eitaa logo
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
576 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
9 فایل
‌شروع خادمی:𝟏𝟒𝟎𝟐/𝟑/𝟏𝟕 همون منتظران نور💫 شریان حیات؟🫀 شریان یه رگ اصلی تویِ بدنه که بدون اون زندگی امکان پذیر نیست یه رگ مثل ارتباط ما با امام زمانمون که اگه قطع بشه دیگه زندگی امکان پذیر نیست🙂❤️‍🩹 کپی؟؟ خیلیم عالی😍
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب‌هوای‌کربلاعالی‌بود🥲 درمصراع‌قبل‌جای‌ماخالی‌بود💔
شهیدابراهیم همیشه می گفت نمازمثل لیموشیرین میمونه اول وقت که بخونی خوبه دیر بشه تلخ میشه نمیچسبه!!
از قضا شدن نماز صبحتون بترسید ! میگن، خدا اگه بخواد خیری رو از یه بنده ای بگیره نماز صبحش رو قضا میکنه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در تیک‌تاک چالشی به راه افتاده که با آهنگ "سلام یا مهدی" تولید محتوا می‌کنند آن هم در حمایت از فلسطین 🟢 اسمت مجددا در عالم فراگیر شد آقا
یه صلوات برای ظهور اقامون امام زمان بفرستید😔🖤 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🇵🇸🖤 اللهم عجل لولیک فرج❤️‍🩹
دوستان رمان امشب با کمی تاخیر گذاشته میشه 😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 رمان:مدافع عشق #𝐏𝐚𝐫𝐭𝟔 دشت عباس اعلام میشود که میتوانم کمی استراحت کنیم. نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار میکنم. کلافه چادر خاکی ام را از زیر پا جمع میکنم و نگاهی به فاطمه میندازم و میگم: _بطری ابو بده خفه شدم از گرما _اب کمه لازمش دارم _بابا دارم میپزم _خب بپز! میخوامشششش. _چیکارش داری؟ لبخند میزند. بی هیچ جوابی تو از دوستانت جدا میشوی، وبه سمت ما می ایی. _فاطمه سادات؟ _جانم داداش؟ _اب رو میدی؟ بطری را میدهد و تو مقابل چشمان من گوشه ای میشینی، استین هایت را بالا میزنی و همزمان زیر لب ذکر میگویی و وضو میگیری . نگاهت میچرخد و درست روی من می ماند. خون زیر پوستم صورتم میدود و گر میگیرم. _ریحانه؟ داداش چفیه اش رو برای چند دقیقه لازم داره. پس به چفیه ات نگاه کردی نه من! چفیه را دستش میدهم و او هم به دست تو! ان را روی خاک میندازی، مهر و همان تسبیح سبز شفاف را رویش میگذاری، اقامه میبندی و دو کلمه میگویی که قلب مرا در دست میگیرد و از جا میکند. "الله اکبر" بی اراده مقابلت به تماشا مینشینم. گرما و تشنگی از یادم میرود. ان چیزی که مرا انقدر جذبت میکند چیست؟ نمازت که تمام میشود، سجده میکنی کمی طولانی وبعد از اینکه پیشانی ات را از روی مهر بر میداری با نگاهت فاطمه را صدا میزنی. او هم دست مرا می کشد، کنار تو درست در یک قدمی ات می نشینیم. کتابچه کوچکی را بر میداری و با حالی عجیب شروع به خواندن میکنی. "السلام علیک یااباعبدلله" زیارت عاشورا... و چقدر صوتت دلنشین است. در همان حال اشک از گوشه ی چشمانت می غلتد.. فاطمه بعد از ان گفت:همیشه بعد از نمازت صدایش میکنی تا زیارت عاشورا بخونی. چقدر حالت را، حس خوبت را دوست دارم. چقدر عجیب... که هر کارت بوی خدا میدهد حتی لبخندت ادامه دارد... نویسنده:محیا سادات هاشمی 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 رمان:مدافع عشق #𝐏𝐚𝐫𝐭𝟓 نگاهت میکنم پیرهن سفید با چاپ چهره ی شهید همت، زنجیر و پلاک، سربند یا زهرا ویک تسبیح سبز شفاف پیچیده شده به دور مچ دستت. چقدر ساده ای و من به تازگی سادگی را دوست دارم. قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایی به محل حرکت کاروان برویم. فاطمه سادات میگفت:ممکن است راه رو بلد نباشیم. و حالا اینجا ایستاده کنار حوض ابی حیاط کوچکتان و تو پشت به من ایستاده ای. به تصویر لرزان خودم در اب نگاه میکنم. چادر به من می اید... این رو پدرم وقتی فهمید چه تصمیمی گرفته ام بمن گفت. صدای فاطمه رشته ی افکارم را پاره میکند. _ریحانه؟...ریحان؟...الوووو نگاهش میکنم. _کجایی؟ _همینجا... چه خوشتیپ کردی تک خور؟!.(به چفیه و سربندش اشاره میکنم) میخندد _خب تو هم میاوردی مینداختی دور گردنت. به حالت دلخور لب هایم را کج میکنم.. _ای بد جنس نداشتیم... دیگه چفیه ندارید ؟ مکث میکند... _امممم نه. همین یدونس. _فاطمه سادات؟؟ _جونم داداش؟ _بیا اینجا... فاطمه ببخشید کوتاهی میگوید و سمت تو با چند قدم بلند می اید. تو بخاطر قد بلندت مجبور میشوی سر خم ، در گوش خواهرت چیزی میگویی و بلافاصله چفیه ات را از ساک دستی ات بیرون میکشی و دستش میدهی. فاطمه لبخندی از رضایت میزند و سمتم می اید. _بیا...(و چفیه را دور گردنم میندازه، متعجب نگاهش میکنم) _این چیه؟ _شلواره! معلوم نیس. _هرهرهر! جدی پرسیدم! مگه مال اقا علی نیست؟ _چرا اما میگه فعلا نمیخواد بندازه. یک چیز در دلم فرو میریزد، زیر چشمی نگاهت میکنم ، مشغول چک کردن وسایل هستی. _ازشون خیلی تشکر کن!_باعشه خانوم تعارفی.(و بعد با صدای بلند میگوید) ... علی اکبر!!... ریحانه میگه خیلی باحالی!. و تو لبخند میزنی میدانی این حرف از من نیست. با این حال سر کج میکنی و جواب میدهی: _خواهش میکنم *** احساس ارامش ، درست روی شانه هایم... نمیدانم از چیست ! از چفیه ات یا تو ادامه دارد... نویسنده:محیا سادات هاشمی 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیدا کردن قرآنی در کف اقیانوس که سالها اونجا مونده بود صحیح و سالم... صفحات کتاب به طرز عجیبی شبیه به شهر مکّه . 🌷سبحان الله 💯 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
♥️ السلام علیک یا صاحب الزمان •┈••✾༺⃟‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌿🌺