eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
305 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و‌چهل و هفتم: فضه در خانه نشسته بود و مشغول آسیاب کردن گندم بود ، ناگاه متوجه همهمه ای از بیرون خانه شد ، ابتدا توجهی نکرد آخر در مدینه بعد از پیامبر هر دم همهمه ای برپا بود گاهی زنی مظلوم را پهلو میشکستند و گاهی دستان مردی را می بستند و حالا هم زمان تحریف دین بود و هر روز بدعتی تازه در دین رواج می دادند... اما همهمه خاموش نمیشد ، فضه از جا برخواست آردهای دامنش را تکاند و عبا و روبنده به سر کرد. لنگ درب چوبی خانه را باز کرد و سرش را از لای در بیرون برد. متوجه شد عده ای لباس سیاه بر تن کردند و بر سر و سینه میزنند، او متعجب شد ، خود را به کوچه رساند به آن جمع که به طرف مسجد می رفتند ،حرکت کرد. صدای بلندی به گوشش رسید: کشتند...کشتند...خلیفه مسلمین را کشتند... فضه سرا پا گوش شده بود...یعنی واقعا درست میشنید؟ عمر مرده؟؟ فضه بر سرعت قدم هایش افزود و خود را به جمع پیش رویش رساند ،عده ای داخل مسجد شده بودند و عده ای هم جلوی در مسجد بودند صحبت ها همه در مورد مرگ عمربن خطاب بود ، فضه کنار زنی شد که در همان نزدیکی نشسته بود. خم شد و آرام پرسید: اینها چه میگویند خواهر؟آیا راست است عمربن خطاب هم طعم مرگ را چشید؟ زن روبنده اش را بالا داد و آرام گفت : آری این دنیا و آن کرسی خلافت به که وفا کرده که به عمر بکند؟ گویا ابولؤلؤ ایرانی به تقاص ظلمی که بر او شده بود عمر را با چند ضربه خنجر کشته... فضه در کنار زن نشست و پشتش را به دیوار کاهگلی مسجد تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد : امشب شبی دیدنی خواهد بود در آن سرا ،وقتی که عمر را با بانویم زهرا و پدرش رسول الله روبه رو میکنند دیدن دارد و بعد اشک گوشهٔ چشمش را گرفت.... ادامه دارد... 📝 ط_حسینی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و‌چهل و هشتم: خلیفه دوم هم جام مرگ را سرکشید و رفت تا در آن سرای جاویدان جوابگوی آنچه که کرده و نکرده باشد ،اما ابولؤلؤ ایرانی که به ضرب خنجر او را از پای در آورد از کینهٔ عمریان در امان نماند و او هم راهی ملکوت شد و بازماندگان عمر کینهٔ ایرانیان را به دل گرفتند و در این زمان بود که مدینه و بلاد عرب برای ایرانیان نا امن شد ، هر کجا مهاجری از ایران بود به تقاص خون عمربن خطاب به آنها تعرض میشد و چندین ایرانی به دست پسر عمر ، از زندگی ساقط شدند که یکی از آنان زنی بیگناه بود که گناهش این بود که دختر ابولولو ایرانی ست. این اخبار به گوش فضه میرسید و او برای جماعت ایرانیان دعا می کرد که از این کینه جان سالم به در ببرند. حالا امیدی میرفت که مردمی که نزدیک به ده سال تحریف های خلیفه و ظلم های عمال خلیفه را دیده و تحمل کرده بودند به سمت امیرالمؤمنین حیدر کرار کشیده شوند و خلافتی را که از آن ایشان بود به مولای عالمیان باز گردانند. اما روزگار چنان پیش میرفت که حرف حق در نطفه خفه می شد و ناحق بر منابر خودنمایی می کردند... خبری گوش به گوش و دهان به دهان می چرخید. یکی از وصیت خلیفه دوم خبر میداد و آن دیگری شورایی را نام میبرد که مأمور انتخاب خلیفه بودند، اینان از یاد برده بودند که سالها پیش ، قبل از شهادت رسول الله ، خداوند خلیفه ای را برای دینش تعیین نمود ، خلیفه ای که مردم حقش را ضایع کردند و نگذاشتند دین را راهبری کند ، اما اینک چشم به دهان بنده ای از بندگان خدا داشتند و خلیفه ای را که او تعیین می کرد ، بر مسند خلافت می نشاندند بدون انکه به خود گوشزد کنند که این مقام از آن کسی دیگر است ، از آن کسی ست که خداوند تعیین کرده نه کسی که بنده خدا وصیت کند.. ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و چهل و نهم: با مرگ عمربن خطاب هر کسی برای جانشینی او ، حدسی میزد ، عده ای از یاران امیرالمؤمنین علی علیه السلام دور هم جمع شدند تا راهی بیاندیشند که مولایشان بر کرسی خلافت که از آن خود او بود بنشیند اما غافل از این بودند که عمر قبل از مرگ شورایی تعیین کرده تاجانشین تعیین کنند و عثمان بن عفان را بر این مسند نشانده.. جمع اصحاب جمع بود و سلیم بن قیس شروع به صحبت کرد: یاران و برادران عزیزم ، همانطور که همهٔ شما میدانید تنها کسی که لیاقت تکیه دادن بر منبر رسول الله را دارد تا این دین و این ملت را راهبری کند ،کسی نیست جز مولایمان علی بن ابیطالب ، همان کسی که در حجة الوداع خدا بر پیامبرش امر کرد تا ولایت او را به گوش تمام مسلمین برسانند ،آن روز همهٔ اصحاب به به و چه چه گویان به محضر رسول خدا و مولا علی رسیدند و امیرالمؤمنین شدن علی را تبریک گفتند و درست چند ماه بعد گویا فراموشی بر اذهانشان افتاد و امر خدا وند و وصیت رسولش یادشان رفت و برای نشستن بر منبری که از آن آنها نبود بلواها به پا کردند. یاران به خدا قسم که علی از ازل برگزیده شده بود برای این امر و نام علی با عناوینی چون ایلیا در کتاب های مقدس پیش از ما آمده ، بیایید و دست بجنبانیم و این خلافتی را که به یغما رفته به صاحب اصلی اش باز گردانیم ، مگر نمی بینید که بدعت ها پشت بدعت رواج یافته ، مگر نمی بینید که دین پر از نورمان دست خوش تحاریف بزرگ شده ، بیایید و دیگر نگذاریم به امر خدا پشت شود و بعد از گذشت اینهمه سال حیدر کرار را بر مسند ولایت بنشانیم.. سلیم مشغول صحبت بود که همهمه ای از بیرون بگوش رسید. گوش ها همه تیز شد ، آخر این روزها میبایست به هوش باشند تا باز آتشی دیگر پا نگیرد که از قِبَل آن خوبیها بسوزد و بر آسمان رود و دینی به یغما رود و راه درست پنهان شود و راه به نا کجا آباد و خرابات پیش روی مردم قرار گیرد... یکی از افراد حاضر از جای برخواست تا ببیند چه شده و برای دیگران خبر آورد. لحظات به کندی می گذشت ، بالاخره آن مرد هراسان وارد شد ، رو به جمع نمود و بعد نگاهش روی سلیم قفل شد و آرام گفت : باز هم غصبی دیگر...مردم فراموشکار همان مردمند و بیعت شکنان نیز همان بیعت شکنان....و اینبار عثمان بن عفان است که کرسی خلافت را چسپیده.. ادامه دارد... 📝به قلم ط_حسینی 🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شاهزاده ای در خدمت قسمت صدو پنجاه: خلیفه دوم هم طعم مرگ را چشید و بازهم فراموش کاران ،فراموش کردند پیمانی را که پیامبر در حجة الوداع با آنان بسته بود و بیعتی را که از آنان گرفته بود، شکستند و همچنان هم بربیعت شکنی اصرار داشتند. عثمان بن عفان همان کسی که چندین بار پیامبر اسلام او را لعن کرده بود، به اشاره عمر که قبل از مرگش وصیت کرده بود و شورا تعیین نموده بود ، بر مسند خلافت مسلیمن تکیه داد، مسندی که از آن او نبود از آن ابوبکر و عمر هم نبود ، مسندی غصبی که از ازل تا به ابد، برای علی بن ابیطالب و اولاش برپا شده بود و اینک هر بار کسی بر آن می نشست و دست به دست میشد. هر کدام از خلفا راه و روشی در پیش گرفتند یکی مانند عمر در بحث تحریف دین اسبی تندرو سوار بود و یکی هم مانند عثمان ، محافظه کارانه تر عمل می نمود. اما راه ، همان بیراهه بود که امت را بدان می کشانیدند. جمع مجلس جمع بود و مسلمانان دور خلیفه سومشان را گرفته بودند . فضه در گوشه ای نشسته بود و این صحنه را می نگریست و با خود فکر می کرد ، براستی اگر این مردم دور ولیّ بر حق خداوند ،حیدر کرار را می گرفتند ، اینک نام اسلام واقعی، اسلام ناب محمدی از کران تا کران عالم پیچیده بود ، اما حالا فقط کشور گشایی عمر بود که همه به آن افتخار میکردند، کشورگشایی که با شمشیر و خون و خونریزی برخلاف تعالیم اسلام انجام شد و چه غافل بودند اینان و چه صبری دارد خدا و چه صبری دارد ولیّ بلا فصل پیامبرصلی الله علیه واله، علی مرتضی علیه السلام.... فضه آهی از دل برکشید و متوجه شد دو زن وارد مجلس شدند و به طرف خلیفه خودخوانده سوم رفتند ، وقتی به سخن درآمدند ،فضه فهمید که آنها کسی به جز دو زن پیامبر نمی توانند باشند ، یکی از آنان عایشه دختر ابوبکر و دیگری حفصه دختر عمر بود... فضه برایش جالب بود و می خواست بداند این دو برای چه به اینجا آمده اند، پس کمی خود را جلوتر کشید و گوش تیز کرد تا بداند ،قرار است چه بشود... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍سخنرانی کوتاه داستانی زیبا از بخشش پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم حجت الاسلام دکتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا