1_969819501.mp3
859.2K
#سه_شنبه_های_مهدوی 🌱⃢🌧
⁉️توصیه هایی جهت کار کردن برای #امام_زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف )در منزل :🏡
⭕️پاسخ: ابراهیم افشاری
بحق زینب الکبری سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
🌹شهیدان را شهیدان می شناسند 🌹
روایت لحظه شهادت سردار شهید اسلام آقا حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر ۳۱عاشورا از زبان سردار شهید حاج احمد کاظمی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
دیگر نه نیرو میتوانست برسد، نه آتش مقابله داشتیم، نه راهی برای رسیدن مهمات به خط.
تصمیم گرفتم بمانم. احساس می کردم راه برگشتی هم نیست...که خمپاره شصتی آمد خورد کنارمان و دیدم حمید(باکری )افتاد و خون از سرش جوشید و من مدام صدایش می زدم. دیدم خودم هم ترکش خورده ام،
بی سیم چی ام آمد خون دستم را دید و اصرار کرد بروم عقب.
یکی از نیروها را صدا زدم گفتم:"سریع جنازه حمید را بر می داری می آوری عقب و بر می گردی سرجات!
...رفتم رسیدم به جایی که سنگر مهدی هم آنجا بود و حالا باید سعی می کردم نفهمد من از حمید چه خبری دارم. فریاد زدم "امدادگر!سریع برس این جا!"
...رفتم کنار سنگر مهدی(باکری )گفتم:"بیا اینجا کارت دارم !"
مهدی از سنگر آمد بیرون....من دور از چشم او به کسی(یادم نیست کی )گفتم:"برو جنازه حمید را بردار بیاور!"
مهدی شنید گفت:"لازم نیست بگذار بماند. هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
منتظران گناه نمیکنند
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🌸 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
اعضای محترم که میاند برای ثبت نام جزء های قرآن
تا آخر هفته مهلت قرآن خواندن هست همراه با معنی بخونید بهتره تا کلام خداوند بفهمید
4_435750524105523510.mp3
5.16M
به رسم عاشقے
💠دوباره سه شنبه
🔰و دلتنگ جمکران😭
دعای توسل میخوانیم
May 11
📆تقویم و مناسبتهای امروز📅
🔺امروز چهارشنبه:
🔹 ۲۰ دی ۱۴۰۲ 🔹
🔹 ۲۷ جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🔹
🔹 ۱۰ ژانویه ۲۰۲۳ 🔹
🔰مناسبت های امروز:
💢 شهادت میرزا تقی خان امیر کبیر [۱۲۳۰ ش]
#تقویم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
⭕️ شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود میتازد...
✍ آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست . آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق میگيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود ، نعرهای هم از جانب شيطان شنيده میشود كه بعضیها ، حق و باطل راژ اشتباه میكنند .
💚 حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند :
☀️ منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد .
پرسيدم : آيا اين ندا را بعضی میشنوند يا همه ؟
حضرت فرمودند : «همه ! هر قومی به زبان خودش میشنود» .
پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت میكند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟
حضرت فرمودند : ابليس آنها را رها نمیكند ، تا اينكه در آخر شب ندای ديگری بدهد . پس مردم دچار شك میشوند .
📚 كمالالدين و تمام النعمة ، ج ۲ ، ص ۶۵۰
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام رضا علیه السلام :
✍لا يَجْتَمِعُ الْمالُ اِلاّ بِخِصالٍ خَمْسٍ: بِبُخْلٍ شَديدٍ وَ اَمَلٍ طَويلٍ وَ حِرْصٍ غالِبٍ وَقطيعَةِ الرَّحِمِ وَ ايثارِ الدُّنْيا عَلَى الآخِرَةِ.
🔴هـرگز ثروت جمع و اندوخته نمى گردد، مگر بـا پنـج خـصلت:
بخـل شـديد
آرزوى دور و دراز
حـرصِ غالب
قطع رحـم
برگزيدن دنيا بر آخـرت.
📚كشف الغمّه، ج 3، ص 84
#حدیث_روز
منتظران گناه نمیکنند
19جزء مونده ازقران کریم
باسلام 20جزء ازقران کریم مانده لطفا شرکت کنید
منتظران گناه نمیکنند
باسلام 20جزء ازقران کریم مانده لطفا شرکت کنید
بقیه اعضاء کانال لطفا شرکت کنند
خوبه اعضاء به جای این شرکت کنند تو ختم قرآن لفت میدهند
خوب بقیه که لفت ندادن شرکت کنند
بسمه الله
May 11
منتظران گناه نمیکنند
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🌸 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
۵ و۶ و ۹ و۱۲ و۱۸و۱۹ و۲۱و۲۲و۲۳ و۲۴ و۲۵ و۲۹ ۲۷ و۲۸ برداشته شده ✅
منتظران گناه نمیکنند
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🌸 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🌸 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
📖 #دعای_بعد_ختم_کل_قرآن_کریم 📖
أَللهُمَ نـَوِّر قـُلوُبَنــَا بالقـــُرآن وَ زَیّــِـن أَخلاقـَنا بـِالقُرآن.⚘
وَ أَصلِـح اُمُورَنـــَا بالقـُــرآن وَأشفِ مَرَضَینـَا بـِالقـُـرآن.⚘
وَاَدِّ دُیــونــَنـَــــــا بالقــُــرآن وَ فـَرِّج هُمُومَنـَا بـِالقــُرآن.⚘
وَ اغـــفِر لِمُوتـَنـَــا بالقــُرآن وَ سَلِم مُسافِـرَینـَا بالقـُـرآن.⚘
🍀 وَ حفَظ إمَامَ زَمَانِنَا بالقــُرآن وَ عَجِّل فَرَج إمَامَ بالقـُرآن.⚘
🍀 وَأحفَظ عُلَـــمَائَنــا بالقـــُرآن وَأکشـِف کُـرُوبَنــَا بالقــُرآن.⚘
🌸 وَأحـفـَظ قَـآءِدَنـــَا بالقـــُرآن وَأنصـُر جُـیـُوشَنا بالقـــُرآن.⚘
🍀 وَأرحـَم إِمـَامـَنــَا بالقـــُرآن وَأرحــَم شُهَـداءِنـَا بالقـــُرآن.⚘
🍀 وَنَجِـّنـَا مـِنَ النـَّار بالقـــُرآن وَ أدخـِلنـَا فِی الجـَنـَّة بالقـــُرآن.⚘
🍀 أَللهُمَ أجعَلِ القـُرآنَ لَنـَا فِـی الدُنیَا قَـَرِینـًا وَ فـِی ألقـَبرِمُـونِـسًـا وَ أنیسًـا.⚘
🌼 وَ عَلَی الصـِّراتِ نـُورًا وَ دَلِیلـًا وَ فـِی ألجَنـَّةِ رَفِیقـًا وَ شَفِیقـًا.⚘
#التماس_دعا
#ان_شاءالله به برکت این ختم قرآن گره از مشکلات که باز بشه و همه اعضاء تو لیست حاجت روا بشند"
منتظران گناه نمیکنند
🍃 #پارت_صد_و_یک_و_صد_و_دو 💕 دختر بسیجی 💕 رو ی مبل و روبه روی مامان نشستم و گفتم :پس اینکه می گن دن
🍃 #پارت_صد_و_سه_و_صد_چهار
💕 دختر بسیجی 💕
با خارج شدن مامان از شرکت، آرام که روبه رو ی من وایستاده بود نگاهش رو ازم
دزد ید و خیلی سریع ازم فاصله گرفت و به سمت اتاق کارش پا تند کرد و من با
لبخند رفتنش رو تماشا کردم.
نفسم رو سرخوشانه بیرون دادم و وارد اتاق خودم شدم و پرهام رو دید م که هنوزم با
کلافگی رو ی میز دنبال برگ های که گفته بود می گرده.
در اتاق رو بستم و در حالی که بهش نزدیک می شدم گفتم : پرهام تو نمی خو ای بگی چته؟
لبخند بی جونی زد و گفت:گفتم که چیزیم نیست خیلی هم خوبم.
_من که می دونم یه چیز ی هست، اگه نمی خو ای بگی چته، نگو! ولی من رو
احمق فرض نکن.
چیزی نگفت و من هم پشت میز کارم نشستم و برگه ای که یک ساعت دنبالش
می گشت و نمی دیدش رو از رو ی میز برداشتم و به طرفش گرفتمش که برگه
رو از دستم گرفت و بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت: حالا کی قراره بری
خواستگاریش؟!
خودم رو ر وی صندلی رها کردم و جواب دادم: هنوز که هیچی معلوم نیست! نمیدونم نظر آرام چیه و چجور ی باید در این مورد باهاش حرف بزنم اصلا نمیدونم
حسی که من بهش دارم رو او هم نسبت به من داره ی ا نه!
_داره
گیج نگاهش کردم که نگاه غمگینش رو بهم دوخت و گفت: او هم دوستت داره.
_تو از کجا می دونی؟!
_تجربه ی بودن با کیسا ی مختلف بهم یاد داده که حتی از نگاه دختر خوددار ی
مثل آرام هم بتونم عشق رو بخونم.
خودت هم باید فهمیده با شی که رفتار آرام باهات دیگه مثل قبل نیست.
پرهام با گفتن این حرف از اتاق خارج شد و من با بستن چشمام به رفتارهای اخیر
آرام فکر کردم و به دنبال پیدا کردن نشانه ای از عشق به مقایسه ی نوع نگاهش
توی این روزا با نگاه ها ی اوایل استخدامش مشغول شدم.
گر چه من توی این موارد به زیرکی پرهام نبودم و لی با د قیق شدن توی حرفا
و رفتاره آرام این رو فهمیدم که او هم نسبت به من یه حسایی داره.
چند روز ی از اومدن مامان به شرکت گذشت و تو ی خونه بیشتر از قبل حرف آرام
به گوش میر سید.
مامان همه اش ازم میپر سید که بلاخره با آرام حرف زدم یا نه و بی صبرانه
منتظر بود بشنوه که باهاش حرف زدم و قرار خاستگاری رو بزاره ولی جواب من همه
اش یک جمله بود:هنوز نتونستم بهش بگم!
تا اینکه مامان یه شب انقدر توی گوشم خوند که باید
زودتر با آرام حرف بزنم و جواب آرام رو بهش بدم که خسته شدم و بر ای اینکه دست
از سرم برداره به دروغ گفتم که با آرام حرف زدم و او هم گفته که من رو دوست داره.
اون شب مامان دیگه چیزی ازم نپرسید و یه جورایی دست از سرم برداشت ولی فرداش وقت ی از شرکت به خونه برگشتم و به محض ورودم به خونه با خوشحالی
بهم خبر داد که با مادر آرام تماس گرفته و قرار خاستگاری رو برا ی آخرهفته گذاشته.
با شنیدن این خبر سر مامان غر زدم که چرا عجله کرده و قبلش با من مشورت نکرده
و لی ته دلم خوشحال بودم و برای ر سیدن آخر هفته لحظه شمار ی می کردم.
صبح روز چهارشنبه بود و من پشت میز کارم نشسته بودم و سرم به برر سی میزا ن آمار بازدهی روزانه ی شرکت گرم بود که تقه ای به در خورد و من بدون ا ینکه
نگاهم رو از مانیتو ر بگیرم بفرمایید گفتم و به ادامه ی کارم مشغول شدم.
با باز و بسته شدن در و ساکت بودن شخصی که وارد شده بود نگاهم رو از مانیتور
گرفتم و به چهر ه ی اخمو و عصبی آرام چشم دوختم.
مدتی رو من با تعجب و او با اخمای تو ی هم به هم نگاه کردیم تا اینکه من پر سیدم: کاری داشتی؟
جلوتر اومد و گفت : اومدم ازتون بخوام قرار آخر هفته رو کنسل کنین!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم :چرا؟! چیزی شده؟
با عصبانیت بهم توپید : شما پیش خودتون چی فکر کرد ین؟!.... فکر کردین
چون رئ یس من هستین و یه بار نجاتم دادین و تو ی درمان برادرم بهمون لطف
کردین من از خدامه که باهاتون ازدواج کنم و بدون اینکه حتی یک کلمه به من بگین قرار خاستگاری گذاشتین!؟
_من همچین فکری نکردم.
_پس چی؟ چرا یه همچین قراری رو گذاشتین.
با صدای بلندی جواب دادم: برای اینکه فکر کردم تو هم بهم علاقه داری.
_شما فقط فکر کردین و به ا ین نتیجه ر سیدین؟
به چشماش زل زدم و با لحن آرومی گفتم : یعنی می خو ای بگی هیچ علاقه ای
به من نداری!
لپا ش گل انداخت و با پایین انداختن سرش جواب داد: علاقه! به تنهایی کافی
نیست.
این اعترافش به دوست داشتن من خیلی به مزاغم خوش اومد و با لبخند رو ی لبم
پر سیدم: منظورت چیه که کافی نیست؟
کمی مکث کرد و با لحن آرومی جواب داد: خودتون بهتر می دونید یه دنیا فاصله اس بین دنیا ی من و دنیا ی شما!
میز رو دور زدم و با وایستاد ن رو به روش گفتم : ولی من این فاصله رو از بین میبرم و دنیامون رو یکی میکنم.
#ادامه_دارد...