eitaa logo
مُنتَظِــرانِ ظُهور -۳۱۳-
995 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
23 فایل
🌱✨«السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ»✨🌱 تعجیل در فرج آقاصاحب الزمان‌صلوات #اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج #کپی_آزاد به شرط صلوات 🔒 ◗ٺأسـيس‌ڪــانال 1402/12/8 پایان=ظهور آقا امام زمان (عج) ان شاء الله 🤍 لینک کانال👇 @montazeranezohorrr
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌
شمع فقط 8.000 تومننن 😳❗️ . https://eitaa.com/joinchat/21169022C5905802102 معدن شمعای خوشگلو آوردممم برات😌☝️🏿 . https://eitaa.com/joinchat/21169022C5905802102 با شمع های مکعبی اش اتاقتو پینتر&ستی کن 🦫🤍 .
مُنتَظِــرانِ ظُهور -۳۱۳-
رفتنشان هم لرزه ای بر جان کسی نمی نشاند. فقط می ماند اسلحه ای که به کس دیگر می رسد، خانه ای که با کس
رمانِ رازِ تنهایی 📚 یه انگل کمتر بهتر! خودت هم دیگه آنقدر ذلیل شدی که اذیت نمیشی! نفس عمیقی کشید تا بتواند ازاین افکار مالی خولییالی بیرون بیاد. _مالیخولیا نیست واقعيت زندگیت بود دنیل! تو الان داری اذیت میشی چون فرصت فکر کردن پیدا کردی درسته؟ او اذیت نمی شد، از دیدن آب های لجن وسط کوچه ها اذیت نمی شد، از دیدن درگیری های روزانه بین همه اذیت نمی شد، حتی از دیدن یکی دوتا کشته در محله شان بعد از تیراندازی، یا بعد از قهقهه های مستانه اذیت نمی شد، یاد گرفته بود نگاه نکند و بگذرد. تنها یک چیز بود که هنوز هم خاطره اش اذیتش می کرد؛ نبودن مادرش! سکان یکی از همین محله ها بودند و مادرش..... شب ها که تنهایشان می گذاشت. دنیل می ماند بالای سر خواهر و دو برادر کوچکش وسط جهنمِ دنیا. قفل در را می بست و میز کهنه را کشان کشان پشتان می گذاشت، آن سه تا را می خواباند و خود ده ساله اش، یازده ساله اش، دوازده ساله اش، سیزده ساله اش انقدر در خیال و واقعیت به سرد وصداهای عجیب و غریب گوش می داد تاخوابش می مرد. صبح که با کوفتگی چشم باز می کرد، مقداری نان و هر چه که بودو نبود را آماده می کرد و به بچه ها می خوراند تا راهیِ مدرسه شوند. همان لحظه ها بود که مادرشان مست و خراب از راه می رسید و بدون آن که چیزی بفهمد روی کاناپه می افتاد و دیگر هیچ! دنیل راهی مدرسه می شد و بعد هم سر کار. مادرش خرجی کمی می آورد، خیلی وقت ها گرسنه می ماندند و اجاره پس و پیش می شد و باید داد و هوار صاحب خانه را تحمل می کردند. دنیل مجبور شده بود کار هم بکند و زود بزرگ شده بود اما این ها برایش نگرانی نبود، بلکه در نبودن هایش نگران بچه های داخل خانه بود! روز ها که می رفت سرکار، بچه ها تنها می شدند و کوچه و خیابان ناامن! تا آن روز شوم..... برای خواندن دیگر کتاب های نویسنده میتوانید به کانال ساحل رمان بپیوندید https://eitaa.com/saheleroman
دنیل وحشت زده چشم باز کرد تا چیزی را مرور نکند. خودش را در سلولی دید که برقش را خاموش کرده بودند و یوسف آن آماده می شد تا بخوابد! دنیل از جایش بلند شد و نشست. با چشمانش دنبال یوسف گشت و او را در حالی متفاوت دید. ایستاده بود و چیزی زیر لب زمزمه می کرد، بعد خم شد و بعد هم پیشانی به زمین گذاشت. این حالات برای دنیل غریبه نبود اما با آن مأنوس هم نبود. صبر کرد تا یوسف تمام کند و در مقابل نگاه خیره و لبخند کمرنگ او سرش را زیر شیر آب گرفت تا کمی از این فکر و خیال خلاص شود و بتواند بخوابد! امشب دلش می‌خواست مثل هر شب نباشد! هنوز هم سرگیجه و حالت تهوع رهایش. نکرده بود و کابوس هایی که نفسش را تنگ می کرد! متوجه بود که شب ها دچار هذیان گویی می شود و دستی می نشیند پشت شانه اش و او را با کلمات خاصش آرام می کند اما نمی توانست بپذیرد، شاید هم نمی‌خواست آن چه را می بیند باور کند، دستانی که تیمار داری اش می کرد مثل یک برادر بزرگتر، و زبانی که برای آرام کردنش می چرخید! یوسف نیم خیر شده و خیره ی حالات دنیل بود. نمیخواست دوباره برایش مشکلی پیش بیاید اما دنیل بدون آن که نگاهش را پاسخ بدهد دوباره سرِجایش دراز کشید و خواست چشم ببندد، که با مرور کابوس ها و لرزش هایش ترجیح داد تا آخرین لحظه، خوابیدن را به عقب بیندازد و خودش را در چاله ی سیاه اوهامش فرو نبرد! از درد شب پناه می برد به بیداری و از شدت آفتاب، پناه می برد به یک ذره سایه، هیچ کس نمی دانست که گرمای خورشید با سلول های مغزش چه می کند که به ساعت نکشیده تمام تنش پر از حرارت می شود، چشمانش کاسه ی خون و معده اش پر از اسیدی که تا آن را بالا نمی آورد، آرام نمی شد. همین هم تعادلش را به هم می زد، دست خودش نبود وقتی که فریاد می کشید، دلش می خواست چیزی و کسی مقابلش نباشد و او بی اختیار آن قدر بر زمین بکوبد تا... مثل آن روز شوم ک همین طور اختیارش را از دست داد، فقط گریه کرد و فریاد کشید و مشت کوبید بر در و دیوار و سر و روی خودش و مادرش. برای خواندن دیگر کتاب های نویسنده میتوانید به کانال ساحل رمان بپیوندید https://eitaa.com/saheleroman
. به نامِ او . سلام علیکم ببخشید مزاحم شدم 🌱 یه نگاهی به این کانال بندازید شاید خوشتون اومد و موندگار شدید🌱🥲 https://eitaa.com/zohorehmahdy اگه موندی اجرت باحضرت زهرا🍀 اگه امام زمان رو دوست داری ریپ نکن مومن☘
بِسمِ رَبِ شُهدا... صُبحِتون بِخیر باشه💕 دعای عهد بخونیم و روزمون رو شروع کنیم ...🌱
دانلود+دعای+عهد+علی+فانی.mp3
6.27M
دعای عهد...🌱 🤲⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘🤲
*»»»»»🍃 دعای عهد 🍃«««««* بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ، اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. سپس سه مرتبه برران راست خود میزنی ومیگویی: اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج🍃 •┈••✾•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈✾••┈
ان‌شاءاللّٰھ‌ظھورآقامون🌿^.^! . .( :🕊
💔 دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ... دلخوشیم به اینکه شما از حجم تنهایی ما آگاهید ... روزگار فراق به درازا کشیده ... به اندازه ی یک عمر ... یک عمر چشم براهی ، ای کاش می آمدید، ای کاش خدا فرج شما را هر چه زودتر برساند ... 🤲🏻