eitaa logo
🌤 منتظران نور 🌤
1.3هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
7.1هزار ویدیو
262 فایل
قال رسول الله ..هر کس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.💫کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤🏴 تبادل و تبلیغ ممنوع🚫 🍀کپی مطالب حلال با ذکر صلوات بر مولایمان مهدی(عج)🍀 ارتباط با مدیر👇 @Ssh999
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعار لبیک یا حسین توسط حاضرین در تشییع پیکر سردار شهید نیلفروشان در حرم سیدالشهدا (ع) طنین انداز شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گریه‌های عالم اهل سنت برای شهید نصرالله شیخ خالد الملا: 🔸 سید حسن اگر به دنبال دنیا بود می توانست در لندن یا لس آنجلس زندگی کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥کلیپ استاد 📁 «دلیل جنایات وحشیانه اسرائیلی‌ها چیست!؟»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1403.07.20-Panahian-FatemieBozorgTehran-MarefatBeImamZaman...-04-32k.mp3
11.51M
📝 معرفت به امام زمان(عج) و شناخت آخرالزمان 🎤حجت الاسلام 📅 جلسۀ چهارم | ‌۱۴۰۳/۰۷/۲۰ 🕌 فاطمیۀ بزرگ تهران 🔰 هیئت محبین مولا امیرالمؤمنین(ع) 👈 برخی از عناوین مهم این جلسه: ➖سستی امروز ما، متناسب با دین ما نیست ➖مسیر ما رو به پیروزی است ➖آرامش ما در شرایط فعلی نباید با غفلت همراه باشد ➖لزوم کسب آمادگی برای جهانی که پیش رو داریم ➖جهان در حال تغییر است ➖جابه جایی قدرت در عصر جدید ➖امروز، زمان به خود آمدن دینی و اجتماعی است ➖ما به امامی معتقدیم که با تعقل به ایشان رسیده‌ایم ➖لزوم تعقل در آخرالزمان ➖به مباحث مهدویت اهتمام بیشتری داشته باشیم ➖ما کم به مهدویت و وضعیت آینده جهان پرداخته‌ایم ➖تلاش یهود برای تحریف جریان مهدویت ➖چرا حساسیت‌ در مورد ظهور زیاد نمی‌شود؟ 🌻|↫‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت سی وپنجم از اینکه چقدر راحت این همه سال بخاطر هیچی زندگی خوبش رو از دست داده! شروع کرد صحبت کردن، انگار دلش خیلی پر بود، پر از سالهای حرف نزدن و سکوت کردن... گفت: خانم دکتر اگر الان اینجام برای این نیست که بخوام چیزی رو درست کنم یا دنبال راه حلی باشم نه! چون خیلی خسته ام خیلی فرسوده شدم از مشکلات زندگی و دیگه توان بلند شدن ندارم یعنی نمی تونم بلند شم! گفتم مشکلتون چیه؟ از کجا شروع شد! با نگاه خاصی و حالت کنایه گفت: مشکلم یه دونه که نیست بخوام بگم! شروعش هم شما فرض کن از وقتی به دنیا اومدم! اون از خانوادم و پدر و مادرم که همیشه ی خدا میزدن توی سرم، البته نه با دست که با حرف! با زبونی برنده تر از شمشیر! اینم از شوهر و بچه هام که دست کمی از اونها ندارن! نفس عمیقی کشید و با حسرت ادامه داد: حالا به نظرتون فرقی هم میکنه مشکل چیه و از کی شروع شده! گفتم: خوب حالا شما در مقابل این به اصطلاح مشکلات چکار میکردین؟! با افتخار گفت: سکوت... من اهل لجبازی نبودم و نیستم... حتی همین الان! اصلا بخاطر همین اومدم اینجا... اومدم حرف بزنم! خسته شدم از دیدن مشکلات و خودم رو خفه کردن و هیچی به روی خودم نیاوردن! هر چند کم ولی طی این سالها با افرادی مثل این خانم که به مشاور مراجعه میکردن رو به رو شده بودم افرادی که تمام امید خود رو از دست داده بودند و تنها برای درد و دل گوشی می خواستند برای شنیدن... گفتم: البته که سکوت بعضی جاها خوبه! ولی بعضی جاها هم خوب نیست که هیچ! حتی مضر هم هست! خیلی جدی گفت: به نظر من راه حل دیگه ای وجود نداشت! گفتم: حالا شما چند تا از مشکلاتتون رو مطرح کنید ببینم واقعا راه حل دیگه ای نداشته! شروع کرد گفتن: از بحث های با خانوادش که واقعا مسائل حادی نبودند، تا بگو و مگو های با خانواده ی همسر و زندگی شخصیش و دیدن خطاهایی از بچه هاش که قابل چشم پوشی بودند! چند لحظه ای صبر کردم صحبتش تموم شد... خیلی جدی گفتم: لطفا بایستید... متعجب نگاهم کرد و گفت: ولی من هنوز وقت مشاورم تموم نشده! گفتم: میدونم شما بایستید و در همون حال به برگه ی کاغذ روی میز اشاره کردم و گفتم: این برگه ی کاغذ رو هم بردارید و بگیرید دستتون! متحیر و هاج و واج مونده بود!!! با لبخندگفتم: خوب به نظر شما حالا که ایستادید و این یه دونه کاغذ دست شماست وزن این برگه کاغذ زیاده! دیگه داشت چشم هاش از حدقه میزد بیرون! یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: خوب معلومه که نه!!!! گفتم: من خواهش میکنم تا انتهای صحبتمون این برگه ی کاغذ را همین طور ایستادید در دستتون با همین حالت نگه دارید من بعدش براتون علتش رو توضیح میدم! بنده ی خدا مستاصل شد و به ناچار قبول کرد! گفتم: خوب من میشنوم شما به صحبتمون ادامه بدید... با تردید ادامه داد و از مشکلاتش گفت... از حرفهای نگفته چندین سال بر دل مانده... ده دقیقه ای که گذشت و این خانم همین طور ایستاده و برگه ی کاغذ به دستش بود و حرف میزد که یکدفعه گفت: ببخشید من اینجوری دارم اذیت میشم! میشه برگه رو بزارم سر جاش! دستم خسته شده! گفتم: چرا مگه وزنه برگه تغییری کرده! گفت: نه خوب! اون که تغییری نکرده! دستم خسته شده از نگه داشتنش! گفتم: فکر می‌کنید یک ساعت این برگه کاغذ همینجوری دستتون باشه مشکلی برای دستتون بوجود میاد؟! سری تکون داد و گفت: مشکل که نه! ولی خوب دستم اذیت میشه!!! گفتم: حالا اگه یک روز با همین حالت دستتون باشه چطور؟! گفت: خانم دکتر طبیعتا دستم درد میگیره! گفتم: خوب یک هفته با همین حالت دستتون باشه اونوقت چی میشه؟! با ناراحتی گفت: خوب سوالی می پرسینااا! دستم خشک میشه دیگه!!! گفتم: درسته یعنی میشه یه اتفاق وحشتناک! اما مگه وزن برگه تغییری کرده که باعث چنین اتفاقی بعد از یک هفته میشه؟! سری تکون داد و گفت: نه وزنش تغییر نمی کنه ولی حمل کردنش به صورت دائم با این دست و نگه داشتنش آدم رو داغون میکنه!!!! نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت سی وششم لبخندی زدم و گفتم: بفرمایید بنشینید... برگه ی کاغذ رو هم بگذارید روی میز... ببینید خانم علت این کارم دقیقا همین بود که گفتید! خیلی وقتها مشکلات ما بزرگ نیستن، حتی وزن قابل توجهی برای درهم شکستن ما ندارن! ولی اینقدر ما اینها رو در ذهن و فکر و زندگی خودمون نگه میداریم و با خودمون حمل میکنیم که این نگهداریشون خستمون میکنه! فرسودمون می کنن! در صورتی که اگر همون اول بار گذاشته بودیمشون زمین و رهاشون کرده بودیم، هیچ کدوم از این مشکلات پیش نمیومد و امروز اینقدر مثل شما خسته از زندگی نبودیم! گاهی حرف زدن کاری رو میکنه که گذاشتن این برگه روی میز میکنه و به سادگی جلوی یکسری اتفاقات بد رو میگیره! اینکه وقتی ناراحتیم سکوت کنیم و با خشم و طعنه حرف نزنیم یک خصلت خیلی خوبه! اما در یه فرصت مناسب وقتی بهم دیگه اجازه ی حرف زدن بدیم و بدون قضاوت و طعنه و کنایه مسئله ای که ناراحتمون کرده را بگیم معمولا مشکلمون حل میشه! ولی وقتی اون حرفها و ناراحتی هایی که واقعا هم ارزشی ندارند و مثل همون برگه کاغذ وزنی ندارند رو در ذهن و فکر خودمون نگه داریم و همیشه همراهمون باشن فقط داریم روحمون رو از این همه هجمه ناراحتی و حمل کردنشون عذاب میدیم!!! با این برخورد دیگه اون خانم کامل حواسش به من بود با تاکید گفتم: ببینید کاش باور کنیم بیشتر سوتفاهم ها از همین حرف نزدن ها شروع میشه! چرا باید از چنین چیزی دریغ کنیم وقتی که هیچ چیز به اندازه ی حرف زدن روی قلب و احساس و فکر مون تاثیر نداره! کلمه ها قدرتی دارند که میتونند غم ها و ناراحتی های درون فکر ما را جا به جا کنند و دیوار هایی که ما بین خودمون کشیدیم رو از بین ببرند! سکوت به همون اندازه که در جای خودش خوبه در جایی که باید بشکنه اگه نشکنه فقط ما را از هم دور میکنه! بعد میشه افسردگی... میشه ناامیدی... میشه احساس بی کسی و تنهایی... و آخرش هم حسرتی که چرا کاری نکردم! چرا نگفتم!!! چرا و چرااااا های متعدد که یا توجیهشون می کنیم و یا بی جواب می مانند!!! البته همونطوری که خودتون اشاره کردید گفتن داریم تا گفتن! یه نوع گفتن از ضربه ی شمشیرم بدتره که خوب طبیعتا منظور من از حرف زدن چنین مدلی نیست! گفت: حرفتون قبول! ولی من عادت کردم به سکوت کردن! نمی تونم خودم رو تغییر بدم!!! گفتم: بله درست می گید! یکدفعه نه تنها شما که هیچ کس جز خدا نمی تونه چیزی رو تغییر بده! ولی همین خدا قدرتی در وجودمون قرار داده که میشه ذره ذره تغییر کرد و به نتیجه رسید از کم شروع کنید اما مستمر! به قول گفتنی: آهسته و پیوسته... حالا خانمی که جلوی من بود میشد از چشمهاش سو سوی نور امید رو دید که داره حداقل به چیزهایی فکر میکنه که تا حالا به فکرش هم نرسیده بود و تجربه به من می گفت این شروع یک اتفاق خوبه... خداروشکر بعد از کلی صحبت و امید و انگیزه و راه حل با حال خوب رفت... هنوز کمی فرصت داشتم و تصمیم گرفتم سری به پیج ها و کانالهای بچه ها بزنم ببینم در چه وضعیتی قرار دارند همه چی عالی بود تا اینکه با پیج مهدیه روبه‌رو شدم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم ظاهرا باید قبل از مادر یلدا با مهدیه صحبتی اساسی میکردم آخه این چه وضعی بود درست کرده!!! نویسنده سیده زهرا بهادر