💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋🎙مطالب ناب درمسیربصیرت افزایی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 059.mp3
2.76M
برای اثباتِ عشقِت؛با قلبت بیا وسط!
نه با پولت، مَقامِت و...
🔆ازت یه قلب میخوان؛
که خوب ساخته باشیش!
اونوقت دست بقیه رو هم میگیری
و بهشون رنگِ عشـــق میزنی
@montazeraan_zohorr
خانواده آسمانی 54.mp3
12.33M
#خانواده_آسمانی ۵۴
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
♨️ به خدا که نمیشود دست یافت!
نه او را میتوان دید!
و نه کسی او را دیده، که توصیفش کرده باشد!
✖️من چگونه میتوانم شبیه کسی باشم و به اخلاقش متخلق شوم، وقتی نه میتوانم ببینمش، و نه میتوانم جزئیات اخلاق او را بشناسم؟
✖️ اینهمه احکام و باید و نباید چگونه میتواند مرا به #هدف_خلقتم برساند؟
#من_و_خدا
#احساس_ارزشمندی
@montazeraan_zohorr
خبر رسید که پیرمردِ کوری
در کوفه گدایی میکند.
حضرت فرمود:
موضوعش چیست؟!
گفتند: یا امیرالمومنین؛ رهایش کن،
او نصرانی است!
فرمود: نصرانی باشد!
آنقد از او کار کشیدهاید که پیر شده
و حالا رهایش کردهاید؟!
_ از بیت المال
برایش حقوق تعین کنید...
#عدلموثقعلیعلیهالسلام
| التهذیب،ج۲،ص۲۹۲
@montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
سامری در فیسبوک #قسمت_چهل_پنجم 🎬: احمد همبوشی حالا که خیالش راحت شده بود از جا بلند شد و از زیر زمی
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهل_ششم 🎬:
احمدبصری در طول خیابان با سرعت به پیش میرفت و هراز گاهی به عقب برمی گشت تا اگر تاکسی یا ماشینی بود سوار شود تا زودتر به مقصد برسد.
بالاخره بعد از طی مسیری به جایی رسید که تاکسی موجود بود و سوار شد و مقصدش را گفت، اینقدر عجله داشت که بر خلاف طبیعت خسیسی که داشت تاکسی را دربست به مقصد قهوه خانه نجم الدین کرایه کرد.
بعد از گذشت نیم ساعتی به محل مورد نظر رسید و سراغ ابو رحمن را گرفت، مردی میانسال درحالیکه دو فنجان قهوه عربی داخل سینی کوچک مسی داشت به سمتش آمد.
روی صندلی آهنی زنگ زده کنار احمد همبوشی نشست و سینی را روی میز قرار داد و گفت: بفرمایید امرتان؟
احمد همبوشی که فکر می کرد ابورحمن او را بشناسد و نیاز به گفتن کلمه رمز نباشد،با تعجب نگاهی به ابورحمن کرد و گفت: می خواستم ببینم برای ساخت ستاره شش پر کجا مراجعه کنم؟!
نیش ابو رحمن تا بنا گوش باز شد بطوریکه دندان های زرد و کرم خورده اش را به نمایش گذاشت و گفت: درست امدی احمدالحسن! ادرس دقیق است و خودم برایت ستاره شش پر می سازم و با زدن این حرف قهقه بلندی زد،بطوریکه توجه اطرافیان را به خود جلب کرد، احمدهمبوشی دستش را روی دست ابورحمن گذاشت و گفت: چکار می کنی مردک! الان همه به ما نگاه میکنند و بعد همانطور که از زیر چشم اطراف را می پایید گفت: به کمک احتیاج دارم، مأموریتم را آغاز کردم و لازم است زهر چشمی از یک جوانک معاند که در ابتدای کار، موی دماغمان شده بگیرید، او خود را دخیل به حرم علی بن ابیطالب کرده، باید فردی را بفرستی...
ابو رحمن به میان حرف او پرید و گفت: صبر کن احمدالحسن، راستش از آنجا برایت پیغامی رسیده بود که می خواستم امشب بیایم و به شما برسانم، منتها شما زودتر آمدید و بعد سرش را پایین آورد و صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: پیغام داده اند که تعلل نکن و مأموریتت را شروع کن اما این کار را به هیچ وجه از نجف کلید نزن، چرا که در نجف علمایی حاذق و کارکشته وجود دارد که با اوردن دلیل و برهان ، حیله تو را رو می کنند و تمام زحمات چندین وچند ساله همه را برباد می دهند.
همبوشی نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من ماموریتم را شروع کردم و اینک هم باید به من کمک کنی، دوما اگر اینجا کارم را شروع نکنم از کجا شروع کنم؟!
ابو رحمن شانه ای بالا انداخت و گفت: برای کمک به تو در نجف، معذورم و شرمنده، چون به من حکم شده در نجف به هیچ وجه با تو همراهی نکنم زیرا آخرش رسوایی و ندامت هست، امر شده که به زادگاه خودت برگردی و ماموریتت را از بصره شروع کنی و این چندین دلیل دارد، اول آنکه آنجا دوستانی داری که همراهیت خواهند کرد و از آن مهم تر اینکه سطح سواد دینی مردم بصره به اندازه نجف نیست و مردم ساده لوح بسیاری دارد که به خاطر ارادتشان به امام دوازدهم شیعیان، جذب مکتب و فرقه ای که تو راه می اندازی خواهند شد، پس همان کن که به تو امر شده وگرنه با خودشان طرفی...
همبوشی فنجان قهوه را که حالا سرد شده بود برداشت و یک نفس سرکشید و از جا بلند شد و همانطور که دست از پا درازتر آنجا را ترک می کرد گفت: به آنها بگو که همان کاری را که خواسته اند انجام می دهم.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهل_هفتم 🎬:
چند ماهی بود که احمد همبوشی به همراه خانواده اش، ساکن بصره شده بودند، یک ماه اول، برای همبوشی بسیار مهم و کلیدی بود و می بایست تمام تلاش خود را برای اینکه چهره اش را در بین مردم موجه جلوه دهد انجام میداد.
حیدرالمشتت هم به پیشنهاد همبوشی با او همراهی می کرد، گرچه گاهی با هم اختلاف پیدا می کردند اما احمد همبوشی چون نقشه ها در ذهن داشت می خواست تا زمانی معین از این همراهی و حمایت بهره ببرد.
حیدرالمشتت، سیاست مدارتر از احمد همبوشی بود و گاهی چیزهایی به ذهنش می رسید که برای همبوشی راهگشا بود؛ پس همبوشی نمی خواست این مهره را که از طرف موساد هم تایید شده بود؛ از دست دهد.
بصره شهری بود با مردمی ساده که البته همه ادعای دین داری می کردند، همبوشی طبق برنامه، ابتدا در کنار مسجدی ساکن شد و خود را شیخ ان مسجد جا زد و سعی کرد با روایاتی که از ظهور منجی می گوید افرادی را به دور خود جمع کند،چون حرفهای احمد طوری بود که به مذاق مردم رنج کشیده و ستم دیده خوش می آمد و حرف از عدالت بعد از ظهور میزد، همه به نوعی خواستار این امر شده بودند، بعد از گذشت چند ماه حالا اوضاع طوری بود که همبوشی میتوانست در بین مردمی که او را قبول داشتند و به او ارادت پیدا کرده بودند پرده از مأموریتش بردارد و درست مثل چند وقت قبل و با همان سناریو، مأموریتش را آشکار کرد؛ فقط با این تفاوت که در نجف اشرف به عنوان یک شیخ اخراجی، بدون داشتن تریبون، در گوشه ای دنج مردم را به خود می خواند که با شکست مواجه شد، اما اینجا منبر و تریبونی داشت که مریدانی ساده لوح دورش را گرفتند و وقتی احمد همبوشی، خود را نائب امام زمان عجل الله تعالی معرفی کرد نه تنها کسی به او اعتراض نکرد بلکه این حرف، زبان به زبان و گوش به گوش چرخید و تعدادی از مردم برای دست بوسی، دسته دسته به خدمتش رسیدند و زمانی که همبوشی خود را نواده امام معرفی کرد باز هم کسی نه اعتراض کرد و نه حتی مشکوک شد به او، بلکه برای به چنگ اوردن تکه ای از لباسش به عنوان تبرک از طرف فرزند قلابی امام، دست و پا می شکستند، احمد همبوشی نیاز به داشتن چنین مریدان نادانی داشت و البته به این هم راضی نشد و خود را امام سیزدهم خواند و حیدرالمشتت هم یمانی نامید و احادیثی در بزرگواری و هدایتگری یمانی جعل کرد و بر سر زبانها انداخت ولی کسی از بین مریدانش سوال نکرد، مگر می شود امام دوازدهم نیامده باشد و امام سیزدهم قد علم کند؟!
او به استناد کتاب وصیت مقدس که حدیثی جعلی و موهونی را باز کرده بود و در مدح این حدیث خزعبلاتی نوشته بودند، خود را احمدالحسن نواده امام دوازدهم و امام سیزدهم بعد از مهدی زهرا خواند.
احمد همبوشی و حیدر المشتت روز به روز بر ادعاهایشان می افزودند، ادعای امامت همراه با ادعای معجزه شده بود، اما معجزاتش بیشتر شبیه سحر و ساحری بود تا معجزه!!
طرفداران همبوشی انقدر احمق بودند که دلیلی بر امامت، احمد نخواستند و به حدیثی جعلی کفایت کردند و وقتی پای معجزه به میان می امد به عقل نداشته هیچ کدامشان خطور نکرد که امام سجاد علیه السلام برای اثبات ولایتش با سنگ حجرالاسود سخن گفت و به اذن خدا، سنگ به سخن درامد و ولایت ایشان را تایید کرد.
آنها معجزه را در خواب های دروغین و استخاره های شیطانی همبوشی می دانستند.
شب را به صبح می رساندند، تا صبح خود را به محضر امامشان برسانند و او معجزه ای دیگر در قالب خوابی که دیده بود رو کند، خوابی که شاهدش فقط خودش بود و خودش ...
کم کم خبر ادعا و ظهور نائب امام دوازدهم و امام سیزدهم به همراه سید یمانی در عراق، ده به ده و شهر به شهر و استان به استان گشت و در این بین عاشقان ساده لوح امام زمان که عمری در انتظار ظهور دست و پا می زدند به هول و ولا افتادند و بی انکه بدانند که خنجر به دست گرفته اند و بدن نازنین امام غایب از نظر را از پشت خنجر می زنند و اشک مبارکشان را سرازیر می کنند، برای یاری امام دروغین به پا خواستند ، مکتب تشکیل دادند و کمک و اعانه از ملت جمع می کردند و این پول ها به جیب احمد همبوشی جاری شد و همین جرقه ای شد برای سرآغاز اولین نغمه های تفرقه بین نائب امام و یا همان امام سیزدهم با سید یمانی(حیدرمشتت) که میبایست بازوی راست امام مهدی باشد.
«پایان فصل اول»
ادامه سامری در فیسبوک را که بسیار جذاب تر از فصل اول است در فصل دوم سامری در فیسبوک که به زودی خدمتتان ارائه می شود دنبال کنید
با معرفی کانال به دوستانتان در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام سهیم باشید.
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
به نیت زمینه سازی ظهور
🎞🎞🎞🎞🎞
فصل دوم:
سامری در فیسبوک۲
#قسمت_اول
به نام خداوندی که انسان را آفرید و برای هدایتش حجت هایی در روی زمین قرار داد، حجت هایی آشکار و گاه پنهان در پرده غیبت و بر ماست تا برای رسیدن به ظهور حجت خدا، قدم هایی استوار برداریم و همانا یکی از این قدم ها، مبارزه با مدعیان دروغین مهدویت است، مدعیانی که غربت مولای غریبمان را صد چندان می کنند و گروهی ساده انگار را به خود جذب به غرقاب شقاوت و بدبختی می کشانند، باشد که این نوشته ناچیز نجات بخش فریب خورده ای، شود و لبخندی کوچک روی لبان مهدی زهرا سلام الله علیها بنشاند و دعای خیر آن حضرت، شامل حال ما گردد.
ساعتی از شب گذشته بود که درب خانه را زدند، احمد الحسن همانطور که با دست به اهل خانه اشاره می کرد که با او کار دارند از در ساختمان بیرون آمد و دمپایی به پا کرد و کلش کلش کنان به سمت درخانه رفت.
در را باز کرد و همانطور که انتظار داشت، حیدرمشتت پشت در بود.
احمد همبوشی لبخند گل گشادی زد و گفت: خوش آمدی یمانی ظهور و با این حرف هر دو قهقهٔ بلندی سردادند.
حیدر المشتت داخل خانه شد و به دنبال رفیق شفیقش راه افتاد و خوب می دانست باید وارد اتاقی شود که از ساختمان اصلی خانه فاصله داشت.
همبوشی وارد اتاق شد و برق را روشن کرد و همانطور که می نشست و به پشتی تکیه میداد گفت: حیدر! بنشین و هر چه می گویم گوش کن و البته این را بدان که هر چه شنیدی حرف من تنها نیست! اینا نتیجهٔ سالها آموزش در اسرائیل هست و تاییدیه مقامات اونجا هم داره...
حیدرمشتت آهی کشید و گفت: زهی سعادت! کاش ما هم یه تار مو روی سر شما بودیم و ممالک اونجاها را هم میدیدم، به گمانم اونجا خوش خوشان هست هااا
همبوشی خنده ریزی کرد وگفت: اگر حرفایی که میزنم را مو به مو اجرا کنی قول میدم خوش خوشان تو هم برسه و یه زمانی شخص شخیصی بشی و کلی خدم و حشم برای خودت راه بندازی.
حیدر مشتت خودش را جلوتر کشید و گفت: چکار کنم؟! من که هر چه گفتی نه نگفتم جناب نائب خاص امام، نوادهٔ مهدی موعود و باز هم قهقه را سر داد.
همبوشی نفسش را محکم بالا کشید و گفت: ببین حیدر، از ظاهر کار برمیاد مکتبی که ما راه انداختیم مقبول برخی از عوام مردم افتاده و خیلی از کسانی که عاشقانه امام زمانشون را دوست دارن و البته ساده لوح هستند، به راحتی آب خوردن جذب مکتب ما شدند، اما من به این قناعت نمی کنم، یعنی این مکتب ما نباید محدود به چند شهر در عراق شود، در قدم اول باید توی کل عراق همه گیر بشه و بعد از آن به کشورهای اطراف کشیده بشه و وقتی به خود بیایم که یک فرقه جهانی در پیش رویمان باشه، البته این خواستهٔ موساد است و می خوان آنهمه خرج و زحمتی که کشیدند به ثمری درست و حسابی برسه.
حیدر مشتت یک تای ابرویش را بالا داد و گفت: الان دقیقا من چکار باید بکنم؟!
احمد همبوشی خیره به نگاه مرموزانه حیدر شد و گفت: از همین فردا به استان های عراق سفر می کنی، به همه میگی که نواده امام زمان شما را به یاری میطلبد، همانطور که برنامه ریزی کردیم، تو یمانی هستی و من نائب خاص امام زمان.... باید طوری به مردم القا کنیم که دوران غیبت به دوران قبل برمیگرده،یعنی دیگه علمای بزرگ اسلام نائب عام امام نیستند و امام اراده کرده که از طریق نائب خاص با مردم ارتباط بگیره و باید به مردم بفهمانیم که امام زمان از دست حوزه های علمیه و حوزویان و عمامه به سرها دل خوشی ندارد، مردم باید باورشون بشه که روحانی های حوزه ها همه دشمن امام زمانند و امام زمان در شرایط حال، فقط و فقط یک نائب خاص دارد اونم نواده خودش، احمدالحسن هست، متوجه شدی؟!
حیدر مشتت سری به نشانهٔ تایید تکان داد و گفت: حالا این وسط چی گیر من میاد؟!
احمد همبوشی نیشخندی زد و گفت: نه اینکه تا الان چیزی گیرت نیومده!! زندگیت زیر و رو شده، درسته رو نمی کنی و لباس درویش ها را به تن می کنی، اما من میدونم که این فیلمت هست، چون خودم کارگردان این سناریو هستم ولی اینو بدون هر چه که تبلیغاتمان بیشتر باشد، اولا مردم از علما زده میشن و تمام خمس و زکات و انفاق مالشون را به خانه فرزند امام سرازیر می کنند و از طرفی هر چه بازارمون گرم تر بشه، از طرف موساد هم مشتلق بیشتری گیرمون میاد و من هم که بخیل نیستم، هر چی گیرمون آمد، منصفانه تقسیم میکنیم و البته خیلی چیزهای دیگه هم غیر از مسائل مادی هست که کم کم متوجه میشی، الان در حد فهمت گفتم تا متوجه بشی کاری را شروع کردیم که از همه لحاظ به نفع ماست.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
به نیت زمینه سازی ظهور
#سامری_درفیسبوک۲
#قسمت_دوم🎬:
گوشی اتاق ، اتاقی که متعلق به «مکتب امام احمدالحسن و یمانی موعود» که تازه راه افتاده بود به صدا درآمد.
کسی جز احمد همبوشی که خود مؤسس این مکتبخانه بود در اتاق وجود نداشت، احمد همبوشی تازگیها پای را فراتر از قبل گذاشته بود و خود را ارتقاء مقام داده بود و از نائب خاص امام به جانشین او و امام سیزدهم ارتقا درجه داده بود و جالب این جا بود که تمام این مقام و رتبه ها، چه از فرزندی امام و چه نیابت و چه مقام سید یمانی و حالا هم امام سیزدهم، همه و همه در خواب و رؤیا به او تفویض میشد، رؤیایی که تنها شاهدش، خود احمد همبوشی بود و اغیار در آن راهی نداشتند و مردم فقط خبر آن را می شنیدند.
احمد همبوشی گوشی تلفن را برداشت، از آن طرف خط صدای پر از التهاب حیدر مشتت به گوش رسید: سلام احمد خوبی؟!
همبوشی گلویی صاف کرد وگفت: درست صحبت کن بگو امام احمد الحسن
حیدر با بی حوصلگی گفت: قراره برای بقیه فیلم بازی کنیم نه خودمون را گول بزنیم، اینقدر گفتی امام احمدالحسن که انگار خودت هم باورت شده امام هستی، بابا تو امامِ یک مشت آدم ساده لوح و متوهم هستی، خودت دیگه توهم امام بودن نزن!
همبوشی گوشی را محکم تر چسپید و گفت: باید اول خودمون به باور برسیم تا بقیه هم ما را باور کنن.
حیدر اوفی کرد وگفت: برو به باور برس! اما با به باور رسیدن تو، نه بابات امام زمان میشه و نه من سید یمانی...حالا از این حرفا گذشته، همانطور که گفته بودی، من شهر به شهر عراق را گشتم و تبلیغ مکتب احمدالحسن را کردم، باورت نمیشه احمد همبوشی! یه عده مردم از همه جا بی خبر، چنان خاک پای من را سرمه چشماشون میکنن که کم کم خودمم داره باورم میشه یه کاره ای هستم، البته بعضی از علما که دستی در علم داشتن جلوم قد علم کردند و فعلا با همون کتابایی که دادی، به خودشون مشغولشون کردم تا تو راه تبلیغ ما سنگ نندازن.
همبوشی لبخندی زد و گفت: این اخبار که تکراری شده، برای چی زنگ زدی؟
حیدر که انگار تازه موضوع اصلی یادش اومده بود گفت: تا رسیدن به العماره مشکلی نداشتم، اما به نظر میرسه تبلیغ توی العماره و اطرافش و کلا جنوب عراق، خیلی سخت هست.
همبوشی با التهابی در صدایش گفت: چرا سخته؟! یعنی مردم اون خطه آگاه تر از بقیه جاها هستند؟!
حیدر نیشخندی زد و گفت: نه بابا! اینجا ساده لوح ترند،آنقدر ساده لوح که قبل از ورود علم تبلیغ احمدالحسن فرزند خود خوانده امام زمان به الاماره، کسی دیگه قاپشون را دزدیده، باید بگم رقیب پیدا کردی! و با زدن این حرف قهقه بلندی سر داد.
احمد همبوشی که کارد میزدی خونش در نمی امد، فریادی زد و گفت: چی میگی تو؟! درست حرف بزنم ببینم!
حیدر مشتت که انتظار این برخورد را نداشت گفت: خوب به من چه که امام زمانت بدون هماهنگی با نائب خاص و امام سیزدهمش، یه نائب دیگه فرستاده سمت العماره و البته از بخت بدت این نائب همچی بگی نگی پرزورتره، یعنی حداقلش اینه که اینجا مردم بیشتر قبولش دارن..
احمدهمبوشی اوفی کرد و گفت: حالا طرف کی هست؟ میشه باهاش کنار اومد یا نه؟
حیدر به میان حرف او دوید و گفت: فک کنم اسمش را شنیدی ...
در همین حین تلفن قطع شد و احمد الحسن همانطور که گوشی را سر جایش میگذاشت، روی صندلی نشست و خیره به تلفن شد تا دوباره زنگ بخورد، او باید برای این موضوعات هم فکری می کرد و شاید لازم میشد که موساد را در جریان بگذارد.
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
به نیت زمینه سازی ظهور
کتاب صوتی " مجمع الفضائل امام علی علیه السلام" اثر علامه مقدم
بصورت #گزیده
با صدای #بهروز_رضوی
#مجمع_الفضائل
@montazeraan_zohorr
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب "مجمع الفضائل علی علیه السلام" کتابی است درباره ی سیر و سلوک و فضائل امام علی علیه السلام در قالب احادیث،حکایات،اشعار،روایت ها و نکته های ظریف اخلاقی ، مولف کتاب مجمع الفضائل مرحوم علامه سید محمد تقی مقدم است ایشان درباره ی اثرش فرموده است : در صدد برآمدم تا از دریای معرفت امام علی علیه السلام کفی بردارم و از دوجنبه ی لاهوتی و ملکوتی و از جنبه ی بشری وارد شوم.
این کتاب شامل مطالبی نظیر : دلایل بر اعلم بودن امام علی علیه السلام بر ما بقی خلفا و اصرار پیامبر بر ولایت ایشان ، علم لایزال حضرت و اخلاق حمیده ایشان و کیفر دشمنان حضرت و اشاره و پیشگوئیهای امام حتی در مورد شهادت فرزند و برخی صحابه ایشان و نیز شامل چکیدهای از مواعظ آن حضرت میشود.
@montazeraan_zohorr
Part23_مجمع الفضائل ج2.mp3
6.79M
🌅🖋📗مجمع الفضائل
🔷🔹🔷قسمت ⏰۲۳
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز چهارشنبه💠
🔹صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔸دعای عهد با مولایمان حضرت مهدی (عج)
🔹صلوات و دعاهای مجرب و روزانه
🔸نکند شب و روزی از شما بگذرد و این چهار آیه را تلاوت نکنید
🔹عهد ثابت روز چهارشنبه
🔸دعا و زیارت مخصوص روز چهارشنبه
🔹 دعاهای بعد از تلاوت قرآن
🔸دعای نور
بَر چِهرِه یِ پُر زِ نورِ مَهدِی صَلَوَات🙏💛🙏
♦️ #سلام_امام_زمانم
🔹 یابنالحسن
مهر شما، همان کیمیایی است
که روزگار مرا قیمتی میکند...
🔹 مڹ
به اعتبار محبت شما
نفس میکشم...
🔹 سلام
قرار دل بی قرار من️
🔹 اللهم عجل لولیک الفرج
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr