فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
چرا خدا دست میذاره روی مهمترین دغدغهها و علاقههای آدم، اونا رو میگیره؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی 141.mp3
12.4M
#انسان_شناسی ۱۴۱
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
- مهمترین
- کاربردی ترین
- ارزشمندترین
- و ضروری ترین
نعمت خدا به انسان چیست؟
※ وظیفه انسان در برابر چنین نعمت یا امانتی چه میباشد؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️اینطوری برای اموات هدیه بفرستیم☝️
〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
هدیه سوره قدر در شب جمعه به امام زمان
🔵 آیت الله سید علی قاضی (ره):
🔴 شب جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و به امام زمان علیه السلام هدیه کنید.که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.
#شب_جمعه
#امام_زمان
🍃
🦋https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌑 #شب_جمعه و شب زیارتی سید و سالار شهیدان حضرت #اباعبدالله_الحسین علیه السلام....
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥نفرین یا دعای پدر و مادر از عالم برزخ
در حق اولاد!
🌺شب جمعه و اموات چشم به راه..
✨شادی روح همه گذشتگان،شهدا،امام شهدا،پدران و مادران آسمانی..
💫بفرستیم شاخه گلی به زیبایی حمد و صلوات..🌸🌷
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🥀🖤•
خوشا آنان كه با غیرت ز گیتی
ندای یا حــسین گفتند و رفتند
در این بـــــازار این دنیای فـــانی
شــــــــــهادت را خریدند و رفتند
شهادتت مبارک برادر🥺♥️
#شهیدمدافعحرمنویدصفری🖤
#ششمینسالگردشهادت🥀
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
🌟منتظران ظهور 🌟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
21-shahid-toorajizadeh4-www.rasekhoon.net-2.mp3
10.46M
#دعای_کمیل
🎤 #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🥀شادی روح جمیع شهدا صلوات 🥀
#شب_جمعه
لینک متن دعای کمیل⬇️
https://erfan.ir/m41
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_نهم 🎬: فاطمه، حسین را انقدر ناز و نوازش کرد که حسین خوابید و چشمهای ف
رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
#قسمت_دهم 🎬:
چند روزی بود که روح الله خودش را درگیر جمع کردن اطلاعات درباره زرقاط کرده و متوجه شده بود که تنها راه مبارزه با اجنه، استفاده از خود آنهاست، منتها هر چه که بیشتر جستجو میکرد، ناامیدتر میشد، برای به خدمت گرفتن موکلی از جنس موکلان زرقاط، باید اعمال منافی عفت انجام داد و فرد درگیر کارهایی میشد که با مرام روح الله سازگاری نداشت و روح الله به این نتیجه رسید که گرفتن موکل سفلی کار او نیست، اما گویی مدام صدایی در سرش اکو میشد: لااقل یکی از طلسم ها را بنویس تا اثرش را ببینی
و اینقدر روی این جمله فکر کرد که بار دیگر به عقب برگشت.
با کمی جستجو طلسمی پیدا کرد که تاکید شده بود برای گرفتن تمرکز کاربرد زیادی دارد، یک لحظه به ذهنش خطور کرد، حالا که سنگ مفت و گنجشک هم مفت، یکی از این طلسم های تمرکز را برای فاطمه که مدتی بود از این موضوع شکایت داشت، بنویسد.
پس قلم و کاغذی آورد و با گفتن بسم الله شروع به کشیدن مربع های ریز و درشت کرد و داخل هر مربع اشکال کج و معوج دیگری جای میگرفت. روح الله اصلا متوجه نبود که طلسمی شیطانی مینویسد و انگار می خواست با گفتن بسم الله و نام خدا، آن را تطهیر کند.
نوشتن طلسم تمام شد، روح الله از پشت میز بلندشد و همانطور که صندلی را چرخی میداد به طرف در اتاق حرکت کرد تا بیرون برود.
کاغذ طلسم کف دست روح الله بود، روح الله وارد هال شد، عباس غرق درس بود و حسین گوشه ای مشغول بازی، کتاب و دفتر زینب که یک طرف روی زمین ولو شده بود نشان میداد که زینب هم مشغول درس بوده، روح الله نگاهی به اطراف کرد وچون فاطمه را ندید به سمت اتاق خواب حرکت کرد، در اتاق را باز کرد و زینب را دید که مشغول ماساژ پاهای فاطمه بود، نگاهی به فاطمه انداخت و انگار که نه فاطمه بود بلکه دشمنی خونی را جلوی چشمش میدید و حسی او را قلقلک میداد که به طریقی،فاطمه را بچزاند.
گلویی صاف کرد و با لحنی عصبانی گفت: بزار بچه بره سر درسش، تمام زندگیش را که نباید وقف تو کنه..
فاطمه با تعجب سرش را بگرداند و گفت: چی میگی روح الله؟! حالت خوبه؟!
روح الله که انگار آدم دیگه ای شده بود گفت: من خوبم اما انگار تو حالت خوب نیست،اصلا هیچ وقت حالت خوب نبوده..
فاطمه همانطور صدایش میلرزید به زینب گفت: دخترم، برو به درست برس
زینب دست مادر را در دست گرفت، فشار ریزی داد و گفت: حالا وقت..
فاطمه با عصبانیت به میان حرف زینب دوید وگفت: میگم برو بیرون و در را هم پشت سرت ببند.
زینب آرام چشمی گفت و بیرون رفت.
فاطمه روی تخت نشست و گفت: رفت سر درسش، خیالت راحت شد؟! شما هم بفرما به کارت برس تا مبادا تمام زندگیت را بذاری برا من..
روح الله که انگار تازه به خود آمده بود، جلو رفت، روی تخت نشست و من من کنان گفت: برات یه طلسم تمرکز نوشتم، دست فاطمه را در دست گرفت و طلسم را کف دستش گذاشت و ادامه داد: هر وقت خواستی بخوابی بزار زیر سرت، اینجوری تمرکزت برمیگرده و با زدن این حرف مانند انسانی شرمسار، از جا بلند شد و با سرعت از اتاق بیرون رفت.
همین حرکت روح الله، آبی بود که بر خشم فاطمه ریخته شد، لبخندی زد و کف دستش را نگاه کرد، خودش را به سمت متکای روی تخت کشاند و کاغذ تا شده را زیر متکا قرار داد..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌹 منتظران ظهور 🌹
«روز کوروش» #قسمت_بیستم_سوم 🎬: خشایار شاه، استر یهودی، همان که خود را در قالب دختری همکیش شاه و دخ
«روز کوروش»
#قسمت_بیستم_چهارم🎬:
دنبالهٔ پیراهن زرد رنگ استر چون پرکاهی در هوا تکان می خورد و استر به سرعت خود را به پشت ساختمان اقامتگاهش رساند.
مردخای با اضطراری در حرکاتش، با قدم هایی تند و بی هدف به این طرف و آن طرف می رفت. استر نزدیک عمویش شد و گفت: آیا مشکلی برای پدرم اهرن پیش آمده است که شما اینجایید ؟!
مردخای تکه چوب کوچک دستش را به شدت بر زمین انداخت و به سمت استر رفت،کنار او قرار گرفت و آرام در گوشش زمزمه کرد: آیا ان دو سرباز را که به منزل اهرن امدند و در اتاق مخفی دیدار داشتند به یاد داری؟! همان دو که قرار بود با همدستی...
استر که خوب متوجه منظور مردخای شده بود، سرش را تند تند تکان داد و گفت: آری، نیاز به ادامه داستان نیست، حال مشکلی پیش آمده برای ان دو؟
مردخای قدم کوتاهی به سمت استر برداشت، هوای گرم دهان مردخای از پشت حریری که بر موهای استر قرار داشت، گوش او را گرم می کرد ، مردخای تند تند چیزی را در گوش استر می گفت و استر با تکان دادن سر، حرفهای او را تایید میکرد.
جرقه اشتیاق و شیطنتی در چشم های استر می درخشید. استر بدون تعلل به داخل اقامتگاه آمد و حرکاتش تند و نامنظم بود.
ندیمه جلوی در، تا او را دید جلو امد و گفت: بانوی من! چیزی احتیاج دارید؟!
استر گردنش را صاف کرد و گفت:فوراً کالسکه ای خبر کنید، می خواهم به حضور خشایار شاه بروم..
ندیمه که انگار چشمانش بزرگ تر از همیشه شده بود با لکنت گفت: ن..ن..نمیشود بانوی من، امر پادشاه است تا خود شاه،شما را طلب نکرده به اقامتگاه ایشان...
استر نگاه تندی به ندیمه کرد و گفت: من که نمی خواهم به اقامتگاه پادشاه بروم، می خواهم در تالار سلطنتی ایشان را ملاقات کنم،فوری کالسکه ای خبر کنید و بیش از این در کار من خلل ایجاد نکنید که ممکن است به بهای جانتان تمام شود.
ندیمه بدون حرفی دیگر چشمی گفت و از در خارج شد و لحظاتی بعد صدای تق تق چرخ های کالسکه که به اقامتگاه استر نزدیک می شد در فضا پیچید.
ندیمه از کالسکه پیاده شد و دستش را دراز کرد تا دست استر را بگیرد و او را در پایین آمدن کمک کند،استر در حالیکه نمی خواست دست ندیمه به دستش برخورد کند،اشاره ای کرد تا کنار رود.
نگهبان جلوی تالار سلطنتی که برایش عجیب می آمد، ملاقات بانوی جوان در این وقت روز و در تالار سلطنتی...ملاقاتی که به او ابلاغ نشده بود، پس با سرعت خود را به استر رسانید و گفت: بانوی جوان، پادشاه عادت ندارند که بانوان مخصوص دربار..
استر بدون اینکه به نگهبان توجهی کند،از پله ها بالا رفت و خود را به در رسانید، نگهبان که اخلاق خشایار شاه را می دانست، پوزخندی زد و زیر لب گفت: دخترک بی پروا! باید غضب پادشاه را به جان بخری و این است سزای بانویی متکبر و گستاخ..
استر داخل شد، خشایار شاه مشغول صحبت با فرمانده لشکر بود و با ورود استر، نگاهش را از صفحه چرمین روی میز گرفت و نگاهش به سمت در کشیده شد.
خشایار شاه با دیدن استر، بدون اعلام قلبی و در جلسه محرمانه اش با فرمانده، مانند اسپند از جا پرید و دندان هایش را بهم سایید، نگاهش به سمت شمشیری که حایل بر کمر کرده بود رفت و دست به دستهٔ شمشیر برد و می خواست چیزی بگوید
که استر، ستاره آهنین کوچک را در دست فشار داد و وردی زیر لب خواند.گویی حال خشایار شاه دگرگون شد، دندان قروچه قبل جایش را به لبخندی عمیق داد و خشایارشاه رو به فرمانده لشکرش گفت: بقیهٔ صحبت هایمان موکول به بعد، هم اینک از حضور ما مرخص شوید.
ادامه دارد..
📝به قلم :ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
05_1 Az Heyvaniyat Ta Hayat (1402-06-24) Mashhade Moghaddas.mp3
23.84M
🔉#از_حیوانیت_تا_حیات
🔰فصل هشتم؛ از فرعون تا مأمون | جلسه پنجم / بخش اول
* فرعون؛ نماد اشرافیت، اسراف و اتراف
* علاوه بر فرعون خارجی، فرعون درونی هم داریم!
* عجایبی از فساد هارونالرشید که سابقه نداشت
* سختی مبارزه با فرعونهای به ظاهر خودی
* ادعای خداییِ نهفته در هر حکم و دستور
* خلفایی که حکمشان از خود کسی که از طرف او خلیفه شده بودند بالاتر بود!
* ظلمات؛ ساحت کار فرعون
* نور؛ ساحت کار انبیاء و اولیاء علیهمالسلام
* تفرقه: سیاست اصلی فراعنه
* کار فرعون؛ ایجاد ساختار مستضعف پرور
📱دریافت صوت کامل این مبحث و دهها دوره دیگر در نرم ابزار کاربردی تعالی 👇
🔷 نصب از طریق کافه بازار
⏰مدت زمان : ۴۴:۵٩
📆١۴٠٢/٠۶/۲۴
#هارونالرشید
#فرعون
#مشهد
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr