکمت
✍ آنکه تو را هشدار داد چون کسى است، که مژده داد. (نهجالبلاغه - حکمت 56)
برخی از ما «مژده» را فقط خبر خوب میدانیم. کسی بگوید: برای تو فلان مبلغ، عیدی خواهند داد، فقط این را یک مژده میدانیم در حالیکه اگر فردی خطری را به ما نشان دهد و از عواقب آن خطر ما را بترساند تا آن خطر از ما دور شود، آن شخص سود عظیمی بر ما رسانده است و مستحقِ دریافت انعام و مژدگانی است.
مثال: در جادهای با ماشین رانندگی میکنیم؛ کسی ما را خبر میدهد که، در جلو هوا خراب است و رانندگان زیادی تصادف کرده و آسیب دیدهاند و ما را میترساند تا از ادامهی راه منصرف شویم، چنین شخصی به ما مژده داده است.
ولی اکثر ما این حالت را مژده نمیدانیم. در مسائل دین هم، همینطور است؛ اگر کسی از بهشت خبری به ما دهد، شاد شده و به او مژدگانی میدهیم، اما اگر کسی ما را از جهنم بترساند، هیچ مژدگانی به او نداده و حتی خبر او را، خبر بدی تلقی کرده و از او فرار میکنیم؛ در حالیکه اگر کسی ضرر و زیانی را با خبری از ما دور کند کمتر از کسی که خیری را با خبری به ما میرساند، به ما خدمت نکرده و شایسته تقدیر و قدردانی است.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#ازمادرم_آموختم
#خطبه_فدکیه
🥀🕯🥀🕯
هنگامى که ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند فدک را از حضرت فاطمه علیهاالسلام بگیرند و این خبر به ایشان رسید، لباس بتن کرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فامیل و خدمتکاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حالیکه چادرش به زمین کشیده مىشد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پیامبر خدا بود، بر ابوبکر که در میان عدهاى از مهاجرین و انصار و غیر آنان نشسته بود وارد شد، در این هنگام بین او و دیگران پردهاى آویختند، آنگاه نالهاى جانسوز از دل برآورد که همه مردم بگریه افتادند و مجلس و مسجد بسختى به جنبش درآمد.
سپس لحظهاى سکوت کرد تا همهمه مردم خاموش و گریه آنان ساکت شد و جوش و خروش ایشان آرام یافت، آنگاه کلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اینجا دوباره صداى گریه مردم برخاست، وقتى سکوت برقرار شد، کلام خویش را دنبال کرد و فرمود:
👆👆👆