عمل مجاهدان ....
انس بن مالک می گوید زنان نزد #پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند ای پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله مردان ثواب جهاد در راه خدا را از آن خود کرده اند و دیگر عملی برای ما نمانده است که به آن به فضیلت عمل مجاهدان در راه خدا برسیم .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
کار و خدمت هر یک از شما در خانه اش با عمل مجاهدان در راه خدا برابری می کند .
📚 کافی ج ۲ ص ۱۰۵ ح ۱۱
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشکل اصلی کجاست که خداوند اذن ظهور امام مهدی علیهالسلام را نمیدهند؟
#استاد_شجاعی
•🌿•
💎اکثر کسانی که لب دریا غرق
میشن شنا بلدن
پس چرا غرق میشن
چون زیادی به خودشون مطمئنن و میرن جلو...
هرچی بهشون میگی نرید جلوتر میگن ما بلدیم ناشی نیستیم
توی ارتباط با نامحرم
زیادی به خودت مطمئن نباش
حد و حدود رو رعایت کن وگرنه مثل خیلی ها غرق میشی...
یادت باشه خیلی ها بودن از من و تو دین و ایمانشون محکم تر بوده و غرق شدند...
یوسف(ع)که پیغمبر خدا بود با اون ایمانش فرار کرد از خلوت با نامحرم...
به منتظران ظهور بپیوندید 🍃
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#روایت دلدادگی.. #قسمت ۲۰ 🎬 : سهراب خود را به دکانی که آنجا مشتش را پر کرده بود رساند ،نخود و کشمش
#روایت دلدادگی
#قسمت ۲۱ 🎬 :
آقا سید ، سعی می کرد طوری عمل کند که سهراب از دگرگونی حالش چیزی متوجه نشود ،بنابراین دستش را به ستون رختکن گرفت و روی سکویی که مشتری ها بعد از استحمام می نشستند و چای و غذا می خوردند و قلیانی می کشیدند، نشست. چون صبح زود بود کسی در گرمابه حضور نداشت ، یعنی اگر هم بود ، داخل رختکن حمام جز سهراب و سید کسی نبود.
سهراب ،بی خبر از آنچه که در دل آقاسید می گذشت ، لباس هایش را از تن بیرون آورده بود و لنگ را به خود بسته ، حاضر و آماده ، جلوی آقا سید ایستاد و می خواست حرفی بزند که متوجه ،حال ناخوش آقا سید شد.
روی سکو کنارش نشست ، با دستان پهن و مردانه اش دست آقاسید را گرفت وگفت : چی شده آقا؟ انگار حالتان خوب نیست؟
آقا سید غرق در هیکل مردانه و عضلات آهنین سهراب در حالیکه لبخندی کمرنگ می زد گفت : چیزی نیست ،احتمالا مال هوای دمکرده ی اینجاست، در همین حین غلام ، دلاک حمام که تازه لباس کار به تن کرده بود ،جلو آمد ،تا چشمش به آقا سید افتاد ، مانند دیگر کسانی که تا به حال سهراب دیده بود ، دستی روی سینه گذاشت وگفت : سلام جناب...به به ....چه شده گرمابه ی ما را منور کردید ؟ امر می فرمودید که حمام را قرق می کردم ، اما الان هم دیر نشده ،صبر کنید به میرزا حسن حمامی بگم ، تا وقتی شما حضور دارید ، کسی را نپذیرند و رو به سهراب گفت: شما هم تشریف ببرید و عصر به اینجا بیایید.
آقا سید دستش را به علامت نفی تکان داد و گفت : نه لازم به قرق نیست و با اشاره به سهراب گفت: این جوان هم میهمان من است ....
سهراب که از برخورد غلام و دیگران متوجه شده بود که آقاسید چه ارج و قربی در بین مردم دارد و نمی دانست این بزرگی، به خاطر پاکی و صداقت اوست یا احیانا ثروت و مکنت آقاسید هست.
سهراب اشاره ای به غلام کرد و گفت : دستت درد نکنه آقا...میشه یه لیوان آب خنک برای آقاسید بیاورید؟
غلام دستی به روی چشم گذاشت و از آنها دور شد.
آقاسید با نگاه مهربانی ،سهراب را زیر نظر داشت وگفت : من پسری ندارم ، اما اگر هم داشتم ، دوست داشتم مانند تو باشد، گفتی که از سیستان می آیی و برای مسابقه درست است؟
سهراب همانطور که خیره به او بود و حس ناشناخته ای که در جانش افتاده بود او را گیج میکرد ،سری به نشانه ی بله تکان داد.
آقاسید ،دست سهراب را محکم تر گرفت و گفت : پس با این حساب در اینجا آشنایی نداری....منزل من در این شهر بسیار بزرگ و دارای اتاقهای زیادی ست ، خوشحال می شوم که میهمان من باشی و در ضمن ، اگر هدفت از شرکت در مسابقه بدست آوردن پول و شغل خوبی است ، من می توانم شما را در کنار خودم در شغلی که درآمدش خوب و حلال و طیب است جای دهم...
آیا قبول می کنید؟
سهراب که در دل به اینهمه مهربانی آقا سید عشق می ورزید ، حرفی نزد و خیره به او داشت فکر می کرد ...براستی اگر قصدش از سفر به خراسان پول و شغل مناسب بود ،بی شک پیشنهاد سید را قبول می کرد ، اما هدف او از آمدن به خراسان ، پیدا کردن آن قرآن در قصر حاکم و سر در آوردن از اصل و نسبش بود، پس نمی توانست که ....
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#روایت دلدادگی
#قسمت ۲۲ 🎬 :
آقا سید سؤالی سهراب را نگاه می کرد ، سهراب بدون آنکه از چیزهایی که در ذهنش میگذشت ، حرفی بزند ، لبخندی بر لب نشاند و گفت : از شما ممنونم ، در خراسان، هم جا و مکان دارم و هم هدفم شرکت در مسابقه و آزمودن خودم است و اگر موفق شدم که مسابقه را ببرم ،اهداف بزرگتری در سر دارم و اگر هم موفق نشدم ، باید برگردم شهر خودم و نزد پدرم...
سهراب لفظ پدرم را آهسته گفت و آقاسید با شنیدن این حرف ، انگار نقشه های ذهنش نقش بر آب شده بود ،سری تکان داد و در همین حین ،غلام با پارچ آبی خنک جلو آمد و مقداری آب در لیوان مسی ریخت و با احترام به طرف آقا سید داد.
سید آب را با سه جرعه ،سر کشید و تشکری کرد و مشغول بیرون آوردن لباسش شد، هر دو مرد لباس هایشان را در بقچه ی خود پیچیدند و گوشه ای گذاشتند ،می خواستند به سمت سالن اصلی گرمابه بروند که آقاسید با نگاه خیره اش به سهراب نزدیک شد ،گردنبند چرمی او را لمس کرد و گفت : این چیست؟ چرا آن از گردنت بیرون نمی آوری؟
سهراب آن را از گردن بیرون آورد ،می خواست داخل بقچه اش بگذارد، آقاسید بار دیگر قاب چرمی را لمس کرد وگفت : نگفتی چیست؟ اما انگار برایت خیلی عزیز است.
سهراب گردنبند را به دست سید داد و گفت : این حرزی ست که از کودکی با من است...مایه ی آرامشم است و برایم بسیار ارزشمند است.
آقا سید ،قاب چرمین را داخل بقچه ی لباس خودش گذاشت و گفت : پیش من باشد ، سر و بدنمان را که شستیم ، باز می گردیم و همینجا درباره اش مفصل صحبت می کنیم.
سهراب که انگار با سید رودربایسی دارد ، چشمی گفت و همراه او راهی حمام شد.
داخل حوض بزرگ آب شدند، نوری که از سوراخ بلند و گنبدی گرمابه به داخل می تابید ، وسط آب دایره ای روشن درست کرده بود که فضا را آرامش بخش می کرد.
سهراب و سید در حین استحمام ،درباره ی مسئله ای که جلوی دکان در بازار باهم صحبت کرده بودند ، حرف زدند.
سهراب که در این امور هیچ نمی دانست و از دین ،فقط وفقط نمازش را می دانست ، هر چه که آقاسید سخن می گفت و پیش میرفت ، او شرمنده و شرمنده تر می شد..
سید از حق الناس گفت و این مسئله را باز کرد و سهراب تازه فهمید که گوشت بدنش از مال حرام است ، لباس تنش از مال مردم است و سکه های در جیبش تماما حق الناس است...او می خواست مانند سید باشد ،اما نمی دانست که الان در عمق این مرداب حرام دست و پا می زند ،آیا راه نجاتی دارد یا نه؟
او روی آن را نداشت تا از سید بپرسد اگر عمری ناخواسته و نادانسته به مال مردم دست درازی کرده باشید ،بدون اینکه بدانید اینچنین عواقبی دارد، آیا الان که راه درست و حکم خدا را فهمیده ،راه آزادی و برون رفتی دارد؟
بالاخره استحمام به پایان رسید و بعد از گذشت ساعتی از آب بیرون آمدند.
سید که کاملا متوجه حال دگرگون سهراب شده بود ، دستش را گرفت و رو به سوی رختکن حرکت کردند.
سید به پادوی گرمابه ،سفارش چای و قلیان داد و البته نهاری دلچسپ که در کنار این رفیق تازه اش ،میل کند.
وارد رخت کن شدند، آنجا تقریبا شلوغ شده بود و هرکس سید را می دید با تعجب نگاه می کرد و با احترام با او هم کلام می شدند.
سید مشغول پوشیدن لباس بود اما سهراب هر چه جستجو کرد ، خبری از بقچه اش نبود...
فکر کرد اشتباه کرده ، تمام سکوها را جزء به جزء گشت ،اما نبود که نبود...
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 سهشنبه
☀️ ۲۲ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۰ جمادیالاولی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 12 نوامبر 2024 میلادی
📖حدیث امروز:
✳️ پيامبر اکرم (صلّياللهعليهوآله) :
هر که از روی محبت و دوستی نسبت به من ، هر روز سه مرتبه و هر شب سه مرتبه صلوات فرستد ، خداوند بر خود لازم نموده است که از گناهان آن شب و روز او درگذرد.
📖 بحارالأنوار ، ج۹۱ ، ص۷۰
🤲 أللهم صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ ألِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهم
🔖مناسبت امروز:
⚔جنگ جمل (۳۶ه.ق)
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز سه شنبه💠
🔹صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔸دعای عهد با مولایمان حضرت ولی عصر (عج)
🔹صلوات و دعاهای مجرب و روزانه
🔸نکند شب و روزی از شما بگذرد و این چهار آیه را تلاوت نکنید
🔹عهد ثابت روز سه شنبه
🔸نماز و دعا و زیارت مخصوص روز سه شنبه
خشنودی قلب نازنین مولایمان صلوات🙏❤️🙏