ماجرای گردانی که امام زمان را دیدند!
.
.
«نامه شهید سیدمحمود بنی هاشمی، پنج روز قبل از شهادت:
.
این نامه را در صبح عاشورا مینویسم. دیشب معجزهای روی داد که باید در تاریخ ثبت شود. دیشب سه گردان از برادران رزمنده مراسم عزاداری و سینه زنی انجام می دادند؛ البته هر کدام در محوطهای جداگانه که امام زمان(عج) آمد. فرمانده کل قوا آمد و در آن میان دست پیرمردی را گرفت و با خود روی تپهای برد. دو گردانی که با هم بودند همه شاهد این قضیه بودند و به دنبال نور رفتند، ولی او از آن تپه به روی تپهای دیگر می رفت. در آخرین لحظه یک برادر پاسدار با تلاش زیاد خود را به امام زمان(عج) رساند و دستش را بوسید. امام زمان(عج) فرمود: «به خدا سوگند شما پیروزید.»
آری این گفته امام زمان(عج) ما و فرمانده کل قواست و بعد، از دیده ها پنهان شد. این در تاریخ بی سابقه است که ششصد نفر یک دفعه امام زمان(عج) را ببینند...
پنج شنبه ۶١/٨/۶ سیدجمال بنی هاشمی.
منبع: کتاب #گلهای_سپید ص ٣١٠
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
وقتی فردی تصمیم میگیره که دیگه گناه نکنه شیطان نگاه ویژه ای
به این فرد داره چون این فرد پیش خدا دارای محبوبیت خاصی می شود
و چه بد خواهد شد که آدمی با زیر پا گذاشتن تصمیمش دوباره به سمت
گناه میره و این پیمان شکنی موجب خوشنودی شیطان و نارضایتی خداوند
میشه، براستی شما تا حالا اراده ی خودتون رو در گناه نکردن سنجیدید؟
بسم الله...
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
هيچ بنده اى نيست كه مرتكب گناهى شود پس برخيزد و طهارت گيرد و دو ركعت نماز به جاى آورد و از خداوند طلب مغفرت كند جز اينكه مغفرت الهى شامل حالش مى شود و بر خداوند سزاوار است كه استغفار او را بپذيرد زيرا خداى سبحان فرموده است :
(و هر كس كار بدى به جاى آورد يا به خويشتن ستم كند سپس از خداوند طلب مغفرت كند خداوند را آمرزنده و مهربان مى يابد)
سوره نساء / آیه 111.
یه شعری درباره ی توقع دختران امروزی (البته بعضیاشون) که گفتنش در اینجا بد نیست،
دخترک در مغازه لباسفروشی:
مانتویی می خواهم از جنس نخی
رنگ آن هم صورتی یا که یخی .... !
فروشنده :
داشتیم رنگ یخی را لیک حال
صورتی مانده است خوش ترکیب و وال !
دخترک :
کوته و چسبان و فیت و حالدار !
پشت آن هم آنچنان و بالدار !
مانتویی با نیم متر قد و قوار
فاقد هر گونه چفت و بی نوار !
هم بپوشد کودک شش ساله را
هم به کار آید عمو و خاله را !
فروشنده :
آنچنان و با دوام و مد نشان
خارجی و با قوام و کد نشان !
#خاطره از اعضاء
۱۱ساله بودم که شنیدم پدرم دوست دارد دختر کوچکاش هم چادر به سر کند. کم کم دم گوشام گفتند قبول نکن هنوز بچهای، زوده،چادر دست و پا گیره، تو که حجابت خوبه، نمیخواد چادر سر کنی.
اما من چادر رو دوست داشتم،از طرفی هم میترسیدم من نیز مثل آنها روزی برسد که دربارهی حجابی که مورد علاقهام هست اینگونه با بیانصافی حرف بزنم.
۱۳سالگی،خودم مطرح کردم که چادر میخواهم. باز موج حرفها و ضدیتها، و ترسی درمن که نکند این بلای ضدیت با حجاب مورد علاقهام برسرم بیاید.!
در آستانهی ۱۴سالگی با شناخت جایگاه خود در خانواده و جامعه ،ترس از دل بیرون کرده و چادر را انتخاب.
بعد از انتخاب ِچادر ،نحوه روسری سر کردن و نوع ِحضور در جمعهای فامیلی هم تغییر کرد و حفظ حرمت و شان چادر برایام مهمتر از هر موضوعی بود.
توهین، حرف و تمسخر خیلی شنیدم، شاید آشنایان و اقوام انتظار تغییر ظاهری و اعتقادی من را نداشتند و الان چندین سال است که منتظر روزی هستند که من به حجابام پشت کنم و….
خدایا عاقبتام را خودت ختم به خیر کن و هوامُ مثل همیشه داشته باش …
و حال، من با حجابَم دوستَم و حجابَم با من …
حجابَم با من اُنس گرفته و من با حجابَم …
من با عقل و قلبام حجاب را پذیرفتَم…
و اکنون آرام ِش دارَم و ذرهای راضی به ناآرامی دیگران نیستام.