حرف ث:
۱- ثواب کارهای نیک وقبولی آن ها به ولایت آن حضرت (علیه السلام) بستگی دارد:
در بخش اول کتاب شاهد بر این معنی گذشت. در بخش هشتم نیز مطالبی که بر آن دلالت کند خواهد آمد.
در کتاب کمال الدین از حضرت امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: هر آن که به امامت امامان از پدران وفرزندان من اقرار واعتراف داشته باشد، ولی مهدی از فرزندانم را انکار نماید، مثل این است که تمام پیامبران را قبول داشته باشد ولی نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار کند.
عبد الله بن ابی یعفور می گوید: پرسیدم: مهدی از فرزندان شما کیست؟ فرمود: پنجمین فرزند از امام هفتم، که شخص او از نظر شما غایب می ماند وبردن نام او بر شما حلال نیست(۱۲۷).
و در این باره روایات زیادی هست که بعضی از آن ها را در بخش هشتم کتاب خواهیم آورد، ان شاء الله تعالی.
۲- ثائر خون حسین (علیه السلام) وشهیدانی که با آن حضرت (علیه السلام) بوده اند:
در مجمع البحرین آمده: ثائر کسی است که بر هیچ وضعی قرار وآرام نمی گیرد تا این که خون بهای خویش را بگیرد(۱۲۸).
و در زیارت عاشورا می خوانیم: از خداوندی که مقام تو را گرامی داشته ومرا به واسطه دوستی تو عزت وکرامت بخشیده درخواست می کنم که: خونخواهی تو را به یاری امامی یاری شده از خاندان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) به من روزی کند.
و در بحار به نقل از غیبت نعمانی از حضرت امام باقر (علیه السلام) در وصف امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده: کار او جز کشتن نیست، کسی (از مخالفین حق) را باقی نمی گذارد(۱۲۹).
و عیاشی در تفسیر آیه: ﴿ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل انه کان منصورا﴾ (سوره اسراء: ۳۳)؛ وهر آن که مظلوم کشته شود، البته ما برای ولی او تسلط وحکومت قرار داده ایم، پس در کشتن اسراف نکند که او یاری شده است. به روایت سلام بن المستنیر از امام باقر (علیه السلام) آورده است که فرمود: او حسین بن علی (علیه السلام) است که مظلوم کشته شده وما اولیای او هستیم، هنگامی که قائم ما بپاخیزد به خونخواهی حسین (علیه السلام) می پردازد، پس آن قدر می کشد تا جایی که گفته می شود: در کشتن اسراف کرد(۱۳۰).
و نیز آن حضرت فرمود: مقتول، حسین (علیه السلام) است وولی او قائم (علیه السلام) می باشد واسراف در قتل، آن است که: غیر قاتل او را بکشد (او منصور است)؛ زیرا که از دنیا نمی رود تا این که به وسیله مردی از آل رسول (علیه السلام) نصرت وپیروزی می یابد که زمین را از قسط وعدل پر کند، هم چنان که از ظلم وجور پر شده باشد.
و در روایت دیگری در کافی از حضرت صادق (علیه السلام) راجع به همین آیه آمده است: درباره حسین (علیه السلام) نازل شده، اگر اهل زمین به خاطر او کشته شوند اسراف نیست(۱۳۱).
و در کتاب علل الشرایع از حضرت باقر (علیه السلام) منقول است که فرمود: هنگامی که جدم حسین (علیه السلام) کشته شد، فرشتگان به درگاه خداوند (عزّ وجلّ) صدا به گریه وناله بلند کردند وعرضه داشتند: الها! صاحب اختیار! آیا غفلت می ورزی از کسی که برگزیده تو وفرزند برگزیده ات وبهترین خلق را به قتل رسانیده است؟
پس خداوند (عزّ وجلّ) به آن ها وحی فرمود: ای ملائکه من! آرام باشید، به عزت وجلالم سوگند که حتماً از آن ها انتقام خواهم گرفت، هرچند پس از مدت ها باشد. سپس خداوند (عزّ وجلّ) برای فرشتگان از روی امامان از فرزندان حسین پرده برداشت، ملائکه خوشحال شدند ومتوجه شدند که یکی از آن ها ایستاده نماز می خواند، خداوند فرمود: به این قائم، از آن ها انتقام می گیرم(۱۳۲).
و در کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود: وقتی حسین (علیه السلام) کشته شد، آسمان ها وزمین وآنچه در آن ها است ناله کردند وگفتند: پروردگارا! به ما اجازه بده که خلایق را نابود سازیم وبار دیگر زمین تجدید گردد که حرمت تو را حلال دانسته وبرگزیده است را به قتل رسانیده اند. پس خداوند به آن ها وحی فرمود که: ای فرشتگان؛ وای آسمان های من؛ وای زمین من! آرام گیرید. سپس یکی از حجاب ها را برداشت، به ناگاه پشت آن محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ودوازده وصی او مشاهده شدند ودست فلانی، قائم از آن ها را گرفت وفرمود: ای فرشتگانم؛ وای آسمان هایم؛ وای زمین من! با این یاری خواهم جست. سه مرتبه این خطاب را فرمود(۱۳۳).
و در غایة المرام محدث جلیل سید هاشم بحرانی از طریق عامه در حدیث معراج چنین آمده: خداوند تعالی فرمود: ای محمد! آیا دوست داری آنان را ببینی؟ گفتم: آری، پروردگارا. خداوند فرمود: به سمت راست عرش روی گردان. چون روی به آن سوی کردم به ناگاه دیدم علی وفاطمه وحسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمد بن علی وجعفر بن محمد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمد بن علی وعلی بن محمد وحسین بن علی ومهدی (علیه السلام) غرق در نور ایستاده، نماز می خوانند، واو - یعنی مهدی (علیه السلام) - در میان آنها همچون ستاره درخشانی بود. خداوند فرمود: اینان حجت ها هستند واو ثائر از عترت تو است، به عزتم سوگند او حجت ثابت برای دوستانم وانتقام گیرنده از دشمنانم است(۱۳۴).
و در بحار در وصف اصحاب حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از حضرت صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود: گویا که دل بسان قطعه ای از آهن است که هیچ گونه شکی درباره خداوند در آن راه ندارد، از سنگ سخت تر، که اگر بر کوه ها حمله برند، آن ها را از جای برکنند، با پرچم های خویش به هیچ شهری روی نیاورند مگر این که آن را خراب کنند، گویی که بر اسب هایشان عقاب ها نشسته اند، به زین اسب امام (علیه السلام) دست می کشند وتبرک می جویند، پیرامون حضرتش حلقه می زنند. در جنگ ها با جانبازی، آن بزرگوار را یاری می کنند وآن چه می خواهد انجام می دهند. در میان آنان مردانی هستند که شب ها خواب ندارند. در نمازشان زمزمه ای دارند همچون زمزمه زنبور عسل. شب را با عبادت به صبح می رسانند وصبحگاهان بر اسب هایشان آماده اند، شب ها پارسا وروزها شیرند. آنان از آن حضرت فرمانبردارند، مانند کنیز نسبت به ارباب خود. همچون چراغ ها روشنند ودل هایشان نورانی است واز خشیت الهی لرزان. از خداوند شهادت درخواست می کنند وآرزو دارند که در راه خدا کشته شوند، شعارهایشان یا لثارات الحسین؛ خونخواهی حسین (علیه السلام) می باشد.
هرگاه به سویی حرکت کنند به مقدار یک ماه رعب وبیم بیشتر از آن ها می رود، به سوی مولای خود می شتابند، خداوند توسط ایشان امام حق را یاری می کند(۱۳۵).
و نیز از آن حضرت منقول است که فرمود: هرگاه قائم (علیه السلام) خروج کند، نوادگان کشندگان حسین (علیه السلام) را به قتل خواهد رساند(۱۳۶).
البته در حدیثی از حضرت رضا (علیه السلام) علت این امر را رضایت آن ها نسبت به کارهای پدرانشان دانسته واین که آن ها افتخار هم می کنند وهرکس به چیزی راضی باشد مانند آن است که آن را انجام داده باشد.
و در کتاب المحجه فیما نزل فی القائم الحجه(۱۳۷). از امام صادق (علیه السلام) درباره آیه: ﴿ومن قتل مظلوما...﴾ (سوره اسراء: ۳۳).
آمده که این آیه درباره حسین (علیه السلام) نازل شده، اگر ولی او اهل زمین را بکشد اسراف نکرده است، وولی او قائم (علیه السلام) است(۱۳۸).
حرف ج:
۱- جمال وزیبایی آن حضرت (علیه السلام):
بدان که مولای ما حضرت صاحب الزمان - صلوات الله علیه - زیباترین وخوش صورت ترین مردم است، زیرا که شبیه ترین مردم به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد؛ چنان که در کتاب المحجة، سید بحرانی وغیر آن از عمار روایت شده که گفت: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای عمار! خداوند - تبارک وتعالی - با من پیمان بسته که از صلب حسین نه امام بیرون آورد، ونهمین آن ها از نظر مردم غایب می شود، وهمین است که خداوند (عزّ وجلّ) فرماید: ﴿قل ارایتم ان اصبح ماوکم غورا فمن یاتیکم بماء معین﴾ (سوره ملک: ۳۰)؛ (به کافران) بگو: اگر آب (که مایه حیات است) همه به زمین فرو برود، کیست که باز آب گوارا برای شما پدید آرد.
غیبتی طولانی برای او خواهد بود که گروهی از عقیده شان بر می گردند وعده دیگری ثابت قدم می مانند؛ پس هرگاه آخر زمان شود خروج می کند ودنیا را پر از قسط وعدل می نماید، تنزیل جهاد نمودم واو همنام وشبیه ترین مردم به من است(۱۳۹).🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💫💠💫🌐💫🔆قسمت 6⃣2⃣
❤️ روایات آخرالزمانی
✍امام محمد باقر علیه السلام چنین فرمودند : قائم قیام نمی کند مگر پس از وحشت شدید ، زلزله ها ، فتنه ها و بلاهای فراگیری که بر مردم چیره می شودو طاعونی پیش از آنها شایع شود.
شمشیر بسیار برنده ای در میان عرب پدید آید و اختلاف در میان مردم افتد و امور مذهبی مختل شود و حالشان دگرگون گردد به طوری که هر صبح و شام آرزوی مرگ کنند.
و این در اثر طغیان و پرده دری است که مردم به خون یکدیگر تشنه می شوند و خون همدیگر را می خورند(۱)
در روایتی دیگر رسول اکرم چنین می فرماید :ددر آن ایّام قلب مومن در درون خود آب می شود ؛ آن چنانکه نمک در آب ذوب می شود زیرا منکر را می بیند و قدرت جلوگیری و تغییر آن را ندارد .
مومن در میان آنها با ترس و لرز راه می رود که اگر حرف بزند او را می خورند و اگر ساکت شود ، از غصه می میرد و دق می کند(۲)
📚منابع :
۱-غیبت نعمانی صفحه ۲۳۵
۲-تفسیر قمی ، جلد۲، صفحه ۳۰۴
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ویدئو تامل برانگیز از خبرنگار فلسطینی در حال امداد رسانی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
52.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یک_درصد_طلایی
زمان این مستند فقط ۱۷ دقیقه و ۲۰ ثانیه است. اما اثرات آن میتواند تا چند نسل شما باقی بماند.
حتماً حتماً حتماً ملاحظه بفرمائید...
#پدرمهربانم...
برای ظهور دعا کنید
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی 126.mp3
12.02M
#انسان_شناسی ۱۲۶
#مقام_معظم_رهبری
#استاد_شجاعی
#دکتر_رفیعی
💥 چرا دل من، #همیشه وقتی کسی داره سخنانی از جنس موعظه میزنه، یهو منقبض و مچاله میشه؟
💥 چرا دل من، این حالت رو در همهی موارد نداره ...؟!
- سخنانی از جنس موعظه رو از بعضیا میپذیره،
- و دقیقاً همون حرفها رو از کس دیگری نمیپذیره و اونقدر مچاله میشه که تحمل موندن و نشستن رو برام سخت میکنه؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار در مهدویت باید عالمانه و متکی بر سند معتبر باشد
کار جاهلانه و عامیانه در مهدویت، راه را برای مدعیان دروغین مهدویت هموار خواهد کرد.
👤حجت الاسلام علی محمدی هوشیار
🇵🇸 روش اعلام آمادگی برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین
📺 شبکه سه سیما پویشی به نام #حریفت_منم راه انداخته که با شرکت در آن می توانید از مردم مظلوم فلسطین حمایت کنید.
📟 تا این لحظه بیش از دو میلیون نفر از این پویش حمایت کرده اند .
📱 برای شرکت در این پویش کافی است که نامتان را به شماره 3000212 پیامک کنید و یا در وبسایت زیر اعلام آمادگی کنید:
http://Alaqsastorm.com
🏷 #طوفان_الاقصی #فلسطین
✨﷽✨
✅امانت داری
✍️عبدالرحمن بن سیابه میگوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستان پدرم به منزل ما آمد و بعد از تسلیت گفت: آیا از پدرت ارثی باقی مانده است تا بتوانی به وسیله آن امرار معاش کنی؟ گفتم: نه. او کیسهای که محتوی هزار درهم بود به من تحویل داد و گفت: این پول را بگیر و از سود آن زندگی خود را اداره کن. بعدا اصل پول را به من برگردان! من با خوشحالی پیش مادرم دویدم و این خبر را به وی رساندم. هنگام شب پیش یکی دیگر از دوستان پدرم رفتم و او زمینه تجارت را برایم فراهم کرد. به این ترتیب که با یاری او مقداری پارچه تهیه کرده، در مغازهای به تجارت پرداختم. به فضل الهی کار معامله رونق گرفت و من در اندک زمانی مستطیع شدم و آماده اعزام به سفر حج گردیدم. قبل از عزیمت پیش مادرم رفتم و قصد خود را با او در میان گذاشتم. مادر به من سفارش کرد که پسرم! قرضهای فلانی را (دوست پدرم) اول بپرداز، بعد به سفر برو! من نیز چنین کردم. با پرداخت وجه، صاحب پول چنان خوشحال شد که گویا من آن پولها را از جیب خودم به وی بخشیدم و به من گفت: چرا این وجوه را پس میدهی، شاید کم بوده؟
گفتم: نه، بلکه چون می خواهم به سفر حج بروم، دوست ندارم پول کسی نزدم باشد. عازم مکه شدم و بعد از انجام اعمال حج در مدینه به حضور امام صادق (ع) شرفیاب شدم. آن روز خانه امام(علیه السلام) خیلی شلوغ بود. من که آن موقع جوان بودم، در انتهای جمعیت ایستادم. مردم نزدیک رفته و بعد از زیارت آن حضرت، پاسخ پرسشهایشان را نیز دریافت میکردند. هنگامی که مجلس خلوت شد، امام (علیه السلام) به من اشاره کرد و من نزدیک رفتم. فرمودند: آیا با من کاری داری؟ عرض کردم: قربانت گردم من عبدالرحمن بن سیابه هستم. به من فرمودند: پدرت چه کار میکند؟ گفتم: او از دنیا رفت. حضرت ناراحت شد و به من تسلیت گفت و به پدرم رحمت فرستادند. آنگاه از من پرسیدند: آیا از مال دنیا برای تو چیزی به ارث گذاشت؟ گفتم: نه. فرمودند: پس چگونه به مکه مشرف شدی؟ من نیز داستان آن مرد نیکوکار و تجارت خود را برای آن بزرگوار شرح دادم.
هنوز سخن من تمام نشده بود که امام پرسیدند: هزار درهم امانتی آن مرد را چه کردی؟ گفتم: یا بن رسولالله (صلی الله علیه و آله)! آن را قبل از سفر به صاحبش برگرداندم. امام با خوشحالی گفتند: احسنت! سپس فرمودند: آیا سفارشی به تو بکنم؟ گفتم: جانم به فدایت! البته که راهنماییم کنید! امام (علیهالسلام) فرمودند: عَلَیک بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ تَشْرَک النَّاسَ فِی أَمْوَالِهِمْ هَکذَا وَ جَمَعَ بَینَ أَصَابِعِه؛ بر تو باد راستگویی و امانتداری، که در این صورت شریک مال مردم خواهی شد. سپس امام انگشتان دستانش را در هم فرو بردند و فرمودند: اینچنین. عبدالرحمن بن سیابه میگوید: در اثر عمل به سفارش امام، آنچنان وضع مالی من خوب شد که در مدتی کوتاه سیصد هزار درهم زکات مالم را به اهلش پرداختم.
📚بحارالأنوار، ج47، ص384
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_صد_یکم🎬: فاطمه و روح الله به همراه زینب و عباس وارد تالار عروسی شدند، ت
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_دوم 🎬:
یک ماه از عروسی سعیده و انفجار مغازهٔ سعید ومجید می گذشت، انفجاری که همهٔ مغازه را دود کرد و برهوا برد و آخرش هم متوجه نشدند دلیل اصلی آتش سوزی چه بوده و اولین و آخرین حدسی که میزدند، نشت گاز بود، از آن حادثه مجید جان سالم به در برد اما اثار سوختگی در جای جای بدنش ماند.
شراره هر روز به فاطمه زنگ میزد و اوضاع را گزارش می کرد و آنقدر می نالید و فاطمه دلیل اصلی این تماس ها را نمی دانست اما یک روز روح الله با حالتی که در خود فرو رفته بود به فاطمه گفت: امروز سعید باز دوباره زنگ زدم، با اجازه ات می خوام اگه بشه پول فروش اون زمین را بدم به سعید تا یه کار راه بیندازه، ان شاالله اون یکی زمین را میفروشیم و پول خرید خونه برا اینجا را جور میکنم.
فاطمه مثل اسپند روی اتش از پرید و گفت: ببین این دفعه سوم هست که می خوای بهشون پول بدی، دفعه اول و دوم که معلوم نشد پوله کجا رفت،خواهشا اشتباه قبلی را تکرار نکن، تو حق نداری حق بچه هات را بریزی تو حلق برادرت، چرا فتانه پول نمیده که سعید کار راه بندازه؟! تو که توی عروسی سعیده نبودی و تا دیدی بر خلاف همیشه و رسم و رسوم خانوادگیتون چند تا مرد اومدن تو زنها مجلس را ترک کردی و ندیدی فتانه جان چه ریخت و پاشی برای سعیده کرده بود، باید به اطلاعت برسونم خرج عروسی که با داماد بود را تماما فتانه و بابات به عهده گرفته بودن اونم چه خرجی، حالا نصف اون پول را بدن به سعید چی میشه؟!
روح الله سرش را تکون داد وگفت: ببین فاطمه من تا تو رضایت نداشته باشی یک هزاری هم به سعید نمیدم، اما اینبار فرق میکنه، سعید می خواد یه پرورش ماهی داخل باغ راه بندازه،با نظارت خودم همه کارها را میکنه، حتی امتیاز تاسیس پرورش ماهی هم به نام من میگیره، سرمایه از من، کار از سعید،بعد که ماهی ها به ثمر نشستن و فروختیمشون سود هم نصف نصف
فاطمه ساکت بود و روح الله ادامه داد: وضع روحی سعید خیلی بده، حتی تازگیا متوجه شدم بعضی وقتا زبانش به لکنت میافته، بیا برا رضای خدا اینبار هم کمکش کنیم..
فاطمه به یاد حرفها و گریه های شراره افتاد، همونطور که اه کوتاهی میکشید گفت: باشه، اما به شرطی همه کارا با نظارت و حضور خودت باشه..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_سوم 🎬:
چند ماهی از راه اندازی پرورش ماهی داخل باغ میگذشت، سعید بر خلاف بقیه روزها که وزوزی در گوشش مدام او را از زندگی نا امید می کرد، با حالی خوش از باغ خارج شد.
ماهی ها انگار جانی دوباره گرفته بودند و طبق تجویز یکی از اهل فن باید مقداری مواد خاص داخل حوضچه ها میریخت تا رشد ماهی ها سریع تر شود، ماهی هایی بسیار زیبا وکمیاب که اگر خوب رشد میکردند هرکدامش با پول خوبی به فروش میرفت و سود هنگفتی نصیب او و روح الله میشد
سعید به سمت ماشینش رفت و همانطور که سوار ماشین میشد گوشی اش را بیرون اورد و شماره ای را گرفت: الو سلام مهندس خوبی؟!
آره ماهی ها واقعا خوب شدن، الان دارم میرم سمت تهران، اگر امکان داره آدرس همون مغازه را...آره آره..می خوام اخرین توصیه تون هم گوش کنم تا تلاشهام بهتر به ثمر برسن
سعید پایش را روی گاز گذاشت، ذهنش نسبت به کارش آرام بود اما هر وقت به شراره فکر می کرد کل سیستم بدنش بهم میریخت، از آخرین درگیری اش با شراره ماه ها می گذشت، درست زمانی که روح الله پول را به حساب سعید ریخت تا پرورش ماهی را راه بیندازد، شراره می خواست تا سعید پول را که رقم کمی هم نبود به او دهد تا شراره کاری را که در نظر داشت راه بیاندازد، اما سعید دیگر گول نمی خورد چون تازه فهمیده بود که ورشکستگیش توی بنگاه معاملاتی اتومبیل یک سرش به جمشید می رسید و پولی هم که برای خرید خانه از روح الله قرض کرده بود دو دستی به جمشید تقدیم کرده بود تا او که ادعا می کرد دو تا خانه مفت به چنگش افتاده را بخرد و سود هنگفتی کنند که بازهم جمشید پول را بالا کشیده بود و مدعی شده بود که صاحب خانه ها پول را خورده و غیب شده، طبق تجربه، سعید نمی توانست دوباره این ریسک را کند و سرمایه ای را که از دیگری قرض کرده تحت اختیار شراره قرار دهد، شراره هم که انگار دنبال بهانه می گشت، با یک دعوای ساختگی سعید را ترک کرده بود و الان ماه ها بود که سعید از شراره خبر نداشت.
سعید ذهنش خیلی درگیر بود و چند بار ماشین از مسیر اصلی منحرف شد اما توانست کنترلش کند، بالاخره به تهران رسید.
به سمت ادرسی که دوستش داده بود حرکت کرد، سعید آهنگ ملایمی گذاشته بود به چهار راه رسید و همان لحظه چراغ قرمز شد، دخترکی با دسته ای پاکت به شیشه ماشین زد و گفت: آقا یه فال بخرین، تو رو خدا یک فال بخرین
سعید شیشه را پایین کشید و می خواست حرفی بزند که ناگهان با دیدن داخل پیاده رو خشکش زد، باورش نمیشد...این...این..
چراغ سبز شد و سعید به سرعت ماشین را کناری کشید، کنار خیابان جایی برای پارک نبود، سعید با دستپاچگی پارک دوبل کرد و همانطور که چشمش روی زن و مرد روبه رو بود از ماشین پیاده شد.
هر چه که جلوتر می رفت، بیشتر مطمئن میشد که این زنی که کمی جلوتر دستش در دست مردی دیگر است و با هم عاشقانه راه می روند کسی جز شراره، زن عقدی اش نیست.
سعید قدم هایش را بلندتر کرد تا به این زنک بدکاره و حیله گر برسد که متوجه شد آن دو به سمت ماشینی در حرکتند و انگار قصد داشتند سوار ماشین شوند، وقت تنگ بود، سعید باید به سرعت خودش را به ماشینش می رساند تا شراره نگریخته بود،باید تعقیبشان می کرد تا سر بزنگاه زنگ بزند به پلیس و از طریق پلیس شراره را رسوا کند.
اما تا به خود آمد، در یک چشم بهم زدن آنها سوار ماشین شدند و با سرعت از سعید دور شدند، نه تاکسی برای سعید ایستاد و نه وقت رسیدن به ماشینش بود.
با رفتن شراره، تازه سعید به فکرش رسید کاش از او عکس گرفته بود، اما کار از کار گذشته بود.
سعید فاتحه شراره را خواند و با مشت روی پایش کوبید و زیر لب گفت: فردا باید برم دادگاه و اسم این لکه ننگ را از زندگی و شناسنامه ام پاک کنم..
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
براساس واقعیت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂