eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
553 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
رحمت‌ به شیر مادر آن‌ ‌شاعری‌ ‌که‌ گُفت : زینب ‌خود علے‌ست‌ ‌مُلقب‌ به زینب‌ است ! ' ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
🌱چهارشنبه است و دلم سمت شما افتاده عطرصحن رضوی کل فضا افتاده... 🌱درو دیوار دلم آینه کاری شده است روی باب الحرَمش نام رضا افتاده... ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
مثل آن شیشه که در همهمه ی باد شکست ، ناگهان باز دلم یاد تو افتاد ، شکست . . - الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
دورت‌بگردم توکجایی‌که‌جهان‌بی‌تو‌،به‌هم‌ریخته‌است! تورابه‌العجل‌های‌دل‌های‌پاک می‌دهمت‌قسم‌،فقط‌بیـاآقـای‌من..💔 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
جـانـبـازی ﺍﺳـﺖ ﺑـﺮﺍﯼ ﺧـﻮﺩﺵ ﭼـﺎدر مشکی ﻣـﻦ! ﺩﺭ ﺑـﺮﺍﺑـﺮ ﺗـﺮﮐﺶ ﻫـﺎﯼ ﻧـﮕـﺎﻩ ﻣﺴـﻤـﻮﻡ ﺗـﮑـﻪ ﺗـﮑـﻪ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ! ﺍﻣـﺎ ﺗﺴﻠﯿـﻢ ﻫـﺮﮔـﺰ!🙃🌱 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
- من‌به‌یک‌خلوت‌آرام‌کنارحرمت‌محتاجم❤️‍🩹! ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
دلتنگ حرمتم به کی بگم؟ دردامو به تو نگم به کی بگم؟ خسته از همه دوباره اومدم چی میشه به ما محل بدی یکم..🙂💔؟ ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
أَكْرَهُ كُلَّ مَا يُفَرِّقُني عَنْكَ ازهرچیزےڪہ‌منوازت‌جداڪنہ‌بیزارم:))) ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
❍↲مَن رأ؎ مےدَهم🇮🇷➩ چُون بہ فَرموده: ﴿ شَهیـــــد سُلیمٰانے۔۔𔘓﴾: اِمروز قَرارگاه« حُسیـــــن‌بنِ عَلےﷺ۔۔𑁍» "ایرٰان..☫" أست. ↫جُمهور؎اِسلٰامےحَرم أست.↬ ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
حَیِّ عَلَی الصَّلَاة 💫 خدا داره دعوتت میکنه بری باهاش حرف بزنی 😍نمیخوای به دعوت خدا لبیک بگی؟ 😉 برو و با اول وقت خوندن نمازت پوزه ی شیطون رو بمال زمین 💫😉 رفقا بعد از دعا برای ظهور مولامون برای شفای تمام بیماران دعا کنید برای بنده ی حقیر و ادمین ها و اعضای کانال هم ویژه دعا کنید 🌹
🌠☫﷽☫🌠 «عروس‌کشان» روایت 🏙همه‌ی ماشین‌ها جمع شده‌اند. منتظرند.‌مثل ماشین‌هایی که بعد از عروسی یک گوشه جمع می‌شوند تا ماشین عروس برسد همه‌ پا بگذارند روی گاز و با سرعت بیفتند دنبالش. یک ماشین گل زده جلوی همه‌ی ماشین‌ها هست که عکس داماد را زده‌اند روش. از توی یکی از ماشین‌ها صدای آواز می‌آید. یک نفر با چادر مشکی دارد خودش را آنجا تکان می‌دهد. جلو می‌روم. در را باز می‌کنم. مادرش است. مادر داماد. شعر می.خواند شعر دامادی: «شاباش شاباش... شاباش شاباش...» کل می‌کشد. دستش را توی هوا می‌چرخاند. می‌گوید: «اسماعیل نوبت آرایشگاه گرفتی، یادت نره بری» اسماعیل نوبت آرایشگاه دارد. برای یک ماه دیگر، ۱۳ بهمن. نوبت تالار هم گرفته. مادرش لباسش را دوخته. خواهرهاش پارچه خریده‌اند. عروس اما بیمارستان است. حالش بد است. داماد او را گذاشته و رفته. یک آمبولانس می‌رسد و همه دنبال آن آمبولانس گاز می‌دهند. از توی یک ماشین صدای آواز می‌آید. عروس اما بیمارستان است... محدثه اکبرپور فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃 ┗╯\╲ ╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗ @yavaranenghelabe ╚══••⚬🌍⚬••═╝