~💗⃟ ~
「 #صبحونه 」
"𝑀𝑖𝑛𝑒" , 𝐼𝑠 𝑌𝑜𝑢𝑟 ℎ𝑒𝑎𝑟𝑡'𝑠
𝐷𝑜𝑐𝑢𝑚𝑒𝑛𝑡 𝐶𝑎𝑙𝑙𝑒𝑑 𝑚𝑖𝑛𝑒...
مــالِ مَنـے
سَنـدِ "قَلبــِت" بِنـــامَمِه...
•| #چهسندےهمداشتـم
•| #صبحتونزیـبا
•➣ @Montazerzohor313313 ❥
~💗⃟ ~
°•| #ویتامینه🍹|•°
•[ #خانما_بدانند
•| #آقایان_بدانند
چرا همسـرمان
گاهے به مـا دروغ میـگویند؟
ترس بیـش از انـدازه
نسبت به انـتقاد و سـرزنش
پنهـان کـردن عیـب و ایرادهاے خود
وابستـگے بیـش از حد به همسـر که به هر
نحوے حتے با رفتارهای نامنـاسب از جمله
دروغگویے علاقمند به گرفتن تاییدیه از همسرش است.
ترس از انتقادها
و سختگیریهاے پے در پے
اعتماد به نفـس پایـین.
•| #انتقاد
•| #وسرزنشنکنید
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
[🎊🎈]
•| #عیدانه |°
چـہ نٻٰـازےٖ اسـٺ به اِعجٰـاز
نــِـگـاهـت کـافـےٖ اسـٺ
ٺـا مسـلمٰـان شَـود اِنسٰـان
اگــر انســٰـان بٰـاشَـد
•| #عیدمبــعث
•| #بـههمـهمسلمـانانجهـان
•| #مـبارکبـاد
• @MONTAZERZOHOR313313 •
[🎊🎈]
'°| #فتوانه | #wallpaper |°'
• آدمـهــا
• مثـل کتــاباند ؛
••از روے بعضـیا
باید مـشق نوشـت
•• بعضے را باید چـند بار خواند
تا مطـالبشان را درک کـرد
ولے بعضےها را بایـد
نخوانـده کـنار گذاشـت..
[👤ویکــتور هـوگــو ]
•| #همیشـهکتـابخوب
•| #بخـونید
[🌌] @Montazerzohor313313
•~❤️🏴 ~•
•~• #پابوس •~•
ـ•﷽•ـ
یَـا خَـیْرَ
حَبِیــبٍ وَ مَحْـبُوبٍ
اے بهتـرین
دوستــدار و دوستـے پذیـر
•| #جـوشنکبـیر
•| #السلـامعلیـڪیاسیدالشهـدا
•| #شــبجمعـهاسـت
•| #هـوایـتنـکنممےمیـرم
•| #صـلاللهعـلیـکیاابـاعـبداللهع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•~❤️🏴 ~•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتچهاردهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_عطر_گل_نرگس #فاطمه_ن
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتپانزدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_عطر_گل_نرگس
علی تقاضا کرد که به خانه برویم٬مادر و پدرم که میخواهند به سوئد بروند برای قرارداد شرکت٬علی پیشنهاد داد برای تنها نبودن درخانه٬ به خانه شان بروم هم تنها نیستم و همچنین دل پدر و مادرش برای من تنگ شده ٬تمام دلایلش منطقی بود خودم هم دلم برای آن خانواده گرم تنگ شده بود.سوار ماشین شدیم٬نزدیک های ظهر بود٬خیلی گشنه بودم و معده ام درد گرفته بود٬علی هم این را فهمید چون رنگ و رویم حسابی پریده بود.
به من نگاهی معنی دار با چاشنی یک لبخند نمکی انداخت و گوشه ای از خیابان متوقف شد٬با تعجب گفتم
-ام٬علی چرا اینجا وایسادی؟
-خانوم؟مگه گشنت نیست؟
-اوا تو از کجا فهمیدی؟
-مارو دست کم گرفتیاااا ٬من متخصص تشخیص گرسنگیم
-عه پس این تخصص جدیدا اومده اقای دکتر
-بله خانوم دکتر٬حالا افتخارمیدید یه نهار بخوریم یا نه؟
-خخ بفرمایید جناب
پیاده شدیم و هم گام باهم قدم برداشتیم٬چقدر احساس امنیت میکردم کنار این مرد٬واقعا مرد بود.در را برای من نگه داشت تا داخل شوم ٬یک میز انتخاب کردیم و روی آن نشستیم٬لحظه ای علی به من خیره شد و تا متوجه نگاهش شدم سرش را برگرداند و گارسون را صدا زد٬
-خب خانم شما چی میل دارید؟
-یه پرس سلطانی
-دو پرس سلطانی بدید٬همراه مخلفات با دوبطری دوغ
-بله٬حتما
گارسون رفت و ما دوباره تنها شدیم ٬سکوت سنگینی بود اما چون رستوران سنتی بود٬موسیقی سنتی که ول لایتی داشت پخش میشد٬که یکدفعه علی حرفی زد:
-میدونستی باچادر آسمونی میشی؟!
با آن نگاه زیبایش نگاهم میکرد٬قلبم روی هزار میتپید و احساس میکردم آریتمی اش را همه میشنوند٬سرم را به زیر انداختم و بدتر فشارم افتاد٬علی چند تقه به میز زد و سرم را بالا اورم٬دیدم از خنده اشک در چشمانش حلقه زده٬خودم هم مثل او خنده ام گرفت و دستم را جلوی دهانم گرفتم و دوباره سرم را به زیر انداخته و خندیدم یعنی (خندیدیم).
-فاطمه جان
-بله اقا سید
حالا نوبت من بود به میز بزنم انگار غرق افکارش شد٬
-کجایی آقا
-ام٬چیزه٬ها؟
اینبار من اشک از چشمانم می آمد خیلی نمکین جمله اش را گفت و سرش را خاراند😂
-هیچی٬فکر کنم شما میخواستی یه چیزی بگی ها؟
-اره اره٬میخواستم بگم پشیمون نیستی؟
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
لبخندی مهربان به صورتش پاشیدم دستانش را محکم فشار دادم ٬دستانش زبر و زمخت شده بود
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
\💚🍃\
~| #صبحونه |~
-عاشـقـان گـر طـالبِ
-دیـدارِ روے مـهدےاند ؛
-محفـلِ صاحـبزمـان در
-خیمـهگاه زیـنبۜ اسـت
[ سـالروز حرکـت کـاروان امـام حسیـنع
روزشمــار تا محــرم صـد و پنجـاه و دو روز ]
•| #اللهـمعجللولیـکالفـرج
•| #السلامعلـیکیاقائمآلمحـمد
•| #صبحتونزیـبا
/🌸/ @Montazerzohor313313
\💚🍃\
┅═✧💙✧═┅
~•• #قائمانه ••~
[💚] حـضرت رضا علیه السلـام فرمـودند:
يَا دِعْـبِلُ الْإِمَامُ بَعْـدِي
مُحَمَّدٌ ابْنِي وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِيٌّ
وَ بَعْدَ عَلِيٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ
ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِي غَيْبَتِهِ
الْمُطَاعُ فِي ظُهُورِهِ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا
إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ
الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُج...»
اے دعبـل!
امـام بعـد از مـن، فرزنـدم محـمد
و بعد از محـمد، فرزندش علےو بعد از علـے، فرزنـدش حسـن و بعـد از حـسن، فرزنـدش حجـت قائـم منتظر علیه السلـام اسـت
و پـس از ظهـورش از او فرمانبردارے مینمایند.
اگر از دنیا جز یک روز باقے نمانده باشد
خداوند آن روز را آن قدر طولانے میـکند
تا مهدے علیه السـلام ظـهور کند...»
•| #عیوناخبارالرضـاعلیهالسلـام
•| #اللهـمعجـللولـیڪالفـرج
•| #اللهمصلعلےمحمدوآلمحمـد
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┅═✧💙✧═┅
•【❄️🍃】•
┄┅┄ ❥ #صبحونه ❥ ┄┅┄
صبــح را بــاید
از دهـان تـو نوشیـد
جرعـه جرعـه
خورشـید مےتـابد بر دلــم..
•| #اولهفتتونبخوشے
•| #عکسازدمـاوند
•| #صبحتونزیـبا
༻ @Montazerzohor313313 ༺
•【❄️🍃】•
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
لطـفا به خاطـر عجـله داشـتن
استقلـال کـودکان را نگيـريد
و شخـصا خودتـان
كارهـايشان را انـجام ندهـيد.
کودکـان نياز به تمـرين دارن
تا مهـارتهاے حركتيشان پيشرفت كنـد
•• هـول كـردن
•• غــر زدن
•• داد زدن
دعوا كـردن شما باعـث افزايش
سـرعـت آنـها نخـواهد شـد
تنها روے اعتماد به نفـس و
حرمت كودكـان تاثـير خواهـد داشـت.
•| #وقتتونتنظیمکنیـد
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
•• #ریحانه ••
☝️🏻ایــشون
دکــتـر طنـاز بحــرے هستـند
عضـو هیئـت علمـے
دانشگـاه #هلـند بـود
کـه بـا وجـود شـرایط علمـے ممتـاز
مهـاجـرت به ایـران را تـرجیـح داد❗️
در شـرایطـے کـه
از #کـودکـے در غـرب بزرگ شـده
او میگـویـد به بـرکت قــرآن
زنـدگےاش متحـول شــده
و جملـه اے میگـوید کـه خیلے
از دشمـنان ایـران را آتــش میزند ؛
کـه میگــوید
’ایــران کشتے نجـات است‘
آیـا حـجاب در کشور محـدودیتـه❓
آره امثال مسیح پولےنژاد و کیمیاعلیزادها❓
•| #حجـابپرتـاببـهاوج
•| #بخاینمیشـه
•| #نخـبهعلمـےهلـند
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🌹🍃
🍃
•• #پلاک ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بین بعثیها
به "صیاد خمینی"معروف بود
و شهید خرازی اورا "گردان تکنفره" می نامید.
این شهید با ۷۰۰ شلیکِ موفق
[برخی منابع تعداد ۳۰۰۰نفر را اعلام میکنند]
برترین تکتیرانداز تاریخ شناخته میشود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خــتم 14صلــوات امــروز
به نیت شـ❣ــهید
•| #عبـدالـرسولزریــن
← هــرروز مهمـان یـک شـهید
← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇
[🌹] @Montazerzohor313313
🍃
🌹🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتپانزدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_عطر_گل_نرگس علی تقاض
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتشانزدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_عطر_گل_نرگس
میدانم نمیخواست این را بگوید اما پاپیش نشدم٬
-علی اقا٬من اصلا پشیمون نیستم٬اینبار تنها تصمیم نگرفتم٫اینبار ائمه کمکم کردن٬مادرم...
و علی از حرفم لبخندی از سر رضایت زد و راضی نفسی عمیق کشید٬این حس آرامش به من هم منتقل شد.غذا آماده شد و هردویمان با ولع خوردیم و خندیدیم٬خداروشکر به خاطر انتخاب درست علی میزمان در دید نبود تامن راحت تر غذایم را بخورم٬خیلی احساس خوبی بود که برای هر قدمی که من برمیداشتم یک قدم جلوتر میرفت و راه را برایم امن میکرد٬حساب کردیم و به بیرون رفتیم٬لحظه ای نگاهم به دختری افتاد که کنار جدول نشسته بود و برگ مو میخورد٬بی اختیار جلوتر رفتم٬کنارش نشستم ٬باترس کمی فاصله گرفت و مظلومانه به من نگاه کرد٬لبخندی مهربان به صورتش پاشیدم دستانش را محکم فشار دادم ٬دستانش زبر و زمخت شده بود٬دستانی که باید الآن بازی میکرد و با آن دست ها شادی میکرد نه کار...نگاهم در نگاه علی گره خورد چشم هردویمان اشک بار شد٬اما نگذاشتم پایین بیاید که احساس ترحم کند٬علی به داخل رستوران برگشت تعجب کردم اما همانجا نشستم٬به تسبیح های زیبایش نگاه کردم٬و به اندازه اعضای خانواده علی و برای خودم تسبیح خریدم٬خیلی زیبا بودند٬به اندازه همان اندازه پول به دختر دادم
-اسمت چیه خانوم خوشگل؟
-فرشته
-واااای چه ناززز پس واسه همینه انقدر خوشگل و مهربونی
-واقعا خوشگلم؟
-معلومههه
و از صحبتم ذوقی کودکانه کرد و دستی به موهای طلایی بیرون از روسری کوچکش کشید٬لبخندی زدم و گفتم
-خببب فرشته خانومی چقدر تونستی امروز دربیاری از این تسبیحای خوشگل؟
دسته ای از پول هایش را نشانم داد که تمامش خورد بود٬لبخندی توأم با غم زدم و طوری که او نفهمد چند تراول قاطی پول هایش گذاشتم که عزت نفس و غرورش جریحه دار نشود ٬و پول هارا دوباره بی توجه داخل جیبش گذاشت٬علی آمد اما غذا به دست٬لبخندی از سر رضایت زدم و با نگاهم از او تشکر کردم٬
-دخترنازم٬اسمت چیه؟
از لفظ دخترم که استفاده کردم بدنم یخ بست از لذت اینکه دختری به مهربانی علی نصیبمان شود و پدر دخترم مرد بزرگی چون علی باشد٬
-اسمم فرشتس عمو٬خاله میگه خوشگلم راس میگه؟
نگاهی زیبا به من انداخت و گفت
-معلومههه خیلی هم خوشگلی خیلیاا
سرش را به زیر انداخت و لپ های سفیدش گلبهی شد٬من و علی خنده مان گرفت و فرشته هم ریز خندید٬باعلی کمک کردیم سوار ماشین شود تا اورا به خانه برسانیم چون ظهر بود و هوا گرم٬طبق ادرسش به کوچه ای تنگ رسیدیم ٬پیاده شدیم و کمکش کردیم تا وسایلش را به خانه ببرد٬در را با فشار باز کرد حتی قفل هم نبود٬وارد خانه شدیم و گفت..
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
و هردو انقدر هم دیگر را فشار میدهیم تا روحمان یکی شود
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
「♥️」
•• #صبحونه ••
در مـن
بِـدَمـے
من زنـده شـوم
یک جـان
چه بُــوَد
صد جـان منـے
•| #مولـانـا
•| #صبحتونزیـبا
•| #جانجهانمنتویے
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
「♥️」
°•| #ویتامینه🍹|•°
•[ #خانما_بدانند
مردهـا دوسـت دارن
در رأس باشن و حرفشـون
مورد توجـه باشـه
حالا اگر در موضعے قرار بگیرن
که بهشون دستور داده بشـه
اصلا بعید نیسـت کـه عکس
اون کار رو انجام بدن یا اصلا
اون کار رو انجام ندن.
پس سعے کنین
اصلا به شوهرتون دستور ندین
و اصلاً رئیس بازے در نیـارین
بخصوص در مورد خانواده اش.
•| #جدےتربگیرید
•| #اونارو
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
🗒🖋 #کتاب 🖋🗒
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب {📖}
°•| مــتولـد مـــــارس |•°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتــــشــارات {✍}
•• نـویسـنده : علے اکبـر مـزدابادے
•• چــاپ : یـا زهـرا سلـام الله عـلیها
°•| موضوع : خاطرات دوسـتان و همـرزمان
شهیـد قاسـم سلیمـانے.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قیمٺ{💳}
•| بیـست و سـه هــزار تـومـان |•°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#معرفےکتابمـوردعلـاقہـ👇
@Zeynabiam18 •{☺️}•
@Montazerzohor313313 •{😎}•
📚
📖📚
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتشانزدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_عطر_گل_نرگس میدانم ن
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتهفدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_عطر_گل_نرگس
#فاطمه_نوشت
در راه بودیم٬هوا کم کم روبه سرما میرفت٬گونه هایم گل انداخته و باعث خنده بانمک گاه و بی گاه علی شده بود.نزدیک خانه میشویم ٬خانه ای که من درآن گرمی داشتن خانواده را چشیدم ٬خانه ای پرمحبت و خلوص فراوان و جبران تمام کمبود محبت های پدر و مادرم بود.ماشین را در پارکینگ پارک میکنیم و به سمت اسانسور میرویم٬زمانی که علی دکمه اسانسور را فشار میدهد و اسانسور بالا میرود ته دلم خالی میشود و احساس ضعف در تمام وجودم میپیچد انقدر واضح که علی میگوید:
-چیشد خانوم؟
-ه... هیچ..هیچی .اوف یکم معدم ..
و در اسانسور باز میشود و فرصت ادامه صحبت را از من میگیرد٬مامان ملیحه با لبخندی همراه اشک دستانش را برای به اغوش کشیدنم باز میکند و من بی پروا به اغوشش پناه میبرم و غرق لذت میشوم.
-آخیش مادر.. کجا بودی اخه عزیزکم٬کجا بودی عروس گلم کجا..
و بغض امانمان نمیدهد و اشک از چشمانمان سرازیر میشود ٬دوست دارم ساعت ها در این اغوش امن بمانم و تنفس کنم. به سختی از مادر جدا میشوم و زینب مانند خواهر های گم شده که تازه همدیگر را دیدند تمام صورتم را غرق بوسه میکند و هردو انقدر هم دیگر را فشار میدهیم تا روحمان یکی شود٬پدر را از ان سمت شانه زینب دیدم که اشک در چشمان گود افتاده اش جمع شده و مظلومانه مرا نگاه میکند٬به سمتش میروم و میخواهم دستش را ببوسم که نمیگذارد و سرم را از روی چادرم میبوسد٬تازه یادم افتاده که چادر بر سر دارم و این شوق زیبا ٬برای دیدنم با چادر برای اولین باراست.علی را نگاه میکنم احساسم این است که حسودی میکند چون خیلی این پا و ان پا میکند ٬از فکر خود خنده ام میگیرد.وارد خانه میشوم بوی قرمه سبزی را استشمام میکنم و لبخندی روی لبانم نقش میبندد.به سمت مبل ها هدایت میشوم و ارام میگیرم علی کنار پدرش مینشیند و میدانم برای احترام است٬زینب و مامان ملیحه دوطرف من مینشینند و دستانم را نوازش میکنند ..
-فاطمه جان چرا انقدر لاغر شدی مادر رنگ به رو نداری دخترم ..
-وای مامان جون الهی قربونتون برم خیلیم خوبم ٬شما خوب باشید فقط برای من کافیه.
-الهی بگردم که انقدر مهربونی دخترکم
-خدانکنه مادر جون.
اینبار باباحسین مرامخاطبش قرار داد:
-دخترم ٬چقدر چادر بهت میاد ماشاءالله هزار الله واکبر چقدر خانوم تر شدی.
-ممنون باباجان٬نظر لطفتونه.
-فاطمه خانوم پاشو پاشو ببینم٬نشسته اینجا هی قربون صدقش برن ٬ای دختر لوس پاشو بینم.
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
خجالت کشیدم سرم را پایین انداختم و با گوشه شالم بازی میکردم تا که علی وضعیت را دید و پیش قدم شدو....
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•【❄️🍃】•
┄┅┄ ❥ #صبحونه ❥ ┄┅┄
ماالذے
قالتـهُعینـاک
لقلبـےفأجـابـا؟!
چشمانتو
باقلبـمچہگفـتند
کہاینـگونہپذیرفــت...؟!
•| #واقعاچےگفتند
•| #صبحتونزیـبا
༻ @Montazerzohor313313 ༺
•【❄️🍃】•
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
← رهبر انقلـاب:
یکے از وظایف مهم زن این است که ؛
🔻فرزند را :
•• با عواطـف
•• با تربیـت صحیح
•• با دل دادن و رعایـت و دقّت
آن چنان بار بیـاورد که
این موجود انسانے چه دختر
و چه پسر وقتے که بزرگ شد،
از لحاظ روحے یک انسان سالم
دون عقده بدون گرفتارے
بدون احسـاس ذلّـت
و بدون بدبختےها و فلـاکتها
و بلایایے که امروز نسلهاے
جوان و نوجوان غربے در اروپا و امریکا
به آن گرفتـارند، بـار آمده باشد.
•| #مادرهاحواسشونباشه
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
~•✨🍃•~
^° #سکینه °^
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
And if I'm in the fire
I'll tell you there
that I love you ...
وَ إِنْ أَدْخَـلْتَـنِے
الـنَّارَ أَعْلَـمْتُ
أَهْلَـهَا أَنِّے أُحِـبُّــکَ ...
و اگر در آتشـم اندازے
به اهالے آنجا خواهـم گفـت
که دوستـت دارم ...
•|[ مـنـاجــات شـعبـانـیــه ]|•
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•| #یااللهـ
•| #مـاهشـعبـانمـبارک
•| #مـادرمگـفتهبگـواولمــاه
•| #بـهابےانـتوامـےیاعبـدالله
• @MONTAZERZOHOR313313 •
~•✨🍃•~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⌈.🎨🍃.⌋
•• #استـورے ••
منت
خـداے را
ڪہـ غلــام
حسـنع شـدیـم...💚
•| #دوشنبههاےامامحسنے
•| #آخرحسـنسـتانمیشـود
•| #ایـنعـربستـان
• @MONTAZERZOHOR313313 •
⌈.🎨🍃.⌋
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتهفدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_عطر_گل_نرگس #فاطمه_نوش
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتهجدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_عطر_گل_نرگس
-خخ چشششم زینب جونم بریم
و با اجازه به اتاق زینب رفتیم اتاقی سبز با حال و هوایی دخترانه اما معنوی
-وای اجی فاطمه انقدر با چادر ماه میشی که نگو نمیدونی علی ما که تاحالا ندیدم به کسی زل بزنه فقط نگات میکرد خیره البته تو هرکسی نیستی برای داداشم خانووومشی
-ای دختر شیطون مثل اینکه باید زود شوورت بدیما داری بو سرکه میگیری
قیافه اش را در هم پیچید و متکایش را سمتم پرت کرت و قلقلکم داد اما من قلقلکی نبودم و در عوضش او خیلی بود و تا جا داشت قلقلکش دادم و خندیدیم که مامان ملیحه در زد و به داخل امد
-اوا دخترا چرا این شکلین
من و زینب که هم دیگر را تازه دیدیم بلند زیر خنده زدیم و مامان ملیحه هم همراهیمان کرد خیلی خوب بود بودن در کنار خانواده یا بهتراست بگویم داشتن خانواده به سمت حال رفتیم لباس مناسبی پوشیدم و روسری پهنی به سر کردم هنوز انقدر راحت نبودم که روسری نپوشم ان ها ازادم گذاشتند اما خودم معذب بودم بابا حسین گفت که کنارش بنیشنم و علی هم ان سمتش و شروع کرد
-خب ببینید باباجان دیگه بیشتر از این صلاح نیست که نامزد بمونید بهتره سریع تر عقد کنین و زندگیتونو به حول قوه الهی شروع کنید هفته بعد روز ازدواج مولا و حضرت فاطمه سلام الله علیه بهترین موقع برای یک پیوند اسمانی هفته بعد پنجشنبه مراسم عقد رو برگزار میکنیم بهتره که ساده بگیریم اما بازم انتخاب رو به خودتون میسپرم وسایل مورد نیاز و خریدهاتون هم در این روزها انجام بدین و سعی کنید خریدهاتون درعین سادگی دلچسب باشه براتون و خاطره خوبی داشته باشید باعاقد هم صحبت میکنم تا قرار رو بزاریم حالا نظرتون برای من و مادرتون اولویته بگین باباجان
من که از صحبت های دلچسب بابا حسین خجالت کشیدم سرم را پایین انداختم و با گوشه شالم بازی میکردم تا که علی وضعیت را دید و پیش قدم شد
-چشم پدر جان هرچی که شما بفرمایید من و فاطمه خانوم هم باهم صحبت میکنیم و ان شاءلله کارهارو هماهنگ میکنیم
بعد از این حرف علی دست پدرش را بوسید و بابا حسین سر علی را روی پیشانیش گذاشت و گونه هایش را غرق بوسه کرد وانگشتری عقیق از انگشتانش دراورد و در کف دست علی گذاشت علی نگاهی قدردان به پدرش کرد و من لبخند امشب از لبانم پاک نمیشد و هرچه جلوتر میرفتم پررنگ و پررنگ تر میشد مامان ملیحه از طبقه بالا جعبه ای کوچک اورد و کنار من نشست انگشتر فیروزه ظریفی بود که انقدر زیبا بود نگاهم را لحطه ای از اوچشم برنداشتم مامان ملیحه دستم را جلو اورد و آن را درانگشتانم انداخت دستانش را پرمهربوسیدم و او مرا مادرانه در بر گرفت آن شب یکی از بهترین شب های عمرم بودبعد از شام من و علی کنارهم نشستیم و صحبت میکردیم از دلتنگی هایمان از غم و شادی هایمان از خودمان گفتیم و گفتیم شب که شد همراه زینب به اتاقش رفتیم و از یخچالشان کیک های خامه ای اوردیم و خوردیم من و زینب تا صبح کنارهم بودیم و میخندیدیم انقدر بر سر و کله هم زدیم که سریعا خوابمان برد خوابی پر از ارامش ..
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
-بله... هعی خدا شانس بده..
اینبار نگاهش دقیقا حسادت میکرد
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
🎧 #بخش_ششم 🔈 @Montazerzohor313313
14.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• 🎥🍃••
^| #ببینید |^
’[ تــا گفــتم حــرم نداره
دلمـــو صحـــــنش کــرد ]‘
فایل تصویرے
هیئت منتــظران ظهـور
بـا نواے کـربلایے امیرحسیـن رجبشاهے
[حتمــا ببنیــد😍💚👌🏻]
•| #دوشنبههاےامامحسنےع
•| #اوصیـکمبهدانـلود
•| #هیئت_منتظران_ظهور
[✨] @Montazerzohor313313
••🎥🍃••
•[•🌤•]•
• #صبحونه •
" كـل عيـب أحبـه
فـيک إلـا غيـابـك "
همـهے
عیـبهایـت
را دوسـت دارم ؛
بجز نبـودنـت..
•| #صبحتونزیـبا
•| #کـاشمیبودے
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[•🌤•]•
°•| #ویتامینه🍹|•°
•[ #خانما_بدانند
اغلب مردان دوست دارند
از آنها قدردانے شود.تشکر کردن
یعنے قدرشناسے و قدرشناسی روح مرد
را تا آسمانها بالا میـبرد.
وقتے مرد
کار ویژهای انجام میـدهد
یا حتے کارے ساده و معمولے را
به پایان میـرساند تا زندگے براے
همسرش راحتتر شود
لازم است همسرش از او تشکر کند.
←حتے اگر آن کار در حد ؛
••خالے کردن سطل زباله
•• پر کـردن باک اتومبیل
•• یا حتے نگهدارے از بچهها براے دیدن
برنامه تلویزیونے مورد علاقه همسرش باشد
•| #شکرکنید
•| #اونممیکنه
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
~•[ ✨ ]•~
°^ #علما ^°
🔻آیـتالله قاضے طبـاطـبایے :
این مـاههـا
«رجـب،شعــبان،رمضـان»
قـرقگـاههاے خداونــد است
پس در ایـن قرقگــاه داخـل شو
اما حرمـت آن را پاس بدار
و آنهـا را معـظم داشـته بـاش
ملتـزم به رعایـت آداب آن باش .
•| #چـهمـاهاےخوبے
•| #قـدرشونوبدونیـم
•| #شعبان
••∞•• @Montazerzohor313313
~•[ ✨ ]•~
~•❤️🍃•~
°^ #عیدانه ^°
حضـرت فُطــرس
برســان خبــر مژدهگـانت را
بــه طــوفان زدگــان
کشتــے
نــجـات را
به آب انـداختند
•| #عیدتــونمبـارک
•| #ولـادتحضرتاربـاب
•| #حضـرتسیـدالشهداءع
•| #مبـارک
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
~•❤️🍃•~
◦•●◉[🍃]◉●•◦
[ #صبحونه ]
آه،
چقـدر دلـم میــخواست ؛
ایـنجـا بــودے
درسـت همیـن جایـے
کـه من هسـتم .
•| #کاشبودے
•| #صبحتونزیـبا
•| #عکسازدامغــان
◦• @MONTAZERZOHOR313313 •◦
◦•●◉[🍃]◉●•◦
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
وقتی فرزندتان
به خود آسیب میـرساند
بلافاصله نگویید :
" چیزی نیست "
شنیدن این جمله از طرف شما
براے کودک اصلـا خوشایند نیـست.
درست مانـند این اسـت
که شکایت هایش را به گوشے ناشنوا میگـوید !
وقتے کودکے به خاطر آسیب رساندن
به خودش گریه میـکند، استفاده از چیزے نیست
بےاحساس ترین چیزیست
که میتوانید بگویید.
به جاے استفاده از این
جمله به او بگویید که ؛
•• زمین خوردن چقـدر درد دارد
•• و به او کمک کنید تا دردش زودتر کم شود.
•• یا چه فرزند قوے دارم زود بلند میشه
این کارتان باعث میشود
کودک خیلے زود احساس تسکین کند
و آن آسیب را فراموش کند.
•| #جملاتخوببگید
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
•[✨∞✨]•
•~ #داستانک ~•
←فطـرس
نـام فـرشتـه اے اسـت
ولـے فرشتـگان مقـرب نبـود❗️
تا از هـر نوع سركشے پيراستـه باشد
به ويـژه آن كه تخلـف و سرپيچے فطـرس
در برخے روايات
كندے و سستے ورزيدن خوانده شده
كه نوعـے تـرک اولے است نه گنـاه.
به این عمـل خداونـد
كوتـاهے و سستے ورزيد.
بالش به كيفر اين نافرمـانے چيد❗️
و به يكے از جزيره ها تبعـيد گرديـد.
هنگامے كه
امام حسـين علیه السلـام متولد شـد
۷۰۰ سـال از مـاجراے فطرس میگـزشت
جبرئـيل علیه السلـام
براے عرض تبريک به پيامبر صلےالله
به سوے زمين فـرود آمـد
و در راه بـا فطرس ديـدار كرد
جبريل علیه السلـام به وے پيشنهاد كرد
براے عرض تبريک و تهـنيت
با او نزد پيامـبر(ص) بـرود.تا پیامبر شفاعتت کنـد❗️
هنگامے كه جبـريل علیه السلـام
او را به حضـور پيامبرصلےالله برد
و داسـتان فطرس را
براے رسـولالله بازگـو کـرد
★به امر پيامـبر
کـه از خداوند دستور گرفـته بود
بالـش [فطـرس] را بـه بـدن
پاک امام حسين(ع) ماليـد و سلامتش
را بــاز يافــت.
•[ و چـه خوب است امـروز دل شکسته مان را
بــه امــام حسیــن وصــله بزنیـم💔👌🏻]
•| #سفـينهالبحـار
•| #فطـرسسلاممـارابهارباببرسان
•| #صلاللهعلیکیاابـاعبـدالله
•| #میلـادحضـرتسیـدالشهـداءع
•| #مبـارکبـاد
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[✨∞✨]•