eitaa logo
🌤 منتظران نور 🌤
1.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
234 فایل
قال رسول الله ..هر کس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.💫کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤🏴 تبادل و تبلیغ ممنوع🚫 🍀کپی مطالب حلال با ذکر صلوات بر مولایمان مهدی(عج)🍀 ارتباط با مدیر👇 @Ssh999
مشاهده در ایتا
دانلود
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن هر دو روی تخت، کنار هم نشستیم، دستهای گرمش باعث شد احساس کنم خون به تمام بدنم برگشته، جان گرفتم، با تعجب به انتهای موهایم که پخش شده بود روی تخت، نگاه کردو گفت: –هیچ وقت موهات رو کوتاه نکن. آرام گفتم: –سعی می کنم، گاهی از دستشون خسته میشم. دوباره دستی به موهایم کشیدو گفت: – مگه میشه این همه زیبایی خسته کننده بشه؟ سرم را پایین انداختم. پرسید: ــ چرا جواب سوالم رو ندادی؟ ــ کدوم سوال؟ ــ قضیه ی عکس. همانطور که سرم پایین بود گفتم: – ما که کلی عکس انداختیم، هم دوتایی، هم با خانواده هامون. دستم را با محبت فشار دادو گفت: — الان که محرمیم، میشه وقتی حرف می زنی تو چشم هام نگاه کنی؟ سرم را بالا آوردم و به یقه ی لباسش چشم دوختم. ــ یکم بالاتر. نگاهم را سر دادم سمت لبهایش. لبخند عمیقی زدو گفت: – اونجا هم خوبه، ولی منظور من بالاتر بود. بالاخره نگاهش کردم و گفت: –حالا اصل قضیه رو بگو. دوباره چشم هایم را نقش زمین کردم و گفت: – ای بابا، این همه زحمت رو هدر دادی که. با خجالت گفتم: – آخه سعیده می گفت بیاییم توی اتاق دوتایی عکس بندازیم، منم چون معذب بودم اخم کردم. ــ دوتایی یعنی تو و سعیده؟ مگه با اونم معذبی؟ می دانستم از روی عمد این حرف هارا می زند، نگاهم را روی صورتش چرخاندم وگفتم. – نخیر، من و شما. دستم را بالا آوردو بوسه ایی رویش نشاند. –بله، همون موقع منظور سعیده خانم رو متوجه شدم، خیلی هم دلم می خواست دوتایی خصوصی عکس بندازیم، ولی وقتی اخم تو رو دیدم ترسیدم. اخم می کنی ترسناک میشی ها. زمزمه وار گفتم: ــ‌شما که جای من نیستید، خب سختم بود. گوشی را از جیبش درآوردو گفت: –ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس. دوربین گوشی را فعال کرد و شروع کرد به عکس انداختن. چند تا عکس اول را که انداخت گفت: – باید اولین لحظات محرم شدنمون، ثبت بشه. برای من یکی از نایاب ترین لحظات زندگیمه. عکس های بعدی را که انداخت، کمی خودش رو متمایل کرد به طرف من، من هم دلم می خواست این کار را انجام دهم ولی، به این سرعت نمی‌توانستم. همه ی موهایم را جمع کرد یک طرف شانه‌ام و یک عکس تکی گرفت و گفت: –می خوام این عکست رو به مژگان نشون بدم، دلش رو آب کنم. از این که اسم مژگان را بدون پسوندو پیشوندگفت، خوشم نیامد. با استرس گفتم: –لطفا تو گوشی خودتون نشونش بدید. گوشی را گذاشت روی میزو روبرویم زانو زدو دستهایم رو گرفت و گفت: – نگران نباش، من حواسم به همه ی این چیزها هست. عکس خانمه مثل یه تیکه ماهم رو برای کسی نمی فرستم، خیالت راحت. لبخندی زدم. –می دونم. تو این مدت متوجه شدم که چقدر ملاحظه می کنید. کنارم نشست و گفت: – راحیل همش می ترسیدم که قسمتم نباشی، فقط خدا می دونه امروز چقدر خوشحالم. ــ قراره امروز نذرتون رو بگید، که چی بود. ابروهایش را بالا داد و نچی کردو گفت: خرج داره. با تعجب گفتم: – چه خرجی؟ با شیطنت نگاهم کرد و گفت: –حالا بعدها میگم. یک لحظه احساس کردم یکی سوزن برداشته وتمام رگهایم را سوزن میزند، می خواستم از اتاق بیرون بروم، ولی نمی دانستم چه بهانه ایی بیاورم. بدون این که نگاهش کنم بلند شدم و گفتم: – برم براتون میوه بیارم. دستم را گرفت کشیدو دوباره کنار خودش نشاندو گفت: –الان با این قیافه ی تابلو نری بیرون بهتره. ببین چه سرخ و سفیدم شده، بعد دستی به موهایم کشیدو گفت: –بیا موهات رو برات ببافم، تا راحت باشی، بعد دوتایی می ریم بیرون. " وای خدایا این چرا اینقدر راحت است، هنوز چند ساعت بیشتر از محرمیتمان نگذشته چه در خواستهایی دارد." با شنیدن صدای اذان که از گوشی‌ام می‌آمدگفتم: –نه، ممنون با گیره می بندمشون. بعد از بستن موهایم، گفتم: – می خواهید شما برید توی سالن بشینید. من نماز بخونم میام. نگاهی به تخت انداخت و گفت: –این تخت توئه؟ ــ بله. دراز کشید رویش و گفت: – همینجا دراز می کشم تا نمازت تموم بشه. وضو داشتم. سجاده را پهن کردم و شروع کردم به نماز خواندن. برای این که منتظرم نماند، تعقیبات نماز مغرب را نخواندم و فوری نماز عشا را شروع کردم. سلام نماز را که خوندم، دیدم کنارم نشست و یک دستش را روی زانویم گذاشت و با دست دیگرش تسبیحم را از روی سجاده برداشت وشروع کردباانگشتش دانه‌هایش راجابه جا کردن. سرش را تکیه داد به بازویم. چون تسبیحم دستش بود، بی اختیار دستش را از روی پایم برداشتم و با انگشت هایش ذکر تسبیحات را گفتم. با تعجب نگاهش را بین صورتم و دستش می گرداند. در آخر دستش را بالا آوردم تا ببوسم ولی دستش را کشیدو گفت: – قربونت برم، شرمندم نکن. همانطور که سجاده ام را جمع می کردم گفتم: –باید به دست همسری که تسبیحات می گه بوسه زد. سرش را پایین انداخت. دوباره تسبیح را در دستش جابه جا کرد. وقتی دید سجاده را جمع کردم و در کمد گذاشتم. تسبیح را گرفت بالاو گفت: – اینم بی زحمت بزار. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن ــ پیش خودتون باشه. تربت کربلاست، اگه مابین ذکر گفتن، فقط بچرخونی و چیزی نگی هم، براتون ذکر حساب می کنند. خندیدوگفت: – پس دیجیتالیه. سرم را تکان دادم و گفتم: – یه همچین چیزایی. موقعی که سجاده را می گذاشتم توی کمد، یادم افتاد هدیه ایی که آرش به من داده بود را همانجا گذاشته‌ام. نایلونی که هدیه داخلش بود را بیرون آوردم و رو به آرش گفتم: –میشه این رو برام نصبش کنید رو دیوار. وقتی قاب سیلور، با گل های طلایی را نشانش دادم، لبخندی زدو گفت: –فکر کردم انداختیش دور. ــ راستش گذاشته بودم کنار تا بهتون برگردونم، ولی قسمت چیز دیگه ایی بود. جا کلیدی قلبی را هم روی کلید کمدم نصب کردم و گفتم: – اینجا هر روز می بینمش. قاب را از من گرفت وپشتش را نگاه کردو گفت: –اگه یه میخ کوچیک با یه چکش بیاری حله. از اتاق بیرون رفتم وازاسراپرسیدم: –چکش و میخ کجاست؟ چون او معمولا این جور کارهارا انجام می داد. به دقیقه نکشید که برایم آوردو باخنده گفت: – می ذاشتی این بدبخت روز اولی با خاطره خوش بره خونشون. یه امروز رو ازش کار نمی کشیدی، آخه چه زود خودت رو نشون می دی. چشمکی بهش زدم وگفتم: –باید گربه رو دم حجله کشت. میخ و چکش را به طرفم گرفت و گفت: – حالا که داری ازش سو استفاده می کنی، بگو پرده اتاق رو هم در بیاره، یه دستی هم به شیشه ی اتاق بکشه. با چشم های گردشده نگاهش کردم ونچ نچی کردم و گفتم: – به من می گی سو استفاده چی؟ خودت که آخر استسمار گری، خدا به داد شوهرت برسه. خندیدو گفت: –پس چی، آدم رو، می زنه حداقل ارزشش رو داشته باشه، اون تابلو رو منم می زدم دیگه ،حالا آقا دومادو انداختی تو زحمت که چی بشه. مامان اسرا را صدا کردوگفت: – اگه گذاشتی بره دنبال کارش. وارد اتاق که شدم دیدم آرش وسایل روی میز را مرتب کرده و نگاهشان می کند. بادیدنم، اشاره ایی به لاک های رنگا رنگی که روی میز بودکردو گفت: –مگه از این جور چیزها هم استفاده می کنی؟ ــ بله، خیلی کم. مگه اشکالی داره؟ ــ نه، آخه هیچ وقت ناخن هات رو رنگی ندیدم. ــ آهان منظورتون بیرون از خونس؟ ــ آره دیگه. ــ نه اصلا. فقط توی خونه، گاهی واسه دل خودم. میخ رو گرفت و گفت: – بگید کجا نصبش کنم. تابلویی که آقای معصومی برایم نوشته بود را از روی دیوار برداشتم و گفتم: –اینجا لطفا. با تعجب گفت: –چرا برداشتید؟ تابلو را داخل همان نایلونی که تابلوی گلهارا از آن درآورده بودم گذاشتم و گفتم: – حالا بعدا یه جا براش پیدا می کنم. نگاهی به جای خالی تابلو انداخت و گفت: –پس دیگه نیازی به میخ و چکش نیست. بعد تابلوی گلهارا همانجا آویزان کرد. اسرا و مامان شام رو بر خلاف همیشه روی میزچیدند و هر بار که می رفتم کمکشان مامان می گفت: –تو برو پیش آرش بشین. وقتی دور میز نشستیم و خواستیم غذا را شروع کنیم، اولش مثل همیشه کمی نمک دریا چشیدیم، برای آرش هم جالب بودو بعد از این که مامان برایش دلیلش را توضیح داد، دلش خواست که امتحان کنه. مامان سوپو قیمه بادمجان درست کرده بود. به همان سبک و سیاق خودش، آرش اول از رنگ غذاها تعجب کرده بود، ولی وقتی امتحانشان کرد مدام می خوردو از دست پخت مامان تعریف می کرد. وسط های غذا خوردن بودیم که آرش آرام زیر گوشم گفت: – فکر کنم آب یادتون رفته. بلند شدم و برایش بطری آب با لیوان آوردم و گفتم: – ببخشید، ما چون بین غذا آب نمی خوریم، یادمون میره واسه مهمونامونم آب بزاریم سر سفره. وقتی آرش دلیلش را پرسید، مادر هم عذر خواهی کرد که حواسش نبوده آب بیاورد، بعدهم مضرات آب خوردن بین غذارا برایش توضیح داد. بعد از شام بلند شدم و میز را جمع کردم آرش هم به کمکم امد. بعد هم در شستن و خشک کردن ظرف ها و همراهیم کرد. اصرارهای مادر هم برای این که آرش برود و بنشیند و تاثیری نداشت. آرش گاهی با اسرا هم کلام میشد ولی اسرا خیلی کوتاه و مختصر جواب می داد. آرش چشمکی به من زدوآروم گفت: –برعکس خودت، خواهرت زیاد زبون دار نیست ها. از حرفش زدم زیر خنده و گفتم: –بهتون قول میدم به هفته نکشیده از حرفتون پشیمون می شید. او هم خندیدو گفت: –آهان، پس الان داره ملاحظه ام رو می کنه. بعد پیش خودم فکر کردم، من کی پر حرفی کردم، یا زبون دار بودم که آرش این حرف را زده. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن هنوز کارهایم کامل تمام نشده بود که مادر آرام کنار گوشم گفت: –شما برید بشینید. زشته روز اولی همش تو آشپزخونس. وقتی روی مبل داخل سالن نشستیم، آرش گفت: –میشه بریم بیرون کمی قدم بزنیم؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم و گفتم: –صبرکنید آماده بشم. به چند دقیقه نکشید که با هم خیابانهای اطراف خانه را قدم زنان طی می‌کردیم. آرش دستم را گرفت و عاشقانه نگاهم کرد و گفت: هنوز باورم نمیشه، مال من شدی. بعد نفس عمیقی کشید. –یه مدت سریه کلاسی میرفتم که در مورد قانون جذب و این چیزها بحث بود. استاد اون کلاس میگفت، توی زندگی هر انرژی خوب یا بدی رو که بفرستید، همون رو دریافت می کنید و در مورد هر کسی اگر مثبت فکر کنید باعث رفتار خوب شما با اون میشه. همینطور برعکسش. هر چی فکر می‌کنم قبل از اون ماجرای جزوه هیچ فکری در مورد تو نکرده بودم. نمی‌دونم چطور با یک نگاه به طرفت کشیده شدم. من اصلا به دخترهایی هم تیپ تو هیچ وقت فکر نکرده بودم، یعنی حتی تو رو سرکلاس ندیده بودم قبل از این که سارا بهت جزوه‌ام رو بده. چطور به طرفت کشیده شدم. چون قانون جذب میگه انسان هر چیزی رو که دوست داشته باشه با فکر کردن بهش میتونه به دست بیارتش. ولی در مورد تو همه چی یهویی به وجود امد. وقتی برای اولین باردیدمت کشش عجیبی به سمتت پیدا کردم. در حال که قبلش هیچ وقت از کائنات نخواسته بودمت. تو قانون جذب رو به هم ریختی راحیل. دیگه به این قانون اعتماد ندارم. خوشحالم که در مورد تو قانون جذب عمل نکرد. بعد دستم را به طرف لبهایش بردو خواست ببوسد. آرام دستم را کشیدم و گفتم: – اینجا خیابونه. دوباره دستم را گرفت و گفت: – بر طبق قانون جذب وقتی آدم احساس خوبی داره، اون موقع بهترین لحظات زندگیشه. فکر می‌کنم من الان اون لحظه از زندگیم رو طی می‌کنم. تو چی راحیل؟ مثل من اون حس خوب رو داری؟ سرم را به علامت تایید تکان دادم و او ادامه داد: –اگه اینطوره، پس چطور در هر شرایطی حواست به... به... مثلا به اذان گوشیت هست. چرا هیچ خوشی باعث نمیشه ازیادت بره که بهش بی‌توجه باشی؟ با تعجب نگاهش کردم و کمی فکر کردم که چه بگویم. پرسیدم: –استادتون چطور آدمی بود؟ شانه ایی بالا انداخت و گفت: –خوب بود. اکثراخیلی شادو شارژ بود. –چه خوب، یعنی اعتقادی نداشت تو این دنیا رنج و سختی هم هست؟ –چرا؟ ولی می‌گفت با فکرهای خوب افکار منفی از بین میره. –خب منظورش از اون افکار خوب چی بود؟ –فکر کردن به خوشیهای زندگی دیگه، که توی هر آدمی فرق می‌کنه، مثلا یکی وقتی به پولدار شدن فکر میکنه خوشه، یا کسی که به عشقش نرسیده، فکر کنه که رسیده، خوشه. اصلا همین فکر کردن هم برای رسیدن بهش کمک میکنه و باعث شادیش میشه. –به نظرم قانون جذبی که تو میگی خوبه ولی تک بعدیه. چیزهایی که استادت گفته لذتهای زودگذره که انسان بالاخره ازشون خسته میشه. آدمها از همه‌ی این چیزهایی که گفتی بالاخره خسته میشن. اینا چیزای کمیه. مامان همیشه میگه لذتهایی هست که آخر نداره و برای رسیدن بهشون باید یه رنج‌هایی بکشیم. که همون رنج‌ها هم خودش یه جورایی لذت داره. متعحب نگاهم کردو پرسید: – چطوری؟ –مامان میگه مثلا کسی که حواسش به حجابش هست، از همسرش لذت بیشتری میبره. میگه حجاب داشتن یه رنج کوچیکه، که باعث یه لذت بزرگ میشه. ولی به نظر من حجاب رنج نیست. آرش نفسش را بیرون دادو گفت: –مامانت چقدر سختش کرده. فکر نکنم اینجوریام باشه. –خب میشه از همین نمازی که پرسیدی شروع کرد. من در هر شرایطی یادم نمیره که نمازبخونم. چرا؟ لبخند زدو گفت: –اینو که من پرسیدم، تازه برام عجیب تر اون موضوع مهریته، فکر نمیکنی زیادی...مکثی کردو لبهایش را بیرون دادو نگاه با‌ مزه‌ایی بهم انداخت و لبخند زد. –چیه؟ می‌ترسی حرفت رو بزنی؟ تازه یادم نرفته ها اون روز قرار بود بگی داییم بهت چی گفته، ولی زدی زیر حرفت. –راستش اون روز از گفتن موضوع مهریت اونقدر غافلگیر شدم که کلا نشد جوابت رو بدم. داییت اولش یه سری بازجویی کرد و بعد نتیجه‌ی تحقیقاتش رو که در مورد من انجام داده بود رو گفت، آخرشم توصیه هایی در مورد تو بهم کرد. تنها چیزی که لازم باشه بهت بگم این که ازم قول گرفت، هیچ وقت مجبورت نکنم کاری روکه دوست نداری رو انجام بدی. منم بهش این قول رو دادم. بینمان سکوت شد من در فکر قولی بودم که دایی از آرش گرفته بود. می‌دانستم دایی هم خیلی نگران آینده‌ی من است. ولی هیچ وقت از تحقیقاتی که کرده بود، چیزی بهم بروز نداده بود. آرش نگاهم کردو گفت: –راستش اولش وقتی جریان مهریه‌ات رو ازت شنیدم، بیشتر از این که برام عجیب باشه حسودیم شد و ناراحت شدم. باتعجب پرسیدم: –واقعا؟ آخه چرا؟ –برای این که زمانی که من دارم بال بال میزنم که همه چی رو جور کنم که ما به هم برسیم، تو به فکر چیز دیگه ایی هستی. راحیل، تو واقعا بهم علاقه داری؟ 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 دعای عهد تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند 💠 امام صادق علیه‌السلام : هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم‏ ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو در خدمت آن حضرت قرار می‌دهد. ‌‌‌‌کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻 سلام آقای من خوش به حال دل من مثل تو آقا دارد بر سرش سایه ی آرامش طوبا دارد با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد پای این عشق اگر جان بدهم جا دارد السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام رضا(علیه‌السلام) فرمودند: خدایا اگر ما را در روزهایی که از ماه شعبان گذشت نبخشیدی پس ما را در باقیمانده آن بیامرز{این دعا سفارش شده است در روزهای پایانی ماه شعبان زیاد خوانده شود}.✨ 💞پـــــــروردگارا دست نياز را به درگاه تو دراز مي کنم و از کسي خواسته هايم را طلب مي کنم که هيچ گاه بر سرم منت نمي گذارد آرزوهايم را به تو مي گويم، به تو که هميشه دوست مني عاشق تر از هميشه سر بر آستان ملکوتيت مي گذارم و در دل دعا مي کنم و از تو مي خواهم که آرامش ، برکت و سلامتی را برای خودم و دوستانم ارزانی داری❤️
هفتاد ویکم پیامهای آیه فوق ⇧⇩: 1- لازمه‌ى ايمان، حفظ نگاه از حرام است. 2- جاذبه‌هاى غريزى را بايد كنترل كرد. 3- گناه را از سرچشمه جلوگيرى كنيم وتقوا را از چشم شروع كنيم. 4- چشم پاك، مقدّمه‌ى پاكدامنى است. 5- پاكدامنى، براى مردان نيز لازم است. 6- چشم‌چرانى و بى‌عفّتى، مانع رشد معنوى انسان است. 7- همواره در محضر خدا هستيم. در محضر خدا معصيت نكنيم.
﷽ 🍃اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌱 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1699204-۱.mp3
6.52M
یا اباصالح المهدی ادرکنی🌤 🌤دعای ندبه با صدای استاد فرهمند🌤 🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای ندبه.mp3
32.69M
🌤یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🌤 دعای ندبه به ترجمه فارسی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند: خداوند مستجاب نکند دعای کسی را که نداند چه میگوید 🌤 🌤نشر صدقه برای امام زمان (علیه السلام ) الهی حاجت روا شوید 🌤 اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
🌤یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🌤سلام به چهارده معصوم (علیهم السلام )🌤 🌤صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌤صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌤صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌤صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌤صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🌤🌤🌤🌤🌤 🌤صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌤صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌤صَلَّي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمّد🌤 🌤🌤🌤🌤🌤 🌤صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌤صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌤صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌤🌤🌤🌤🌤 🌤صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّد 🌤صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌤صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🌤🌤🌤🌤🌤 🌤رفقای بهشتی تا جایی که میتوانید نشر دهید تا اجر عظیم نصیب دل قشنگتان شود حاجت روا شوید ودل دریایی و دل آسمانی تان لبریز از شادی فقط شود وشادیت مهمه حاجتت روا شود آمین بحق آمین مولا اللهم عجل لولیک الفرج🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا اباصالح المهدی ادرکنی🌤 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌤 اَللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْ‌ضِ ۗ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْ‌سِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ﴿٢٥٥﴾ لَا إِكْرَ‌اهَ فِي الدِّينِ ۖ قَد تَّبَيَّنَ الرُّ‌شْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَن يَكْفُرْ‌ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْ‌وَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٥٦﴾ اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِ‌جُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ‌ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُ‌وا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِ‌جُونَهُم مِّنَ النُّورِ‌ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ‌ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿٢٥٧﴾🌤 🌤اللهم عجل لولیک الفرج
ayatal-korsi-alghamedi.mp3
496.4K
🌤آیه الکرسی به نیت امام زمان علیه السلام سلامتی وظهور وبرآورده شدن حوائجش ورضایت ولبخندش ومعرفت دیدارش در هردو جهان بخوانید وگوش کنید 🌤 تا معجزه شود برای زندگیتون در هردو جهان آمین بحق آمین مولا 🌤 🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
34_Quran_Ayat_al_Korsi.mp3
10.9M
ترجمه فارسی آیه الکرسی🌤 اللهم عجل لولیک الفرج🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir joze4.mp3
4.12M
💕یا ابا صالح المهدی ادرکنی 💕 با صدای 💕اللهم عجل لولیک الفرج 💕
4.pdf
9.17M
💕 یا اباصالح مهدی ادرکنی 💕 💕 متن جزء چهارم قرآن کریم💕 💕 اللهم عجل لولیک الفرج 💕
637539954766555419.mp3
19.65M
🌷جزء ۴ قرآن کریم استاد پرهیزکارکانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5859393250778939597.mp3
6.31M
یا ابا صالح المهدی ادرکنی 💕 ترجمه هدایت فر به نیت تعجیل در ظهور آقا امام زمان قران تلاوت کنیم‌ برای تمام حوائجش رضایتش ودیدارش در هردو جهان وقف مولاییم نذر مولاییم در خدمت مولاییم 💕 💕هدیه به چهارده معصوم الهی اللهم عجل لولیک الفرج 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا ابا صالح المهدی ادرکنی ☘ ☘نکات کلیدی جزء چهارم قرآن ☘راهکار زندگی بهشتی صدای خداست اللهم عجل لولیک الفرج
نجوای روز چهارم نهایی.mp3
3.62M
. 🎙 نجوای عاشقی: ماه مبارک رمضان 🎤 به کلام : 🎼 ضبط، میکس : اللهم عجل لولیک الفرج🌤 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا