"از حسن بن موسی آمده که گفت: اصحاب ما روایت کرده اند از حضرت ابی عبد الله امام صادق (علیه السلام) راجع به فرموده خدای تعالی: الذین یصلون ما امر الله به ان یوصل(۴۵۹)؛ آنان که آنچه را خداوند به پیوستنش دستور فرموده می پیوندند. سؤال شد، آن حضرت فرمود: این صله امام است در هر سال به کم یا زیاد. سپس امام صادق (علیه السلام) فرمود: ومنظورم از این کار جز تزکیه شما چیزی نیست.(۴۶۰)
و از امالی شیخ صدوق به سند خود از حضرت ابی عبد الله امام صادق (علیه السلام) از پدرانش (علیهم السلام) روایت است: که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر کس یکی از اهل بیت مرا در این سرای دنیا با یک قیراط صله نماید، روز قیامت با یک قنطار او را پاداش خواهم داد.(۴۶۱)
توضیح: در مجمع البحرین گوید: قیراط نیم دانگ است، واز بعضی از اهل حساب نقل شده که قیراط در لغت یونان دانه خرنوب است واصل آن قراط به تشدید است، چون جمع آن قراریط می باشد، پس (راء به یاء) بدل شده است.(۴۶۲)
و در قاموس آمده: قیراط وقراط -به کسر هر دو - وزنش در بلاد مختلف است، در مکه یک چهارم از یک ششم دینار است ودر عراق نصف یک دهم دینار.
و در نهایه گوید: قیراط جزیی از اجزاء دینار است وآن در بیشتر بلاد نصف یک دهم دینار است، واهل شام آن را یک جزء از بیست وچهار جزء می شمارند."
"و در قاموس گفته: قنطار، وزن چهل اوقیه از طلا، یا هزار ودویست دینار، یا هزار ودویست اوقیه، یا هفتاد هزار دینار، یا هشتاد هزار درهم، یا صد رطل از طلا یا نقره، یا یک پوست گاو پر از طلا یا نقره می باشد.
و در مجمع البحرین آمده: در تفسیر آن (قنطار) گفته شده: آن هزار ودویست اوقیه است، وبه قولی: صد وبیست رطل، وبه قولی: یک پوست گاو پر از طلا است وبه قولی، نزد عرب آن را وزنی نیست.
و از تغلب نقل شده که: آنچه نزد بیشتر عرب ها معمول است چهار هزار دینار است، وهرگاه بگویند: قناطر مقنطرة، دوازده هزار دینار است، وبه قولی: هشتاد هزار است، ومقنطره یعنی تکمیل شده، چنان که گویی: بدرة مبدرة والف مؤلف، یعنی تام.
و از فراء آمده که: مقنطرة چند برابر شده است، چنان که قناطر سه تا باشد ومقنطره نه تا. ودر حدیث آمده که: قنطار پانزده هزار مثقال از طلا است ومثقال بیست وچهار قیراط است، کوچک ترین آن ها همچون کوه احد است وبزرگ ترین آن ها مسافت بین آسمان وزمین.
و در معانی الاخبار، قنطار از حسنات به هزار ودویست اوقیه تفسیر شده واوقیه از کوه احد بزرگ تر می باشد.
و در احتجاج شیخ طبرسی از محمد بن یعقوب -و ظاهراً از کتاب رسائل کلینی نقل کرده- از اسحاق بن یعقوب آمده که گفت: از محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) خواستم که نامه ای را (به ناحیه مقدسه حضرت صاحب الامر (علیه السلام)) برساند که در آن از مسائلی که بر من مشکل شده بود پرسیده بودم، پس توقیع به خط مولایمان صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد شد... تا آنجا که فرموده: واما اموال شما را نمی پذیریم مگر برای اینکه شما پاکیزه شوید، پس هر که می خواهد صله کند وهر که خواهد قطع نماید که آنچه خداوند به ما عطا کرده بهتر از آن چیزی است که به شما داده است...(۴۶۳) وآنچه روایت آوردیم ان شاء الله کفایت می کند.
دو نکته: وشایسته است دو نکته را تذکر دهیم:
نکته اول: این که صله امام (علیه السلام) در مثل این زمان از صله امام در زمان ظهور دولت حقه وتسلط یافتن آن جناب بهتراست. وشاهد بر این است آنچه در کافی وغیر آن در حدیث مسندی از عمار ساباطی آمده که گفت: به حضرت ابی عبد الله امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: کدام یک بهتر است، عبادت پنهانی با امام پنهان شده شما در دولت باطل یا عبادت در دوران ظهور حق ودولت آن با امام آشکار شما؟ فرمود: ای عمار! به خدا که صدقه در سر، از صدقه آشکارا بهتر است، همین طور به خدا قسم! عبادت شما در پنهانی با امام پنهانتان در زمان دولت باطل وبا ترس از دشمنتان ویا در حال متارکه (مخالفان) با او بهتر است از کسی که خدای (عزَّ وجلَّ) را در زمان ظهور حق با امام بر حق ظاهر در دولت حق عبادت نماید، وعبادت توأم با ترس در دولت باطل همچون عبادت وامنیت در دولت حق نیست.
"و بدانید که هر کس از شما در این زمان نماز واجب خود را در وقتش به جماعت وبه طور کامل به جای آورد واز دشمنش کتمان نماید، خداوند ثواب پنجاه نماز واجب به جماعت گزارده شده را برای او بنویسد وهر کس از شما که در این زمان نماز واجبش را فرادی ودر وقت خود به طور کامل ودرست ادا نماید، خداوند (عزَّ وجلَّ) ثواب بیست وپنج نماز واجب فرادی برای وی بنویسد وهر کدام از شما که یک نماز نافله را در وقتش به طور کامل به جای آورد خداوند برایش ثواب ده نماز نافله بنویسد، وهر کس از شما کار نیکی انجام دهد، خدای (عزَّ وجلَّ) به جای آن برایش بیست حسنه بنویسد وحسنات مؤمن از شما را خداوند (عزَّ وجلَّ) چندین برابر خواهد ساخت، به شرط اینکه حسن عمل داشته باشد. ونسبت به دین وامام وجان خود تقیه را به کار بندد وزبانش را حفظ کند، همانا خدای (عزَّ وجلَّ) کریم است...(۴۶۴)
و در تأیید آنچه یاد کردیم این که: من در یکی از سالها در خواب دیدم که شخص جلیل بزرگواری می فرمود: هرگاه مؤمن چیزی از مال خود را برای امامش در زمان غیبتش نثار نماید ثوابش همانند هزار ویک برابر ثواب مثل آن است که در زمان حضورش نثار کند.
می گویم: شاهد صدق این خواب وحقانیت این گفتار این که امام صادق (علیه السلام) در خبر عمار فرمود: وحسنات مؤمن از شما را خداوند (عزَّ وجلَّ) چند برابر خواهد ساخت... سپس استعباد در آن را دفع کرد به این که فرمود: همانا خدای (عزَّ وجلَّ) کریم است.
نکته دوم: این که صله امام (علیه السلام) در زمان غیبت با مصرف کردن مال در مصارف ومخارجی که می داند آن حضرت (علیه السلام) به آنها رضایت دارد ومحبوب اوست انجام می گیرد، با قصد صله او، مانند چاپ کردن کتاب هایی که مربوط به آن حضرت است، وبرپاکردن مجالس یادآوری آن جناب، ودعوت به او، وصله شیعیان ودوستانش به خصوص سادات علوی وعلمای ترویج کننده شرع مقدس، وراویان احادیث ائمه طاهرین (علیهم السلام)، ومانند این ها.. از گونه های صله که بر اهل آن پوشیده نیست، از خدای تعالی برای خودم وسایر مؤمنین توفیق می خواهم.
💐💫💐سی وششم: صله شیعیان ودوستان صالح امامان (علیهم السلام) به وسیله مال🔆🍃🔆🍃🍃🔆🔆🔆🔆🔆
⭐️قسمت9⃣5⃣
🔎جلددوم
#مکیال المکارم
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋📋مطالب ناب جهت بصیرت افزایی
👤🎙جناب حجت الاسلام شجاعی
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 037.mp3
3.6M
✍️از خودت بپرس؛
💢چقدرحاضری برای آسمون هزینه کنی؟
💢برای برداشتن سنگهایی که سر راه ظهورَند؟
💢برای بازکردن قفلهایی که درآسمونو بستند؟
راستـ👈ـی؛ چقدر عاشقی؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود بسیار زیبا همراه با تصاویر دلنشین
امروز تولد حضرت آقاست..❤️
🔺سلامتی و صلابت رهبرمون را از ایزدمنان تا ظهور حضرت حجت عج خواستارم!
تولدت مبارک حضرت عشق💙
#سایتونمستدام
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روایت تشرف آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (ره) خدمت امام زمان ارواحنا فداه
🎙 #استاد_عالی
#کلیپ_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی #استاد_محمودی
√ استغاثه کار آدمای عاشقه !
حالا چجوری عاشق بشیم؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
مداحی_آنلاین_نذر_رسیدن_شما_جوونی_سینه_زنا_جواد_مقدم.mp3
11.92M
⏯ #واحد ویژه #امام_زمان(عج)
🍃نذر رسیدن شما جوونی سینه زنا
🍃بارون چشمامون واسه یه لحظه دیدن شما
🎙 #جواد_مقدم
👌بسیار دلنشین
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼منتظران ظهور
#مسائل_سیاسی_روز
#وقایع_آخرالزمان
🔴حالا بریم #سناریوی #پاسخ_اسرائیل رو بررسی کنیم.
🔴#اسرائیل اعلام کرده که به ما #حمله خواهد کرد
حالا ببینیم چگونه؟
1⃣اولا حداقل #هفته ها طول میکشه تا #سیستم_پدافندی_دشمن #ترمیم بشه و به قولی #ریلود بشه
اگر #اسرائیل بخواد #الان به ما #حمله ای بکنه قطعا #حماقت کرده
🔴اما اومدیم و این حماقت رو کرد
به #جرأت و با #اطلاع بهتون میگم که ما حداقل #پنج_سامانه_پدافندی_مدرن در چند #نقطه_ورودی_کشور و کشورهای #همسایه_مستقر کردیم که در صورت شروع #شلیک_موشک قبل از #رد شدن از #مرزهای ما چیزی بالغ بر #پنجاه_درصد-موشکها_رهگیری خواهند شد و #سامانه های_داخلی هم #بقیه رو نابود میکنند
🔴در همین زمان #ایران دو هزار #موشک رو به صورت #همزمان و در کمتر از #ده_دقیقه به سمت #اسرائیل_شلیک خواهد کرد که اینبار #هایپرسونیکهای_فتاح٢ هم وارد بازی میشن به همراه #بمبهای_ده_تنی FOAB BOMB
و چون #پدافندی نداره قطعا چیزی از #اسرائیل باقی #نمیمونه
🔴پس گزینه #شلیک_موشک منتفیه
2⃣گزینه بعدی #اسرائیلی ها حمله با #هواپیماهای_جنگی_اف٣۵ هست که میتونن #چهار_بمب رو با خودشون حمل کنند
#برد این #هواپیما ٢٢٠٠ کیلومتره
بر فرض اینکه #سی_هواپیما به سمت #ایران حمله کنند و همه #موشکهاشون رو هم شلیک کنند ، دیگه #توان #برگشت_ندارند
چرا ؟
🔴چون #سوخت_کافی برای #برگشت ندارند
چون #فاصله ما با #اسرائیل ٢٠٠٠ کیلومتره
به همین دلیل #قطعا_اسرائیل_ریسک_نمیکنه که این تعداد #هواپیماش_ساقط بشن
پس میره سمت یه گزینه دیگه
🔴3⃣و اما #گزینه بعدی چیه؟
گزینه بعدی #بلندکردن #هواپیما از یکی از #پایگاههای_خودش در #منطقه بالاخص #آذربایجان و #امارات و #عربستان
🔴در این حالت ما به همه همسایه ها #هشدار دادیم که اگر از #طریق هر کدوم از این #کشورها به ما #حمله بشه ، جواب ما #سهمگین خواهد بود و اون کشور جزو #اهداف_جنگی ما به شمار خواهد رفت.
🔴در ضمن #اسرائیل در #پایگاههای_منطقه ای خودش کمتر از #پنج_هواپیمای #اف٣۵ داره
در ضمن یکی از #نقاط_قوت-نظامی ما #نیروی_هوایی ماست
ما بهترین #خلبانهای_دنیا رو داریم
با #ورود_سوخو_٣۵ های #روسی این #اسکادران به شدت #قوی شده و از طرفی #جنگنده_اف١۴ که بهترین #هواپیمای-رهگیریه هم در اختیار داریم
و #قطعا ما در #جنگ_هوایی از #اسرائیل_کمتر_نیستیم
🔴با این #اوصاف احمقانه است که #اسرائیل بخواد به #خاک ما #حمله کنه
🔴به #احتمال بسیار #زیاد طرح #ترور_مستشاران_نظامی ما در #منطقه رو در دستور کار خواهد گذاشت
و یکی دیگر از #احتمالات، #خرابکاری در مراکز #حساس_نظامی و #اتمی ماست که توسط #نفوذی هاش انجام بده
و امیدوارم به سمت #خرابکاری_اجتماعی یعنی #بمب_گذاری و یا #عملیاتهای_انتحاری در بین #مردم نره
🔴چون این #بیشرفها به شدت #نامردن
و وقتی #زورشون نرسه با #حمله به مردم #غیرنظامی سعی میکنند به #مردم_کشور نشون بدن که مثلا قوی هستند و #انتقام میگیرند و چون #مردم ما به کشته شدن #هموطنانمون_حساس هستند هم متاسفانه باور میکنند
باید مراقب #حرکتهای_داعش در #کشور بود.
🔴این بدونید که #حمله ما به #اسرائیل_کل_معادلات_نظامی_دنیا رو #عوض کرد
اونهایی که باید پیام #قدرت ما رو میگرفتن ، گرفتن
به #زر_زر_کردنهای #رسانه ایشون هم #توجه_نکنید
🔴طوری زدیم که خیلی #بدجور دردشون گرفته
ما این #جنگ رو با #قدرت بردیم
مواظب باشید تو #فضای_مجازی بازی #برده رو #نبازیم
✅والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
🔻یکی از کسانی که مناسب است برای تقرب به امام زمان عج الله تعالی فرجه با او علقه و ارتباط حاصل شود، حضرت خضر است.
انسان، با فرستادن هدیه مانند قرائت قرآن، نماز و... مورد عنایت آن بزرگوار قرار گرفته، به تدریج به سوی جامع ترین الگو پیش خواهد رفت. آن بزرگوار، موجودی لطیف است، به قدری که طبق روایات، هرگاه یاد او شد، باید سلام کرد؛ زیرا در مجلس حاضر میشود؛ یعنی لطافت و سعۀ او تا این حد است که در عین تعلق به جسم و بدن مادی، احاطه او بیش از نوع مجردات است.
🔸البته باید دانست که ارتباط با این وجود عزیز نیز رزقی الهی است؛ چرا که ایشان مظهر اسم «یا خفی» از اسمای الهی در میان اولیا است و میان ائمه: نیز وجود حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه مظهر این اسم هستند. اما در هر حال، این ارتباط، غیرممکن نیست. چه بسا دیدن ایشان سختتر از دیدن خود حضرت بقیة الله عج نباشد؛ بلکه غالباً برای ملاقاتها و تشرفات واقعی به محضر حضرت ولی عصر عج ، ایشان باب هستند.
در موارد متعددی دیدار حضرت خضر عج مقدمه و به منزله آمادگی برای دیدار حضرت بقیةالله عج بوده است.
این بزرگوار، کمتر مورد توجه و توسل قرار میگیرند؛ لذا مناسب است با تقدیم هدایای معنوی، با ایشان انسی حاصل کرد و از آن، بهره ها برد. هر وقت فراغتی حاصل میشود و نیز باطناً تمایلی در انسان دیده میشود - به ویژه شبهای ماه رمضان – مناسب است با این تعبیر به آن بزرگوار درود فرستاد و عرض احترام کرد:
«اللّهم صلّ علی عبدک و ولیّک خضر النبی»
❁๑🍃๑🌹๑🍃๑
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_245 آن روز آرش مرا به خانهمان برد. چون می خواستم دوش بگیرم ولب
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_246
تعدادی ازمهمانها هم با ما به خانه امدند. من وفاطمه هم بساط چایی رامهیا کردیم.
چندساعتی طول کشیدتا تک تکشان خداحافظی کردند ورفتند، حتی خواهر مادرشوهرم.
فاطمه هم به خواست نامزدش بعداز رفتن خالهی آرش خداحافظی کرد و رفت.
آرش برای بدرقه ی مهمانها رفته بود. همین که واردسالن شد مادرش نگران پرسید:
– مادر، مژگان چرا رفت خونهی پدرش؟
آرش اخم هایش غلیظ تر شد و جواب داد:
–چه می دونم مامان جان، شما یه کم استراحت کن، یه امروز رو مژگان رو ول کن.
استکانها را جمع کردم و داخل سینک گذاشتم تا بشویم.
–راحیل جان، اونارو ول کن توام برویه کم استراحت کن، بعدا خودم پامیشم می شورم.
–چیزی نیست مامان جان، الان تموم میشه، میرم.
مادر آرش روی کاناپه دراز کشیدوچشم دوخت به سقف. آرش هم برای دوش گرفتن به طرف حمام رفت.
هنوز چنددقیقه ایی نگذشته بودکه مادرآرش ناگهان مثل برق گرفته ها از جایش بلندشد و گوشی تلفن را برداشت وشمارهایی را گرفت.
–الومژگان. سلام عزیزم، چرا نیومدی اینجا عزیزم، نگرانت شدم.
نگاهی به مادرشوهرم انداختم. گوش سپرده بود به حرفهای مژگان و هر لحظه چشم هایش گردتر میشد و فقط گاهی سوالی می پرسید:
–چی؟ کجا بری؟وَ گاهی هم زیرچشمی مرا نگاه می کرد و در آخر هم زد زیر گریه وگفت:
–اون بچه یادگارکیارشمه مژگان.
همانطور که گریه می کرد گوشی به گوشش بود و به حرفهای مژگان گوش می کرد و گاهی می گفت، باشه، باشه...
باصدای آرش که صدایم کرد از آشپزخانه بیرون امدم.
–راحیل جان، حوله ام رو از کمد میدی؟
فوری حوله را به دستش دادم و به آشپزخانه برگشتم.
مادر آرش گوشی را قطع کرده بود و اشک می ریخت و زیر لب سر خدا غر می زد.
برایش لیوان آبی بردم.
–مامان جان قرصی چیزی دارید که براتون بیارم؟
بادیدنم گریهاش شدت بیشتری گرفت.
دستش را گرفتم وچندجرعه آب در حلقش ریختم وکنارش نشستم. دستهایش میلرزیدند. ترسیدم.
–مامان جان. چتون شد؟
آرش لباس پوشیده بود و در حال خشک کردن موهایش وارد سالن شد.
–مادرشوهرم با دیدنش بلندشد و به طرفش پاتندکرد و دستش را گرفت وکشیدش به طرف اتاق ودر را بست.
خیلی دلم می خواست ببینم چه می خواهد به آرش بگوید، ولی پاهایم برای استراق سمع کردن نمیرفت.
دوباره به آشپزخانه رفتم و بقیهی کارم را انجام دادم.
بالاخره کارم تمام شد و آشپزخانه حسابی مرتب شد. کمرم دردگرفته بود. روی کاناپه درازکشیدم وبه این فکرکردم که چقدرحرفهایشان طولانی شد. گاهی صدای گریهی مادرشوهرم از توی اتاق میآمد. از بین ناله ها وگریه هایش فقط یک جمله را که خیلی بلند وتقریبا بافریادگفت شنیدم.
"بهش بگوبه خاطر خدا"که یهو دیدم آرش هراسون و با رنگ پریده بیرون امد و گفت؛
– راحیل زنگ بزن اورژانس. بعدخودش به سمت کابینت قرصها دوید.
–چی شده آرش.
–توروخدافقط سریع زنگ بزن.
فوری گوشی را برداشتم وهمانطور که زنگ میزدم به طرف اتاق دویدم.
مادر آرش قلبش را گرفته بود و روی زمین افتاده بود.
دکتر اورژانس بعدازمعاینه، سفارش کرد که نباید هیچ فشارعصبی داشته باشد. گفت شانس آوردیم که خطررفع شده، ولی برای بررسی دقیق تر دراولین فرصت باید به بیمارستان برود. دکتر موقع رفتن آرش را صداکرد تابا او حرف بزند. بعدازرفتن آنها مادرشوهرم به من چشم دوخت.
روی زمین کنار تخت نشستم.
–خوبین مامان؟ چیزی می خواهید براتون بیارم؟
شروع کردبه گریه کردن.
–مامان جان باید مواظب خودتون باشید، دیدید که دکتر چی گفتن.
–راحیل، می خوان یادگارکیارشم روباخودشون ببرن اون سردنیا...دیگه اگه بچهی کیارش هم نباشه من به چه امیدی زنده بمونم، بمیرم بهتره.
–مژگان می خواد بره خارج؟
–خودش نمی خواد، به زور میبرنش.
–نه، مامان مگه میشه؟ حالا اون یه چیزی گفته...
حرفم را برید و با صدای بلندی، آنقدر بلند که ترسیدم دوباره حالش بد بشود گفت:
–آره میشه، این برادرش آدم خطرناکیه، چیزهایی ازش شنیدم که آدم بایدازش بترسه، شرط وشروط گذاشته برای آرش...
–شرط؟
هرچه التماس بود در چشمهایش ریخت.
–همه چی به توبستگی داره راحیل، توروخدا کمکمون کن. راحیل یه خانواده رواز بدبختی نجات بده.
اون بچه رونجات بده.
هاج و واج به او نگاه می کردم.
از تخت پایین آمد و به حالت سجده سرش را روی پاهایم گذاشت.
–التماست می کنم راحیل، تا ابد دعات می کنم، التماس یه مادر دل شکسته رو ندید نگیر، هرکاری بگی می کنم فقط...
از کارهایش گریهام گرفت. بلندش کردم.
–این کارها چیه مامان، تو رو خدا اینجوری نکنید، من هرکاری بتونم انجام میدم اصلا نیاز به این کارها نیست. آخه چی شده؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_247
–اگه تو می خواستی بهش بگی تاحالاگفته بودی، مژگان می گفت فریدون از همون روز اول بهت گفته.
آرش رنگِ صورتش قرمز شد و صدایش را بلندتر کرد و گفت:
–دیگه چیا گفته ازجنایتهای برادرنامردش، اونقدر بی عاطفس که هنوز از بیمارستان پام روخونه نذاشته بودم جلوی در بهم گفت، من یه چشمم اشک، یه چشمم خون، اون درموردبردن خواهرش برام گفت. اون اصلا...
فوری بلندشدم ودستش را گرفتم و از اتاق کشیدمش بیرون ونگذاشتم ادامه بدهد.
–آرش به خاطر خدا هیچی نگو، دوباره حالش بدمیشه ها، چرابامادرت اینجوری حرف می زنی؟ چی شده که تو بهم نمیگی؟
سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت و رفت روی کاناپه نشست.
رفتم برایش یک لیوان آب خنک ریختم و کمی هم گلاب اضافه کردم و به دستش دادم.
–بخور، اعصابت روآروم می کنه. من میرم به مامان سربزنم.
–نه راحیل، تونرو، اشاره کرد به مبل وگفت:
–لطفا بشین اینجا تابیام. بعدچندجرعه از آب را خورد و رفت.
دراتاق باز بود و زمزمه وار صدایشان را میشنیدم. لحن آرش التماس آمیز و ملایم بود.
مادرش هم آرام حرف میزد و به نظرمجاب شده بود. بعدازچند دقیقه آرش مادرش را به اتاق خودش برد تااستراحت کند و بعدامد کنارم نشست. لیوان آب را که گذاشته بود روی عسلی برداشت وسرکشید.
–حالم بده راحیل سرگیجه دارم.
دل شوره داشتم. می خواستم زودتر بگوید چه شده ولی دندان سر جگر گذاشتم.
–برو دراز بکش من برم برات شربت عسل درست کنم.
–میام کمکت، یه پارچ درست کنیم واسه هممون، خودتم رنگ توی صورتت نیست.
–توبرو، من خوبم، درست می کنم.
بلندشد و نگاه قدرشناسانه ایی به من انداخت.
–ممنونم.
کلی کابینت ها را گشتم تاعسل را پیداکردم. نصف پارچ شربت درست کردم. سینی آوردم وسه لیوان داخلش گذاشتم، همین که اولین لیوان را پرکردم دست آرش را دیدم که برش داشت وباصدایی که بغض داشت گفت:
–این روبرای مامان می برم. توام بقیه اش روببر توی اتاق. وقتی چشم هایم به پلکهای خیسش افتاد فهمیدم پس سرگیجه بهانه بوده رفته بود بغضش را خالی کند.
سینی را داخل اتاق بردم، ازکناراتاق مادرآرش که رد می شدم. شنیدم که آرش به مادرش می گفت:
–به من و راحیلم فکرکن مامان، دلتون برای ما نمی سوزه؟...
ردشدم و وارد اتاق آرش شدم. اینجا احساس آرامش می کردم، چنددقیقه روی تخت نشستم ولی آرش نیامد. احساس گرما کردم بلند شدم و مانتوام را که هنوز تنم بود را درآوردم و موهایم را برس کشیدم و به خودم عطرزدم، نمی خواستم به هیچ چیز فکرکنم. کنار پنجره ی تراس ایستادم وپرده را کنارزدم و به بیرون چشم دوختم.
یادآوری چشم های اشکی آرش دلم را بیتاب کرد. پیش خودم فکرکردم شاید فریدون به آرش گفته است تا نامزدت از من عذرخواهی نکند بابت توهینهایی که به من کرده نمیگذارم خواهرم بیاید. یعنی به خاطر موضوع به این مسخرگی اینقدر دل این مادر را می لرزاند؟
"نه بابا فکرنکنم واسه این باشه..."
دوباره توی ذهنم می گشتم تا دلیل التماسهای مادرآرش را پیداکنم، ولی به نتیجه ی منطقی نرسیدم.
باپیچیده شدن دستهای آرش دورم وگذاشتن صورتش روی سرم به طرفش برگشتم. آرش دوباره مهربان شده بود؛ ولی لبخندی روی لبهایش نبود. دلم برایش تنگ شده بود. دستهایم را روی دوطرف صورتش گذاشتم. ته ریشش بلندترشده بودو کف دستم فرومی رفت؛ وَاین برایم خوش آیند بود.
–آرش چرا اینقدرغصه می خوری؟ چرابهم نمیگی چی شده؟ هرچی باشه باهم حلش می کنیم. آرش، باتوکه باشم هیچی به چشمم نمیاد، اگه قراره برم از کسی عذرخواهی کنم بگو، من مشکلی ندارم. چرا اینقدرخودتون روعذاب می دید. باحرفم دوباره نینی چشم هایش رقصید.
من را در آغوشش کشید و صورتش را گذاشت روی سرم وگفت:
–باهم؟ بعدمکثی کرد.
–ازکی عذرخواهی کنی قربونت برم، همه باید بیان از توعذرخواهی کنن.
صورتم رابا دستهایش قاب کرد.
–این روزها خدا روالتماس می کنم که معجزه کنه...توام دعا کن راحیل، میگن وقتی دونفرهمدیگه رودوست داشته باشن، دعاشون گیراتره...
–دعا؟
دستم را گرفت و نشستیم روی تخت، دوتا لیوان شربت ریخت ویکی را به من داد.
–بخورراحیل، هرچی دیرتربدونی بهتره...
بعد شربتش را سرکشید. من باتعجب فقط نگاهش کردم.
–بخوردیگه، ببین دستهات چقدرسرده.
رویم را برگرداندم وگفتم:
–می خوای زجرکُشم کنی؟
–نگو راحیل، خدا نکنه...
–مگه قرار نبود هرچی شد درموردش حرف بزنیم؟
چیزی نگفت. اگه نگی میرم ازمامان می پرسم.
برای چندثانیه سکوت کرد.
–می خواستم حداقل چندروز بگذره خودم حالم بهتر بشه، از شوک بیرون بیام بعد بهت بگم. ولی انگار قراره همه چی باهم قاطی بشه.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
لیوان را به لبهایم نزدیک کرد.
–همه اش روبخور میگم، ولی باید قول بدی عکس العملی از خودت نشون ندی.
نمی دانم چرا بین این همه غم یاد حرف خودش افتادم.
–مگه من گاو دریاییم؟ حرفهای خودم رو به خودم میگی؟ کوتاه خندید و دستم را گرفت و به لبهایش چسباند.
–راحیل تو روچیکارت کنم؟ چندلحظه نگاهم کرد و بعد نگاهش روی لیوانم سُر خورد.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c