eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
305 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
دلدادگی ۴۴ 🎬 : گلناز خودش را به شکیب رساند و همانطور که نفس نفس می زد گفت : س‌‌...سلام شکیب که گرم گفتگو با مردی دیگر بود ،با شنیدن صدای نازک زنانه ای ، سرش را بالا آورد و تا چشمش به گلناز افتاد ،با اشاره به پشت سرش که کمی خلوت تر بود به راه افتاد و همانطور که همقدم با گلناز شده بود ،با سری پایین و لحنی ملایم گفت : سلام بانوی جوان ، به خدا قسم هر چه که شاهزاده خانم گفته بودند ،مو به مو انجام دادم ، خیلی از دواطلبینی را که میرفتند تا در دام کاووس و بهادرخان ،گرفتار آیند، آگاه کردم ، اصلا نمونه اش همین شیرمرد که برنده شدن حق او بود ،همین «سهراب» را من آگاه کردم ، وگرنه بهادر وکاووس کلکش را همان انتهای قصر می کندند و به نوعی سرش را گرم می کردند تا به مسابقه نرسد. گلناز که با شنیدن نام سهراب هیجان زده شده بود گفت : از ....از این جوان که گفتی نشانی ،چیزی می دانی؟ شکیب که انگار انتظار شنیدن این حرف را نداشت ، سریع نگاهش را از زمین گرفت و به چهره ی گلناز که زیر روبنده اش پنهان بود ،خیره شد و گفت : نشانی سهراب را برای چه می خواهید؟! آن بیچاره که با حیله ی ناجوانمردانه ی بهادرخان از میدان به در شد، جایزه هم که تقدیم بهادرخان کردند ، برای چه.... گلناز که از پرحرفی شکیب حوصله اش سر رفته بود گفت : ببین شکیب ، کمتر حرف بزن و گوش بگیر تا بدانی چه می گویم. غروب نشده ، نشانی این جوان را پیدا می کنی و با دست پر به قصر می آیی ، همان جای همیشگی منتظرت هستم ، اما اینبار شاهزاده خانم هم خودش ،حضور خواهد داشت ، در ضمن اگر چنته ات پر باشد ، پول خوبی نصیبت می شود ، همانطور که تا به حال شده... شکیب که دهانش از تعجب باز مانده بود ،بدون آنکه حرفی بزند ،سرش را تکان داد ‌ گلناز پشت به شکیب کرد تا برود ، ناگاه روی پاشنه ی پا چرخید و درحالیکه انگشتش را جلوی صورت شکیب تکان میداد گفت : اما وای به حالت از این سوال و جوابها و این دیدارها ،کسی بو ببرد، می دانی که آنوقت مرغان آسمان باید به حالت گریه می کنند‌. شکیب که با این تهدید دخترک قصر نشین به خود آمده بود ، خنده ی ریزی کرد و سرش را پایین انداخت و گفت : خیالتان راحت ، شکیب دهانش قرص قرص است ، کی از این زبان درازی ها کرده که حالا بکند و چون جوابی از گلناز نشنید ، سرش را بالا آورد تا عکس العمل گلناز را ببیند که متوجه شد ، این دخترک زیبا در حال دور شدن از اوست... شکیب بشکنی زد و همانطور که سرخوش از سکه هایی که قراربود نصیبش شود ، به طرفی میرفت ،با خود زمزمه کرد : تو کیستی سهراب؟! درست است که نامت به عنوان برنده اعلام نشد و پولی نصیبت نشد ، اما وجودت برکت است ، از وقتی دیدمت ،مدام سکه هست که به جیب شکیب می ریزد‌.‌.. دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
دلدادگی ۴۵ 🎬 : شکیب با سرگرم کردن خود ،وقت کشی می کرد تا اینکه نزدیک غروب شد، چون سربازی در گروه سربازان شاهزاده فرهاد بود ،رفت و آمدش به قصر راحت بود ، از دروازه اصلی گذشت و راه سنگفرش پیش رویش را در زیر نور مشعل هایی که دو طرف راه تعبیه شده بود ، می پیمود. از ساختمان های اصلی حکومتی گذشت و به محل اقامت شاهزاده ها رسید ، از آن عمارت ها هم گذشت و بالاخره به پشت ساختمان مطبخ رسید ، فضایی که پر از درختان سر به فلک کشیده بود . پشت به دیوار مطبخ بزرگ قصر زد و روی تخته سنگی نشست در گرگ و میش غروب ،چشمش به دنبال کلاغی بود که از این درخت به آن درخت میرفت و گاهی قار قارش بلند میشد ، شکیب آهی از دل کشید و به یاد سهراب سری تکان داد و گفت : به خدا که همه ی شهر می داند ،برنده شدن حق تو بود ، اصلا اگر کل ولایت خراسان را بگردی ، جوانی به مهارت و پهلوانی تو پیدا نمی شود ، کاش گردن بهادرخان می شکست ، این روباه حقه باز!!! ناگهان صدای نازک زنانه ای از پشت سرش بلند شد و گفت : بله....حرف ما هم این است ، چون می دانیم که برنده شدن حق این جوان بود ، می خواهیم به نحوی از او دلجویی کنیم ، آیا شما نشانی از او به دست آوردید؟ شکیب که کاملا غافلگیر شده بود ، سرش را پایین انداخت و بریده بریده گفت : س‌...سلام ،شاهزاده خانم ، ممنون که چاکرت را لایق خدمت به خود دانستید... فرنگیس که از شور و شوق درونی ،بی قرار بود به میان پرچانگی شکیب دوید و همانطور که سعی می کرد اقتدارش را در سخن گفتن حفظ کند و اجازه ندهد این سرباز، سر از راز درونش درآورد گفت : خوب بگو بدانم ،هیچ از او یافتی؟ می خواهم با معرفی و سفارش ایشان به برادرم فرهاد ، او را در همین قصر به خدمت بگیریم ، آخر این دربار ،نیازمند جوانان بی باک و جسوری چون اوست. شکیب همانطور که سرش خم بود ،بله ای گفت و برای اینکه کارش را مهم جلوه دهد، ادامه داد: راستش ،از آن موقع که بانوی جوان ، پیغامتان را به چاکرتان رساندند ، تا همین الان درگیرِ پیدا کردن آدرسی از محل اقامت او بودم . شکیب گلویی صاف کرد و گفت : تا آنجا که فهمیدم ، او از ولایت سیستان آمده است و محل اقامتش کاروانسرای یاقوت یک چشم است که در انتهای بازار ..... فرنگیس که حالا مطمئن شده بود این سرباز زبر و زرنگ توانسته محل اقامت سهراب را پیدا کند ،با صدایی که از شوق می لرزید ، حرف شکیب را قطع کرد و گفت : فردا صبح زود ، خودت را به قصر برسان و با اشاره به گلناز که در کنارش ایستاده بود ،ادامه داد: ترتیبی میدهم که با کالسکه ی سلطنتی همراه گلناز به همین کاروانسرا بروید و ایشان را با کمال ادب و احترام به قصر آورید و سپس اشاره ای به گلناز کرد. گلناز کیسه ای زر دوزی شده به طرف شکیب داد و گفت : این را بگیر ،اگر حرفت درست بود و توانستیم آن جوان را پیدا و به قصر آوریم ، شاهزاده خانم مشتلق خوبی به تو خواهند داد‌. شکیب که کیسه را گرفت ، فرنگیس به همراه گلناز حرکت کرد و در تاریکی پیش رویش گم شد. شکیب کیسه را چند بار به بالا پرتاب کرد و در حالیکه خنده ای شیرین می کرد با خود زمزمه نمود : وقت را دریاب، سهراب را دریاب که این جوان گنجی ست برای تو.... دارد... 📝 به قلم :ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم" 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 پنجشنبه ☀️ ۱ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۹ جمادی‌الاولی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 21 نوامبر 2024 میلادی 📖حدیث امروز: ✳️ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها : کسی که عبادت های خالصانه خودش را به سوی خدا بفرستد خداوند بهترین مصلحت خودش را به سوی او می فرستد. 📚بحار الأنوار ج ۷۰ ص ۲۴۹ اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
سلام امام زمانم✋🌸 مرا ببخش مولاے غریبم من بی‌تو به روزها و شب‌هایم که گذشتند بد کردم! بد کردم که هر ثانیه ثانیه‌اش یادتان نبودم! بد کردم که فقط گاهی به یادتان می‌افتم! من عذر تمام گناهانم را از شما می‌خواهم! 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ 🌸آیا دل انگیزتر از صبح شروعی برای عاشقانه‌های زیبای خدایمان وجود دارد؟ 🌸امیدی نو با طلوع خورشید آسمانش رسیده است از راه 🌸حیف است پاهایمان لمس‌ کنند زمینش را و شکرگزار نباشیم 🌸حیف است چشمانمان تماشا کنند زیبائی‌های دنیایش را و شکرگزار نباشیم 🌸حیف است روزمان را با یادش زیباتر نکنیم 🌸چه آرامشی خواهیم داشت اگر نخستین کلامی که بر لبانمان جاری می‌کنیم ستودن خدای پاکی‌ها و شکرگزاری نعماتش باشد 🌸الهی به ذهنمان بینشی عطا کن که در سختی حکمتت را درک کنیم و در آسایش قدردان تو باشیم
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام سجاد(علیه‌السلام) فرمودند: هم نشینى با صالحان انسان را به سوى صلاح و خیر مى کشاند و معاشرت و هم صحبت شدن با علماء، سبب افزایش شعور و بینش مى باشد.✨ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c