هدایت شده از وارثون
مرحوم كاشفالغطاء وارد شدند با یک حال تغیّر و خشم فرمودند: «این کار چیست که پسرت انجام میدهد!؟ پسر تو میخواهد عزای مردم در شهادت مرا کم کند؟!»
این زن بیدار میشود؛ تعجب میکند که مگر پسرش چکار میکند!؟ شبانه از اتاقش میآید بیرون، میبیند چراغ اتاق پسرش مرحوم کاشف الغطاء روشن است آن وقت شب؛ درِ اتاق را باز کرده و وارد میشود؛ میبیند کاشف الغطاء كتابهای زيادی دور خود جمع کرده و مطالعه و تحقیق و بررسی ميکند که شهادت را در یک تاریخ اعلام کند.
این مادر خطاب به مرحوم كاشفالغطاء میگوید: پسرم! چکار میکنی!؟ فاطمه زهرا سلام الله علیها از این عمل تو ناراضی است! كاشف الغطاء میگوید: مادر! مگر چه شده است؟ مادر خوابش را نقل میکند؛ ایشان میفهمد که این دو تاريخ برای شهادت (و عزای بیشتر) مورد نظر آن حضرت میباشد؛ لذا مرحوم کاشفالغطاء از آن تصمیمش بر میگردد.
درس خارج استاد مقتدایی، به تاریخ ۱۳۸۸/۰۲/۱۶ (با اندکی تلخیص)
@sireyefarzanegan
@varesoon
هدایت شده از موکب انتظار
🔴 اولین جمله حضرت زهرا سلام الله علیها در بین درب و دیوار و آتش
🔵 علامه امینی رحمه الله علیه:
🌕 بعد از تحقیق های بسیار یافتم اولین جمله ای که حضرت زهرا سلام الله علیها از میان درب و دیوار و آتش فرمودند:
⚫️ ولدی مهدی بود ...
🌷 الهی به حق مادر سادات
الساعه عجل لولیک الفرج الساعه
🆔 https://eitaa.com/joinchat/882180318Cbf852e4ff8
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی سیدالشهدا قاتلانش را معرفی میکند
@FarsMaaref 💠
هدایت شده از موکب انتظار
آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند :
شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.
بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .
چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع...
ادامه 👇👇
هدایت شده از موکب انتظار
ادامه ☝️☝️
کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم
گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.
صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.
نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور !
نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد
https://eitaa.com/joinchat/882180318Cbf852e4ff8
💠 سفارش خدا
🔸 امام علی(علیه السلام ):
خداوند به حضرت موسی(علیه السلام ) وحی فرمود:
ای موسی سفارش مرا در مورد چهار چیز بخاطر بسپار:
تانفهمیده ای که گناهانت را آمرزیده ام، به گناه دیگری مپرداز
تا ندانستی گنج های خزائنم تمام شده، غم روزی مخور
تانبینی ملک و پادشاهی من از دست رفته، به دیگری امید مبند
تا مرده شیطان را ندیده ای، از مکرش ایمن مباش.
📚 نصایح/ص183
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼