در ماه مبارک رمضان متولد شد.
در ماه مبارک رمضان طلـبه شـد.
در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد.
در عملیات رمضان شهید مفقودالجسد شد.
در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش بازگشت.
🌷 میگفت: «خیلی باید نیت هایمان را خالص کنیم. نیت شهادت اگر برای خدا نباشد، آن وقت ما پیش مردم شهیدیم و نزد خدا شهید نیستیم. پـس حـواسـمان باشـد؛ نیـت و عمـل و رفتــار و گفتارمان فقط برای رضای خدا باشد تا شهید راه خدا محسوب شویم.»
شهید والامقام ایوب توانایی🌹
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
امروز تو فیلم دختر چادری رفت تمرین اسکیت بعد با همون کفشها برگشت خونه!!
چندوقته دیگه چادریا با کفش اسکیت میان تو خیابونا😳
وای که شمارش بزم سحرهایت، به سرعت رو به افزایش است.
و من...هنوز جامانده ترین مسافر پروازِ رمضانم!
سیاهی آسمان...
خلوت آرام سحر...
حرارت آغوش تو...
و اشک های سیاه دلی من...
تنها سرمایه های بزم سحرهای مَنَند.
انقدر عظیم...که مرا یک ساال، به انتظارشان، میخ کوب کرده اند.
◽️چه سِرّی است؛ میان چشمهای من و زانوان تو...؛ خدا
که هر بار چشمانم بر زانوان تو،باریدند؛ سبز شدم...قدکشیدم...و بالهایم برای پریدن، جان گرفتند.
تو تنها قدرتِ بالهای منی.
که بی اذن تو، زیباترین سجاده ها نیز، توان بلند کردن مرا ندارند!
🌙پنج سحر است، که بالهای مرا، باز گذاشته ای...
زیر بغلم را گرفته ای...
و هر سحر با بوسه ای، مرا در هوای خودت به پرواز،در آورده ای،
تا با آغوشت، انس بگیرم... و راه عــشق را گم نکنم!
◽️ساده بگویم ؛ خدا
تو محبوب ترین سرمایه قلب خسته منی...
آنقدر که بی تو، هیچ ثروتی آرامم نمی کند.
و هیچ دستی، توان یاری بالهایم را نخواهد داشت.
✨پنجمین سحر....
فقط... یک تمنا می ماند و بس؛
بالهایم را رها مکن...
نه این سحر...که به اندازه تمام سحر های عمرم....
من.... بی تـــو.... سقوط خواهم کرد!
#کمیباخدا 🤍
#سحر_پنجم🌙
🟢 سخنرانی نوروزی #امام_خامنهای در تهران خواهد بود
🔹سخنرانی نوروزی سالانه #امام_خامنهای، روز چهارشنبه اول فروردین، در تهران، حسینیه #امام_خمینی(ره) و با حضور اقشار مختلف مردم انجام میشود.
۵.mp3
7.86M
✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
[ به احترام ماه خدا ]
🎙#دکترعلیتقوی
قسمت پنجم
ظرافتهای تذکر به #روزه_خوری_علنی
تکنیک تغافل 🙄
🚨مبادا نسبت به گناه علنی
سکــــ🤐ــــوت کنیم.!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف )
🔵 جزء پنجم
🌕 حضرت مهدی (عج) بهترین رفیق
#مهدویت
🍃🌱🍃
روزه گرفتن از نظر علم پزشکی👨⚕
در شش روز نخست ماه مبارک رمضان:👇
حرارت بدن 5/1 درجه پایین می آید که افرادی که دارای عفونت هستند، عفونت بدن کاهش پیدا می کند.
از روز ششم ماه مبارک رمضان تا دهم:👇
عفونت های بدن دفع پیدا می کنند و همچنین کلسیم مازاد از بدن خارج می شود، معده شروع به پاکسازی می کند و مواد زائد را خارج می کند.
از روز دهم تا چهاردهم ماه مبارک رمضان:👇
پاکسازی سیستم عصبی و تقویت سیستم عصبی انجام می گیرد.
از روز چهاردهم تا بیست و یکم ماه مبارک رمضان:👇
پاکسازی عروق و قلب انجام می گیرد. غلظت خون در این روز ها پاکسازی و تخلیه می شود.
از روز بیست و یکم تا سی ام ماه مبارک رمضان:👇
تمامی عفونتها و مواد زائد از بدن بیرون می رود.
در پایان ماه مبارک رمضان:👇
با بدنی سالم و تصفیه شده از مواد زائد روبرو هستیم، به شرط تغذیه ای صحیح در ماه رمضان
فواید ماهمبارک رمضان برای سلامتی بدن🌸
#ماه_رمضان🌙
#ماه_بندگی
✅ موضوع : #خودمونی_های_مهدوی
✅ شماره : 1⃣
دروغ ، تهمت ، غيبت ، اسراف ، رشوه ، بدحجابي و ...
با هر گناه از امام زمان " دورتر و دورتر " ميشيم ؛
حضرت مهدي ( عج ) :
فاصله ي شيعيان از ما " به اندازه گناهانشان " است
راستي فاصله تو با امام زمانت چقدره ؟!
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهــان💗 قسمت36 از اتاق خارج شد،باور نمی کرد که کمیل تا بازداشگاه او را همراهی نک
💗پـلاک پنهــان 💗
قسمت37
کمیل عصبی مشتی بر روی میز زد،امیرعلی با شتاب به سمتش رفت و بازویش را گرفت و گفت:
ــ آروم باش مرد مومن
ــ چطور آروم باشم، فرار سهرابی کم بود،این روزنانه ها و نشریه هاچیه؟؟
ــ نمیدونم والا،منم فک میکردم قضیه ی خیلی ساده ای که زودی تموم میشه میره،اما مثل اینکه اینطورنیست،اینکه دارن نشریه پخش میکنن خیلی عجیبه،همیشه فعالیت های ضد انقلابی مجازی بوده،تعجب میکنم الان دارن نشریه و سخنرانی میدن بیرون
ــ یه حدسایی میزنم اما باید یکم بیشتر تحقیق کنیم، بگو خانم شرفی ،خانم حسینی رو بیاره اتاق بازجویی
ــ به نظرم خبردار نشه بهتره؟بلاخره روحیه اشو میبازه
ــ مجبورم امیرعلی،شاید از چیزی خبر دار باشه
ــ شاید،من برم هماهنگ کنم !!
با خروج امیر علی از اتاق،سریع چند نمونه از نشریه ها را برداشت و از اتاق خارج شد،قبل از اتاق بازجویی به اتاق گروه خودش رفت و پرونده ای که امیرعلی به او تحویل داده بود ،را با توضیحات به گروه تحویل داد و روند کار را برایشان توضیح داد و بعد از اطمینان از اینکه همه ی کارها به خوبی در حال انجام هستند ،به اتاق باز جویی رفت.
با دیدن سمانه احساس کرد قلبش فشرده شد،از چشمان پف شده و سرخش ،سخت نبود فهمیدن اینکه دیشب حال بدی داشته.
با ناراحتی روی صندلی نشست،منتظر ماند سمانه حرفی بزند اما سمانه حرفی برای گفتن نداشت!
ــ سلام،خوبید؟
ــ سلام ،به نظرتون خوب به نظر میرسم؟
ــ باید باهم حرف بزنیم
ــ گوش میدم
کمیل نشریه ها را روبه روی سمانه گذاشت:
ــ در مورد اینا چی میدونی؟
سمانه نگاهی به آن ها انداخت ،با دیدن متن های ضد نظام،که کلی حرف دروغ در مورد جنایات دروغین نظام بود،چشمانش از تعجب گرد شده اند،
کمیل با این عکس العمل مطمئن شد که سمانه از این نشریه ها بی خبر هستش.
ــ اینا چین دیگه؟
ــ میدونی اینارو کجا پیدا کردیم؟؟
ــ کجا؟
ــ تو اتاق کارت...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهــان 💗 قسمت37 کمیل عصبی مشتی بر روی میز زد،امیرعلی با شتاب به سمتش رفت و بازوی
💗پـلاک_پنهـــان💗
قسمت38
سمانه شوکه به کمیل خیره شد و زمزمه کرد:
ــ چی؟
ــ امروز چند نفرو فرستادم تا پوستر وcd که سهرابی بهت داده بیارن،اما تو دفترت ازشون خبری نبود .
ــ غیر ممکنه،من خودم گذاشتمشون روی فایل کنار کمد.من برا چی باید دروغ بگم آخه؟
کمیل اخمی بین ابروانش نشست!
ــ من نگفتم دروغ میگید ،چیزی نبوده،یعنی برشون داشتن تا به دست ما نرسن،موقع گشتن چندتا بسته برگهA4 پیدا میکنن که وقتی بازشون میکنن،این نشریه ها رو پیدا میکنن
ــ وای خدای من،بشیری
ــ بشیری کیه؟
ــ بشیری یکی از آقایونی که تازه شروع به همکاری کرده،اون روز که اومدم تو اتاق دیدم بدون اجازه رفته تو اتاق ،وقتی هم پرسیدم گفت آقای سهرابی گفت برای کارای فرهنگی و انتخابات برگه بیارم براتون ،با اینکه من برای کارام به برگه نیاز نداشتم مخصوصا اون مقدار زیاد.
ــ بشیری چطور آدمیه؟
ــ به ظاهر مذهبی وبسیجی،تو جلسات که باهم بودیم همیشه سعی می کرد بقیه رو برای شورش یا اعتراض تشویق کنه،یک بار هم باهم بحثمون شد که صغری هم بودش
ــ چرا زودتر نگفتید؟
ــ فک نمیکردم مهم باشه!
ــ اسم و فامیلش چیه؟
ــ اشکان بشیری
کمیل سری تکان داد و آرام زمزمه کرد:
ــ چیزی لازم ندارید؟
دیشب خوب خوابیدید؟
سمانه سرش را بالا اورد و نگاهی به کمیل انداخت ،می خواست با دیدن چشمان سرخ اش خودش حدس بزند که راحت خوابیده یا نه؟
کمیل سرش را پایین انداخت و کلافه دستی در موهایش کشید،غمی که در چشمان سمانه نشسته بود ،او را آتش می زد.
ــ میشه یه خواهشی بکنم
ــ آره حتما
ــ میشه بگید اتاقی که هستم ،چراغ بزارن
ــ چراغ؟؟مگه چراغ نداره
ــ نه چراغ نداره
ــ دیشب یعنی تو تاریکی خوابیدید؟
سمانه به یاد دیشب بغض در گلویش نشست و با صدای لرزانی گفت:
ــ اصلا نخوابیدم
کمیل خوب می دانست که سمانه چقدر از تاریکی وحشت دارد،دستان مشت شده اش از شدت عصبانیت سرخ شده بودند،اما سعی کرد بر خودش متسلط باشد و آرام باشد،سخت بود اما سعی خودش را کرد.
از روی صندلی سریع بلند شد و برگه ها را جمع کرد:
ــ چی میشه الان؟
ــ چی،چی میشه؟
ــ تکلیف من؟تا کی اینجام؟
کمیل با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفت:
ــ قول میدم،سمانه قول میدم، که هرچه زودتر از اینجا بری ،قول میدم
و دل سمانه آرام گرفت از این دلگرمی و تکیه گاهی که هیچ وقت فکرش را نمی کرد داشته باشد.....
🍁فاطمه امیری زاده
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک_پنهـــان💗 قسمت38 سمانه شوکه به کمیل خیره شد و زمزمه کرد: ــ چی؟ ــ امروز چند نفرو
💗پـلاک پنهــان 💗
قسمت39
امیرعلی خیره به کمیل ,که با عصبانیت در حال جابه جا کردن پروندها بود ،نگاه می کرد.
ــ متوجه شدی این دو روز چقدر عصبی شدی؟فک میکنی برات اعصابی میمونه اینطوری
کمیل نیم نگاهی به او انداخت و گفت:
ــ بی دلیل که عصبی نشدم
ــ الان دعوات با خانم شرفی سر چی بود؟؟
ــ یادم ننداز که اعصابم بیشتر خورد میشه
ــ درست بگو ببینم چی شده؟
کمیل بیخیال پرونده ها شد و به صندلی تکیه داد و گفت:
ــ اون بندی هست که برای فعالان سیاسی ضد انقلابی بود،یادته؟
ــ آره،مگه همونی نیست که دیگه اوضاع ساختمونش مناسب نبود بستیمش
ــ آره همون ،میدونی خانم شرفی دیشب خانم حسینی رو برده بود اونجا
امیرعلی شوکه به کمیل نگاهی انداخت و با حیرت گفت:
ــ چی میگی؟اونجا حتی روشنایی نداره،میدونی چقدر سرده اونجا؟
کمیل متاسفانه سرش را تکان داد و گفت:
ــ آره میدونم،وقتی هم بهش میگم چرا بردیش اونجا،میگه که بند زندانیای سیاسی اونجاست،بهش گفتم ما چند ماهه که کسیو تو این بند نمیبریم، و اینکه خانم حسینی زندانی سیاسی نیست هنوز چیزی ثابت نشده،میگه هرچی چه فرقی میکنه،نباید احساسی رفتار کنیم تو این قضیه
ــ چرا اینکارارو میکنه؟؟
ــ نمیدونم،فقط میدونم این بچه بازیا جاش اینجا نیست،اینجا جای فضولی و این مسائل بچه بازی نیست،اگر میخواد اینطوری ادامه بده،انتقالش میدم جای دیگه ای
برگه ای به سمت امیرعلی گرفت و همزمان کتش را از روی صندلی برداشت.
ــ این اطلاعات اشکان بشیریه،برام پیداش کن ،و هر چی اطلاعات ر موردش هست برام بیار،منم میرم بیرون،تا برگردم حواست به اینجا باشه
بعد از خداحافظی از محل خارج شد،اول به وزارت اطلاعات رفت،و بعد از پیگیری بعضی از کارها ،به سمت خانه ی خاله اش رفت،می خواست مطمئن شود که کسی از آن هایی که این بلا را سر سمانه آوردند،به سراغ خانواده ی سمانه رفته اند،یانه...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهــان 💗 قسمت39 امیرعلی خیره به کمیل ,که با عصبانیت در حال جابه جا کردن پروندها
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت40
خاله اش را در آغوش گرفته بود و به حرف های خاله اش گوش می داد، و از اینکه نمی توانست آرامش کند،کلافه شده بود!
ــ خاله جان،آروم باشید،با این گریه ها که سمانه خانم پیدا نمیشه
ــ چیکار کنم خاله؟چیکار کنم تا پیداش بشه؟
ــ شما فقط بشینید دعا کنید،خودموم پیداش میکنیم،الان محسن و یاسین و دایی حتی آقا محمود دارن میگردن،پس نگران نباشید.
مژگان و خواهرش نیلوفر ،که برای همدردی به خانه ی فرحناز خانم آمده بودند،گوشه ای نشسته بودند و با ناراحتی به نجواهای کمیل و خاله اش نگاه می کردند.
ــ بدبخت سمانه،الان پیداش بشه هم بدبختیاش تموم نمیشه ،ببیند چه حرفایی پشت سرش میگن مردم، که فلان و ....
با درهم رفتن اخم های کمیل ، نیلوفر ترجیح داد سکوت کند،او فقط میخواست با این حرف اعلام حضور کند اما،حرف هایش خیلی بد،غیرت کمیل را آزرده بود.
سمیه خانم به طرف خواهرش آمد و او را برای استراحت به اتاق برد،کمیل سراغ صغری، را گرفت که ثریا گفت:
ــ تو اتاقه،از وقتی اومده تو اتاق سمانه است،قبول نمیکنه چیزی بخوره،فقط گریه میکنه،کاشکی برید باهاش کمی صحبت کنید
کمیل سری تکان داد و بعد از تشکر کوتاهی به سمت اتاق سمانه رفت.
تقه ای به در زد و آرام در را باز کرد،اولین بارش بود که وارد اتاق سمانه می شد،با کنجکاوی کل اتاق را بررسی کرد ،و در آخر کنار صغری روی تخت نشست.
دستی در موهای خواهرکش کشید و آرام گفت:
ــ صغری ،خانمی ،بلند نمیشی یه چیزی بخوری
اما صغری جوابی نداد!!
ــ عزیزم صغری جان بلند شو ،اینجوری که نمیشه
صغری بر روی جایش نشست ،کمیل به این فکر ،که حرف هایش اثری گذاشته لبخندی بر روی لب هایش نشست اما با شنیدن حرف های صغری لبخند بر روی لبانش خشک شد!!
ــ تو چرا نگران سمانه نیستی،چرا اینقدر آرومی،متوجه هستی چه اتفاقی افتاده،سمانه، ناموست ،دختری که دوست داری دو روزه که گم شده و ازش خبری نیست،چیه، دو روز گم شد نظرت در موردش عوض شد؟؟ بهش شک کردی؟؟مطمئنم که بلایی سر سمانه اومده سمانه اصلا اهل...
ــ بــســـه
با صدای بلند کمیل،دهانش بسته شد و با نگرانی به چهره ی سرخ از
عصبانیت کمیل نگاه کرد.
کمیل از عصبانیت نفش نفس می زد،او از همه ی آن ها نگران تر بود ،از همه داغون تر بود،اما با این حرف ها او را داغون تر می کردند،می خواست لب باز کند و بگوید از نگرانی هایش،بگوید از شب بیداری هایش که برای نجات سمانه بوده اما باز هم سکوت کرد،مثل همیشه...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
May 11
إنَّما سُمِّیَ الرَّمَضانُ لأِنَّهُ یُرمِضُ الذُّنُوبَ.
رمضان، رمضان نامیده شد؛ زیرا گناهان را می سوزاند.
همچنین در روایات است که از پیامبر خدا(ص) پرسیدند:رمضان چیست؟ فرمود:خداوند در آن گناهان مؤمنان را می سوزاند و می آمرزد.(الدرالمنثور، ج 1، ص 444)
در رمضان مومنان پذیرای فرامین الهی هستند:
یکی دیگر از علت های نامگذاری ماه رمضان این است که در این ماه چنان که ماسه و سنگ حرارت خورشید را به خود می گیرند، دل های روزه داران نیز حرارتی از موعظه و تفکر در امر آخرت به خود می گیرد.
رمضان ماه امتحان الهی است:
یکی دیگر از علت های نامگذاری ماه رمضان این است که در این ماه به دلیل اینکه روزه داران تشنگی را تحمل می کنند، به خاطر داغ شدنشان از حرارت گرسنگی و تشنگی و چشیدن سختی، این نام را بر این ماه نهاده اند.
رمضان نامی از نام های خداوند است:
در روایتی از امام باقر(ع) نقل شده است:
رمضان نامی از نام های خداوند است (معانی الاخبار، ص 315)
در روایتی از یکی از یاران امام باقر(ع) آمده است:ما هشت نفر بودیم که نزد امام حضور داشتیم. سخن از رمضان به میان آمد. ایشان فرمود:نگویید:این رمضان است و رمضان آمد و رفت؛ زیرا رمضان اسمی از اسم های خداوند عزیز و جلیل است … بلکه بگویید:ماه رمضان. ماه به اسم اضافه شده است و اسم، اسم خداوند است.(الکافی، ج 4، ص 69)
بیان اسم ماه رمضان در قرآن
این ماه تنها ماه قمری است که نامش در قرآن آمده است و نمی توان اهمیت آن را از نگاه قرآن کریم انکار کرد. ماه مبارک رمضان آنقدر مهم است که در آیات 184 و 185 سوره بقره در مورد روزه داری، احکام روزه و کفاره روزه سخن به میان آمده شده است.
رمضان نامی از نام های خداوند است:
در روایتی از امام باقر(ع) نقل شده است:
رمضان نامی از نام های خداوند است (معانی الاخبار، ص 315)
در روایتی از یکی از یاران امام باقر(ع) آمده است:ما هشت نفر بودیم که نزد امام حضور داشتیم. سخن از رمضان به میان آمد. ایشان فرمود:نگویید:این رمضان است و رمضان آمد و رفت؛ زیرا رمضان اسمی از اسم های خداوند عزیز و جلیل است … بلکه بگویید:ماه رمضان. ماه به اسم اضافه شده است و اسم، اسم خداوند است.(الکافی، ج 4، ص 69)
نام ماه رمضان چند بار در قرآن آمده است؟
واژه رمضان یک بار در قرآن کریم و تنها در آیه 185 سوره بقره آمده است.
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ؛
ای اهل ایمان! روزه بر شما مقرّر و لازم شده، همان گونه که بر پیشینیان شما مقرّر و لازم شد، تا پرهیزکار شوید»(بقره/ آیه 183)