eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
9.6هزار ویدیو
299 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️حاج اسماعیل دولابی: 🌱اجابت قبل از دعاست؛ یک وقت نگویید هرچه دعا می‌کنیم مستجاب نمی‌شود؛ 🌿اگر خدا نمی‌خواست شما نمی‌توانستید دعا کنید؛ وقتی با حال دعا با خدا حرف می‌زنیم، این را خدا خواسته که نصیب ما شده است. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باران رحمت 02.mp3
9.68M
۲ فرمول مهــم؛ ما به دنیا اومدیم تا دونه دونه، اسمهای خدا رو کسب کنیم و ظهور بدیم. میزان ثروت ما هم، چه در دنیا و چه در آخرت به تعداد همین اسمهایی بستگی داره که جذب میکنیم. 🔺امــّا تا اسم رو نگیری؛ بقیه ی اسمها رو محاله دریافت کنی😊. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
28.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭 🎬 داستان زندگی کربلایی محمد اکبری، که با نگاه خاص سیدالشهدا توبه کرد و سوار بر کشتی نجات اباعبدالله شد. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔴آیت الله حائری شیرازی 🔹سرنوشت انقلاب را برایتان بگویم ... | در آینده ایران و اسرائیل، تقابل مستقیم خواهند داشت 🔹 📆 (سخنرانی آیت الله حائری شیرازی در جمع سپاه استان اصفهان - سال 1365) 🔹 امروز در عالم دو ولایت مطرح است: «(ع) نسبت به مسلمانان خالص» و « برای مسلمانان ناخالص». 🔹هر دوی این ولایت‌ها هستند و باید هم رشد کنند. ببینید چه می‌خواهم بگویم! در این‌طرف، ولایت امام دارد سر بلند می‌کند. در آن‌طرف هم ولایت اسرائیل دارد سر بلند می‌کند. در این وسط، کسانی هستند که باید یا جذب این بشوند یا جذب آن بشوند. اگر هنوز جذب نشده‌اند، به‌خاطر این است که این دو ولایت هنوز به‌اندازۀ کافی به خودشان نرسیده‌اند. اسرائیل هنوز به رشد نهایی خودش نرسیده است. نهضت امام هم هنوز به رشد نهایی خودش نرسیده است. 🔹 کسانی که با امام مخالفت می‌کنند، اینها می‌مانند تا اینکه بالاخره از زیر پرچم اسرائیل سر دربیاورند! چون در عالم، دو ولایت بیشتر نخواهد بود. منتها این دو ولایت، هنوز به حد کافی بزرگ نشده‌اند. در آینده، وقتی این دو کاملاً رشد بکنند، با یکدیگر خواهند شد؛ یعنی دیگر هیچ مملکتی، بین [نهضت] امام و اسرائیل واسطه و فاصله نخواهد بود. الان سوریه و لبنان واسطه هستند. در آینده، حکومت اسلامی و اسرائیل [ ] با هم اصطکاک پیدا خواهند کرد؛ یعنی ولایت اهل‌بیت(ع) یک طرف، یهود هم یک طرف! تمام کسانی که نمی‌توانند زیر بار یهود بروند، می‌بینند که چاره‌ای جز قبول ولایت اهل‌بیت(ع) ندارند. آن‌وقت، اهل‌بیت(ع) رشد می‌کنند. در این وضعیت است که تمام جوامع، جز یهودی‌صفتان، سراغ امام زمان(ع) می‌آیند و این مقدمۀ ظهور امام زمان(ع) خواهد شد. 🔹 شما می‌پرسید: «چرا یهود، قطب مقابل ولایت اهل‌بیت(ع) است؟» در روایت داریم کسانی که با اهل‌بیت(ع) مخالفت کنند و بغض ایشان را داشته باشند، . 🔹زینب کبری(ع) در همین ایام محرم و صفر، در کوفه صحبت کرد. حضرت به اهل کوفه گفت: «ضربت علیکم الذلة و المسکنة»! یعنی همان‌چیزی را که قرآن به یهود نسبت داده، حضرت خطاب به کوفیان می‌گوید! اینجا مقصود از کوفیان، تنها اهل کوفه نیست. کوفه در آن روز، نمونه‌ای بوده برای تمام کسانی که امام حسین(ع) را ترک کردند. قرآن به یهود گفت: (ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ) و زینب کبری هم خطاب به کسانی که امام حسین(ع) را تنها گذاشتند، چنین گفت. امروزه هم، ، همان تجلّی ولایت اهل‌بیت(ع) است؛ آنهایی که ولایت فقیه را نپذیرفتند، ولایتشان به منتهی خواهد شد! 🔹 را برایتان گفتم تا اگر سختی‌ها و فشارهایی پیش آمد، بدانید کسی که بناست در صف اهل‌بیت(ع) باشد را تحت فشار قرار می‌دهند. این شخص اگر به درد اهل‌بیت(ع) نخورد، به صف دشمنان ایشان ملحق خواهد شد. در مقابل هم، بسیاری افراد از صف دشمنان بیرون می‌آیند و به صف شما می‌پیوندند. بدانید که صف انقلاب، این است و این مشکلات را دارد تا زمانی که جلوه پیدا بکند. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🚩 در سفر اربعین حتما به زیارت سامراء برویم! آیا میدانید دوست داشتنی ترین جای روی زمین برای امام زمان علیه السلام کجاست؟ 🔹در گزارشی در کتاب کافی شریف اینچنین آمده بعد از شهادت امام عسکری علیه السلام، سربازان بنی عباس به خانه امام زمان علیه السلام در سامراء هجوم بردند تا آن جناب را به قتل برسانند. راوی می گوید در این هنگام وجود مقدس امام زمان علیه السلام را دیدم که از خانه خارج شد در حالی که به درگاه خداوند متعال عرضه می داشت: خدایا تو می دانی که اگر مرا از این خانه نمی رانده و طرد نمی کردند، اینجا محبوب ترین و دوست داشتنی ترین مکان روی زمین نزد من بود. (یا یکی از محبوب ترین مکان ها) 🔸 أَنَّهُ خَرَجَ مِنَ الدَّارِ قَبْلَ الْحَادِثِ بِعَشَرَةِ أَيَّامٍ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهَا أحَبُّ الْبِقَاعِ (أو مِنْ أَحَبِّ الْبِقَاعِ) لَوْ لَا الطَّرْد. کافی شریف ج١ ص٣٣١ 📌سامراء مقدسه حرم مطهر امام هادی و امام عسکری علیهما السلام، خانه امام زمان علیه السلام و خانه پدری شیعیان است. از عظمت زیارتش غافل نشویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220831-WA0082.
7.49M
روضه حضرت رقیه س😭
AUD-20210908-WA0058.mp3
6.35M
*زبان حال حضرت رقیه سلام الله علیها* مداحی⬅️ محمود کریمی 🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
794_48728737729195.mp3
526.3K
مداحی خاطره انگیز  با صدای زنده یاد سید جواد ذاکر 🔻رقیه نازلی صورتون قویما دیواره
🌹 منتظران ظهور 🌹
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و دوم🎬: فضه همرا با بالا آمدن دستان مبارک زهرا ، از جا برخواست و همانطور
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و چهارم : درب خانه باز شد و وارد خانه شدند. حسن و حسین دست فضه را رها کردند و مانند پرندگان سبک بال ،شروع به دویدن داخل حیاط کردند. فضه نگاهش از حیاط خاکی به در و دیوار ساده و فقیرانهٔ اتاق ها کشیده شد. همانطور که محو ظاهر ساده خانه بود ، فاطمه به طرفش آمد و در حالیکه دستش را می گرفت ، فرمود : بیا تا خانه را نشانت دهم... فضه بدون اینکه حرفی بزند در همان حالت بهت و شگفتی به دنبال خانم خانه روان شد ، از اتاقی به اتاق دیگر ،همه را دید و روی زیبای دختران فاطمه را که در اتاقشان گرم بازی بودند ،بوسید... خانه ای ساده با وسیله هایی اندک که شامل چند کاسه و لیوان و ظرف سفالی و چند ظرف مسی می شد و کف اتاقها هم حصیرهایی از جنس شاخه های درخت نخل ،به عنوان فرش پوشیده شده بود. قلب فضه از دیدن اینهمه سادگی و فقر به هم فشرده شد ، او که در قصر رشد یافته بود ، آن زندگی های شاهانه با این زندگی ساده را مقایسه می کرد ، انگار کار جهان برعکس بود . چون اگر می خواستند بزرگ یا به اصطلاح شاهی برای این دنیا انتخاب کنند ، بی شک کسی جز پیامبر اسلام نمی توانست باشد و فرزندانش هم حکم شاهزاده را داشتند ، اما آن تجملات شاهانه کجا و این زندگی فقیرانه کجا؟! در همین افکار بود که فاطمه همانطور که دست او را در دست مبارکش داشت ، فضه را به سمت اتاقی که شبیه بقیهٔ اتاقها با همان وسایل ساده بود برد و فرمود : اینهم اتاق شما ، هر چه داریم و هر امکاناتی هست ، به طور مساوی با هم تقسیم می کنیم ، نگاه کن اتاقی را که در اختیارت قرار داده ایم دقیقا مانند اتاق هایی ست که خودمان در آن اقامت داریم. بفرما ،امروز را استراحت کنید و از فردا هم کارهای خانه را به مساوات تقسیم می کنیم ،یک روز تو‌ کار کن و یک روز من....آیا راضی هستی؟! فضه همانطور که مانند مجسمه ای سنگی خشکش زده بود، سری تکان داد و گفت :ب...ب...بله بانوی من.. فضه وارد اتاقش شد ، اتاقی مانند دیگر اتاق های خانه ،با دیواری گلی و حصیری که بر کف آن گسترده بودند، یک کوزه آب و لیوان سفالین هم در طاقچه آن به چشم می خورد. فضه دلش از این همه سادگی یا به تعبیر او فقر، گرفته بود ، با خود می گفت : باید کاری کنم...باید چاره ای بیاندیشم تا وضع بهتر شود و در همین حین یاد آن گنجینه های طلای داخل قصرشان افتاد و یاد کیمیاگری اش و ناخوداگاه دستش به سمت گردنش رفت... آه...درست است ، کیسه ای را که در آن مواد ترکیبی برای کیمیاگری ،وجود داشت ،بر گردنش بود... با یاد آوری آن ، جرقه ای در ذهنش زد و سریع از جا برخواست... ادامه دارد... 🖍 به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و پنجم🎬: از جا برخواستم به سمت اتاقی که به عنوان مطبخ از آن استفاده می کردند رفتم ، چون در آنجا چند ظرف مسی دیده بودم ،مستقیم به طرف آنها رفتم . حسن و حسین هم که در حیاط مشغول جست و خیز بودند به دنبالم روان شدند‌. از بین ظروف مسی ، کاسه ای را که تقریبا بزرگ هم بود انتخاب کردم . کوزه آب را هم با یک دست گرفتم و چون می خواستم با این کاسه ،آزمایشم را تکرار کنم ،پس لازم دیدم از صاحبخانه اجازه بگیرم و در حضور ایشان ،آن کار را انجام دهم. درب اتاقی را که زهرا و علی در آنجا بودند زدم ، هنوز صدای کسی بلند نشد تا مجوز ورودم را صادر کنند که حسن و حسین با شتاب درب اتاق را گشودند و از زیر دستان من ، خود را به داخل کشانیدند. زهرا که چشمشان به من افتاد، اشاره کرد که داخل شوم و علی با لحنی پدرانه به من فرمودند: چه شده فضه؟ هنوز نیامده می خواهی کار را شروع کنی؟ بانوی خانه که گفتند امروز لازم نیست شما کاری انجام دهید. با حالت خجالت سرم را پایین انداختم ، با اجازه ای گفتم و داخل اتاق شدم و گفتم : اگر اجازه بدهید می خواهم با این ظرف مس، آزمایشی انجام دهم ... زهرا سری به نشانهٔ تایید و اجازه تکان داد و علی همانطور که لبخندی مهربان بر سیمایش نشسته بود فرمود: بنشین و کارت را انجام بده... با تمام وجود احساس کردم که مولایم علی می داند چه در سرم میگذرد ، اما به روی خود نمی آورد. در محضر علی و زهرا بر زمین نشستم و حسن و حسین کنارم نشستند و حرکاتم را زیر نظر گرفتند. آرام کیسه را از گردنم بیرون آوردم و مشغول کیمیاگری شدم و... همانطور که چندی پیش در قصر پدرم و آن انبار طلا ، این کار را انجام داده بودم ، با مهارتی تمام مشغول به کار شدم. با سر انگشتان هنرمندم آنچنان فرز و تند کار می کردم که در کمتر از ساعت، آن کاسهٔ قرمز رنگ مس به ظرفی زرد و طلایی بدل شد که هر جواهر فروشی از دور می دانست که بی شک این کاسه از طلای ناب ساخته شده است. کارم که تمام شد ، درحالیکه برق شادی و موفقیت در چشمانم می درخشید ، آن کاسه را بر داشتم و با تواضعی زیاد در پیش روی ، علی و زهرا قرار دادم و گفتم : بفرمایید ،اینهم طلای ناب، شما می توانید این را به بازار ببرید و با قیمت گزافی بفروشید و پولش را صرف خانه و زندگیتان نمایید... و چون دیدم علی لبخندش پر رنگ تر شد ، فکر کردم که ایشان باور ندارد این ظرف طلا باشد ، پس با صدایی لرزان ادامه دادم: به خدا که طلاست ،شما اگر آن را نزد زرگری چیره دست هم ببرید باز هم اذعان می کند که این ظرف نه مس ، بلکه طلاست.... علی که انگار دوست نداشت ،من بیش از این در افکار خودم دست و پا بزنم ، لب به سخن گشود و فرمودند:... ادامه دارد.... 🖍به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و ششم🎬: علی رو به من فرمودند: اما اگر این ظرف مس را حرارت می دادید و به صورت مذاب در می آمد و سپس از فلان مواد هم استفاده می کردید ،طلای ناب تری بدست می آوردید... با تعجب به مولایم چشم دوختم و برایم باور پذیر نبود که مولا علی هم سر از کیمیا گری دربیاورد و اینچنین عالمانه همه چیز را در این باب بداند ، پس با مِن ومِن گفتم : یعنی...شما هم علم کیمیا گری می دانید؟! علی لبخند ملیحی کل رخسارش را پوشانید و فرمود : آری ،علم کیمیا هم می دانم و نه تنها من می دانم و با اشاره به حسین کوچک ادامه داد: حتی این کودک هم علم کیمیا می داند... و همانطور که در دریای بهت و حیرت خودم غرق بودم ایشان ادامه دادند : علم، یک نوع دانستنی الهی است که بر هر کدام از بندگان که لطف خدا شامل حالش شود ، می بارد و زمانی که من از کوثر مبارک آب دهان پیامبر نوشیدم ، هزار درب علم و از هر دری هزار درب دیگر به رویم گشوده شد و براستی که به فرمودهٔ رسول خدا : انا مدینة العلم و علیٌ بابها...همانا پیامبر شهر علم است و من درب آن هستم و هرکس که بخواهد به شهر علم وارد شود ، باید از درب آن بگذرد... وقتی که مولایم علی سخن می گفت ،تازه فهمیدم که من در چه عالمی دست و پا میزنم و ایشان در چه عالمی سیر می کنند. همانا که مولایم با این سخنان به من فهماند که مال و منال این دنیا برای ما اهل بیت کمترین اهمیتی ندارد چرا که تمام علوم و گنجینه های دنیا در دستان ماست ، اگر می بینید که اینچنین فقیرانه و ساده زندگی می کنیم ، بدانید که این رویهٔ ماست ، رویهٔ بندگان مخلص خدا و رویهٔ اولیاء الله است وگرنه ما از هر ثروتمندی، ثروتمندتریم... آری مولایم علی ،با اشاره ای کوچک مرا به وادیی برد که تا به حال در ان وادی پای نگذاشته بودم و چه خوش وارد شدم و چه زیبا فهمیدم...به راستی که نه من شاهزاده ام و نه پدرم شاه...بلکه پادشاه این عالم و شاهزاده های این عالم کسی جزء این خانواده نمی تواند باشد... آرام از جا برخواستم و رو به علی و زهرا گفتم : مرا عفو کنید، قصد جسارت نداشتم ، بر من ببخشید که شاگردی نوپا در مکتب علوی و کلاس درس فاطمی و مسلمان محمدی هستم و از اتاق بیرون آمدم... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 عالم‌بہ‌عشق روی تو بیدار می‌‌شود هـر روز عا‌شقان تـو بسیار می‌شود وقتی سلام می‌دهمت در نگاہ مـن تصویر مهربانی تو تڪرار می‌شود
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی (علیه‌السلام) فرمودند: هر كس براى اصلاح خود، خويشتن را به زحمت بيندازد، خوشبخت مى‏شود هر كس خود را در لذت‏ها رها كند، بدبخت مى‏گردد و بى‏بهره مى‏ماند.✨
‍ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ در یک شب زمستان که برف زیادی می‌بارید و پاسی از شب گذشته بود ناگهان صدای دق الباب در منزل شیخ عبدالکریم حائری به صدا در آمد کربلائی علیشاه خادم حاج شیخ رفت در را باز کرد دید پیرزنی است می‌گوید: از همسایه‌های کوچه پشتی هستم شوهرم از درد دارد به خود می‌پیچد نه زغالی برای گرم شدن کرسیمان داریم و نه دوائی برای خوب شدن خادم پیر با بی‌حوصلگی گفت: مگر اینجا زغال فروشی یا دواخانه است این وقت شب این چیزها پیدا نمی‌شود برو فردا صبح بیا، سپس در را بست و به اتاق برگشت یک وقت متوجه شد دید حاج شیخ روبرویش ایستاده است ولی نگاههایش مثل همیشه نبود پرسید با چه کسی صحبت می‌کردی؟ خادم ماجرا را شرح داد حاج شیخ دگرگون شد گفت: اگر فردای قیامت خداوند از تو بپرسد: ای شیخ علی چرا نیازمند بینوائی را در شب سرد زمستانی از در خانه رد کردی حال آنکه خود در خانه گرم بودی چه جوابی برای گفتن داری؟ اگر خداوند از من بپرسد از پاسخ عاجز و درمانده خواهم شد خادم سر به زیر کشید و به فکر فرو رفت حاج شیخ فرمود: آیا خانه پیرزن را بلدی؟ عرض کرد بله توی کوچه پشتی می‌نشیند حاج شیخ لباسش را به تن کرده گفت: راه بیفت باید به خانه پیرزن برویم این را گفت و به راه افتاد خادم با عجله فانوس را برداشت و کلاه پشمینش را روی گوش‌هایش کشید و پیشاپیش حاج شیخ به راه افتاد آن دو با کهولت سنشان با آن برف و سرما کوچه ها را طی کرده به در منزل پیرزن رسیدند خادم دق الباب کرد پیرزن در را باز کرد سلام کرده عرض کرد آقا خدا طول عمرتان بدهد توی این سرما این موقع شب اینجا چه می‌کنید؟ حاج شیخ با مهربانی پس از جواب سلام فرمود: حال شوهرت چطور است؟  پیرزن طاقت نیاورد زیر گریه زد و جواب داد هنوز هم مریض است به دادمان برسید رنگ از صورت حاج شیخ پرید پیرزن در خانه را باز کرد حاج شیخ زیر لب ذکری گفت و وارد اتاق کوچکی شد پیرمرد لاغر اندام زیر کرسی خاموش اتاق از درد به خود می‌پیچید حاج شیخ سلام کرد و روبروی او نشست پیرزن با ذوق گفت: نگاه کن مشهدی حاج شیخ عبدالکریم به خانه ما تشریف آورده‌اند پیرمرد ناله‌اش را فروکش کرد چشم‌های سرخ شده‌اش را به چهره حاج شیخ خیره کرد و با درد سلام کرد حاج شیخ پاسخش داد و پرسید مشهدی چه کسالتی دارید؟ پیرمرد دست‌هایش را روی دلش گذاشت پیرزن گفت: آقا اتاقمان سرد است دوائی هم برای او نداریم دو سه روزی است او دل درد دارد و از غروب امروز حالش بدتر شده است حاج شیخ دست پر مهرش را بر پیشانی پیرمرد گذاشت بعد به خادمش گفت: هر چه زغال در خانه داریم بردار بعد به خانه دکتر برو و هرچه زوتر دکتر را همراه خود بیاور خادم از اتاق بیرون رفت شب از نیمه گذشته بود که خادم همراه دکتر به درون اتاق وارد شدند دکتر با تبسم سلامی کرد خادم کیسه زغال را به دست پیرزن داد پیرزن صورتش روشن شد آن را با خوشحالی گرفت و به سراغ منقل خاموش زیر کرسی رفت دکتر پیرمرد را معاینه کرد و دواهائی را که با خود آورده بود به او خورانید بعد نسخه ای نوشت و آن را به دست خادم داد و گفت: فردا صبح دواها را برایش تهیه کن تا حالش کاملاً خوب شود پیرزن منقلش را که پر از زغال‌های سرخ آتشین بود زیر کرسی گذاشت کرسی پر از گرما شد لحظات بعد به همراه حاج شیخ و خدمتکار دکتر را تا در اتاق بدرقه کرد و دکتر خداحافظی کرده رفت حاج شیخ با مهربانی پیشانی پیرمرد را بوسید آنگاه از پشت کرسی بلند شد با خادم از پیرمرد و پیرزن خداحافظی کردند و رفتند در بین راه حاج شیخ از خادم پرسید: روزانه چقدر نان و گوشت برای خانه ما خرید می‌کنی؟ خادم پاسخ حاج شیخ را گفت: حاج شیخ ایستاد و رو به او کرده گفت: از فردا نان و گوشت خانه را دو قسمت کن یک قسمت آن را برای خانه پیرمرد و قسمت دیگرش را برای خودمان بگذار حاج شیخ دیگر چیزی نگفت و به راه خود ادامه داد
┊﷽┊ ✍🏼کسانی که در نماز و انجام واجبات بی‌رغبت هستند. آیات اشاره شده ذیل را نوشته و با خود نگهدارند. به برکت این آیات محبت آنان به نماز و انجام واجبات زیاد خواهد شد. 👈🏻آیات و و 📖 سوره ذاریات « وَمـٰا خَـلَـقْـتُ ٱلْـجِـنَّ وَٱلْـاِنـسَ اِلّٰا لِـيَـعْـبُـدُونِ ﴿۵۶﴾ مـٰا اُریٖـدُ مِـنْـهُـم مِّـن رِّزْقٍ وَ مـٰا اُریٖـدُ اَن يُـطْـعِـمُـونِ ﴿۵۷﴾ اِنَّ اللَّهَ هُـوَ ٱݪــرَّزَّاقُ ذُو ٱلْـقُـوَّةِ ٱلْـمَـتـیٖـنُ ﴿۵۸﴾ ♥️خـدايا به ما توفیق بندگی و عبادت خودت را عطا فرما آمین یا رب العالمین🤲🏼 ⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑⌑