eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
305 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: 👈🏻خداوند متعال اسم اعظم را در اختيار ما نهاده، كه اگر بخواهيم، به وسيله آن، آسمان‏ها، زمين، بهشت و دوزخ را می‌شكافيم! از آسمان بالا می‌‏رويم، و به زمين فرود می‌‏آييم، و در یک لحظه، می‌توانیم به شرق و غرب عالم برويم، و تا جایی به عرش رسيده، در برابر خداوند عزوجل بنشينيم. و خداوند اختیار و تصرف و کنترل همه اشیاء، حتى آسمان‏ها و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه‏ها، درختان و حیوانات و و درياها و و بهشت و دوزخ، را بدست ما سپرده، فذا آنها همگی از ما اطاعت می‌كنند. تمام اين‏ها را خداوند به وسيله اسم اعظم که به ما آموخته است، عطا فرموده. و با اين حال، مى‌خوريم، مى‌آشاميم، و در ميان بازارها راه مى‌رويم، و همه اين امور را به فرمان پروردگارمان انجام می‌‏دهيم. 📚بحار الأنوار، ج‏۲۶، ص۷ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
سامری در فیسبوک #قسمت_چهل_ششم 🎬: احمدبصری در طول خیابان با سرعت به پیش میرفت و هراز گاهی به عقب برم
سامری در فیسبوک 🎬: چند ماهی بود که احمد همبوشی به همراه خانواده اش، ساکن بصره شده بودند، یک ماه اول، برای همبوشی بسیار مهم و کلیدی بود و می بایست تمام تلاش خود را برای اینکه چهره اش را در بین مردم موجه جلوه دهد انجام میداد. حیدرالمشتت هم به پیشنهاد همبوشی با او همراهی می کرد، گرچه گاهی با هم اختلاف پیدا می کردند اما احمد همبوشی چون نقشه ها در ذهن داشت می خواست تا زمانی معین از این همراهی و حمایت بهره ببرد. حیدرالمشتت، سیاست مدارتر از احمد همبوشی بود و گاهی چیزهایی به ذهنش می رسید که برای همبوشی راهگشا بود؛ پس همبوشی نمی خواست این مهره را که از طرف موساد هم تایید شده بود؛ از دست دهد. بصره شهری بود با مردمی ساده که البته همه ادعای دین داری می کردند، همبوشی طبق برنامه، ابتدا در کنار مسجدی ساکن شد و خود را شیخ ان مسجد جا زد و سعی کرد با روایاتی که از ظهور منجی می گوید افرادی را به دور خود جمع کند،چون حرفهای احمد طوری بود که به مذاق مردم رنج کشیده و ستم دیده خوش می آمد و حرف از عدالت بعد از ظهور میزد، همه به نوعی خواستار این امر شده بودند، بعد از گذشت چند ماه حالا اوضاع طوری بود که همبوشی میتوانست در بین مردمی که او را قبول داشتند و به او ارادت پیدا کرده بودند پرده از مأموریتش بردارد و درست مثل چند وقت قبل و با همان سناریو، مأموریتش را آشکار کرد؛ فقط با این تفاوت که در نجف اشرف به عنوان یک شیخ اخراجی، بدون داشتن تریبون، در گوشه ای دنج مردم را به خود می خواند که با شکست مواجه شد، اما اینجا منبر و تریبونی داشت که مریدانی ساده لوح دورش را گرفتند و وقتی احمد همبوشی، خود را نائب امام زمان عجل الله تعالی معرفی کرد نه تنها کسی به او اعتراض نکرد بلکه این حرف، زبان به زبان و گوش به گوش چرخید و تعدادی از مردم برای دست بوسی، دسته دسته به خدمتش رسیدند و زمانی که همبوشی خود را نواده امام معرفی کرد باز هم کسی نه اعتراض کرد و نه حتی مشکوک شد به او، بلکه برای به چنگ اوردن تکه ای از لباسش به عنوان تبرک از طرف فرزند قلابی امام، دست و پا می شکستند، احمد همبوشی نیاز به داشتن چنین مریدان نادانی داشت و البته به این هم راضی نشد و خود را امام سیزدهم خواند و‌ حیدرالمشتت هم یمانی نامید و احادیثی در بزرگواری و هدایتگری یمانی جعل کرد و بر سر زبانها انداخت ولی کسی از بین مریدانش سوال نکرد، مگر می شود امام دوازدهم نیامده باشد و امام سیزدهم قد علم کند؟! او به استناد کتاب وصیت مقدس که حدیثی جعلی و موهونی را باز کرده بود و در مدح این حدیث خزعبلاتی نوشته بودند، خود را احمدالحسن نواده امام دوازدهم و امام سیزدهم بعد از مهدی زهرا خواند. احمد همبوشی و حیدر المشتت روز به روز بر ادعاهایشان می افزودند، ادعای امامت همراه با ادعای معجزه شده بود، اما معجزاتش بیشتر شبیه سحر و ساحری بود تا معجزه!! طرفداران همبوشی انقدر احمق بودند که دلیلی بر امامت، احمد نخواستند و به حدیثی جعلی کفایت کردند و وقتی پای معجزه به میان می امد به عقل نداشته هیچ کدامشان خطور نکرد که امام سجاد علیه السلام برای اثبات ولایتش با سنگ حجرالاسود سخن گفت و به اذن خدا، سنگ به سخن درامد و ولایت ایشان را تایید کرد. آنها معجزه را در خواب های دروغین و استخاره های شیطانی همبوشی می دانستند. شب را به صبح می رساندند، تا صبح خود را به محضر امامشان برسانند و او معجزه ای دیگر در قالب خوابی که دیده بود رو کند، خوابی که شاهدش فقط خودش بود و خودش ... کم کم خبر ادعا و ظهور نائب امام دوازدهم و امام سیزدهم به همراه سید یمانی در عراق، ده به ده و شهر به شهر و استان به استان گشت و در این بین عاشقان ساده لوح امام زمان که عمری در انتظار ظهور دست و پا می زدند به هول و ولا افتادند و بی انکه بدانند که خنجر به دست گرفته اند و بدن نازنین امام غایب از نظر را از پشت خنجر می زنند و اشک مبارکشان را سرازیر می کنند، برای یاری امام دروغین به پا خواستند ، مکتب تشکیل دادند و کمک و اعانه از ملت جمع می کردند و این پول ها به جیب احمد همبوشی جاری شد و همین جرقه ای شد برای سرآغاز اولین نغمه های تفرقه بین نائب امام و یا همان امام سیزدهم با سید یمانی(حیدرمشتت) که میبایست بازوی راست امام مهدی باشد. «پایان فصل اول» ادامه سامری در فیسبوک را که بسیار جذاب تر از فصل اول است در فصل دوم سامری در فیسبوک که به زودی خدمتتان ارائه می شود دنبال کنید با معرفی کانال به دوستانتان در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام سهیم باشید. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🎞🎞🎞🎞🎞🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 *«ماه شعبان»* ✴️ *ماه شـعبان فرصت ویژه‌ای برای عبادت و بندگی خداوند اسـت.* انسان‌های شـایسته و بـندگان خوب خداوند با عبادت و ریاضت در این ماه جـان و تـن خود را طهارت می‌دهند تا آمادۀ ضیافت و مهمانی بزرگ خداوند در ماه مبارک رمضان شوند. ✳️ ماه شـعبان شـعبه‌های فراوانی از خیرات و زیبایی‌ها را بر روی انـسان گـرفتار تهاجم انـواع امواج شـیطانی در قـرن معاصر می‌گشاید و درهای ملکوت آسمان و زمـین را بـر روی مشتاقان گشوده نگه می‌دارد تا افراد بتوانند با بهره‌گیری از برنامه‌های انسان‌ساز، ارتقا یـابند و از حـضیض حیوانیت به آسمان فرشتگی و انسانیت پرواز کنند. ✴️ برنامه‌های سـازنده‌ای که از سوی پیامبر اکرم و جانشینان معصومش علیهم‌السّلام مـهندسی شـده‌اند تنها راه نجات بشر از منجلاب شهوت و گناه و تاریکی هستند. ✳️ در این ماه برنامه‌های سازنده فراوانی از سـوی پیـشوایان معصوم ما ارائه شده است. ازجمله نـماز، دعا، روزه، تلاوت قـرآن، صدقات، احسان بـه پدر و مادر و خویشان، اذکار، استغفار و...
بشارت هجدهم: 🔰 بشارت عجیب امام خمینی (ره) پیرامون نزدیکی ظهور امام عصر (عج) (مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور) 🌷 امام خمینی (ره): 🇮🇷 بعد از من کسی خواهد آمد که پرچم را بدست صاحب اصلی اش خواهد داد. 🔰حجةالاسلام مهدوی بیات: ♦️ خدا رحمت كند شهيد عراقی و يكی از شخصيتهای سياسی خوب امروز كه متأسفانه نمی‌توانيم اسم ببريم، می‌گويند: ▫️وقتی امام در ابتدای نهضت اولين اعلاميه سياسی خود را داد، (خوب ما در حد فهم خودمان درك ميكرديم، نمي‌دانستيم روح خدا كجا را دارد ميزند) گفتيم خُب مردم ايران در فقر و بدبختی و استكبار اين طاغوت هستند و امام می‌خواهد اين ايران را به آرامش و رفاه برساند. ♦️ گفت: ▫️ با شهيد عراقی بعد از اولين غرشی كه امام كرد، رفتيم خدمت امام، شهيد عراقی با همان خلوصی كه داشت گفت: 🔹 حاج آقا واقعاً خيلی خوب می‌شد اگر اين چيزي كه شما می‌گوييد اتفاق بيافتد. وضع مردم ايران خيلی خوب می‌شود. ▫️ امام با بی اعتنایی فرمود: 🔸 بله وضع مردم هم خوب می‌شود ، ولي ما مأمور به انجام چنين كاری نيستيم. ▫️ آقاي عراقي هم آدم سمج، گفت: 🔹آقا چی گفتيد؟ ▫️امام فرمود: 🔸 ما براي مأموريت ديگری آمديم، وضع مردم هم در حاشيه خوب می‌شود. ▫️ آقاي عراقی گفت: 🔹 براي چه مأموريتی آمده ايد؟ ▫️ امام فرمود: 🔸 برای سه مأموريت: ❇️ اول، سرنگون كردن حكومت پهلوی ❇️ دوم، استقرار نظام جمهوری اسلامی ❇️ سوم، دادن پرچم حكومت اسلامی به دست صاحب اصلی‌اش. ▫️ حوادث روزگار و فاصله زمانی از حافظه ما برد، رفتيم داخل مبارزات و خيلی‌ها كشته شدند و انقلاب پيروز شد. شهيد عراقی هم با زبان روزه توسط سيد مهدی هاشمی كه داخل باند آقای منتظری بود، به شهادت رسيد. ما به يكباره ديديم دو تا از وعده های امام محقق شد. يك وقتی در جمع بعضی از مسئولين نظام از جمله حضرت آيت الله ری شهری، گفتم: 🔹 شهيد عراقی و بنده شاهد چنين حرفی از امام بوديم. حالا دو مورد آن اتفاق افتاده، سومين آن يعنی چی؟ ▫️ بحث شد كه با دست امام ميرسد به دست صاحب اصلی، يا شخص ديگری؟ يكی از همان جمع كه حالا اسم نمی‌برم و شما می‌شناسيد و آدم بزرگواری است، گفت: 🔹 من ميروم و از امام مي پرسم. ▫️ بعد رفتند و اينقدر از امام اصرار كردند كه: 🔹 آقاي عراقی همچنين چيزی از شما شنيده، آيا درست است؟ ▫️ امام فرمودند: 🔸 بله درست است. ▫️ گفتند: 🔹 دو تا از آنها محقق شده سومی چی؟ ▫️ امام گفتند: 🔸 سومی هم خدا ان شاء الله می‌خواهد و می‌شود. (خيلی امام پرهيز داشت) ▫️ اصرار كردم گفتم: 🔹شما هستيد كه اين پرچم را به دست صاحبش می‌دهيد؟ يا شخص ديگر؟ ▫️ بعد از اصرار من، امام فرمودند: 🔸 نه من نيستم. 💎 بعد از من كسی خواهد آمد كه پرچم را به دست صاحب اصلی‌اش خواهد داد. ♦️ حالا ما داريم اين مطلب را الان می‌شنويم، ولی اين آقايانی كه بعضی‌هايشان اين همه آتش می‌سوزانند، آن زمان داغ داغ تنوری اين مطالب را شنيده اند. نمی‌دانند، نمی‌دانند كه علامه امينی صاحب الغدير می‌فرمايد: 🔸 الخميني ، ذخيرة الله في الارض. ➡️ https://www.hawzahnews.com/news/331548 https://www.roshangari.ir/video/34044 🏷 (عج) (ره) https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارت هجدهم: 🎞 (فایل تصویری) 🔰 بشارت عجیب امام خمینی (ره) پیرامون نزدیکی ظهور امام عصر (عج) 🌷 امام خمینی (ره): 🇮🇷 بعد از من کسی خواهد آمد که پرچم را بدست صاحب اصلی اش خواهد داد. 🎙 حجةالاسلام مهدوی بیات 💡 نکته مهم: طبق بشارت های مطرح شده، در زمانی هستیم که ان شاء الله ظهور امام زمان (عج) بسیار نزدیک شده است؛ با این وجود محقق شدن ظهور یک شرط اساسی دارد و آن اشتیاق و آمادگی مومنین برای خدمت به حضرت (عج) و همچنین حمایت از ولایت فقیه است تا خدای نکرده ظهور به تاخیر نیفتد. https://www.hawzahnews.com/news/331548 https://www.roshangari.ir/video/34044 🏷 (عج) (ره) https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن #قسمت_84 آقا یوسفم از خواب بلند شدو گفت:چایی داریم؟ مامان از آشپز خون
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن یک هفته ایی از تعطیلات گذشته بود و من منتظر بودم راحیل خبر بدهد، ولی او اصلا عین خیالش نبود. آخر خودم پیام دادم وگله آمیز خواستم که با هم صحبت کنیم. بعد از یک ساعت جواب داد: –باشه فردا بعد از کلاس همون بوستان پشت دانشگاه. وقتی ساعتش را تعیین کرد، دیدم من آن ساعت کلاس دارم... ولی چیزی نگفتم. از این که خیلی زود قرار گذاشت و حرف دیگری نزد تعجب کردم... ترسیدم بگویم کلاس دارم دوباره ملاقاتمان عقب بیفتد. آخر شب دوباره پیام داد: – من شاید کمی دیرتر بیام چون توی کتابخونه چند دقیقه ایی کار دارم. شما اون ساعت کلاس ندارید که؟ نوشتم: –چرا کلاس دارم ولی نمیرم، مهم نیست. – پس شما کلاستون رو برید، هروقت تموم شد بهم پیام بدید، من میام. – آخه اونجوری نمیشه که، شما کجا میرید... –کتابخونه...نگران نباشید من بلدم چطور از وقتم استفاده کنم. آن شب چشم هایم به هیچ صراطی مستقیم نبودند از خواب گریزان بودندوکتاب خواندن هم نتوانست خسته شان کند تا بالاخره دم دمای صبح بود که تسلیم خواب شدند. صبح وقتی چشم هایم را باز کردم و یادم افتاد، امروز با راحیل قرار دارم، مثل فنر از تخت پایین پریدم و آماده شدم. آنقدر خوشحالی‌ام به چشم می آمد که مامان گفت: –چیه؟ کبکت خروس می خونه؟ دستش را بوسیدم و گفتم: – مامان برام دعا کن، امروز روز خیلی مهمیه برای من. با تعجب پرسید: –چطور؟ جایی میخوای استخدام بشی؟ لبخندی زدم و گفتم: – خیلی مهمتر از این حرفها...کلمه ی خیلی را کشیده گفتم. مرموز نگاهم کردو گفت: – قضیه چیه؟ همانطور که کفشهایم را می پوشیدم گفتم: –شما دعا کن جوابش مثبت باشه، امدم همه چیزرو براتون تعریف می کنم. مامان با تعجب نگاهم کردو گفت: –بدون صبحونه؟ ــ دانشگاه یه چیزی می خورم. آن روز زیاد حواسم به کلاسهایم نبود، مدام در ذهنم آماده می کردم که چه چیزهایی بگویم که راحیل خوشش بیایدو یک وقت حرفی نزنم که پشیمان شود. بالاخره کلاسم تمام شدو پیام دادم. جواب داد: – شما تشریف ببرید منم میام. چند دقیقه ایی منتظر روی نیمکت نشستم که آمد. از جایم بلند شدم و منتظر ایستادم تا برسد. آنقدر ماتش شده بودم که وقتی سلام کرد تازه به خودم امدم و جوابش را دادم. منتظر ماندم تا بنشیند، بعد من هم نشستم. بعد از چند ثانیه سکوت، وقتی نگاهش کردم دیدم زل زده به یکی از پاهایم که ناخداگاه تند تند تکانش می دادم. پایم را از تکون انداختم. نگاهی به صورتم انداخت و گفت: – خوبید؟ لبخندی زدم و گفتم: – مگه میشه در کنار شما بد باشم. سرش را پایین انداخت و گفت: – استرس دارید؟ ــ استرس واسه یه دقیقس... ــ چرا؟ ــ از این که خودش را بیخیال نشان می داد حرصم گرفته بود، گفتم: –می دونید انتظار یعنی چی؟ –منظورتون چیه؟ ــ هیچی، فقط انتظار خیلی سخته، بعد اشاره ایی به پایم کردم و گفتم: – آدم این شکلی میشه. ــ معذرت می خوام، من قصد اذیت کردن شما رو نداشتم. باید فکر می کردم. باید مشورت می کردم. به خاطر عذر خواهی اش نگاه شرمنده شدم و گفتم: –چند جلسه هم مشاوره رفتم. با چشم های گرد شده گفتم: –مشاوره؟ وقتی سکوتش را دیدم پرسیدم: –حالا به چه نتیجه ایی رسیدید؟ ــ راستش چیزهایی که گفتند باب دل شما نیست. با شنیدن حرفی که زد قلبم ریخت، چشم هایم را به چشم هایش دوختم، جراتم را از دست دادم. می خواستم بپرسم نظر خودش چیست، ولی نتوانستم. عرقی را که روی پیشانیم نشسته بود را پاک کردم و سرم را بین دستهایم گرفتم. خم شدو به صورتم نگاه کردو گفت: – حالتون خوبه؟ سکوت کردم. با ناراحتی گفت: –نمی خوام اینجوری ببینمتون. وقتی ناراحت میشید، قلبم می گیره. ــ از حرفش قلبم ضربان گرفت، سرم را بلند کردم وچشم هایش را غافلگیر کردم وگفتم: –وقتی اینجوری باهام حرف می زنید مگه میشه بد باشم. از این بهتر نمیشم، بعد لب زدم، با تو توی جهنمم خوبم، راحیل، تو فقط با من باش....برای اولین بار دیدم که نگاهش را ندزدید. حاله ی اشک را در چشم هایش به رقص درآمد و برای سرازیرنشدنشان به نیمکت تکیه داد و سرش را بالا گرفت. برگشتم طرفش و با التماس گفتم: –اونا مگه چی گفتن؟ ــ خب وقتی من معیارام رو گفتم، گفتن به هم نمی خوریم. ــ مگه چی بود معیاراتون؟ اگه مسائل مالیه که من هر چی بخواهید... ــ نذاشت حرفم را تمام کنم گفت: – نه موضوع... دوباره من حرفش رو بریدم و گفتم: – مسائل مذهبی رو هم گفتم که هر چی شما بگید من... دوباره حرفم رو بریدو گفت: –آخه این مسائل با گفتن من نیست شما باید خودتون اعتقاد داشته باشید. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: – شما چرا فکر می کنید من آدم بی اعتقادی هستم؟ ــ نه، منظورم این نیست بی اعتقادید، خب یه مسائلی هست که... ــ راحیل نگو اینجوری، برای من هیچ مسائله ایی نیست که حل نشه. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c