چندبار بوق خورد اما گوشی رو برنداشت!
تصمیم گرفتم خودم دست به کار شم.
یکم تو اینترنت سرچ کردم و چندتا کلیپ دانلود کردم.
نشستم تو ماشین و مشغول تماشاشون شدم.
هرچی بیشتر میدیدم،بیشتر به هم میریختم.
قلبم انگار داشت میترکید!
بعد از چند دقیقه گوشی رو انداختم رو صندلی و سرم رو گذاشتم رو فرمون.
از ته دل زار میزدم و گریه میکردم و داد میزدم "غلط کردم!ببخشید..."
تو همون حال بودم که گوشیم زنگ خورد،زهرا بود!
جواب دادم،
صورتم خیس اشک بود...
-الو زهرا؟
-سلام ترنم جان،ببخشید گوشیم سایلنت بود،متوجه زنگت نشدم عزیزم.
کاری داشتی؟
-سلام.ایرادی نداره.
نه دیگه کاریت ندارم.
-صدات چرا اینجوریه؟؟
گریه کردی؟؟
دوباره زدم زیر گریه
-زهرا...
من چیکار کردم؟؟
-چیشده ترنم؟؟
-من نفهمیدم زهرا...
نفهمیدم...
غلط کردم.
به خودش قسم آدم میشم!
-ترنم درست بگو ببینم چه اتفاقی افتاده؟
-زهرا من هیچی از امام زمان نمیدونستم!
نمیدونستم دارم اذیتش میکنم،
ظهورش رو عقب میندازم...
زهرا من نمیدونستم که من گناه میکنم و اون میره دست به دامن خدا میشه و برام توبه میکنه!
زهرا غلط کردم...
من نمیدونستم هرشب هرشب خدارو قسم میده که خدا منو ببخشه!
زهرا حالم بده...
من تازه فهمیدم چیکار کردم باهاش!
تازه فهمیدم چقدر دلشو شکوندم...
تازه فهمیدم چقدر دوستم داره،
چقدر منتظرم بوده،
چقدر دعام کرده!
من نمیدونستم اون پادرمیونی کرده که خدا منو ببخشه!
زهرا دارم دق میکنم...
غلط کردم...غلط کردم!
زجه میزدم و میگفتم "غلط کردم"
صدای زهرا هم با بغض مخلوط شده بود
-عزیزم...
ترنم...
آروم باش گلم.
میبخشدت،باور کن میبخشه
تو که فهمیدی چقدر مهربونه!
من گریه میکردم و زهرا هم با گریه سعی داشت آرومم کنه!
حرفاش تأثیری تو حالم نداشت،ازش خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه.
دلم میخواست از شرمندگی بمیرم!
مثل دیوونه ها تو اتاق راه میرفتم و بلند بلند گریه میکردم.
بی حال نشستم رو زمین و زانوهام رو بغل کردم.
"به خودت قسم درست میشم...
آدم میشم.
خودت که دیدی،خبر داری،
وقتی از تک تک گناهام باخبری،
پس الانم میدونی چندوقته دارم سعی میکنم خوب باشم.
دیگه هیچی برام مهم نیست،
فقط دلم میخواد تموم زخمایی که بهش زدم رو ترمیم کنم،
تموم اشک هایی که برام ریختی رو جبران کنم.
غلط کردم آقا...غلط کردم.
امروز فهمیدم تو بابای همه ی مایی...
غلط کردم بابایی...
غلط کردم!
من ندونسته تمام این کارا رو کردم.
نمیفهمیدم.
ولی دیگه تکرار نمیشه.
دیدی امروز به کمکت تونستم موفق بشم؟
بازم کمکم کن،بازم دستمو بگیر،
اگه دستم تو دست تو باشه از پس همه ی اینها برمیام!"
وضو گرفتم و وایسادم به نماز.
تمام نمازم اشک بود و شرمندگی و خجالت...
برام شام پایین نرفتم و گفتم میل ندارم.
واقعا هم میل نداشتم!
اون شب تا نزدیکای صبح گریه کردم و با امام زمان صحبت کردم.
ازش خواستم منو ببخشه...
تو اینترنت بیشتر دربارش تحقیق کردم.
بهش قول دادم که بعد از این جبران کنم.
🖇 #پارت_52 🌿
صبح با کلی انرژی از خواب بلند شدم.
دلم میخواست به همه مهربونی کنم،با همه خوبی کنم.
صبحونه رو خوردم و از خونه بیرون رفتم.
زنگ زدم به زهرا و ازش خواستم چند ساعتی بیاد پیشم.
رفتم دنبالش و سوارش کردم.
با دیدنم با کلی ذوق بغلم کرد و بوس بارونم کرد!
-وای خدااا...
ترنم شبیه فرشته ها شدی!!
مبارکت باشه آبجیییییی...
-مرسی عزیزممم...
هرچند چندنفری نظرشون بر این بود که بیشتر شبیه گونی شدم تا فرشته!!
-وا...این چه حرفیه.
ولشون کن.
معمولا کسایی که نمیتونن جلوی نفسشون بایستن،به اونایی که تو این راه موفق میشن،حسودی میکنن!!
-آره بابا،مهم نیست اصلا!
فعلا بریم که کلی کار داریم!!
-چیکار داریم؟؟
-صبرکن ،خودت میفهمی!
سورپرایزه!
-باشه ولی صبرکن اول من تورو سورپرایز کنم،بعد تو!
از تو کیسه ای که دستش بود،یه جعبه ی کادویی دراورد و گرفت جلوم
-تولد دوبارت مبارکه خاااانوووووم!!
-وای زهراااا...
ممنونم عزیزمممم...
با خوشحالی جعبه رو گرفتم و بازش کردم.
پر بود از روسری و ساق دست و گیره روسری!
همونایی که خود زهرا استفاده میکرد.
با تموم وجودم احساس خوشحالی کردم.
-خیلی دوستت دارم زهرا!
واقعا ممنونتم!
خیلی خوبه...
خیلی!
-قابل تو رو نداشت گلم!
این کمترین کاری بود که از دستم برمیومد.مبارکت باشه!
دوباره ازش تشکر کردم و جعبه رو گذاشتم رو صندلی های پشت ماشین.
قند داشت تو دلم آب میشد که زودتر برم خونه و همه رو سر کنم!!
راه افتادم سمت یه گل فروشی.
جلوی درش نگه داشتم و به زهرا گفتم بشینه تا بیام.
رفتم داخل و یه نگاه به گل ها انداختم.
-خوش اومدید
درخدمتم خانوم.بفرمایید؟
-ممنونم آقا.من چندتا شاخه گل میخوام.
-چندتا؟
-سیصد و سیزده تا!
-سیصد و سیزده شاخه؟؟
چه گلی؟
-بله،فرقی نداره،اگر باهم فرق داشتن هم ایرادی نداره و یک کارت روی هر کدوم!
اگر نمیتونید انجام بدید،برم جای دیگه!
-تونستنش رو که میتونم،اما طول میکشه!
-هرچه سریعتر آماده شه ممنون میشم،به دستمزدتون هم حواسم هست.
بی زحمت یه سبد خوشگل هم برام بذارید.
-بله چشم،فقط روی کارت ها چی بنویسم؟؟
-با خط خوش بنویسید "جشن آشتی با امام زمان"
-مگه جشنه؟
-برای من بله،جشنه?
کی حاضر میشن؟
میخوام زود آماده شن.
-چشم.سعی میکنیم تا دو سه ساعت دیگه حاضرشون کنیم.
تشکر کردم و از گل فروشی خارج شدم و رفتم پیش زهرا.
-چیشد پس؟
فکر کردم رفتی برای من گل بگیری!!
چرا دست خالی اومدی؟؟
-خخخخ...
برای تو هم گل میگیرم عزیزم.
دو سه ساعت صبرکن تا بفهمی قضیه چیه!
از اونجا رفتم یه قنادی که شیرینی هاش خیلی خوب بودن و ده کیلو شیرینی سفارش دادم!
و گفتم سه ساعت دیگه میام دنبالشون!
زهرا مشکوک نگاهم میکرد و میخواست بدونه قضیه چیه.
-گشنت نیست؟؟
-آره،یکم.
ترنم؟تو چرا همش میری اینور و اونور و دست خالی میای بیرون؟
-گفتم که سه ساعتی باید صبرکنی!
حالا هم بریم رستوران یه ناهار توپ بهت بدم که باید جون داشته باشی ازت کار بکشم!!
مشغول خوردن ناهار بودیم که گوشیم زنگ خورد.
مرجان بود!
-ترنم عصر میای دنبالم بریم جایی؟
-کجا؟؟
-حالا تو بیا،بهت میگم.
-آخه من چهارپنج ساعتی کار دارم!
-چیکارداری؟؟خب بعدش بیا!
بیا دیگه....
در مقابل اصرارهاش چاره ای جز تسلیم نداشتم.
هرچند میدونستم کارم طول میکشه اما دوست نداشتم مرجان رو ناراحت کنم.
سرساعتی که قرار داشتیم،رفتم گل فروشی و گل ها رو تحویل گرفتم.
-ترنم اینهممممه گل!!؟؟
برای چی؟؟
-مگه گل نخواستی؟؟
-شوخی کردم دیوونه!
-منم شوخی کردم!مال تو نیستن!!
-بی مزه!پس مال کیه؟
-مال تولد دوباره ی من و آشتی با امام زمان.
الان میریم شیرینی ها رو هم میگیریم و میریم پارک.
و به همه،خصوصا اونایی که زیاد حجاب جالبی ندارن،گل و شیرینی میدیم!
جلوی یکی از پارک های تقریبا شلوغ نگه داشتم.سبد رو برداشتم وچندتا از گل ها رو توش چیدم.به نوبت یک دور من شیرینی میگرفتم و زهرا گل،و یک بار من گل میگرفتم و زهرا شیرینی ها رو!
هر دوتامونم مثل بمب پرانرژی شده بودیم!
با ذوق پخششون کردیم و سعی میکردیم همش لبخند به لب داشته باشیم.
از هر کدوم سه تا دونه نگه داشتیم،
دوتا برای خودمون و یکی برای مرجان!
بعد از یک ساعت و خورده ای،خسته ولی خوشحال به ماشین برگشتیم.
-مرسی زهرا.
واقعا ازت ممنونم.
ببخشید که به زحمت افتادی!
-اولا وظیفم بود و در ثانی کارت عالی بود ترنم!
عالی!
هم این که مردم رو شاد کردی،هم اگه یه نفر هم فکرش بره سمت آشتی با امام زمان،واسه دنیا و آخرتت کافیه!
-خداروشکر.امیدوارم مقدمه ی جبرانم،مورد قبول آقا قرار گرفته باشه.
طبق معمول،زهرا رو تا دم مترو رسوندم.
آفتاب داشت غروب میکرد،
اما به مرجان قول داده بودم برم دنبالش!
باهاش تماس گرفتم و قرار شد یه ربع دیگه سر خیابونشون باشه.
بار اولی بود که داشتم با چادر میرفتم پیشش!
اون حتی از نماز خوندنم هم خبر نداشت،فکر میکرد فقط اخلاقم عوض شده!
بهرحال دیر یا زود باید منو میدید.
به خدا توکل کردم و راه افتادم.
پنج دقیقه ای معطل شدم تا مرجان بیاد.
سوار ماشین شد و سرش رو چرخوند تا بهم سلام بده اما خشکش زد!
بادیدن چشمای گردش خندم گرفت!
-سلام عزیزم.چه عجب تشریف آوردی!!
-ترنم؟؟این چه ریخت و قیافه ایه؟؟
این چیه روی سرت؟؟
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم.
-خب...چادره دیگه!
-میدونم،میگم چرا رو سرته؟؟؟
-خب پس باید کجا باشه؟
جای چادر رو سر دیگه!
-ترنم منو مسخره کردی؟
این چه ریختیه برای خودت درست کردی؟
درش بیار ببینم!
-بابا آروم باش مرجان!
نفس بکش،توضیح میدم!
-لازم نکرده،گفتم درش بیار!
-مرجان صداتو بیار پایین.یکم آروم باش!
-حرف من برات ارزش نداره؟؟
-چرا عزیزم.
-پس برش دار،منو عصبی نکن.
-حرف تو برام ارزش داره،اما قبل از تو باید به خدا چشم بگم؟؟
-هه!خدا؟؟
همون خدایی که خودت داشتی برام اثبات میکردی که وجود نداره؟؟
-مرجان چرا آروم نمیشی بذاری حرف بزنم؟؟
-برای اینکه داری حالمو بهم میزنی!
اصلا معلوم نیست چته!
-مگه من چیکار کردم؟؟
-روز به روز داری احمقتر میشی!
ترنم اگه به این مسخره بازیات میخوای ادامه بدی،دور منو خط بکش!
-مرجان میفهمی چی میگی؟؟
-آره میفهمم.
الانم برو سمت بازار،باید لباس بخریم.
-لباس چی؟؟
-برای مهمونی پس فردا!
-چه مهمونی؟
-چه مهمونی ای به نظرت؟؟؟
مهمونی برای دعای شفای تو!
-اگه تو میخوای لباس بخری میبرمت،اما من پارتی نمیام.
-خودم زنگ میزنم مخ مامان و باباتو میزنم.
-اونا هم رضایت بدن،من خودم نمیخوام که بیام.
-تو غلط میکنی!تو همون کاری رو میکنی که من بهت گفتم!
-مرجان چرا اینجوری میکنی آخه؟؟
-برای اینکه داری واسه من جانماز آب میکشی!
احمق تو همونی که تا دیروز تو بغل سعید ولو بودی!
هرروز میومدی خونه ما که مشروب بخوری!
معتاد سیگار شده بودی!
تیپت...
اونوقت واسه من از خدا حرف میزنی؟؟؟
-آدما تغییر میکنن!
-آدم آره،ولی تو نه!
جوگیر احمق!
-مرجان درست صحبت کن!
-نمیکنم.همینه که هست!
میای پارتی یا نه؟
-من نمیام،تو هم نرو مرجان.
به جاش با هم میریم بیرون،خوش میگذرونیم.
-عه؟هه!راست میگیا!باشه!
-مسخره نکن،جدی میگم.
کلی حرف دارم برات بگم!
-ترنم یه کلمه بگو!
فقط یه کلمه!
دست از این کارات برمیداری یا نه؟
داشتم از دستش دیوونه میشدم!
سرم درد گرفته بود.
هر لحظه داشت عصبانی تر میشد!
-با تو بودم!آره یا نه؟؟
نفس عمیق کشیدم،
-نه!
-به جهنم.
ماشینو نگه دار!
-برای چی؟؟
-گفتم نگه دار!!
ماشین رو نگه داشتم،
هر چی از دهنش درومد بهم گفت و در ماشین رو کوبید و رفت!!
May 11
احسنت به این دختر ✅
امیدوارم دختران و زنان بی حجاب جامعه
مثل این دختر رمان شوند وباحجاب وچادری شوند
بدوند که امام زمان عجل تعالی الشریف وخداوند وائمه ناظر همه چیز هستند
منتظران گناه نمیکنند
احسنت به این دختر ✅ امیدوارم دختران و زنان بی حجاب جامعه مثل این دختر رمان شوند وباحجاب وچادری ش
البته مهم تر همه پدرومادرباید نماز خوان و خداوند قبول داشته باشند و همچنین ائمه
که فرزندشان چه دختر وچه پسر به بیراه نروند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون دیدار جمعی از بانوان با رهبر انقلاب
🎥 لحظاتی از سرودی که دختران نوجوان در ابتدای دیدار امروز با رهبر انقلاب خواندند
📷 بانوانی با لباس اقوام مختلف ایرانی در دیدار امروز با رهبر انقلاب؛ ۱۴۰۲/۱۰/۰۶
🗓 #دیدار_بانوان
#زن_عفت_افتخار
#تنوع_پوشش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران: رویکرد تمدن غربی در مبحث بسیار مهم و حیاتی زن در دو عامل سودجویی و لذتجویی خلاصه میشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 رهبر انقلاب: مسئله زن در اسلام یکی از نقاط قوت اسلام است. اسلام منطق محکم و قوی و پشتوانه عقلانی در همه بخشهای مربوط به زن دارد.
تو تلاش نکنی بقیه تلاش میکنن.
تو بخوابی بقیه بیدارن..
-امام زمان نخبه ی مؤمن میخواد
نه علاف مجازی:))!'
#دَرسِتروفدایمجازینڪنرفیق!
منتظران گناه نمیکنند
از شهید سردار قاسم سلیمانی به مردم عزیز ایران
حاج قاسم رو دوست داری⁉️
چه سوال بی ربطی بود!!!
مگه میشه انسان آزاده ای باشه و عاشق سردار نباشه؟!!!
حالا حاجی یه پیام برات فرستاده...
#از_قاسم_به_مردم_عزیز_ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «اسلحههای آخرالزمان»
👤 استاد #رائفی_پور
🖥 باید تخصصهای لازم جنگ آخرالزمانی رو کسب کنیم...
⁉️ این تخصصها چیا هست؟؟
منتظران گناه نمیکنند
<📚💚> خیلی جاها تذکر مکتوب به تذکر زبانی اولویت داره ! #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
شرایط امر به معروف و نهی از منکر☝️🏻🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه های امام رضا یی، السلام علیک یا سلطان ابوالحسن الرضا جانم ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_رضا(ع)
🖋 زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین خوب بباف
نکند آخر کار
قالی زندگی ات را نخرند..
✅ این کلیپم قسمت اونایی که چند وقتیه راهو گم کردن.
✍ 🎁 نمایشگاه بزرگ ریحانه به مناسبت ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر اخر این هفته در راه است
❌برای اطلاع از جزییات نمایشگاهها و تخفیفات وارد کانال زیر شوید:
https://eitaa.com/joinchat/900333968Cb105bf791c
🔴گردهمایی تولیدی های بزرگ:
📣 تعویض چادر مشکی با تخفیفات
📣عبا فقط با۲۹۰ هزار
📣شومیز فقط ۲۶۰ و۳۵۰ تومان
📣چادر رنگی زمینه تیره فقط۲۳۰ تومان
📣پیراهن یا شلوار اقایان فقط ۱۸۰هزار
📣پالتو فوتر اقایان فقط ۱/۲۵۰هزار
📣صندلی نماز فقط ۷۸۰ هزار
📣ست تکلیف و مقنعه قیمت تولیدی
📣انواع پوشاک اسلامی کودک ونوجوان
📣انواع چادرنماز وجانماز و روسری
🌟همراه با ارائه محصولات شکیل و تک توسط برندهای خاص
🟢 ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
🎁 ثبت نام قم و جمکران رایگان بدون قرعه کشی برای دختران ۱۲ تا ۲۵ سال
🗓 ۶، ۷، ۸ دی ماه ۱۴۰۲
⏰ از ساعت ۱۰صبح تا ۹شب
📌 اصفهان، خیابان کمال اسماعیل.خیابان پاسداران(گلدسته). نرسیده به انقلاب.سالن شهدای بسیج ناحیه امام صادق(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌درسته که یه جماعتی تو ماجرای سفر رونالدو رفتن... ولی دهه نودیهای اصفهانی (شهر سین) خوب فهمیدن قهرمان واقعی کیه..
♻️#انتشارش_با_شما
📆تقویم و مناسبتهای امروز📅
🔺امروز پنجشنبه:
🔹 ۷ دی ۱۴۰۲ 🔹
🔹 ۱۴ جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🔹
🔹 ۲۸ دسامبر ۲۰۲۳ 🔹
🔰مناسبت های امروز:
💢 سالروز تشکیل نهضت سواد آموزی به دستور امام خمینی (ره) [۱۳۵۸ ش]
💢 شهادت آیت اله حسین غفاری به دست ماموران ستم شاهی پهلوی [۱۳۵۳ ش]
#تقویم