eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
9.7هزار ویدیو
301 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙁😕😔 اعتراف حکام نادان به علت شکستشان در همین قرن معاصر 🔺حسنی مبارک گفت نباید به آمریکا اعتماد می‌کردم‼️ 🔺معمر قذافی گفت بزرگترین اشتباه عمرم اعتماد به آمریکا بود‼️ 🔺محمد مرسی گفته است اشتباه استراتژیک من و عامل اصلی شکست انقلاب مصر اعتماد به آمریکا بود‼️ 🔺بن علی گفت: دلیل سقوط من اعتماد بی‌جای من به آمریکا بود‼️ 🔺منصور هادی در یمن گفت: اگر فریب آمریکا را نمی‌خوردم، در قدرت باقی می ماندم‼️ 🔺تمام تاریخ نگاران معاصر در کشور معتقدند دلیل سقوط دولت مردمی مصدق و کودتای 28 مرداد 1332 به دلیل اعتماد بی‌جای مصدق به آمریکا بود‼️ 🔺صدام در لحظه اعدامش گفته بود: این طناب دار را آمریکائی‌ها به گردن من انداختند‼️ 🔺رضا شاه می‌گوید: دلیل فروپاشی سلطنت من اعتماد به آمریکا بود. یعنی حتی شاه هم بعد از سال‌ها رفاقت و خدمت به آمریکا، فهمیده بود که نمی‌توان به آمریکا اعتماد کرد‼️ 🔺جمله معروف محمدرضا شاه: آن زمان که صاحب قدرت بودم، تصور می‌کردم که اتحاد من با غرب بر مبنای اتحاد واطمینان دو جانبه برقرار است، شاید این اطمینان و اعتماد ..." 🔺از برجام و اعتماد حسن روحانی به آمریکا هم که همه مطلعند...‼️ 🛑🛑🛑 نتیجه اعتماد بشار اسد به غرب هم دیده شد!!!! ⚠️ حالا برخی در کشور هم‌چنان امیدوارند تا آمریکا ، این شیطان بزرگ و اروپایی‌ها این شیاطین کوچک، برایشان آستین بالا بزنند و مشکلاتشان را حل کنند!!!!! چرا از تاریخ عبرت‌ نمی گیرند⁉️ 📛قرآن کریم می‌فرماید:‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یهود و نصارا هیچگاه از شما راضی نخواهند شد مگر اینکه به دین و آیین آنها درآیید.!!!!!( آیا نمی اندیشید)؟!!!!! 🌿أللَّھُمَ عـجِّــلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄ @Montazer_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔فوری ✅پیش بینی مرحوم علامه کورانی ،پژوهشگر مهدویت لبنانی از اوضاع سوریه قبل از ظهور ... 🔴دوستان بارها گفتیم شما گوش به فرمان رهبری باشین ،و در این بازار آخر الزمان خودتان را مفت نفروشید. 🟢🔴🌕ظهور نزدیک است @Montazer_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14030918 سوریه.mp3
10.68M
و اما ... خیلی فوری سخنان حاج آقا دربارۀ تحولات اخیر سوریه حتما گوش کنید و منتشر کنید. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهر اگر سقوط کرد آن را پس می‌گیریم؛ 'مُواظِب‌باشید‌ایمانِتان‌سُقوط‌نَکُنَد..!👀' _شهید جهان آرا https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم سوره مبارکه حديد آیه ۲۳ لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ تا بر آنچه از دست داديد تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده شد (سرمستانه) شادمانى نكنيد و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⤴️ شرح در تصویر * کنار گذاشتن سلاح آرزوی دشمنان درباره ما ... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36773635_169222199.mp3
1.45M
💎 | وقتی تمام درها قفل میشه🔒 ▫️گاهی اوقات اسباب عادی و مادی از کار میوفته و آدم به بن‌بست میرسه... شاید در زندگی ات هم یکی دوبار کلا پیش نیاد... راه‌های حرام بازه و تمام کمین شیطان همینجاست... 🔺خدا می‌فرمایند هرکس با من خدا معامله کنه... تقوا داشته باشه و حلال و حرام منو زیر پا نزاره ... من راه رو براش باز میکنم و از اونجایی که در محاسباتش نمی‌گنجه براش کمک میفرستم❤️ | https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هاشم الحیدری: هنوز آغاز جنگ است؛ بعد از سوریه نوبت عراق است دبیرکل جنبش عهدالله عراق در دانشگاه امام حسین (علیه‌السلام): در خصوص حوادث سوریه باید گفت هنوز اول جنگ هست. من از دو سه ماه پیش در سخنرانی‌ها گفتم بعد از لبنان نوبت سوریه است و شد و بعد از سوریه نوبت عراق است. جنگی بزرگی در عراق در پیش رو داریم. بزرگترین سفارت آمریکا در کل دنیا سفارت آمریکا در بغداد هست، آنها باید اخراج شوند. هاشم الحیدری: از حوادث سوریه ناراحتیم ولی اینجا فرق حکومت اسلامی با دیگر حکومت‌ها مشخص می‌شود، در ایران ایمان و ولایت است نه فقط یک حکومت و سلاح و ارتش دبیرکل جنبش عهدالله عراق در دانشگاه امام حسین (علیه‌السلام):انسان از حوادث سوریه ناراحت می‌شود ولی اینجا فرق حکومت اسلامی با حکومت‌های دیگر مشخص می‌شود، اینجا (ایران) ایمان هست ولایت است نایب امام زمان هست نه فقط یک حکومت و چند تا سلاح و ارتش و اطلاعات. حکومت اسلامی فقط با مقاومت و سپاه و سلاح و چند تا موشک حل نمی‌شود؛ حکومت یعنی امام و امت. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌥 ابری که مانع این شده است که امام زمان (عجّل الله فرجه) را ببینیم، چیست؟ 🎙آیت الله ناصری (ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 در حوادث و مشکلات دوران غیبت چه کنیم؟ 🔵 اسحاق بن يعقوب‌، نامه‌اى براى حضرت ولی عصر (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) مى‌نويسد و از مشكلاتى كه برايش رخ داده سؤال مى‌كند. محمد بن عثمان عمری، نماينده آن حضرت، نامه را مى‌رساند. 🟡 جواب نامه به خط مبارک صادر می شود: 🟢 در حوادث و پيشامدها به راویان حدیث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنها هستم ... .» 📚 کمال الدین، ج۱، ص۴۸۵، ح۴ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمز مقاومت در لحظات پایانی دوران غیبت! ( فتنه‌های سنگینی که در پیش داریم! ) | https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۰🎬: مرد عرب نگاهی به سرتا پای سهراب انداخت و گفت : تو جوان شوریده با گاری خالی
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۱🎬: سهراب که واقعا حال و حوصلهٔ سؤال و پرسش نداشت گفت : برو به حاکم بزرگ کوفه بگو ، شخصی از خراسان آمده ، قاصد تاجر علوی ست و برایتان امانتی آورده... نگهبان آهانی کرد و همانطور که سرباز پایین برجک نگهبانی را صدا میزد گفت : چه خبر شده که هر روز از سمت عجمان برای ما قاصد می رسد... دقایق به کندی می گذشت و سهراب کنار دیوار بلند قصر کوفه ، غروب خورشید را به نظاره نشسته بود ،با صدای قیژ ممتدی که از درب بلند شد. سهراب از عالم خیالات به حال کشیده شد و بالاخره درب قصر باز شد. سربازی که با نگاهی تحقیر آمیز سر تا پای سهراب را می نگریست گفت : وای به حالت دروغ گفته باشی، حاکم منتظرت است و‌شک دارد که تو قاصد از خراسان باشی.. سهراب از جا برخاست و گرد و‌خاک پشت لباسش را گرفت و همانطور که افسار رخش را به دنبال خود می کشید ، پشت سر سرباز راهی شد. راهرویی سنگ فرش که دو طرفش جاده های خاکی بود و با درختان بلند و سربه فلک کشیده نخل در اطرافشان فضایی غریب و آشنا را برای سهراب به تصویر می کشید.. هر چه سهراب جلوتر می رفت ، احساسش قوی تر می شد ، انگار که اینجا یادآور خاطره ای دور در ذهنش بود ، اما آنقدر ذهن سهراب درگیر اتفاقات کوچک و بزرگ بود که به این احساس بهایی نمی داد. او می خواست زودتر امانتی را بدهد و به سمت مسجد سهله حرکت کند‌. سرباز همانطور که از زیر چشم ،سهراب و‌ گاری را می پایید گفت : لازم است که این گاری رنگ‌و رو رفته را هم به دنبال خود بکشیم؟ به محضر حاکم میرویم هاا.. سهراب توجهی به حرف سرباز نکرد و دستار سرش را که با آن صورتش را پوشانیده بود ، محکم تر بست. بالاخره پس از طی مسافتی ، جلوی عمارتی که دو طرفش مشعلهای فروزان روشن کرده بودند و عمارت بزرگ و زیبایی بود رسیدند. سرباز ایستاد و‌گفت : همین جا بمان تا خبرت کنم... سهراب گفت : به حاکم بفرمایید برای گرفتن امانتی باید بیرون بیاید ، چون امکان داخل شدن گاری به داخل ساختمان نیست. سرباز نگاهی به گاری کرد و قهقه ای زد و گفت : براستی این گاری امانتی ست که به خاطر آن از خراسان را تا اینجا تاخته ای؟ عجب آدم عجیبی هستی و چه امانتی غریبی با خود آورده ای و با زدن این حرف قهقه اش بلندتر شد و داخل ساختمان شد. سهراب درحالیکه ذهنش در جای دیگر سیر می کرد ، ساختمان و اطرافش را از نظر گذارند ، او حس می کرد که اینجا را می شناسد ، ناگهان از داخل راهروی پیش رویش ،مردی بلند بالا در حالیکه عصایی زیر بغل داشت و مشخص بود یکی از پاهایش قطع شده، با لباسی گرانبها و زربافت که در نور انبوه مشعل‌های داخل راهرو می درخشید ، به طرف سهراب می آمد. سهراب دانست که او‌ حاکم کوفه است ، به رسم ادب ، سرش را پایین انداخت و خیره به سنگفرش زیر پایش شد... ادامه دارد.... 📝 به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۲🎬: حاکم لنگ لنگان جلو آمد ، سهراب همانطور که سرش پایین بود سلام کرد. حاکم نگاه تیزی به سرتا پای سهراب انداخت و گفت : علیک سلام ،این سرباز چه می گوید ؟ شما به راستی از خراسان آمدید و قاصد تاجر علوی هستید؟ سهراب سرش را بالا گرفت نگاهی به چهرهٔ مرد پیش رویش که بسیار مهربان می نمود انداخت و گفت : بلی...من از طرف تاجر علوی هستم از خراسان می آیم... حاکم با تعجب به روی پوشیده سهراب نگریست و گفت : فکر می کنم حیله ای در کار است ، آخر پیش قراول و قاصد اصلی کاروان دیشب رسید و وعدهٔ آمدن شما را تا دو هفتهٔ آینده و شاید بیشتر داد... شما اگر واقعاً قاصد تاجر علوی باشید ،پرنده هم شده بودید به این زودی نمی توانستید خود را به کوفه برسانید... حتماً فریبی در کارت است و مطمئن باش ،من سر از نقشه ات در خواهم آورد، در ضمن ، زبان تو عربی و لهجه ات کوفی ست و این نشان میدهد از عرب های عراق عربی ، در صورتی که تاجر علوی تأکید کرده ،تمام کاروان عجم است،فقط درویشی در کاروان است که به زبان عربی مسلط است ، پس کمتر چرند بگو و پرده از حقیقت کارت بردار... سهراب آهی کشید و گفت : به خداوند قسم که جز حقیقت نمی گویم و سپس به طرف گاری رفت و همانطور که به نیمکت های تعبیه شده در آن اشاره می کرد ادامه داد : اگر باور ندارید ، این گاری را بشکنید و ببینید که گنجینهٔ امانتی شما ، تماماً و دست نخورده در اینجاست.. من هم اینک عجله دارم ، امانتی خود را بگیرید تا من با خیالی آسوده به کارهایم برسم. حاکم که با شنیدن این حرف ،انگار تازه متوجه گاری شده بود، همانطور که نزدیک میرفت به سربازانش دستور داد تا نمیکتهای گاری را بشکافند. در میان تعجب همگان دو صندوق چوبی و مهر و موم شده از دل گاری بیرون آمد. حاکم که هنوز مشخص بود به سهراب مشکوک است و هزاران سؤال ذهنش را درگیر کرده بود . دستی به روی شانهٔ سهراب زد و گفت : تا اینجا که حرفت درست بوده ، الان هم با ما به سالن قصر بیا تا در حضور خودت درب صندوق ها را باز کنیم و بر همگان صدق گفتارت آشکار شود. سهراب که حیله ای در کارش نبود ،چشمی گفت و به همراه حاکم وارد راهروی قصر که پر از مشعل های فروزان بود شد. حاکم همانگونه که لنگ لنگان قدم بر می داشت رو به سهراب گفت : رویت را باز کن تا چهره ات را ببینم. سهراب دست برد و دستار را از صورتش باز کرد ، خیره در چشمان حاکم شد و دراین لحظه در نور مشعل ها متوجه شد که چقدر چهرهٔ این پیرمرد برایش آشناست . حاکم که چشم به صندوق های چوبین داشت ، تا سهراب رویش را باز کرد و نگاهش به این پسرک مرموز افتاد، آشکارا یکه ای خورد.... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۳🎬: سهراب متوجه نگاه عجیب اما آشنای حاکم شد ، ولی آنقدر ذهنش درگیر آن جوان زیبا و فرشتهٔ نجاتش بود که حتی اندکی هم روی این نگاه آشنا مکث نکرد. همراه حاکم به داخل سالن بزرگ قصر رفت. حاکم مستقیم به سمت تخت زیبایی که با تشک های الوان و نرم پوشیده شده بود رفت و همانطور که چشم از سهراب بر نمی داشت ، به سربازان اشاره کرد تا صندوق های مهر و موم را پیش رویش قرار دهند. سهراب بی توجه به نگاه خیره حاکم ، اطراف را از نظر گذراند و ناگهان چشمش به راه پله ای که با گلیم های زیبای عربی فرش شده بود و به طبقهٔ بالا می رسید ،افتاد. خاطراتی کمرنگ از پله و زمین خوردن در ذهنش می آمد و می رفت ، اما این خاطرات آنقدر مبهم بود که سهراب ترجیح می داد ،فعلا زیبایی های این قصر را ببیند. با صدای حاکم ، سهراب دست از کنکاش اطراف برداشت و متوجه اوشد.. حاکم با همان نگاه خیره به او گفت : ببینم ، قبل از اینکه صندوق ها را باز کنم و رسوا شوی ،بگو چه در سر داشتی و داری؟! به خدا اگر حقیقت را بگویی ،از خطایت می گذرم و چه بسا تشویقی در خور هم به تو عنایت کنم... سهراب با تعجب حاکم را نگریست و‌گفت : من هر چه گفتم ، جز حقیقت نیست ، من از خراسان آمدم ،در پی مأموریتی که تاجر علوی به من و تنی چند سپرد و اینک هم امانتی پیش رو دارید...پس مرا چه توبیخی می توانید کنید؟! حاکم از جا برخواست ، جلوتر آمد ، دستی به دستار زربفت سرش کشید و‌گفت : قاصد تاجر علوی دیروز رسید و طبق ادعای او ، امانتی همراه یک کاروان کوچک بوده ، حالا تو بگو کو‌کاروان همراهت؟! سهراب که توقع چنین باز خواستی را نداشت بلند فریاد زد : جناب حاکم ، گنجینه ات جلوی چشمانت است ، آن را بردار و مرا رها کن... حاکم جلوتر آمد دستی به لباس خاک آلود او‌کشید و گفت : پس اینطور...ماجرا عجیب تر می شود، تو‌می دانستی درون گاری گنج هست و آن را صاحب نشدی؟! مگر تو انسان نیستی و حرص مال نداری؟ آنهم جوانی در این سن و سال؟! و سپس صدایش را بلندتر کرد و گفت : جوان حقیقت را بگو وگرنه تو را به سیاهچال خواهم انداخت سهراب که چاره ای برایش نمانده بود، سرش را پایین انداخت و همانطور که بغض گلوگیرش شده بود گفت :آری منم انسانم ، من هم در خیال خود دنبال راهی بودم برای تصاحب این گنجینه، اما نمی دانم چه شد...فقط میدانم ما در بین راه به کمین راهزنان گرفتار شدیم ، در بحبوحهٔ درگیری ، من گاری که حامل گنجینه شما بود را برداشتم و فرار کردم و ناخواسته به دل بیابان زدم ، در بیابان سوزانی بدون داشتن حتی قطره ای آب گرفتار شدم و تشنگی بر من فشار آورد، حالم دست خودم نبود و از هوش رفتم. زمانی بهوش آمدم که جوانی زیبا سر مرا به دامان گرفته بود ، مرا با آبی که تا به حال نظیرش را ننوشیده بودم سیراب کرد و همراهم شد...چند قدمی که با هم آمدیم ، سایه های شهر در دیدمان قرار گرفت و در همین هنگام ،آن جوانمرد از پیش چشمم پنهان شد و من.... ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨