eitaa logo
🌤 منتظران نور 🌤
1.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
6.7هزار ویدیو
232 فایل
قال رسول الله ..هر کس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.💫کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤🏴 تبادل و تبلیغ ممنوع🚫 🍀کپی مطالب حلال با ذکر صلوات بر مولایمان مهدی(عج)🍀 ارتباط با مدیر👇 @Ssh999
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖋📋🔆سلسله دروس ردشبهات مهدویت 🌅فایده امام غائب چیست❓❓❓ 💠قسمت1⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 اهمیت و فضیلت شب قدر ✍ بی تردید شب قدر از شب های با عظمت و با اهمیت سال است. و سبب فضیلت این شب بر سایر شب ها به اعتبار اموری است که در این شب محقق می شود. ✅ در بیان اهمیت و فضیلت شب قدر همین بس که خداوند تمامی آیات سوره قدر و آیات سوم تا پنجم سوره دخان را در اهمیت آن شب نازل کرده است و خطاب به پیامبر اکرم (ص) فرمود: ☀️ «وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ» بعد از آن بلافاصله به عظمت و بزرگی آن اشاره کرده و می فرماید: ☀️ «لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ». 🌹امام صادق (ع) درباره عظمت شب قدر چنین می‌فرمایند: قَلبُ شَهرِ رَمَضانَ لَیلَةُ القَدرِ. قلب ماه رمضان شب قدر است. 🌷 و نیز می فرماید: «رَأْسُ السَّنَهِ لَیْلَهُ الْقَدْرِ یُکْتَبُ فِیهَا مَا یَکُونُ مِنَ السَّنَهِ إِلَی السَّنَه».(۱) آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است. در آن برنامه سال آینده نوشته می شود. 🌺 و همچنین می فرماید: تقدیر امور در شب نوزدهم، تصویب آن در شب بیست و یکم، و امضا آن در شب بیست و سوم صورت می‌گیرد.» «التَّقْدیرُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ تِسْعَةُ عَشْرٍ، وَالاِْبْرامُ فی لَیْلَةِ اِحْدی وَ عِشْرینَ وَالْاِمْضاءُ فی لَیْلَةِ ثَلاثَ وَ عِشْرینَ.(۲) 📚 (۱) اصول کافی، ج4، ص65 (۲) وسائل الشیعه، ج 7 ص 259  ♻️ شب های قدر را قدر بدانیم. 🙏 التماس دعا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ ذکر مصیبت شهید مطهری برای واپسین روزهای حیات امیرالمؤمنین امام علی(ع) کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 *بالاترین مصیبت...* ◼️💥 *امام خمینی(ره):* *بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر بود، مصیبت ایشان از مصیبت سیدالشهدا بالاترست!* ⬛ *اعظم مصیبت ها اینست که نگذاشتند مردم بفهمند اسلام چیست، حکومت اسلامی چیست، این ۵سال حکومت حضرت امیر با آن همه گرفتاری که در آخر بشهادت ایشان منجر شد، یک عزای بزرگ است!* 📚صحیفه نور ۱۶۶/۱
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن ــ اونم این که، به نظرم خدا به همه ی آدم ها شاید تنها چیزی که یکسان داده عقله، پس ازش به موقع و درست استفاده کن. میون بغضم خنده ام گرفت وکشدارگفتم: ــ مااامان... مادر خندید و گفت: ــ یعنی می خوای بگی به تو کمتر داده؟ ــ آخه کی می تونه بگه عقل من کمه؟ هر دوخندیدیم، مادر خوب بلد بود فضا را عوض کند. ــ ولی مامان... گاهی عقلم یه جاهایی واقعا قد نمیده، اونوقت باید چیکار کنم؟ ــ کجاها؟ ــ اهوم... مثلا تو برخورد با آرش. مکثی کردو گفت: ــ می دونستی یکی از سخت ترین کارهای دنیا واسه آدم های مغرور شوهر داریه؟ ــ نه! چه ربطی داره؟ ــ ربطش رو به مرور می فهمی، ولی همیشه یادت باشه، برای زن، اول خدا بعد شوهر...مثل غلام حلقه بگوش باش برای شوهرت. شاکی گفتم: –مااامان...عصر برده داری تموم شده ها...مگه زن بردس؟ ــ وقتی به خواست همسرت زندگی کنی، میشی ملکه، میشی تاج سرش، شوهرتم برات میشه بهترین مرد روی کره ی زمین. ــ آخه مامان گاهی واقعااین مردا بی منطق میشن... ــ بستگی داره منطق از نظر تو چی باشه، هر آدمی منطق خاص خودش رو داره...قرار شد همیشه همه چی رو با معیارهای اون بالایی بسنجیم دیگه، درسته؟(با انگشت سبابش به بالا اشاره کرد.) ــ آره مامان، ولی خیلی سخته، ــ وقتی خدا یادت بره، سخت میشه. بعد به دور دست خیره شد. –گاهی آدم فکر می‌کنه بعضی کارا اونقدر سخته که نمی تونه انجامش بده، ولی مطمئن باش اگه نمی تونستی خدا ازت نمی خواست. فکر آرش اذیتم می کرد دلم می خواست بروم ببینم هنوز پایین است یا رفته، ولی نمی توانستم از حرف های مادر هم دل بکنم. با خودم گفتم حتما رفته. مادر یک ساعتی برایم حرف زد. گاهی سوالی می‌پرسیدم و او با صبر و حوصله جواب می‌داد. آنقدر موهایم را ناز کرد که نفهمیدم کی خوابم برد. با صدای اذان بیدار شدم، زیر سرم بالشت بود و ملافه‌ایی رویم کشیده شده بود. بلند شدم و وضو گرفتم. "یعنی آرش رفته" می ترسیدم پرده را کنار بزنم و ببینم آنجاست. بعداز نماز همانطور که در دلم خدا خدا می کردم که آرش نباشد از پنجره بیرون را نگاه کردم. با دیدن ماشینش هینی کشیدم و عقب رفتم. هم زمان اسرا وارد اتاق شد وپرسید: ــ چته جن دیدی؟ بعد زود امد پرده را کنار زد و نگاهی به بیرون انداخت. اول متوجه نشد، ولی وقتی دید من لبم را گاز می گیرم و دور اتاق می چرخم دوباره بیرون را با دقت بیشتری نگاه کرد. ــ اون ماشین آرشه؟ وقتی جواب ندادم ادامه داد: ــ الان که کله پزیام باز نیستند، اومده دنبالت کجا برید؟ ــ کلافه گفتم: ــ از دیشب اینجاست. هینی کشید و گفت: ــ از خونه بیرونش کردند؟ یا داره نگهبانی تو رومیده؟ از حرفش خنده ام گرفت و بلند شدم رفتم پیش مادر و ماجرا را برایش تعریف کردم. او هم گفت: ــ برو بیارش بالا بخوابه، الان دیگه کمر واسش نمونده. ــ مامان جان پس میشه با اسرا توی اتاق بمونید. فکر کنه خوابید؟ چون شاید روش نشه الان بیاد بالا. مادر سرش را به علامت مثبت تکان داد. چادرم را سرم کردم و به طرف پایین پرواز کردم. بااسترس چند تقه به شیشه ی ماشین زدم. همه ی شیشه ها را کمی پایین داده بود و خوابیده بود. عذاب وجدان یک لحظه رهایم نمی کرد. بیدار نشد. خواستم در را باز کنم که دیدم قفل کرده. دوباره و چند باره به شیشه زدم تا چشم هایش را باز کرد. با دیدنم فوری صاف نشست و قفل ماشین را زد. نشستم توی ماشین وشرمنده سرم را پایین انداختم. ــ بریم بالا بخواب. ــ سلام، صبح بخیر. "الهی من قربون اون صدای گرفتت بشم" هول شدم و فوری گفتم: ــ ببخشید، سلام، آرش چرا نرفتی خونه؟ ــ الان ازم دلخور نیستی؟ نگاهش کردم، چشم هایش خواب آلود بودو موهایش ژولیده شده بود. با دیدنش لبخند پهنی زدم. ــ چقدر خوشگل شدی. خندید و نگاهی به آینه انداخت و دستی به موهاش کشیدو گفت: ــ خبر از خودت نداری، هروقت از خواب بیدار میشی اونقدر بامزه میشی دلم می خواد گازت بگیرم. از حرفش سرخ شدم و آرام گفتم: – بیا بریم بالا. ــ منم گفتم دیگه دلخور نیستی؟ نگاهش کردم. او هم دستش را ستون کرد روی فرمان و انگشتهایش را مشت کرد زیر چانه اش و به چشم‌هایم زل زد. نمی دانم چشم هایش چه داشت که هر دفعه نگاهشان می کردم چشم برداشتن ازشان سخت بود. باهمان زخم صدایش گفت: ــ چشم هات که میگن دلخور نیستی. درست میگن؟ ــ شک نکن. ــ خب این رو دیشب می گفتی و آلاخون والاخونم نمی کردی. همانطور که چشم از هم نمی گرفتیم گفتم: –من که گفتم برو خونه. ــ خودم رو مجازات کردم که دیگه، کارت راحت باشه. بالاخره چشم ازش گرفتم. ــ من که دلم نمیومد همچین مجازات سختی رو برات در نظر بگیرم. ــ می دونم، تو خیلی مهربونی عزیز دلم. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن هر چه به آرش اصرار کردم که بیاید بالا و حداقل یک ساعتی استراحت کند، قبول نکرد. از مادر و اسرا خجالت می‌کشید. –خجالت نداره آرش اونا تو اتاقن، اصلا تو رو نمیبینن. –نمی‌خوام مزاحمشون بشم. هم اونا اذیت میشن هم من راحت نیستم. تو خواهر مجرد داری، میدونم که معذب میشه. لپش را محکم کشیدم و گفتم: – قربون ملاحظاتت برم الهی، اصلا بهت نمیاد اینقدر اهل رعایت کردن باشی. با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد و گفت: – تو الان با من بودی؟ وقتی خنده‌ی مرا دید ادای غش کردن درآوردو بی حال خودش را روی صندلی رها کرد و گفت: – منو این همه خوشبختی محاله. صدای خنده ام بالاتر رفت و آرش صاف نشست و عاشقانه نگاهم کرد. –تو امروز می خوای من رو بکشی؟ با اون خنده هات... بعد دستم را گرفت و روی لبهایش چسباند. چشم هایش را بست و طولانی به همان حال ماند. گفتم: ــ آرش یه وقت یکی میادا... چشم هایش را با خنده باز کرد. – آخه الان کله ی سحر کی از خونه میاد بیرون؟ هنوز هوا روشن نشده، کی می خواد بیاد مارو ببینه؟ ــ ما خودمونم الان کله ی سحره، که بیرونیما. ــ ما که دیونه‌ایم، اگه کس دیگه ام بیرون باشه دیونس دیگه، پس از کارهای ما تعجب نمیکنه و براش عادیه. دوباره خندیدم. ــ آرررش... نیم ساعتی حرف زدیم. آرش دلیل این که بالا نیامد را دوران نامزدی برادرش دانست و گفت که مژگان و کیارش اصلا ملاحظه‌ی او را نمی کردند و خیلی راحت بودند. برای همین آرش خیلی اذیت شده. بعد هم کلی خاطره های خنده دار تعریف کرد. خمیازه‌ایی کشیدو گفت که آماده بشم تا بریم کله پاچه بخوریم. بعد هم بریم خانه تا برای دانشگاه رفتن لباسش را عوض کند. من کله پاچه دوست نداشتم ولی به خاطر آرش چیزی نگفتم. کنار میز که رسیدیم آرش صندلی را برایم عقب کشیدو با لحن خاصی گفت: – جلوس بفرمایید بانوی مهربانی... با خودم فکر کردم، "که با این همه حرفهای رمانتیک امدیم که چشم و زبان و اجزای صورت گوسفند بدبخت را بخوریم. از فکرم لبخند به لبم آمد. آرش نشست وکنجکاو پرسید: ــ خنده واسه چیه؟ وقتی فکرم را برایش تعریف کردم، خندید. خودش هم قوه‌ی خلاقیتش به کار افتاد. آنقدر شوخی کردکه از خنده دلم را گرفتم و گفتم: –آرش بسه دیگه دل درد گرفتم. خنده اش جمع شد و یک لیوان آب دستم داد و با کمی نگرانی گفت: ــ بگیر بخور، صورتت قرمز شده. –برای این که باید بی صدا بخندم، خب سخته. بدنه ی لیوان آب، سرد بود که خنکی‌اش فوری به دستم منتقل شد و گفتم: ــ این آب خیلی سرده، ناشتا این رو بخورم معدم هنگ میکنه. بالبخند بلند شد و رفت فنجانی آب جوش از آقایی که کنار سماور بزرگی ایستاده بود گرفت وآورد و کمی سر لیوانم ریخت و پرسید: ــ امتحان کن ببین دماش خوبه؟ همانطور که کمی از آب می خوردم در دلم قربان صدقه اش می رفتم که اینقدر حواسش به من هست. از این که برای یک دلخوری کوچک دیشب آنقدر خودش را اذیت کرده تا از دلم در بیاورد. احساس لذت داشتم. انگار آرش با تمام قدرتش می خواست من را ذوب کند در محبت های بی دریغش وموفق هم شده بود. عشقم به آرش چندین برابر شده بود و انگار وارد دنیای جدیدی شده بودم که سراسر خوشبختی بود. آنقدر با غذایم بازی کردم و مدام نان خالی خوردم که پرسید: ــ چرا اینجوری می خوری؟ تکه‌ایی از نان در دهانم گذاشتم و گفتم: –چطوری؟ دارم می خورم دیگه. دقیق نگاهم کردو پرسید: ــ نکنه دوست نداری؟ با مکث گفتم: ــ بدمم نمیاد. ــ راحیل! ــ جانم. ــ تو هنوز با من رودرواسی داری؟ خب می گفتی می رفتیم حلیم می خوردیم. "وای الان غذای اینم کوفتش می کنم." لقمه ی بزرگی به زور در دهانم گذاشتم و گفتم: – می خورم مشکلی نیست باور کن. از کارم خنده اش گرفت و لیوان آب را داد دستم و گفت: –باشه، حالا خفه نشی، من بدبخت بشم. لقمه ام را قورت دادم و قیافه‌ی مضطرب نمایشی به خودم گرفتم وگفتم: ــ آب؟ اونم وسط غذا؟ چشم مامانم رو دور دیدیا. لیوان را گذاشت روی میز و گفت: ــ عه، راست می گی یادم نبود... اونقدر مامانت این چیزها رورعایت می کنه که جوون مونده ها، پوستشم خیلی صاف و خوبه نسبت به سنش. ــ آاارش... ــ قیافه ی حق به جانبی گرفت و گفت: ــ چیه؟ مامان خودمم هستا. اتفاقا می‌خواستم بگم توام مثل مامانت همه اینا رو رعایت کن که همیشه جوون بمونی. بعد چشمکی زدو ادامه داد: –من دوست ندارم زنم زود پیر بشه. فقط نگاهش کردم و حرفی نزدم. توی محوطه‌ی دانشگاه سارا را دیدم. بر عکس هر دفعه این بار تحویل گرفت و با لبخند با من و آرش احوالپرسی کردو تبریک گفت. آرش با کنایه گفت: ــ حالا زود بود واسه تبریک گفتن. سارا حرفش را نشنیده گرفت و رو به من گفت: ــ بعد از کلاست میای جلوی بوفه؟ کارت دارم. ــ باشه، حتما 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن رو به آرش گفتم: ــ من بعد از کلاس میرم پیش سارا، بعدشم میرم خونه ی سوگند، از اون ورم میرم خونه. تعجب زده گفت: ــ چی چی رو، واسه خودت برنامه می چینی، میریم خونه ما، شبم مژگان رو بر می داریم و می ریم دنبال کیارش فرودگاه. بعد قیافه اش رو بامزه کردو گفت: ــ مگه سوغاتی نمی خواستی؟ ــ امروز نمی تونم آرش جان. سعیده گفته میاد خونمون سفارش کرده خونه باشم، باسوگندهم کار خیاطی.. حرفم را برید و گفت: – ول کن، یه جوری میگی سعیده گفته انگارشوهرت گفته. بگو فردا بیاد. دلم نمی خواست برنامه ام بهم بخورد، ولی اعتراضی نکردم و فقط زیر لب گفتم: ــ سعیده از خواهرم به من نزدیک تره. آرش حرفی نزد و به طرف سالن رفتیم. سرکلاس فکرم مدام می رفت به این که سارا چه می خواهد بگوید. چرا اینقدر تغییر کرده، هی فکررو خیالم را پس میزدم و چشم می دوختم به دهن استاد. ولی افکارم یاغی شده بودند. نمی گذاشتند حواسم به درس باشد. آخر سرگوششان را گرفتم و از فکرم به بیرون پرتشان کردم و به درس دل سپردم. بعد از کلاس آرش خودش را به من رساند و گفت: ــ من از اینجا میرم شرکت، که کارهام رو زودتر انجام بدم و شبم برم دنبال کیارش. متعجب نگاهش کردم... ــ چرا اینجوری نگاه می کنی؟ توام به برنامت برس دیگه. در چهره اش اثری از ناراحتی نبود. ــ مطمئنی آرش؟ ــ لبخندی زد و گفت: – شصت درصد. یک لحظه یادمطلبی که در آن کتاب خوانده بودم افتادم. که از کوچکترین کارهای همسرتان تشکر کنید. تبسمی کردم. –ممنون آقا. ــ برای این که میرم سرکار تشکر می کنی؟ ــ نه، برای این که اجازه دادی برنامه‌ی خودم رو داشته باشم. ــ کمی سرخ شد و گفت: ــ چوب کاری نکن. نفهمیدم چرا خجالت کشید. دستهایش را گذاشت توی جیب شلوارش وهم قدم شدیم و به طرف محوطه حرکت کردیم. قدم هایم را کندتر کردم. با یک قدم فاصله از او براندازش می‌کردم که برگشت و نگاهم را غافلگیر کرد و با لبخند خاصی چشمکی زد و گفت: –جانم؟ دستپاچه گفتم: ــ هیچی، من دیگه برم. فوری خداحافظی کردم و رفتم جایی که با سارا قرار گذاشته بودیم. سارا بادیدنم جلو امد و پرسید: ــ روزه که نیستی، میخوام نسکافه بگیرم. نه، ولی برای من نگیر، میل ندارم. بیا زود بگو ببینم چی شده. برای خودش هم چیزی نگرفت و امد روی صندلی روبرویم نشست و پرسید: ــ آرش رفت؟ از این که اسم آرش را بدون پسوند و پیشوند میبرد خوشم نیامد. ولی به روی خودم نیاوردم. ــ آره. شروع کرد با سگک کیفش ور رفتن. ــ سارا جان، چی می خواستی بگی؟ دست از سر کیفش برداشت و با انگشتر نقره ایی که توی انگشت وسطی دست راستش انداخته بود سر گرم شد. هی می چرخاندش دور انگشتش و نگاهش می‌کرد. بالاخره نفس عمیقی کشیدو گفت: –به خاطر رفتارهای این چند وقتم ازت عذر می خوام راحیل...من در مورد تو بد قضاوت کردم...دلم نمی خواد دوستیمون کم رنگ بشه، تو برام همیشه دوست خوبی بودی... من رو می بخشی؟ ــ از چی حرف می زنی؟ باخجالت نگاهم کرد. –چطوری بگم؟ ــ جون به لبم کردی سارا... ــ قول بده ناراحت نشی. ــ باشه، فقط زودتر بگو. ــ راستش من فکر می کردم آرش به من علاقه داره، به خاطر توجهاتی که بهم می کرد، باهام راحت بود و اگه کاری داشت بهم می گفت واگه جایی می خواست با بچه ها برن می گفت توهم بیا. وقتی پای تو امد وسط توجهاتش نسبت به من کم شدو همه ی فکرو ذکرش شد تو...نمی دونم چرا ولی از دستت دلخور شدم. چون مقصر این بی توجهی از نظر من توبودی. اون روز که اون بسته ی هدیه رو بهت دادم و آرش مدام ازم می پرسید که تو چه عکس العملی نشون دادی و همش می خواست از تو بدونه، ازت متنفر شدم. هفته ی پیش قضیه‌ی سودابه رو فهمیدم متوجه شدم اونم مثل من فکر می‌کرده. وقتی فکر کردم دیدم منم مثل سودابه اشتباه برداشت کردم، رفتار آرش مثل یه همکلاسی بوده، از حرفهایش مبهوت شده بودم و فقط نگاهش می کردم. نگاهی بهم انداخت و ادامه داد: ــ نگران نباش، اون دیگه برای من یه هم کلاسیه و بس. حالا فهمیدم اصلا هیچ حسی بهش ندارم فقط تو این دو سال بهش عادت کرده بودم. قبول کن که وقتی هر روز یا یه روز در میون یکی رو ببینی و باهاش هم کلام بشی، محبت به وجود میاد. در حقیقت تو گناهی نداشتی و آرش فقط عاشق توئه... واقعا برات آرزوی خوشبحتی می کنم. احساس کردم حس حسادت چیزی نمانده خفه‌ام کند. شایدم حس خشم...چه راحت نشسته است در مورد شوهر من حرف میزند. نمی دانم من بی جنبه ام، یا اینها خیلی راحت هستند. این جور وقتها اصلا نمی دانم باید چه بگویم. بعد از چند دقیقه سکوت، دوباره خودش شکستش و گفت: –راحیل من رو می بخشی؟ من نمی خوام از دستت بدم. "آخه من به تو چی بگم، خودت جای من بودی انقدر خونسرد و آروم می نشستی رفیق؟" سعی کردم خودم را کنترل کنم. دستش را گرفتم و گفتم: –فراموش کن و دیگه در موردش حرف نزن.... 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن سارا تا فهمید می خواهم به خانه‌ی سوگند بروم، گفت که او هم می‌خواهد بیاید. در قطار، سارا صندلی مقابلم نشسته بودو با همان انگشتر کذاییش ور می رفت و غرق فکر بود. از اعترافاتش ناراحت شده بودم. او هم غرورش شکسته بود. ولی خب خودش هم بی تقصیر نبود. این آرشم هم که باهمه راحت بوده. قطار در ایستگاه توقف کرد. بی اختیار بلند شدم. سارا نگاهم کرد و گفت: ــ ایستگاه بعدیه راحیل، حواست کجاست؟ دوباره خواستم بنشینم که صدای جیغی را شنیدم. ــ خانم لهم کردی چیکار می کنی؟ خواب بودم. هاج و واج به دختری که جایم را اشغال کرده بود نگاه کردم. "چطوری تو این چند ثانیه جای من نشست و خوابشم برد." وقتی بُهت و حیرت مرا دید خودش را زد به بی خبری و سرش را به شیشه چسباند و چشم هایش را بست. دهانش را هم کمی باز کرد. مثل کسایی که غرق خواب هستند. سارا وقتی این صحنه را دید پقی زد زیر خنده و گفت: ــ بیا جای من بشین. هنوز بُهت زده بودم. سارا خواست از جایش بلند شود که به طرفش رفتم و گفتم: ــ تکون نخور، یه ایستگاه بیشتر نیست، وایسادم دیگه. دوباره برگشتم و به دخترک نگاه کردم. هنوز در همان حال بود. وقتی دقت کردم تکانهای مردمک چشمش از روی پلکش نشان میداد خواب نیست. " چه خواب مصنوعی قشنگی" دلم برایش سوخت از این که اینقدر راحت و فوری می توانست خودش را به خواب بزند. وقتی رسیدیم خانه‌ی سوگند، از دیدن سارا شاخ درآورد وزیر گوشم گفت: ــ این اینجا چیکار می کنه؟ با تعجب گفتم: ــ خواست بیاد دیگه. سوگند پشت چرخ خیاطی‌اش نشست و مشغول شد. من هم نخ و سوزن آوردم و سراغ لباسهای کوک نشده رفتم. رفتارهای سوگند برایم عجیب بود. قبلا خیلی مهمان نوازتر یود. سارا بیکار به این طرف و آن طرف دید میزد. سوگند با لبخند مصنوعی گفت: ــ میخوای یه کاری بدم دستت حوصله ات سر نره؟ مامان بزرگش لبی به دندان گرفت. ــ مهمونه مادر، چیکارش داری؟ سوگند با کنایه گفت: ــ آخه مامان بزرگ، سارا نمی تونه بیکار بشینه، گفتم حوصلش سر نره. بعد چند تا لباس جلویش ریخت. – تمیزکاری این هارو انجام میدی تا من بیام عزیزم؟ سارا چشم دوخت به لباسها و بی میل گردنی کج کرد. سوگند بلند شد و همانطور که از اتاق بیرون می‌رفت به من اشاره کرد که دنبالش بروم. همین که رسیدم پشت در، فوری دستم را گرفت. از پله های فرش شده به طبقه‌ی بالا رفتیم. طبقه‌ی بالا یک اتاق تقریبا دوازده متری بود که با یک فرش لاکی رنگ پوشیده شده بود. وارد اتاق شدیم. در اتاق را بست و خیلی جدی پرسید: ــ اینو واسه چی دنبال خودت راه انداختی؟ ــ سارا رو میگی؟ ــ مگه به جز اون کس دیگه ام هست؟ ــ خودش خواست بیاد، منم گفتم بیا دیگه. اخمی کردو گفت: ــ چی شده؟ دوباره باهم جی جی باجی شدید؟ ــ من که مشکلی نداشتم، خودش محل نمی داد، امروزم امد حرفهایی زد تو مایه های حرفهای سودابه. منم گفتم بی خیال. غرید: ــ گفتی بی خیال؟ راحیل اون با سودابه دستشون تو یه کاسس. –رو چه حسابی میگی؟ –چون با هم دیدمشون. الانم فهمیده من متوجه‌ی ارتباطش با سودابه شدم، زودتر امده بهت اونا رو گفته. با عصبانیت حرفش را بریدم وگفتم: ــ دلیل نمیشه. لطفا تهمت نزن. خودش برام توضیح داد. تو خیلی دیگه بد بینی... عاجزانه گفت: – باشه من بد بینم، اصلا کل عالم عاشق دل خسته‌ی شوهر تو شدند. فقط راحیل این آخرین دیدار و رفت و آمدت با سارا باشه ها، مثل قبل باهم سر سنگین باشید. بهم قول بده. می‌دانستم که سوگند اشتباه می‌کند. این بد بینی‌اش هم لطمه‌ایی بود که نامزدی قبلی‌اش نصیبش کرده بود. ــ سوگند جان، من که نمی تونم صبح تا شب ببینم کدوم دختر آرش رو دوست داشته یا بهش احساس داشته، یا ممکنه بهش احساس پیدا کنه. نمی تونم رابطه ام رو با همه قطع کنم چون یه زمانی با آرش رفتن چه می دونم یه قبرستونی... نمی تونم همه رو محاکمه کنم که... اصلا می خوای آرش رو بندازم تو قفس نزارم کسی بهش نگاه کنه؟ هر کسی خودش باید عاقل باشه. آرام تر شد و رفت نشست روی کاناپه‌ی کنار پنجره و گفت: ــ راحیل می ترسم، از خراب شدن زندگیت می ترسم. این حرفها رو هم از نگرانی میگم. نمی خوام بلایی که سر من امد، سر توام بیاد. ــ شرایط تو با من زمین تا آسمون فرق میکنه، آرش مثل نامزد تو نیست سوگند، تو چرا همه رو یه جور می بینی؟ دستش را گرفتم. ــ می دونم نگرانی عزیزم. من کلا اونقدر درگیرم که اگه بخوامم نمی تونم زیاد واسه رفیق وقت بزارم. تنها رفیقم تویی که باهات میرم و میام... بعد لبخندی زدم و ادامه دادم. –ولی باشه، سعی می کنم فقط با تو رفت و آمد کنم. چشم غره ایی رفت وگفت: ــ بیا بریم راحیل اینقدرحرصم نده... 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
اازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن در مسیر برگشت سارا کنارم در قطار نشسته بود. –راحیل جان من چندتا ایستگاه دیگه باید خط عوض کنم، کم کم برم جلوی در وایسم ، شلوغه می ترسم جا بمونم. تو کجا میری؟ ــ به سلامت عزیزم منم میرم خونه. ــ چطور آرش نیومد دنبالت؟ با شنیدن اسم آرش از دهانش انگار با پتک به سرم زدند. کمی مکث کردم و گفتم: ــ وقتی تو با منی لزومی نداره بیاد. بی قید گفت: –نه بابا من با آرش راحتم، خودت رو اذیت نکن. پوزخندی زدم. ــ بله می دونم. شما که کلا راحتید. میشه یه توصیه ی دوستانه بهت بکنم؟ صورتش را مچاله کردو گفت: ــ ول کن راحیل بابا حوصله داریا...من گفتم یعنی اگه آرش امد منم به سعید می گفتم میومد باهم می رفتیم بیرون، خوش می گذروندیم. ــ سعید رو دوست داری؟ باتعجب نگاهم کرد و گفت: ــ ای بابا، مگه آدم با هرکس حرف میزنه دوسش داره؟ شانه ایی بالا انداختم. –نه، خب، ولی تو باهاش فقط حرف نمیزنی، همش تو گشت وگذارید که... ــ وا، راحیل؟ خب دوستیم دیگه. هر کسی نیاز داره به تفریح. بی مقدمه گفتم: ــ سارا باهاش ازدواج کن، یا باهرکس دیگه ایی که فکر میکنی... حرفم را برید. – میخوای برم التماسش کنم بیاد من رو بگیره؟ من و منی کردم و گفتم: ــ توام جای اون بودی پیشقدم نمیشدی. ــ اونوقت چرا؟ ــ ناراحت نشیا سارا... از بس که توی دسترسی...مردها از این که بیش از حد بهشون توجه بشه در باطن خوششون نمیاد. اعتراض آمیزگفت: – توجه چیه؟ من فقط اوقات بیکاریم رو بااون یا بچه های دیگه میریم بیرون. ــ اوقات بیکاریت رو هزارتا کار دیگه ام می تونی انجام بدی، مگه بقیه اوقات بیکاری ندارند؟ من توی دانشکاهم می دیدم تو همیشه سر دسته ی هماهنگی گروه دوستهات بودی. چرا تو اینقدر واسشون وقت میزاری؟ پس خانوادت چی؟ خودت چی؟ آدم ها گاهی به تنهایی هم احتیاج دارند. نمی خوام بگم نباش یا نرو چون به خودت مربوطه. ولی اگه ازدواج کنی این هیجاناتت رو برای شوهرت میزاری و لذت بیشتری می بری. سارا این قانونه، هر چیزی که کمیاب و کمه برای انسا نها باارزش تره و برای بدست آوردنش تلاش بیشتری می کنند و گاهی حاضرند به خاطرش خودشون رو به هر سختی بندازند. کم باش سارا جان. آهی کشیدوگفت: ــ راحیل، پسرهای الان اینطوری نیستند، تو باهاشون نبودی نمی دونی. کم باشی میرن دنبال یکی دیگه. ــ خب برن، اونی که بخواد بره اول، آخر میره، پس به زور نگهش ندار، چون اگه آخر بره بیشتر صدمه می بینی بزار اول بره. تو کاری رو که درسته انجام بده، مسئول رفتن موندن آدمها نباش. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: – من دیگه میرم. به حرفهات فکر می کنم. بلند شد که برود، قطار ترمز بدی کرد و سارا خورد به دختر بچه ایی که وسط قطار بود. دختر بچه خورد به خانمی که کنارش ایستاده بودو گریه کرد. خانم که انگار مادرش بود بااخم غلیظی برگشت به سارا گفت: – مگه کوری، حواست کجاست؟ سارا می خواست عذر خواهی کند ولی وقتی برخورد زن را دید با فریاد گفت: –قطار بد ترمز کرد به من چه؟ تو اصلا لیاقت عذر خواهی نداری و فوری با باز شدن در قطارپیاده شد. زن غرغر کنان دخترش را بغل کرد و نوازشش کرد. از جایم بلند شدم و از او خواستم تا جای من بنشیند، بعد از تعارف نشست و گفت: –دختره اصلا شعور نداشت دیدی چیکارکرد؟ موهای دختر بچه را ناز کردم. بعد برای مادرش توضیح دادم که سارا دوستم بودومی خواسته عذر خواهی کند. ولی بخاطر عصبانی بودنش سارا هم ناراحت شده و صدایش را بلند کرده است. خانومه با پشیمانی شروع کرد به تعریف که; بچه دار نمیشده و دخترش رو خدا بعداز ده سال رازو نیازو دواو درمان بهشان داده، همین موضوع باعث حساسیتش نسبت به دخترش شده است. حرفهایش من را به فکر برد، پس آدم ها روی چیزهایی که سخت بدست می‌آورند حساس هستند. دوباره به دخترک نگاه کردم، آرام شده بودو خودش را به مادرش چسبانده بود. این مدل چسبیدن به مادرش مرا یاد ریحانه انداخت. چقدر دلم برایش تنگ شده بود. خیلی دلم می خواست بروم ببینمش، دیگر طاقت نداشتم. توی ایستگاه روی صندلی نشستم و شماره کمیل را گرفتم... 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
🌙 رمضان، بهار انتظار 🗂 (قسمت اول) ❇️ ماه خدا با برکت، رحمت و مغفرت الهی به بندگان خدا روی می‌آورد و همگان را به مهمانی خدا فرامی‌خواند؛ ماهی که روزهایش بهترین روزها، شب‌هایش بهترین شب‌ها و ساعت‌هایش بهترین ساعت‌هاست؛(۱) ماهی که در لحظه‌لحظه‌اش خدا جاری است و هرآنش سرمایه‌ای است که باید چون جان پاسش داشت و آن را به راحتی از کف نداد. ✅ مگر می‌توان غیر از ماه مبارک رمضان، ماهی را پیدا کرد که یک شب از شب‌های آن ارزشی فزونتر از هزار ماه داشته باشد؟ (۲) ✅ مگر می‌توان غیر از این ماه، ماهی را سراغ گرفت که در سرتاسر آن درهای بهشت بر روی مردمان گشوده و درهای دوزخ بر روی آنان بسته باشد؟ (۳) ✅ مگر می‌توان ماه دیگری را نشان داد که در آن نفس کشیدن حکم تسبیح و خوابیدن حکم عبادت داشته باشد؟ (۴) 🌱 رمضان، بهار قرآن و بهار دعا و مناجات به درگاه پروردگار بی‌نیاز است. در هیچ ماهی به اندازه ماه مبارک رمضان دعا، مناجات، ذکر و نمازهای مستحبی وارد نشده است. هر روز آن، دعایی خاص و هر شبش نماز و ذکری ویژه خود دارد. 🌸 اما رمضان، بهار انتظار نیز هست؛ چراکه در دعاها و مناجات‌های این ماه به همان اندازه که روح بندگی و تضرع به درگاه خداوند و طلب آمرزش و رستگاری از او موج می‌زند؛ روح انتظار و امید فرارسیدن دولت کریمه اهل بیت علیهم السّلام نیز جاری است. 💡 با بررسی اجمالی اعمال ماه مبارک رمضان روشن می‌شود که علاوه‌بر تضرع و بندگی در پیشگاه خالق هستی دو موضوع دیگر نیز در مجموع این اعمال مورد توجه جدی قرار گرفته است؛ که عبارتند از: ⭕️ ۱. نقش امام و حجت الهی در جهان هستی؛ ⭕️ ۲. انتظار و آمادگی برای ظهور دولت کریمه اهل بیت علیهم السّلام. ( ان شاء الله در پست های آینده، برای روشن‌تر شدن موضوع به برخی از دعاها و مناجات‌‌هایی که این دو موضوع در آنها تجلی یافته است، اشاره خواهیم کرد ...) ⬅️ معرفت امام زمان (علیه السلام) و تکلیف منتظران، صفحه ی ۴۰۳ (۱). برگرفته از خطبه شعبانیه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله، ر. ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ۹۳، ص ۳۵۶. به و ... (۲). ر. ک: سوره قدر (۹۷)، آیه ۳. (۳). برگرفته از خطبه شعبانیه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله، ر. ک: مجلسی، محمد باقر، همان، ص ۳۵۷- ۳۵۶. (۴). ر. ک: قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، و ... 🏷 (عج)
🌱 رمضان، بهار انتظار 🗂 (قسمت دوم) 🔆 ۱. نقش امام و حجت الهی در جهان هستی‌ 🔰 در اعتقاد شیعه، امامت تنها به امور شرعی و اعتقادی مردم و یا حتی امور اجتماعی و سیاسی محدود نمی‌شود، بلکه امام به عنوان حجت خدا در عالم تکوین نیز نقش داشته و واسطه فیض الهی به بندگان است. به عبارت دیگر آنچه که خداوند در عالم هستی مقدر فرموده از مجرای امام و حجت عصر بر مردم جاری و ساری می‌شود و ازاین‌رو است که در زیارت «جامعه کبیره» که از امام هادی علیه السّلام نقل شده، خطاب به ائمه معصومین علیهم السّلام عرض می‌کنیم: 📜 ... بکم فتح اللّه و بکم یختم، و بکم ینزّل الغیث و بکم یمسک السّماء أن تقع علی الأرض إلّا باذنه و بکم ینفّس الهمّ و یکشف الضرّ و.. . (۱). 📃 ... خداوند، [هستی را] به وسیله شما آغاز کرد و به وسیله شما [نیز] به انجام می‌رساند. او به وسیله شما باران را نازل می‌کند و به وسیله شما، تا زمانی که خود اراده کند، آسمان را از اینکه بر زمین فروافتد، نگاه می‌دارد و هم به وسیله شما غم و اندوه را برمی‌دارد و سختی‌ها را برطرف می‌سازد. ✳️ و یا در زیارت مطلقه حضرت ابا عبد اللّه، حسین بن علی علیه السّلام که از امام صادق علیه السّلام نقل شده، خطاب به آن وجود مقدس و دیگر ائمه هدی علیهم السّلام می‌گوییم: 📜 ... إراده الرّبّ فی مقادیر أموره تهبط إلیکم و تصدر من بیوتکم. (۲) 📃 اراده پروردگار در همه آنچه او مقدر داشته به شما محول شده و از خانه‌های شما صادر می‌شود. ✳️ با توجه به این بینش و این اعتقاد نسبت به امامان معصوم و حجت‌های الهی علیهم السّلام است که شب قدر مفهوم می‌یابد؛ شبی که فرشتگان و روح به اذن پروردگار خویش «کلّ أمر» یا برنامه یک ساله جهان هستی را بر کسی که از سوی خداوند به ولایت برگزیده شده عرضه می‌دارند. چنان‌که در روایتی که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده آمده است: 📜 آمنوا بلیله القدر، فإنّه ینزّل فیها أمر السّنه و إنّ لذلک ولاه من بعدی علیّ بن أبی طالب و أحد عشر من ولده. (۳) 📃 به شب قدر ایمان بیاورید همانا در این شب امور یک سال (همه آنچه در یک سال واقع می‌شود) نازل می‌گردد و برای این موضوع پس از من پیشوایانی وجود دارند که عبارتند از: علی بن ابی طالب و یازده تن از نوادگان او. ✳️ بنابراین، ماه مبارک رمضان که شب مقدس قدر را در خود جای داده است فرصت مناسبی است برای توجه دادن مردمان به جایگاه برجسته حجت‌های الهی علیهم السّلام به‌طور عام، و امام عصر و حجت زمان علیه السّلام به‌طور خاص، در عالم هستی و یادآوری وظیفه‌ای که آنان نسبت به این واسطه‌های فیض خداوندی دارند. (ادامه دارد) ⬅️ معرفت امام زمان (علیه السلام) و تکلیف منتظران، صفحه ۴۰۴ (۱). ر. ک: قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، به نقل از: صدوق، محمد بن علی بن حسین، همان. (۲). ر. ک: قمی، عباس، همان، زیارت مطلقه امام حسین علیه السّلام، زیارت اول، به نقل از: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. (۳). کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ج ۱، ص ۵۳۳، ح ۱۲؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد، ج ۲، ص ۳۴۶- ۳۴۵. 🏷 (عج)
🌱 ماه رمضان، بهار انتظار 🗂 (قسمت سوم) 🔆 ۱. نقش امام و حجت الهی در جهان هستی‌ ❇️ ... مرحوم مجلسی قدّس سرّه، در بیان اعمال ماه مبارک رمضان می‌گوید: 🔸 《 از جمله وظایفی که در هر شب (ماه رمضان) مقرر شده این است که بنده در آغاز هر دعای نیکو و در پایان هر عمل پسندیده آن کس را که جانشین خداوند- جلّ جلاله- در میان بندگان و سرزمین‌های او می‌داند، یاد کند؛ زیرا آن جانشین عهده‌دار همه نیازمندی‌های روزه‌دار است؛ از خوراکی و آشامیدنی او گرفته تا همه آنچه که او در نظر دارد؛ یعنی همه اسباب و وسایلی که در اختیار جانشین پروردگار بزرگ (رب الارباب) است. ✳️ همچنین هر روزه‌دار وظیفه دارد که آن جانشین خدا را، به آنچه که شایسته مانند اوست، دعا کند؛ و معتقد باشد که خداوند، جل جلاله- و جانشین او بر او منت گذاشته‌اند که چنین جایگاه و منزلتی را به او بخشیده‌اند. (۴) 》 ✅ مرحوم مجلسی پس از این عبارت روایتی را از «ابن ابی قره» نقل می‌کند که در آن به نقل از صالحین علیهم السّلام چنین آمده است: 🔸 در شب بیست و سوم ماه رمضان، ایستاده و نشسته و در هر حالی که هستی، و همچنین در تمام این ماه و به هر صورت ممکن، بلکه در تمام مدت روزگارت، پس از بزرگداشت نام خدای تعالی و درود و صلوات بر پیامبر و خاندان او بگو: 📜 أللّهمّ کن لولیّک القائم بأمرک، محمّد بن الحسن المهدیّ علیه و علی آبائه أفضل الصّلاه و السّلام، فی هذه السّاعه و فی کلّ ساعه، ولیّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و مؤیّدا حتّی تسکنه أرضک طوعا و تمتّعه فیها طولا و عرضا.. .. 📃 خداوندا، ولی و برپاکننده امرت، محمد، زاده حسن، مهدی را، که برترین درودها و سلام‌ها بر او و پدرانش باد، در این ساعت و در همه ساعت‌ها، سرپرست، نگهدار، راهبر، یاور، راهنما و پشتیبان باش تا او را [نه از سر زور بلکه‌] به اختیار [مردم‌] در زمین جایگاه بخشی و او را در درازا و پهنای زمین بهره‌ور و کامران سازی. ✳️ با توجه به آنچه که گذشت بر همه ما لازم است که در فرصت به دست آمده در ماه مبارک رمضان از یک‌سو به نقش و جایگاهی که حضرت بقیه اللّه الاعظم- ارواحنا فداه- به عنوان حجت خدا و امام عصر در سراسر جهان هستی و در زندگی همه انسان‌ها دارند، توجه کنیم و آن را به درستی بشناسیم؛ و از سویی دیگر به وظیفه و تکلیفی که در برابر آن وجود مقدس که ولی نعمت همه ما و واسطه همه فیوضات الهی هستند، داریم به خوبی واقف شویم و بدانیم که 💡 همه نعمت‌ها و برکت‌های الهی به سبب وجود ایشان بر ما جاری شده و بنابراین بی‌توجهی و غفلت نسبت به آن حضرت، ناسپاسی و قدرناشناسی بزرگی است که خداوند به ‌سادگی از آن نخواهد گذشت. ⬅️ معرفت امام زمان (علیه السلام) و تکلیف منتظران، صفحه ۴۰۵ (۴). مجلسی، محمد باقر، همان، ج ۹۴، ص ۳۴۹- ۳۴۸، به نقل از: ابن طاووس، سید علی، إقبال الأعمال، ص ۸۶. 🏷 (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻 حالا که علی علیست بر لب ما را به علی ببخش یا رب علیه السلام کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
🪴 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 (1) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا اَللهُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا كَريمُ يا مُقيمُ يا عَظيمُ يا قَديمُ يا عَليمُ يا حَليمُ يا حَكيمُ سُبْحانَكَ يا لا اِلـهَ إلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَبِّ (2) يا سَيِّدَ السّاداتِ يا مُجيبَ الدَّعَواتِ يا رافِعَ الدَّرَجاتِ يا وَلِيَّ الْحَسَناتِ يا غافِرَ الْخَطيئاتِ يا مُعْطِيَ الْمَسْأَلاتِ يا قابِلَ التَّوْباتِ يا سامِعَ الاْصْواتِ يا عالِمَ الْخَفِيّاتِ يا دافِعَ الْبَلِيّاتِ (3) يا خَيْرَ الْغافِرينَ يا خَيْرَ الْفاتِحينَ يا خَيْرَ النّاصِرينَ يا خَيْرَ الْحاكِمينَ يا خَيْرَ الرّازِقينَ يا خَيْرَ الْوارِثينَ يا خَيْرَ الْحامِدينَ يا خَيْرَ الذّاكِرينَ يا خَيْرَ الْمُنْزِلينَ يا خَيْرَ الْمحْسِنينَ (4) يا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَالْجَمالُ يا مَنْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَالْكَمالُ يا مَنْ لَهُ الْمُلْكُ وَالْجَلالُ يا مَنْ هُوَ الْكَبيرُ الْمُتَعالُ يا مُنْشِىءَ الْسَّحابِ الثِّقالِ يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمحالِ يا مَنْ هُوَ سَريعُ الْحِسابِ يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ يا مَنْ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ يا مَنْ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتابِ (5) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا حَنّانُ يا مَنّانُ يا دَيّانُ يا بُرْهانُ يا سُلْطانُ يا رِضْوانُ يا غُفْرانُ يا سُبْحانُ يا مُسْتَعانُ يا ذَا الْمَنِّ وَالْبَيانِ (6) يا مَنْ تَواضَعَ كُلُّ شَيْءٍ لِعَظَمَتِهِ يا مَنِ اسْتَسْلَمَ كُلُّ شَيْءٍ لِقُدْرَتِهِ يا مَنْ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لِعِزَّتِهِ يا مَنْ خَضَعَ كُلُّ شَيْءٍ لِهَيْبَتِهِ يا مَنِ انْقادَ كُلُّ شَيْءٍ مِنْ خَشْيَتِهِ يا مَنْ تَشَقَّقَتِ الْجِبالُ مِنْ مَخافَتِهِ يا مَنْ قامَتِ السَّماواتُ بِاَمْرِهِ يا مَنِ اسْتَقَرَّتِ الاْرَضُونَ بِاِذْنِهِ يا مَنْ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ يا مَنْ لا يَعْتَدي عَلى اَهْلِ مَمْلَكَتِهِ (7) يا غافِرَ الْخَطايا يا كاشِفَ الْبَلايا يا مُنْتَهَى الرَّجايا يا مُجْزِلَ الْعَطايا يا واهِبَ الْهَدايا يا رازِقَ الْبَرايا يا قاضِيَ الْمَنايا يا سامِعَ الشَّكايا يا باعِثَ الْبَرايا يا مُطْلِقَ الأُسارى (8) يا ذَا الْحَمْدِ وَالثَّناءِ يا ذَا الْفَخْرِ وَاْلبَهاءِ يا ذَا الْمجْدِ وَالسَّناءِ يا ذَا الْعَهْدِ وَالْوَفاءِ يا ذَا الْعَفْوِ وَالرِّضاءِ يا ذَا الْمَنِّ وَالْعَطاءِ يا ذَا الْفَصْلِ وَالْقَضاءِ يا ذَا الْعِزِّ وَالْبَقاءِ يا ذَا الْجُودِ وَالسَّخاءِ يا ذَا الألآءِ وَالنَّعْماءِ (9) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا مانِعُ يا دافِعُ يا رافِعُ يا صانِعُ يا نافِعُ يا سامِعُ يا جامِعُ يا شافِعُ يا واسِعُ يا مُوسِعُ (10) يا صانِعَ كُلِّ مَصْنُوعٍ يا خالِقَ كُلِّ مَخْلُوقٍ يا رازِقَ كُلِّ مَرْزُوقٍ يا مالِكَ كُلِّ مَمْلُوكٍ يا كاشِفَ كُلِّ مَكْرُوبٍ يا فارِجَ كُلِّ مَهْمُومٍ يا راحِمَ كُلِّ مَرْحُومٍ يا ناصِرَ كُلِّ مَخْذُولٍ يا ساتِرَ كُلِّ مَعْيُوبٍ يا مَلْجَأَ كُلِّ مَطْرُودٍ (11) يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي يا رَجائي عِنْدَ مُصيبَتي يا مُونِسي عِنْدَ وَحْشَتي يا صاحِبي عِنْدَ غُرْبَتي يا وَلِيّي عِنْدَ نِعْمَتي يا غِياثي عِنْدَ كُرْبَتي يا دَليلي عِنْدَ حَيْرَتي يا غَنائي عِنْدَ افْتِقاري يا مَلجَأي عِنْدَ اضْطِراري يا مُعيني عِنْدَ مَفْزَعي (12) يا عَلاّمَ الْغُيُوبِ يا غَفّارَ الذُّنُوبِ يا سَتّارَ الْعُيُوبِ يا كاشِفَ الْكُرُوبِ يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ يا طَبيبَ الْقُلُوبِ يا مُنَوِّرَ الْقُلُوبِ يا اَنيسَ الْقُلُوبِ يا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ يا مُنَفِّسَ الْغُمُومِ (13) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاْسمِكَ يا جَليلُ يا جَميلُ يا وَكيلُ يا كَفيلُ يا دَليلُ يا قَبيلُ يا مُديلُ يا مُنيلُ يا مُقيلُ يا مُحيلُ (14) يا دَليلَ الْمُتَحَيِّرينَ يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ يا صَريخَ الْمُسْتَصْرِخينَ يا جارَ الْمُسْتَجيرينَ يا اَمانَ الْخائِفينَ يا عَوْنَ الْمُؤْمِنينَ يا راحِمَ الْمَساكينَ يا مَلْجَأَ الْعاصينَ يا غافِرَ الْمُذْنِبينَ يا مُجيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّينَ (15) يا ذَا الْجُودِ وَالاْحْسانِ يا ذَا الْفَضْلِ وَالاْمْتِنانِ يا ذَا الاْمْنِ وَالاْمانِ يا ذَا الْقُدْسِ وَالسُّبْحانِ يا ذَا الْحِكْمَةِ وَالْبَيانِ يا ذَا الرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ يا ذَا الْحُجَّةِ وَالْبُرْهانِ يا ذَا الْعَظَمَةِ وَالسُّلْطانِ يا ذَا الرَّأْفَةِ وَالْمُسْتَعانِ يا ذَا العَفْوِ وَالْغُفْرانِ
ادامه (16) يا مَنْ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ يا مَنْ هُوَ اِلـهُ كُلِّ شَيءٍ يا مَنْ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ يا مَنْ هُوَ صانِعُ كُلِّ شَيْءٍ يا مَنْ هُوَ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ يا مَنْ هُوَ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ يا مَنْ هُوَ فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ يا مَنْ هُوَ عالِمٌ بِكُلِّ شَيْءٍ يا مَنْ هُوَ قادِرٌ عَلى كُلِّ شَيْءٍ يا مَنْ هُوَ يَبْقى وَيَفْنى كُلُّ شَيْءٍ (17) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا مُؤْمِنُ يا مُهَيْمِنُ يا مُكَوِّنُ يا مُلَقِّنُ يا مُبَيِّنُ يا مُهَوِّنُ يا مُمَكِّنُ يا مُزَيِّنُ يا مُعْلِنُ يا مُقَسِّمُ (18) يا مَنْ هُوَ في مُلْكِهِ مُقيمٌ يا مَنْ هُوَ في سُلْطانِهِ قَديمٌ يا مَنْ هُو في جَلالِهِ عَظيمٌ يا مَنْ هُوَ عَلى عِبادِهِ رَحيمٌ يا مَنْ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ يا مَنْ هُوَ بِمَنْ عَصاهُ حَليمٌ يا مَنْ هُوَ بِمَنْ رَجاهُ كَريمٌ يا مَنْ هُوَ في صُنْعِهِ حَكيمٌ يا مَنْ هُوَ في حِكْمَتِهِ لَطيفٌ يا مَنْ هُوَ في لُطْفِهِ قَديمٌ (19) يا مَنْ لا يُرْجى إلاّ فَضْلُهُ يا مَنْ لا يُسْأَلُ إلاّ عَفْوُهُ يا مَنْ لا يُنْظَرُ إلاّ بِرُّهُ يا مَنْ لا يُخافُ إلاّ عَدْلُهُ يا مَنْ لا يَدُومُ إلاّ مُلْكُهُ يا مَنْ لا سُلْطانَ إلاّ سُلْطانُهُ يا مَنْ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَتُهُ يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ يا مَنْ اَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمُهُ يا مَنْ لَيْسَ اَحَدٌ مِثْلَهُ (20) يا فارِجَ الْهَمِّ يا كاشِفَ الْغَمِّ يا غافِرَ الذَّنْبِ يا قابِلَ التَّوْبِ يا خالِقَ الْخَلْقِ يا صادِقَ الْوَعْدِ يا مُوفِيَ الْعَهْدِ يا عالِمَ السِّرِّ يا فالِقَ الْحَبِّ يا رازِقَ الاْنامِ (21) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا عَلِيُّ يا وَفِيُّ يا غَنِيُّ يا مَلِيُّ يا حَفِيُّ يا رَضِيُّ يا زَكِيُّ يا بَدِيُّ يا قَوِيُّ يا وَلِيُّ (22) يا مَنْ اَظْهَرَ الْجَميلَ يا مَنْ سَتَرَ الْقَبيحَ يا مَنْ لَمْ يُؤاخِذْ بِالْجَريرَةِ يا مَنْ لَمْ يَهْتِكِ السِّتْرَ يا عَظيمَ الْعَفْوِ يا حَسَنَ التَّجاوُزِ يا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ يا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ يا صاحِبَ كُلِّ نَجْوى يا مُنْتَهى كُلِّ شَكْوى (23) يا ذَا النِّعْمَةِ السّابِغَةِ يا ذَا الرَّحْمَةِ الْواسِعَةِ يا ذَا الْمِنَّةِ السّابِقَةِ يا ذَا الْحِكْمَةِ الْبالِغَةِ يا ذَا الْقُدْرَةِ الْكامِلَةِ يا ذَا الْحُجَّةِ الْقاطِعَةِ يا ذَا الْكَرامَةِ الظّاهِرَةِ يا ذَا الْعِزَّةِ الدّائِمَةِ يا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتينَةِ يا ذَا الْعَظَمَةِ الْمَنيعَةِ (24) يا بَديعَ السَّماواتِ يا جاعِلَ الظُّلُماتِ يا راحِمَ الْعَبَراتِ يا مُقيلَ الْعَثَراتِ يا ساتِرَ الْعَوْراتِ يا مُحْيِيَ الاْمْواتِ يا مُنْزِلَ الآياتِ يا مُضَعِّفَ الْحَسَناتِ يا ماحِيَ السَّيِّئاتِ يا شَديدَ النَّقِماتِ (25) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا مُصَوِّرُ يا مُقَدِّرُ يا مُدَبِّرُ يا مُطَهِّرُ يا مُنَوِّرُ يا مُيَسِّرُ يا مُبَشِّرُ يا مُنْذِرُ يا مُقَدِّمُ يا مُؤَخِّرُ (26) يا رَبَّ الْبَيْتِ الْحَرامِ يا رَبَّ الشَّهْرِ الْحَرامِ يا رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرامِ يا رَبَّ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ يا رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ يا رَبَّ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ يا رَبَّ الْحِلِّ وَالْحَرامِ يا رَبَّ النُّورِ وَالظَّلامِ يا رَبَّ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ يا رَبَّ الْقُدْرَةِ فِي الاْنامِ (27) يا اَحْكَمَ الْحاكِمينَ يا اَعْدَلَ الْعادِلينَ يا اَصْدَقَ الصّادِقينَ يا اَطْهَرَ الطّاهِرينَ يا اَحْسَنَ الْخالِقينَ يا اَسْرَعَ الْحاسِبينَ يا اَسْمَعَ السّامِعينَ يا اَبْصَرَالنّاظِرينَ يا اَشْفَعَ الشّافِعينَ يا اَكْرَمَ الاْكْرَمينَ (28) يا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ يا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ يا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ يا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ يا فَخْرَ مَنْ لا فَخْرَ لَهُ يا عِزَّ مَنْ لا عِزَّ لَهُ يا مُعينَ مَنْ لا مُعينَ لَهُ يا اَنيسَ مَنْ لا اَنيسَ لَهُ يا اَمانَ مَنْ لا اَمانَ لَهُ (29) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا عاصِمُ يا قائِمُ يا دائِمُ يا راحِمُ يا سالِمُ يا حاكِمُ يا عالِمُ يا قاسِمُ يا قابِضُ يا باسِطُ (30) يا عاصِمَ مَنِ اسْتَعْصَمَهُ يا راحِمَ مَنِ اسْتَرْحَمَهُ يا غافِرَ مَنِ اسْتَغْفَرَهُ يا ناصِرَ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ يا حافِظَ مَنِ اسْتَحْفَظَهُ يا مُكْرِمَ مَنِ اسْتَكْرَمَهُ يا مُرْشِدَ مَنِ اسْتَرْشَدَهُ يا صَريخَ مَنِ اسْتَصْرَخَهُ يا مُعينَ مَنِ اسْتَعانَهُ يا مُغيثَ مَنِ اسْتَغاثَهُ
ادامه (31) يا عَزيزاً لا يُضامُ يا لَطيفاً لا يُرامُ يا قَيُّوماً لا يَنامُ يا دائِماً لا يَفُوتُ يا حَيّاً لا يَمُوتُ يا مَلِكاً لا يَزُولُ يا باقِياً لا يَفْنى يا عالِماً لا يَجْهَلُ يا صَمَداً لا يُطْعَمُ يا قَوِيّاً لا يَضْعُفُ (32) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا اَحَدُ يا واحِدُ يا شاهِدُ يا ماجِدُ يا حامِدُ يا راشِدُ يا باعِثُ يا وارِثُ يا ضارُّ يا نافِعُ (33) يا اَعْظَمَ مِنْ كُلِّ عَظيمٍ يا اَكْرَمَ مِنْ كُلِّ كَريمٍ يا اَرْحَمَ مِنْ كُلِّ رَحيمٍ يا اَعْلَمَ مِنْ كُلِّ عَليمٍ يا اَحْكَمَ مِنْ كُلِّ حَكيمٍ يا اَقْدَمَ مِنْ كُلِّ قَديمٍ يا اَكْبَرَ مِنْ كُلِّ كَبيرٍ يا اَلْطَفَ مِنْ كُلِّ لَطيفٍ يا اَجَلَّ مِن كُلِّ جَليلٍ يا اَعَزَّ مِنْ كُلِّ عَزيزٍ (34) يا كَريمَ الصَّفْحِ يا عَظيمَ الْمَنِّ يا كَثيرَ الْخَيْرِ يا قَديمَ الْفَضْلِ يا دائِمَ اللُّطْفِ يا لَطيفَ الصُّنْعِ يا مُنَفِّسَ الْكَرْبِ يا كاشِفَ الضُّرِّ يا مالِكَ الْمُلْكِ يا قاضِيَ الْحَقِّ (35) يا مَنْ هُوَ في عَهْدِهِ وَفِيٌّ يا مَنْ هُوَ في وَفائِهِ قَوِيٌّ يا مَنْ هُوَ في قُوَّتِهِ عَلِيٌّ يا مَنْ هُوَ في عُلُوِّهِ قَريبٌ يا مَنْ هُوَ في قُرْبِهِ لَطيفٌ يا مَنْ هُوَ في لُطْفِهِ شَريفٌ يا مَنْ هُوَ في شَرَفِهِ عَزيزٌ يا مَنْ هُوَ في عِزِّهِ عَظيمٌ يا مَنْ هُوَ في عَظَمَتِهِ مَجيدٌ يا مَنْ هُوَ في مَجْدِهِ حَميدٌ (36) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا كافي يا شافي يا وافى يا مُعافي يا هادي يا داعي يا قاضي يا راضي يا عالي يا باقي (37) يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ خاضِعٌ لَهُ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ خاشِعٌ لَهُ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ كائِنٌ لَهُ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ مَوْجُودٌ بِهِ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ مُنيبٌ اِلَيْهِ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ خائِفٌ مِنْهُ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ قائِمٌ بِهِ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ صائِرٌ اِلَيْهِ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ يا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إلاّ وَجْهَهُ (38) يا مَنْ لا مَفَرَّ إلاّ اِلَيْهِ يا مَنْ لا مَفْزَعَ إلاّ اِلَيْهِ يا مَنْ لا مَقْصَدَ إلاّ اِلَيْهِ يا مَنْ لا مَنْجا مِنْهُ إلاّ اِلَيْهِ يا مَنْ لا يُرْغَبُ إلاّ اِلَيْهِ يا مَنْ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِهِ يا مَنْ لا يُسْتَعانُ إلاّ بِهِ يا مَنْ لا يُتَوَكَّلُ إلاّ عَلَيْهِ يا مَنْ لا يُرْجى إلاّ هُوَ يا مَنْ لا يُعْبَدُ إلاّ هو (39) يا خَيْرَ الْمَرْهُوبينَ يا خَيْرَ الْمَرْغُوبينَ يا خَيْرَ الْمَطْلُوبينَ يا خَيْرَ الْمَسْؤولينَ يا خَيْرَ الْمَقْصُودينَ يا خَيْرَ الْمَذْكُورينَ يا خَيْرَ الْمَشْكُورينَ يا خَيْرَ الْمحْبُوبينَ يا خَيْرَ الْمَدْعُوّينَ يا خَيْرَ الْمُسْتَأْنِسينَ (40) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا غافِرُ يا ساتِرُ يا قادِرُ يا قاهِرُ يا فاطِرُ يا كاسِرُ يا جابِرُ يا ذاكِرُ يا ناظِرُ يا ناصِرُ (41) يا مَنْ خَلَقَ فَسَوّى يا مَنْ قَدَّرَ فَهَدى يا مَنْ يَكْشِفُ الْبَلْوى يا مَنْ يَسْمَعُ النَّجْوى يا مَنْ يُنْقِذُ الْغَرْقى يا مَنْ يُنْجِي الْهَلْكى يا مَنْ يَشْفِي الْمَرْضى يا مَنْ اَضْحَكَ وَاَبْكى يا مَنْ اَماتَ وَاَحْيى يا مَنْ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالاْنْثى (42) يا مَنْ فيِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ سَبيلُهُ يا مَنْ فِي الاْفاقِ اياتُهُ يا مَنْ فِي الاْياتِ بُرْهانُهُ يا مَنْ فِي الْمَماتِ قُدْرَتُهُ يا مَنْ فِي الْقُبُورِ عِبْرَتُهُ يا مَنْ فِي الْقِيامَةِ مُلْكُهُ يا مَنْ فِي الْحِسابِ هَيْبَتُهُ يا مَنْ فِي الْميزانِ قَضاؤُهُ يا مَنْ فِي الْجَنَّةِ ثَوابُهُ يا مَنْ فِي النّارِ عِقابُهُ (43) يا مَنْ اِلَيْهِ يَهْرَبُ الْخائِفُونَ يا مَنْ اِلَيْهِ يَفْزَعُ الْمُذْنِبُونَ يا مَنْ اِلَيْهِ يَقْصِدُ الْمُنيبُونَ يا مَنْ اِلَيْهِ يَرْغَبُ الزّاهِدُونَ يا مَنْ اِلَيْهِ يَلْجَأُ الْمُتَحَيِّرُونَ يا مَنْ بِهِ يَسْتَأْنِسُ الْمُريدُونَ يا مَنْ بِه يَفْتَخِرُ الْمحِبُّونَ يا مَنْ في عَفْوِهِ يَطْمَعُ الْخاطِئُونَ يا مَنْ اِلَيْهِ يَسْكُنُ الْمُوقِنُونَ يا مَنْ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ (44) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا حَبيبُ يا طَبيبُ يا قَريبُ يا رَقيبُ يا حَسيبُ يا مُهيبُ يا مُثيبُ يا مُجيبُ يا خَبيرُ يا بَصيرُ (45) يا اَقَرَبَ مِنْ كُلِّ قَريبٍ يا اَحَبَّ مِنْ كُلِّ حَبيبٍ يا اَبْصَرَ مِنْ كُلِّ بَصيرٍ يا اَخْبَرَ مِنْ كُلِّ خَبيرٍ يا اَشْرَفَ مِنْ كُلِّ شَريفٍ يا اَرْفَعَ مِنْ كُلِّ رَفيعٍ يا اَقْوى مِنْ كُلِّ قَوِيٍّ يا اَغْنى مِنْ كُلِّ غَنِيٍّ يا اَجْوَدَ مِنْ كُلِّ جَوادٍ يا اَرْاَفَ مِنْ كُلِّ رَؤوُفٍ
ادامه (60) يا كافِيَ مَنِ اسْتَكْفاهُ يا هادِيَ مَنِ اسْتَهْداهُ يا كالِىءَ مَنِ اسْتَكْلاهُ يا راعِيَ مَنِ اسْتَرْعاهُ يا شافِيَ مَنِ اسْتَشْفاهُ يا قاضِيَ مَنِ اسْتَقْضاهُ يا مُغْنِيَ مَنِ اسْتَغْناهُ يا مُوفِيَ مَنِ اسْتَوْفاهُ يا مُقَوِّيَ مَنِ اسْتَقْواهُ يا وَلِيَّ مَنِ اسْتَوْلاهُ (61) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا خالِقُ يا رازِقُ يا ناطِقُ يا صادِقُ يا فالِقُ يا فارِقُ يا فاتِقُ يا راتِقُ يا سابِقُ يا سامِقُ (62) يا مَنْ يُقَلِّبُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ يا مَنْ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالأَنْوارَ يا مَنْ خَلَقَ الظِّلَّ وَالْحَرُورَ يا مَنْ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ يا مَنْ قَدَّرَ الْخَيْرَ وَالشَّرَّ يا مَنْ خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ يا مَنْ لَهُ الْخَلْقُ وَالاْمْرُ يا مَنْ لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً يا مَنْ لَيْسَ لَهُ شَريكٌ في الْمُلْكِ يا مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ (63) يا مَنْ يَعْلَمُ مُرادَ الْمُريدينَ يا مَنْ يَعْلَمُ ضَميرَ الصّامِتينَ يا مَنْ يَسْمَعُ اَنينَ الْواهِنينَ يا مَنْ يَرى بُكاءَ الْخائِفينَ يا مَنْ يَمْلِكُ حَوائِجَ السّائِلينَ يا مَنْ يَقْبَلُ عُذْرَ التّائِبينَ يا مَنْ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ يا مَنْ لا يُضيعُ اَجْرَ الْمـٌحْسِنينَ يا مَنْ لا يَبْعُدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ يا اَجْوَدَ الاْجْودينَ (64) يا دائِمَ الْبَقاءِ يا سامِعَ الدُّعاءِ يا واسِعَ الْعَطاءِ يا غافِرَ الْخَطاءِ يا بَديعَ السَّماءِ يا حَسَنَ الْبَلاءِ يا جَميلَ الثَّناءِ يا قَديمَ السَّناءِ يا كَثيرَ الْوَفاءِ يا شَريفَ الْجَزاء (65) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا سَتّارُ يا غَفّارُ يا قَهّارُ يا جَبّارُ يا صَبّارُ يا بارُّ يا مُخْتارُ يا فَتّاحُ يا نَفّاحُ يا مُرْتاحُ (66) يا مَنْ خَلَقَني وَسَوّاني يا مَنْ رَزَقَني وَرَبّاني يا مَنْ اَطْعَمَني وَسَقاني يا مَنْ قَرَّبَني وَ اَدْناني يا مَنْ عَصَمَني وَكَفاني يا مَنْ حَفِظَني وَكَلاني يا مَنْ اَعَزَّني وَاَغْناني يا مَنْ وَفَّقَني وَهَداني يا مَنْ آنَسَني وَآوَاني يا مَنْ اَماتَني وَاَحْياني (67) يا مَنْ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ يا مَنْ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ يا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ يا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إلاّ بِاِذْنِهِ يا مَنْ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ يا مَنْ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ يا مَنْ لا رادَّ لِقَضائِهِ يا مَنِ انْقادَ كُلُّ شَيْءٍ لاِمْرِهِ يا مَنِ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ يا مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ (68) يا مَنْ جَعَلَ الاْرْضَ مِهاداً يا مَنْ جَعَلَ الْجِبالَ اَوْتاداً يا مَنْ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً يا مَنْ جَعَلَ الْقَمَرَ نُوراً يا مَنْ جَعَلَ اللَّيْلَ لِباساً يا مَنْ جَعَلَ النَّهارَ مَعاشاً يا مَنْ جَعَلَ النَّوْمَ سُباتاً يا مَنْ جَعَلَ السَّمآءَ بِناءً يا مَنْ جَعَلَ الاْشْياءَ اَزْواجاً يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصاداً (69) اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يا سَميعُ يا شَفيعُ يا رَفيعُ يا مَنيعُ يا سَريعُ يا بَديعُ يا كَبيرُ يا قَديرُ يا خَبيرُ يا مُجيرُ (70) يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ يا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ يا حَيُّ الَّذي لَيْسَ كَمِثْلِهِ حَيٌّ يا حَيُّ الَّذي لا يُشارِكُهُ حَيٌّ يا حَيُّ الَّذي لا يَحْتاجُ اِلى حَيٍّ يا حَيُّ الَّذي يُميتُ كُلَّ حَيٍّ يا حَيُّ الَّذي يَرْزُقُ كُلَّ حَيٍّ يا حَيّاً لَمْ يَرِثِ الْحَياةَ مِنْ حَيٍّ يا حَيُّ الَّذي يُحْيِي الْمَوْتى يا حَيُّ يا قَيُّومُ لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ (71) يا مَنْ لَهُ ذِكْرٌ لا يُنْسى يا مَنْ لَهُ نُورٌ لا يُطْفى يا مَنْ لَهُ نِعَمٌ لا تُعَدُّ يا مَنْ لَهُ مُلْكٌ لا يَزُولُ يا مَنْ لَهُ ثَناءٌ لا يُحْصى يا مَنْ لَهُ جَلالٌ لا يُكَيَّفُ يا مَنْ لَهُ كَمالٌ لا يُدْرَكُ يا مَنْ لَهُ قَضاءٌ لا يُرَدُّ يا مَنْ لَهُ صِفاتٌ لا تُبَدَّلُ يا مَنْ لَهُ نُعُوتٌ لا تُغَيَّرُ (72) يا رَبَّ الْعالَمينَ يا مالِكَ يَوْمِ الدّينِ يا غايَةَ الطّالِبينَ يا ظَهْرَ اللاّجينَ يا مُدْرِكَ الْهارِبينَ يا مَنْ يُحِبُّ الصّابِرينَ يا مَنْ يُحِبُّ التَّوّابينَ يا مَنْ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ يا مَنْ يُحِبُّ الْمحْسِنينَ يا مَنْ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ