🍁از سیم خاردار نفست عبور کن🍁
قسمت352
روی سجاده نشسته بودم و به حرفهای مادر فکر می کردم.
چرا وقتی یک نفر افکارش، رفتارش و حرفهایش با بقیه فرق دارد طرد می شود. چرا دیگران نمی توانند تحملش کنند. راحیل که به کسی بدی نکرد. شاید خوبی نزدیکانمان این اجازه را به ما نمیدهد که با وجدان راحت اشتباهاتمان را ادامه دهیم. آن درد وجدان گاهی باعث عصبانیت میشود. اصلا چرا راه دور بروم خودم بهتر از هر کس میدانم که گاهی چقدر از حرفهای راحیل عصبانی میشدم، در حالی که میدانستم درست میگوید. اما عشقی که نسبت به او داشتم باعث میشد عصبانیتم فرو کش کند و به حرفهایش فکر کنم. انگار همین فکرها باعث شد آرام باشم.
راحیل کمکم معانی همه چیز را برایم تغییر داد و چه تغییر زیبایی. حرف کیارش یادم آمد. روز اولی که از راحیل برایش گفتم، مخالفت کرد و گفت رهایش کن. وقتی دلیلش را پرسیدم گفت چون دختر عاقل و فهمیدهایی است.
راست میگفت اگر راحیل می ماند تمام عمرم، شرمنده اش می شدم. شاید باید هر روز به خاطر رفتار اطرافیانم از او عذر خواهی می کردم.
من این شرمندگی را نمی خواستم.
شاید دلیل نداشتن راحیل را خودم بهتر بتوانم پیدا کنم.
شاید اگر قدمی در گذشته ام بزنم جواب خیلی از سوالهایم را بتوانم پیدا کنم.
سرم را روی مهر گذاشتم.
خدایا من به تقدیر ایمان پیدا کرده ام، اینجا تشخیص خوب و بد از هم سخت شده، مثل تمام دورانهای تاریخ. من درحال تجربه ی تکرار تاریخ هستم. چطور این همه سال گم شده بودم که خودم هم نفهمیدم، چرا آن سالها چیزی برایم غریب نبود؟
کاش راحیل زودتر از این پیدایم می کرد و مرا به خودم پس میداد.
باصدای زنگ گوشی مژگان، سراز مهر برداشتم.
مژگان وارد اتاق شد و متاسف نگاهم کرد.
فوری گوشیاش را از روی تخت برداشت وتماس را متصل کرد و از اتاق بیرون رفت.
سجاده راجمع کردم و لباسهایم راپوشیدم و به طرف سالن رفتم.
مادر که تازه سارنا را از حمام آورده بود درحال پوشاندن لباسهایش بود.
–مامان یه چیزی برای خوردن داریم؟ میخوام برم سرکار.
–آره مامان، ناهارحاضره، دستم بنده مژگان رو صدابزن بیاد میزو بچینه. فکر کنم رفت تو اتاق.
پشت در اتاق که رسیدم صدایش راشنیدم که بادلخوری با کسی که پشت خط بود درد و دل می کرد.
–آره بابا، دلم خوش بود گفتم اون دیگه ازدواج کرد. من راحت شدم. ولی اشتباه کردم. نمی دونم این راحیل چه بلایی سرش آورده کلا یه آرش دیگه شده.
...
–فکرکن، تا آخر عمر باید با یکی که اصلا فکرش به من نمی خوره زندگی کنم.
...
–دوسش دارم، ولی نمی تونم بعضی حرفهاش رو هم قبول کنم. یعنی قبول کردنش سخته.
تک سرفه ایی کردم و وارد اتاق شدم.
مژگان با دیدنم فوری با فرد پشت خط خداحافظی کرد و پرسید:
–کاری داشتی؟
به گوشی دستش اشاره کردم و پرسیدم:
–کی بود؟
–دوستم بود.
روی تخت کنارش نشستم.
–میشه بگی رفتار من چه عیبی داره که تو رو ناراحت میکنه ومجبوری تحملم کنی.
بامِن ومِن گفت:
–هیچ عیبی.
جدی نگاهش کردم.
–حرفهات رو شنیدم، لطفا اگه حرفی داری به خودم بگو، تا دوتایی حلش کنیم.
سرش را پایین انداخت وگفت:
–خب، از این که رفتارات تغییر کرده ناراحتم.
مثلا چرا مهمونی الی اینا نیومدی؟
–اون که مهمونی نبود. جایی که زن ومرد در هم گره می خورن رو بهش میگن پارتی، تازه اونم از نوع خفنش. توام دیگه اجازه نداری بری. اون دفعه هم به اصرار مامان اجازه دادم. چون خودشم همراهت امد.
لبهایش را بیرون داد.
–خب حالا هر چی. تو که خودت قبلا...
فریاد زدم:
–مگه قرار نشدکه دیگه حرفی از گذشته نزنی؟ گذشته مُرد مژگان.
در حال زندگی کن.
حرصی شد و گفت:
–اون دیگه تموم شد، ازدواج کرد، چرا به زندگیت برنمی گردی؟ اگه گذشته مُرده، پس چرا راحیل برای تو نمرده؟
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
–من الان دقیقا دارم زندگی می کنم مژگان. اونم دنبال زندگی خودشه و خوشبخته،اون از اولشم برای من زیادی بود، من نفهمیدم. مکثی کردم. بلند شدم و به کتابی که هر دفعه میومداز کتابخانه بالای تخت برمیداشت و میخواند خیره شدم.
–انگار اون وظیفه داشت بیاد ولی نمونه.
ناله کرد:
–آرش چرا از زندگیت لذت نمیبری؟
حرفش مرا به فکر انداخت. مگر چطور زندگی می کنم که مژگان احساس می کند لذتی از زندگیام نمیبرم.
–مژگان باورکن من الان آرامش دارم. نمی دونم تو چرا اینجوری فکر می کنی، من الان برای خودم دارم زندگی می کنم، نه مثل ڱدشتهها برای دیگران.
اگر واقعا این زندگی برات مهمه، قبول کن که من همین هستم.
نگاهم کرد و گفت:
–اگه خودت اینجوری دوست داری من که حرفی ندارم، بالاخره برای توجیح نرفتنت به مهمونی الی باید یه چیزی بهش می گفتم دیگه، باور کن آرش من خودمم تمایلی ندارم اون جور جاها برم.
بخصوص که اونجا همش باید مدام مواظب نگاه بقیه به تو باشم. اصلا آرامش ندارم.
ولی چیکار کنم یه جورایی مجبورم، اگه رفت و آمد نکنیم میگن، اجتماعی نیستن و ...هزارتا برچسب دیگه.
🍁از سیم خاردار نفست عبور کن🍁
قسمت354
آفتاب کم کم باروبندیلش را جمع می کردکه برود.
کنار باغچهی حیاط سوگند نشسته بودم و به گلهای محمدی نگاه می کردم و گوشم در اختیار حرفهای سوگند بود.
از گرانی میگفت و این که برای خرید عروسی چقدر سعی کرده که با داماد کنار بیایید و زیاد خرج روی دستش نگذارد.
آنقدر از نامزدش با همهی کم و کاستیهایش راضی بود که خودش راخوشبخت ترین آدم روی زمین می دانست.
چقدرحرفهایش خوشحالم می کرد، از این که بعد از این همه زندگی سخت بالاخره روی آرامش را میبیند.
سرم را به طرفش چرخاندم وگفتم:
–خدارو شکر که خوشبختی، این نتیجه ی همهی اون صبوریات و راضی به رضای خدا بودناته.
سرش را پایین انداخت.
–منم گاهی خیلی ناشکری کردم، گاهی اونقدر بهم فشار میومد که دست خودم نبود، گرچه همیشه بعدش مثل چی پشیمون شدم.
خندیدم.
–مثل چی؟
اوهم خندید.
–مثل همون حیوان با وفا.
دستش را گرفتم و آهی کشیدم.
–کی با خوشی به جایی رسیده که من و تو برسیم؟ شاید اگر این ناخوشیها نبودن خدا رو یادمون میرفت. مثل قضیه ی همون گیلاسه.
–چه گیلاسی؟
–یه جا خوندم، وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصله، همهی عوامل در جهت رشدش در تلاشند..
خاک باعث طراوتش میشه
آب باعث رشدش میشه و آفتاب باعث پختگی و کمالش میشه، اما به محض پاره شدن و جدا شدن از درخت،
آب باعث گندیدگی، خاک باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشه.
بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگه همه چی تمومه. این ناخوشیها همون بند هستش.
به ساعتم نگاه کردم.
کمیل دیر کرده بود. زنگ زدم.
–الو، کمیل جان، سلام.
–سلام بر حوریه خودم.
–دیرکردی نگران شدم.
– تو راهم، تا چند دقیقهی دیگه میرسم. ریحانه گیرداده بود باهام بیاد. یه کم طول کشید تا حاج خانم قانعش کنه که بمونه تا ما برگردیم.
–خب میاوردیش.
–نه دیگه، می خوام دوتایی تنها باشیم. می خوام باهم جایی بریم.
سوار ماشین که شدم سلام بلند بالایی کرد و دستم را گرفت و روی چشم هایش گذاشت.
–ببخشید دیر شد.
دستم را آرام کشیدم و با خجالت گفتم:
–شرمندم نکن. حالا کجا میریم؟
–الان میریم خرید. بعدشم یه کم می گردیم وشامم میریم خونه، حاج خانم غذایی که دوست داری رو پخته. گفت حتما ببرمت خونه.
مادر کمیل خیلی با من مهربان بود و این محبتهایش عجیب به دلم مینشست.
–یه پاساژ این نزدیکیها هست، بریم ببینم چیزی پسند می کنی؟
–چی؟ من که چیزی لازم ندارم.
–عاشقانه نگاهم کرد و لپم را کشید.
–اگه می گفتی چیزی لازم داری تعجب داشت.
خوشحالیاش ازچشم هایش سرریز بود.
دیگر از آن کمیل جدی خبری نبود.
وارد پاساژ که شدیم دستش در دستم قفل شد و به روبرویمان که یک مغازهی لوازم آرایشی بود اشاره کرد.
–بریم چند رنگش رو بخر.
صاحب مغازه لوازم آرایشی لاکهای رنگی رنگی پشت ویترین چیده بود.
باتعجب نگاهش کردم.
–اصلابهت نمیاد.
با لحن بامزه ایی گفت:
–مگه من می خوام استفاده کنم که بهم بیاد.
خندیدم.
–نه، فکرمی کردم کلا از این چیزا خوشت نیاد.
–هرچیزی به جا استفاده بشه، من مشکلی ندارم. بعدشم تو که خوشت میاد.
–ولی من چند رنگش رو دارم نیازی ندارم.
دستم را کشید به طرف مغازه.
–رنگهایی که نداری روبخر.
واردمغازه که شدیم باهنرنمایی که خانم فروشنده روی صورتش انجام داده بود جا خوردم. احساس کردم از همه ی لوازم داخل مغازه یک تستی روی صورتش انجام داده.
نزدیک رفتم وسه رنگ از لاکها را خواستم.
وقتی آورد، درش را باز کردم ونگاهی به فرچه اش انداختم.
خانم فروشنده لاک را ازدستم گرفت و روی ناخن خودش امتحان کرد.
–ببینید چقدر نما داره.
کمیل همانطورکه سرش پایین بود رنگ دیگرلاک رابرداشت و با سر اشاره کرد که به طرفش بروم.
دستم راروی پیشخوان گذاشت وخم شد و با دقت لاک راروی ناخنم کشید.
غافلگیرشده بودم ازتعجب فقط به کارهایش نگاه می کردم. فرچه ی لاک دردستهایش ناهمگونی را فریاد میزد.
اصلا این کارهابه آن تیپ وبخصوص هیکلش نمی آمد.
کارش که تمام شد پرسید:
–قشنگه، نه؟
با لبخند آرام گفتم:
–اگه هردفعه خودت برام میزنی بخر.
–معلومه که هر وقت بخوای برات میزنم. بدون این که به خانم فروشنده نگاه کند با اشاره به دستم گفت:
–خانم از اینا که راحت پاکش می کنه دارید؟ بعد رو به من پرسید اسمش چی بود؟
خانم فروشنده که هنوز به حرکات کمیل ماتش برده بود، به خودش آمد و گفت:
–بله، الان میارم.
کنارگوش کمیل گفتم:
–رئیس اصلا بهت نمیاد...تو اینا رو از کجا میدونی؟ دیگه دارم شاخ درمیارم.
لبخندزد.
–رئیس خودتی، مگه نگفتم دیگه نگو.
ذوق زده گفتم:
–وای اگه این کارت رو واسه شقایق تعریف کنم، پس میوفته.
لبهایش راگاز گرفت.
–زشته، یه وقت این کار رو نکنیا، اونوقت دیگه تو شرکت کسی برام تره هم خرد نمی کنه.
با خودم فکر کردم شاید مادر ریحانه از این جور چیزها زیاد استفاده میکرده برای همین کمیل هم با این چیزها غریبه نیست.
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت355
به طبقه ی بالای پاساژ رفتیم انواع پوشاک بود.
جلوی یکی از مغازه ها ایستاد و به یک مانتوی پوست پیازی اشاره کرد.
–فکر کنم بهت بیاد، به نظرت چطوره؟
–رنگش خیلی نازه.
توی اتاق پرو بودم که در زد.
وقتی در را باز کردم مانتوی دیگری هم دستش بود.
نگاهی به مانتو تنم انداخت و کمی جلوتر آمد و براندازم کرد.
–چقدربهت میاد. بعد به مانتو دستش اشاره کرد و گفت:
–اینم قشنگه، می خوای امتحانش کنی؟
–چقدرمدلش قشنگه، آستینهای کلوش از جنس گیپور به رنگ مشگی، یه مانتومجلسی خیلی شیک بود.
–پرو میکنی؟
باسرجواب مثبت دادم.
روبروی اتاق پرو یک قفسه ی بزرگ لباس بودکه باعث شده بود داخل اتاق دید نداشته باشد. گرچه هیکل تنومند کمیل وقتی که جلو در می ایستاد جایی برای دید نمی گذاشت.
کمیل گفت:
–پس اونی که تنته بده من ببرم بدم بزارن تو نایلون.
مانتو را تحویلش دادم و رفت و بعد از چند دقیقه آمد.
وقتی مانتو جدید را تنم دید لبخند زد.
–خوش هیکلی همینه دیگه هرچی می پوشی قالب تنته.
از تعریفش لبهایم کش آمد و عمیق نگاهش کردم. با آن پیراهن چهارخانهی سفید یاسی که به تنش نشسته بود خیلی خواستنی شده بود.
جلو آمد و کمی خم شد تا کمربند تزیینی مانتوام را درست کند. عطرش مستم کرد. دستم را روی ته ریشش کشیدم و دیگر نتوانستم این همه دلبریاش راتاب بیاورم وبوسه ایی روی گردنش کاشتم وگفتم:
–آقای رئیس زحمت نکشید. خودم میبندم.
سرش را بالا آورد و دوباره لبش را خیلی بامزه گاز گرفت.
–خانم، ملاحظه کن، فکر این دل منم باش.
خندیدم.
–خب تقصیرخودته، وقتی اینقدر دلبری می کنی...
–دارم اینودرست می کنم دیگه.
–آخه از کی تا حالا رئیس لباس کارمندش رو درست می کنه؟
خندید. من هم لپش را کشیدم.
کلا از کارش منصرف شد و گفت:
–«لا إله إلّا اللّه» امروز قصد جونم رو کردی دختر؟
کمی عقب رفت و نگاهم کرد.
–بده ببرم، تا من اینارو حساب کنم، بپوش بیا.
–چشم رئیس. شما در رو ببند.
نوچی کرد و رفت.
وقتی به مغازه ی روسری فروشی رسیدیم، ایستاد.
–یه روسریام بخر که با اون مانتوت ست بشه.
این روی کمیل را تا حالا ندیده بودم، اصلاحدس هم نمی توانستم بزنم که اینقدرخوش سلیقه و لطیف باشد ودرمسائل جزیی هم حواس جمع باشد.
–چی شده؟ چرا ماتت برده؟
سرم را به بازویش تکیه دادم و دستش را گرفتن.
–رئیس خیلی باحالی.
دوباره لبش را گاز گرفت.
–عزیزم، بهتره یه نگاهی به اطرافت بندازی.
خندیدم و صاف ایستادم.
–یه بار دیگه بگی رئیس توبیخت می کنما.
–آخه رئیس تو که اون لبت رو کَندی اینقدر گاز گرفتی. خب چیکار کنم کلا یه مدل دیگه شدی، شاخ درآوردم خب.
–من ازاولشم همین مدلی بودم. جنابعالی با چشم بصیرت نگاه نمی کردی.
–رئیس حداقل اجازه بده اینو واسه شقایق تعریف کنم.
با چشمهای گرد شده نگاهم کرد:
–عه! تو چرا اینطوری شدی؟ چرا میخوای حتما یه چیزی برای اون تعریف کنی؟
– میخوام بدونه تو اونقدرها هم عصا قورت داده نیستی.
به ویترین خیره شد.
–راحیل بزار اون هر جور دوست داره فکر کنه. من واقعا نمیفهمم چرا آدما مدام میخوان به دیگران دو چیز رو ثابت کنن. یه عده میخوان ثابت کنن خیلی بدبختن، یه عده هم میخوان ثابت کنن که خیلی داره بهشون خوش میگذره و همه چی خوبه.
لبخند زدم.
–اینارو گفتی یاد عکسهای پروفایلا افتادم. راست میگیا... چه کاریه بهش بگم.
–اصلا همون شبکههای مجازی دیگه از همه بدتره. کلا بعضیها خیلی برون ریزن. میخوان کل دنیا از ریز زندگشون خبر داشتهباشن. نرمال نیستن.
–نهبابا از ذوقه زیاده. مثل الان که من از کارای تو ذوق کردم.
خندید.
–یعنی طرف میره رستوران عکسش رو میزاره از ذوقشه؟ تا حالا رستوران نرفته؟
خندهام گرفت.
–حالا به هر دلیلی عکس انداخته چرا میخواد کل دنیا ببینن؟
به چشمهایم زل زد.
–اونا هم اول از همین به شقایق بگمها شروع کردن ها.
–بله استاد. کاملا منظورتون رو متوجه شدم. چشم لام تا کام چیزی نمیگم.
دستم را گرفت و یک روسری که گلهای صورتی داشت نشانم داد.
–فکر می کنی اون می خوره به مانتوت؟
گفتم:
–خوبه.
روسری را خریدیم و از مغازه خارج شدیم.
صدای زنگ تلفنش باعث شد کمی از من فاصله بگیرد.
خیلی مرموز وآرام حرف میزد جوری که من متوجه نشوم.
طرفی که پشت خط بود انگار صدایش را نمیشنید چون فاصلهاش را از من بیشتر کرد و گفت:
–دیگه چقدر بلند حرف بزنم.
کارش نگرانم کرد وباعث شد مدام بادندان پوست لبم را بکنم.
بالاخره تلفن مرموزش تمام شد وسوارماشین شد.
اما بلافاصله دوباره گوشیاش زنگ خورد نگاهی به صفحه ی گوشیاش انداخت و دوباره پیاده شد و از ماشین که فاصله گرفت تماس را وصل کرد و چندجمله ایی حرف زد و فوری برگشت.
همین که نشست پشت فرمان نگران نگاهش کردم. نگاهش که به صورتم افتاد گفت:
–ببخشید واجب بود باید جواب می دادم. بعد نگاهی به لبهایم که هنوز هم از استرس پوستشان را می کندم انداخت.
اخم مصنوعی کرد و با موبایلش آرام ضربهایی بر روی لبم زد.
– واگیر داره؟ ولش کن.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
اللهمصلیوسلمعلیمحمدوآلمحمد
بعددمااحاطبهعلمکوعجلفرجهم
#قبلازخواب ⁉️
☘امام صادق علیه السلام :
🌸روایت است که فرمود: هر کس هنگامی که برای خواب به بستر می رود، #صد بار «لا اله الا الله» بگوید، خداوند برای او خانه ای در بهشت بنا می کند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🥀امام صادق عَلیه السَلام :
هر کس هنگام خواب #صد مرتبه #استغفار کند، به خواب رود در حالی که گناهانش هر چه هست بریزد؛ مانند برگی که از درخت می ریزد و صبح کند، در حالی که از گناه پاک شده باشد🤲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#آرامشالهی💚
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲💚🤲
لطفابهثوابحضرتاماممهدیعجلالله
تعالیفرجه بخوانید و نشر دهید
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
اللهمصلیوسلمعلیمحمدوآلمحمد
بعددمااحاطبهعلمکوعجلفرجهم
🔴 چهار عمل ارزشمند قبل از خواب
🔵 حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: يك شب آماده خواب بودم كه پدرم رسول خدا بر من وارد شد و فرمود: اي فاطمه جان! نخواب، مگر اين كه چهار عمل را به جا آوري!
۱- قرآن را ختم كني
۲- پيامبران را شفيع خود گرداني
۳- مؤمنين و مؤمنات را از خود راضي و خشنود سازي
۴- حج واجب و عمره را به جا آوري.
🌕 حضرت اين جملات را بيان فرمود و مشغول به خواندن نماز شد. صبر كردم تا نمازش پايان يافت، بي درنگ گفتم: اي رسول خدا(ص) مرا به چهار عمل بزرگ سفارش فرمودي كه در اين وقت محدود توان و فرصت انجام آنها را ندارم؟
پدرم تبسم كرد و فرمود: اي فاطمه جان! هرگاه قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص «قل هو الله احد» را بخواني، گويا قرآن را ختم كرده اي، و هرگاه بر من و پيامبران پيشين من درود و سلام و صلوات فرستي همه ما شفيعان تو خواهيم بود، مانند ذكر اين صلوات: «اللهم صل علي محمد و آل محمد و علي جميع الانبياء و المرسلين»
و هرگاه براي برادران و خواهران ديني و با ايمان خود طلب آمرزش و مغفرت نمايي، همگي آنها را از خود راضي و خشنود ساخته اي، مانند ذكر اين استغفار: «اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات» و هرگاه بگويي: «سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اكبر» گويا حج تمتع و حج عمره گزارده اي.
📚 مسند فاطمه زهرا(س)، ص ۱۱۸
🟣 چه خوب است که هر شب اين اعمال پیش از خواب را به امام زمان ارواحنا فداه هدیه کنیم که پایان اعمال ما در یک روز مهدوی باشد
#امام_زمان
#اعمال_منتظران
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
لطفابهثوابحضرتاماممهدیعجلالله
تعالیفرجه بخوانید و نشر دهید
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 دعای عهد
تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند
💠 امام صادق علیهالسلام :
هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو #رجعتکنندگان در خدمت آن حضرت قرار میدهد.
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 نماهنگ | برای طلوع خورشید
🎥 قرائت کامل زیارت آلیاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیتالله خامنهای از فرازهای آن
✏️ رهبر انقلاب: یاد امام زمان نشاندهندهی این است که خورشید طلوع خواهد کرد، روز خواهد آمد.
🎧 نسخه صوتی زیارت آل یاسین
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🌷صبح خود را با سلام به چهارده معصوم علیهم السلام شروع کنیم
🌷بسم الله الرحمن الرحيم🌷
🌷السلام علیکَ یا رسولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم
🌷السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین علیه السّلام
🌷السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ سلام الله علیها
🌷السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ علیه السلام و رحمة الله و برکاته
🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی علیه السلام و رحمة الله و برکاته
🌷السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ،یا اباصالحَ المهدی،یا خلیفةَ الرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن،ایُّها الامامَ الاِنسُ و الجان، الاَمان،الاَمان... و رحمة الله و برکاته
اللهم عجل لولیک الفرج
دعایگشایشدرکارهاو رزق۩امامزمان.mp3
793K
💠 سه سفارش امام زمان (عج)
برای گشایش در کارها و رزق و روزی
1️⃣ بعد از فجر صبح دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه بگوید👈"یا فَتّاح"
2️⃣ بعد از نماز صبح این دعا را بخواند:
✨ وَ أُفَوِّضُ أَمرِي إِلَى اللَّهِ
✨ إنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ
✨فوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَامَكَرُوا لاَإِلَهَإِلاَّ أَنتَ
✨ سُبحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
✨ فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَّينَاهُ مِنَ الغَمِّ
✨ و كَذَلِكَ نُنجِي المُؤمِنِينَ
✨ حَسبُنَا اللَّهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ
✨ فانقَلَبُوابِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضلٍ
✨ لم يَمسَسهُم سُوءٌ
✨ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ
✨ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ مَا شَاءَ النَّاسُ
✨ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِن كَرِهَ النَّاسُ
✨ حَسبِيَ الرَّبُّ مِنَ المَربُوبِينَ
✨ حسبِيَ الخَالِقُ مِنَ المَخلُوقِينَ
✨ حَسبِيَ الرَّازِقُ مِنَ المَرزُوقِينَ
✨ حسبِيَ اللَّهُ رَبُّ العَالَمِينَ
✨ حَسبِي مَن هُوَ حَسبِي
✨ حسبِي مَن لَم يَزَل حَسبِي
✨حَسبِي مَنكَانَ مُذكُنتُ لَم يَزَل حَسبِي
✨ حسبِيَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ
✨علَيهِ تَوَكَّلتُ وَهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِيمِ
3️⃣ مواظبت کن به خواندن این دعا👇
لاحَولَ وَلاقُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لایَمُوتُ وَ اَلحَمدُللِهِ الَّذی لَم یَتَّخِذ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ لَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فِی المُلکِ وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرهُ تَکبیرا
🌼هرکس صبح سه مرتبه بگوید:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً كَثيراً طَيِّباً مُباركاً فيهِ»
هفتاد بلا از او دور می شود که کمترین آن اندوه است...
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#تک_تک_اعمالمون_به_نیت_سلامتی_و_ظهور_امام_زمانمون
4_5829913041935796495.mp3
3.29M
🔵 #دعای_ندبه
🔺چند صبح جمعه به انتظار او نخوابیده ای؟
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
doa_nodbeh_tarjomeh.pdf
670.2K
📜فایل pdf دعای ندبه با ترجمه فارسی
🌳🕊☀️📜☀️🕊
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#روز_دختر
به یاد دخترانی که پدرانشان رفتند تا دختران این سرزمین در آغوش پدرانشان باشند...❤️
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ❤️❤️💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دخترا حتماً ببینن چه کلاهی سرشون میره 😔
⭕️ دختر دارا حتماً ببینن یکم مراقب دختراشون باشن!
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️امیر المؤمنین علی ؏ ؛
هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند
خداوند او را چهار چیز کرامت فرماید✨
🔶1⃣👈 عمر طبیعی
🔸2⃣👈 مال و فرزند بسیار
🔶3⃣👈 با ایمان از دنیا رفتن
🔸4⃣👈 بیحساب داخل بهشت شدن
🍀🍃بِسمِ اَللهِ اَلرَّحمنِِ اَلرَّحیمِ🍀
🌸🍃 اَلحَمدُلِلّهِ اَلّذی عَرََّفََنی نَفسَهُ وَلَم یَترُکنی عُمیانَ اَلقََلبِ
🌸🍃 اَلحَمدُلِلّهِ اَلّذی جَعَلَنی مِن اُمََّةِمُحَمَّدٍ صَلَّی اَللهُ عَلَیهِ وَالِه
🌸🍃 اَلحَمدُ لِلّهِ اَلَّذی جَعَلَ رِِزقی فی یَدِه وَلَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌸🍃 اَلحَمدُلِلّهِ اَلَّذی سَتَرذنوبی وَ عُیُوبی وَلَم یَفضَحنی بَینَ الخلائق
ــــــــــــــــــ☫﷽☫ــــــــــــــــــ
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
💐ماه ذیقعده پر از شور و صفا آمده است
💐گلی از گلشن آل مصطفی آمده است
💐سر زد از بیت ولا ماه روی معصومه (فاطمه)
💐در مدینه خواهر پاک رضا آمده است
💐ولادت حضرت معصومه (س) مبارک
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
📗تفسیر 📖 هـرروز انس با قرآن مجید
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
❀ موضوع ❀
✍ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﻳﻢ🗒️
📖❀سوره لقمان/آیہ(۱۷)
اَعُوذُ بِٱݪلّٰهِ مِنَ ٱݪشَیْطٰان ٱݪرَّجیٖمْ
بِسْمِ ٱݪلّٰهِ ٱݪرَّحْمٰنِ ٱݪرَّحیٖمِ
🔺«١٧» ﻳَﺎ ﺑُﻨَﻲَّ ﺃَﻗِﻢِ ﺍﻟﺼَّﻠَﺎﺓَ ﻭَﺃْﻣُﺮْ ﺑِﺎﻟْﻤَﻌْﺮُﻭﻑِ ﻭَﺍﻧْﻪَ ﻋَﻦِ ﺍﻟْﻤُﻨْﻜَﺮِ ﻭَ ﺍﺻْﺒِﺮْ ﻋَﻠَﻲ ﻣَﺂ ﺃَﺻَﺎﺑَﻚَ ﺇِﻥَّ ﺫَ ﻟِﻚَ ﻣِﻦْ ﻋَﺰْمِ ﺍﻟْﺄُﻣُﻮﺭِ
🔻ﻓﺮﺯﻧﺪم! ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺭ ﻭ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﻛﻦ ﻭ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺳﺨﺘﻲ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻲ ﺭﺳﺪ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ (ﺻﺒﺮ) ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ.
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
🔍❀ تفسیرنور❀📚
🔹✍🏻ﭘﻴﺎم ﻫﺎ:🔹🔹
١- ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ، ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ. «ﻳﺎ ﺑُﻨﻲّ ﺃَﻗِﻢ ﺍﻟﺼّﻠﺎﺓ»
٢- ﭘﺎﻛﺴﺎﺯﻱ ﺩﺭﻭﻧﻲ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻭﺭﻱ ﺍﺯ ﺷﺮﻙ ﻭ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﻱ ﺭﻭﺣﻲ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﻨﻴﻢ. «ﻟﺎﺗﺸﺮﻙ... ﺍﻗﻢ ﺍﻟﺼﻠﺎﺓ»
٣- ﻭﺟﻮﺏ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ، ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺩﻳﻦ ﺍﺳﻠﺎم ﻧﻴﺴﺖ. (ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﺳﻠﺎم ﻧﻴﺰ، ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ) «ﻳﺎ ﺑُﻨﻲّ ﺃﻗﻢ ﺍﻟﺼّﻠﺎﺓ ﻭﺍﻣﺮ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ»
٤- ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ، ﻣﺆﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻳﻲ، ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ، ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻛﻨﻴﻢ. «ﻳﺎ ﺑُﻨﻲّ ﺃﻗﻢ ﺍﻟﺼّﻠﺎﺓ ﻭﺍﻣﺮ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ»
٥ - ﺁﮔﺎﻫﻲ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺒﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻨﻜﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺮ ﻭ ﻧﻬﻲ ﻛﻨﻨﺪ. «ﻳﺎ ﺑُﻨﻲّ - ﻭَ ﺍﻣُﺮ - ﻭَ ﺍﻧْﻪَ»
٦- ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮﺟّﻪ ﺑﻪ ﻣﺒﺪﺃ ﻭ ﻣﻌﺎﺩ، ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﻋﻤﻞ، ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ. «ﺃﻗﻢ ﺍﻟﺼّﻠﺎﺓ»
٧- ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﻣﺮ ﻭ ﻧﻬﻲ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻗﻬﺮﺍً ﺑﺎ ﻫﻮﺱ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺩم ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺷﻮﺩ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻱ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩﺳﺎﺯﻱ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﻛﻨﺪ. «ﺃﻗﻢ ﺍﻟﺼّﻠﺎﺓ ﻭﺍﻣﺮ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ»
٨ - ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﻳﻢ. «ﻭﺍﻣﺮ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ...»
٩- ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﻬﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﺍﺳﺖ. «ﻭﺍﻣﺮ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ ﻭﺍﻧﻪ ﻋﻦ ﺍﻟﻤﻨﻜﺮ» ﺭﺷﺪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻣﺎﻧﻊ ﺑﺮﻭﺯ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮﺍﺕ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺩ.
١٠- ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺣﻖّ ﺑﻮﺩﻥ ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻴﺴﺖ، ﻟﺎﺯم ﺍﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﺴﻴﺮ ﺣﻖّ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﻴﻢ. «ﻭﺍﻣﺮ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ» ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻩ ﻋﺼﺮ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ: «ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﻭ ﻋﻤﻠﻮﺍ ﺍﻟﺼّﺎﻟﺤﺎﺕ ﻭ ﺗﻮﺍﺻﻮﺍ ﺑﺎﻟﺤﻖّ»
١١- ﺩﺭ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺩﻳﻦ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻱ ﻓﺮﻳﻀﻪ ﻱ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ، ﺑﺎﻳﺪ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺳﻌﻪ ﻱ ﺻﺪﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ. «ﻭﺍﺻﺒﺮ ﻋﻠﻲ ﻣﺎ ﺃﺻﺎﺑﻚ» ﻧﻬﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ، ﺑﺎ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻴﺶ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﻱ ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﺍﻥ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﻴﻨﻲ ﻛﻨﻴﻢ.
١٢- ﭘﺪﺭ ﺣﻜﻴﻢ، ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺳﺨﺘﻲ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺻﺒﺮ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ، ﻭﻟﻲ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﻪ ﻣﻜﺘﺒﺶ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺳﻜﻮﺕ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﺴﺎﺩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺮﮔﺰ. «ﻭ ﺍﻧﻪ ﻋﻦ ﺍﻟﻤﻨﻜﺮ ﻭ ﺍﺻﺒﺮ ﻋﻠﻲ ﻣﺎ ﺃﺻﺎﺑﻚ»
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃 ༅࿐🌸
🔹❀ حدیث روز 🔹❀
🕋امام صادق عليه السلام :
🔺و تَدخُلُ بِشَفاعَتِها شِيعَتي الجَنَّةَ بِأجمَعِهِم ؛
🔻همه شيعيان من با شفاعت او (فاطمه معصومه عليها السلام ) وارد بهشت خواهند شد .
📚✍🏻همان ، ص 228 .
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃 ༅࿐🌸
🗓️ امروز: جمعہ
☀️۲۱/اردیبهشت/١٤٠۳/۰۲
🌙۰۱/ذی القعده/١٤٤۵/١۱
2024/05/May/10🌲
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
💠 ذڪـرِ روز
📿 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان (حضرت مهدے) تعجیل فرما
🔷🔸 ذڪر روز جمعه موجب عزیز شدن مے شود؛ روایت شده ڪه در این روز زیارت امام زمان (عج) خوانده شود.
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
🤲اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَامهاو بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
✋🏻 سـلام میدهیم به ارباب بی کفن:🚩
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸