eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
358 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای حاج شیخ حسن علی تهرانی (ره) (جد مادری آقای مروارید) که از علماء بزرگ و شاگردان فاضل میرزای شیرازی محسوب می‌شوند و حدود ۵۰ سال در نجف به تحصیل علوم اشتغال داشتند، ایشان برادری داشت به نام حاج حسین علی شال فروش که از تجار بازار بوده در تمام مدتی که حاج شیخ مشغول تحصیل بودند ایشان ماهی ۵۰ تومان به او شهریه می‌داد تا این‌که برادر تاجر فوت می‌کند و جنازه او را به قم حمل می‌کنند و در آن‌جا دفن می‌نمایند.
حاج شیخ علی (که در اواخر عمر در مشهد ساکن بودند) تلگرافی از فوت برادر مطلع می‌شود، به حرم مشرف شده و به حضرت رضا عرض می‌کنند: من خدمت برادرم را یکبار هم نتوانستم جبران نمایم جز همین که بیایم اینجا و از شما خواهش کنم که به خواهرتان حضرت معصومه (س) سفارش ایشان را بفرمایید: تاکمک کاری، بکند از برادرم.
همان شب یکی از تجار که از قضیه اطلاع نداشت خواب می‌بیند که به حرم حضرت معصومه (س) مشرف شده و آن‌جا می‌گویند: که حضرت رضا علیه‌السلام هم به قم تشریف آوردند: یکی جهت زیارت خواهرشان، و یکی جهت سفارش برادر حاج شیخ حسنعلی به حضرت معصومه (س). او معنای خواب را نمی‌ فهمد و آن را با حاج شیخ حسنعلی در میان می‌گذارد و ایشان می‌فرمایند: همان شب که شما خواب دیدی من (در رابطه با برادرم) به حضرت رضا متوسل شدم و این خواب شما درست است.
مرحوم آقا سید محمد تقی خوانساری پس از شنیدن این خواب فرمود: از این خواب استفاده می‌شود که قم در حریم حضرت معصومه (س) است؛ باید حضرت امام رضا (ع) به قم تشریف فرما شوند و سفارش برادر حاج شیخ حسنعلی را به حضرت بفرمایند والا خود حضرت امام رضا (ع) مستقیما در کار مداخله نمی‌کند چون این در محدوده حضرت معصومه است و مداخله در این محیط نمی‌شود.
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویژه‌ی ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها اومده کسی که دختره باب الحوائج و خواهر سلطانه... ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر مبارک باد.
🎥  | *اخت الرضا* 🕰 امروز ساعت ۱۶:۳۰ 🔻 شبکه یک
منتظران گناه نمیکنند
#روز_اول آنچه بر اعضا و جوارح واجب است حدیث ١٨ 🔸امام سجاد علیه السلام فرمود: بر تو روا نیست هرآنچه
🔹جهاد با نفس حدیث١ امام جعفرصادق (علیه السلام) فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تعدادی از افراد را برای جنگ فرستاد، چون از جنگ برگشتند به آنها فرمود: 🔸آفرین به آن افرادی که پیکار کوچک را پشت سر گذاشتند و پیکار بزرگتر بر عهده آنان به جای مانده است، گفته شد: ای رسول خدا! پیکار بزرگتر کدام است؟ فرمود:پیکار با نفس.
منتظران گناه نمیکنند
#ذکر_یار ❹➺ 💢اگر کسی میخواهد #تولد سالمی داشته باشد به سراغ هر چیزی که میخواهد برود، اول فکر کند آی
╭────────┈𓏲ּ ֶָ﷽ ❺➺ ⚠️یکی از موانع ذکر خدا، چشم است. 📢حضرت علی(ع) می فرماید: در بین جوارح انسان هیچ عضوی ناشکرتر، کم شکرتر از 👁 نیست چون هر چیزی می بیند می خواهد و هوس می کند. لذا فرصت ذکر را از انسان می گیرد. چون دلش مشغول می شود و از یاد خدا غافل می شود. ❓ آیا قراره هر چیزی که به ما چشمک زد به آن توجه کنیم؟! در سوره کهف آیه 7 آمده که ما هر چه روی زمین 🌏است چشمک زن آفریدیم. نگو خوشگل است میخواهم، خیلی جذاب است بله هست. اصلا خود خدا میگوید ما این کار را کردیم تا ببینیم چه کسی بهتر عمل میکند❗️ اگر قرار باشد زشت باشه در اجتماع و چیزهای دلفریب نباشند رشد تو چطوری حاصل میشود؟ تو باید به آنها جواب ندهی ❌نسبت به آنها زهد بورزی تا فارغ بشوی اما اگر یکسره فلان چیز را میخواهی، موقع خواب و بیداری و سر نماز حتی تمام ذهنت این است که برسی به فلان چیز دیگر اصلا فرصتی ندارد. چون💭 ذهن مشغول شده❕ وقتی پر کردی ظرف🥣 وجودی خودت را دیگر اصلا احساس خلاء نمیکنی. به داغونی و افسردگی و زود رنجی و عصبانی شدن میرسی.🤦🏻‍♂ اما نمی فهمی از کجا است، از کجا بوده؟ از این که غذای آرامبخش قلبت❤️ را به آن ندادی. فقط هم یک چیز تو این دنیا هست که انسان را آرام میکند آن هم خداست. 💯هر چیزی غیر از یاد خدا جذب نفست شود اضطراب آور است و😖 بلای جانت می شود و دست از سرت بر نمیدارند. اگر بنده ای حالت قالبش تمسک به باشد و با انس به خدا درونش را از بغیر کثرات بیرون بکشد و فقط با خدا 🕋حرف بزند، خود خداوند کارهای دنیاییش را به عهده می گیرد.
منتظران گناه نمیکنند
👶 #تربیت_مهدوی ۳ 📌 مانند باغبانی آگاه باش ◽️ در نظام تربیتی اسلام، انسان طوری تربیت می‌شود که تمام
👶 ۴ 📌 خطرِ «از این شاخه به آن شاخه پریدن» 🔆 فقط با شناخت اهل بیت می‌توانیم ارتباط درستی بین خودمان و آن‌ها ایجاد کنیم، زیرا هر کس آن‌ها را بشناسد، برای خود رهبر و الگویِ دیگری انتخاب نمی‌کند. این انتخاب زمانی اهمیت پیدا می‌کند که بدانیم اگر فردی را که الگوی خود قرار داده‌ایم، انسانی کامل نباشد، باید دائمأ در حال تعویض الگو باشیم. 👤 مثلاً ممکن است یک هنرپیشه، ورزشکار، نویسنده و... را به علت داشتن یک یا چند ویژگی خاص به عنوان الگو انتخاب ‌کنیم اما با گذر زمان متوجه می‌شویم که این فرد دارای نقایص و اشتباهاتی است که نمی‌شود از او پیروی کرد. بنابراین مجبور می‌شویم الگویمان را عوض ‌کنیم و این «از این شاخه به آن شاخه پریدن‌ها» باعث اتلاف عمرمان می‌شود. ❤️ اما اگر از ابتدا در راهِ شناخت حضرت گام برداریم، هر لحظه بیشتر عاشق ایشان می‌شویم، زیرا آن‌چه خوبان دارند، حضرت همه را یک‌جا دارد. افزون‌بر‌این، هرکس امامِ زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت می‌میرد. نشناختن امام یعنی: «نداشتن رابطه با او، قطع شدن پیوند هدایت با خدا، دور شدن از دین و مرگِ جاهلی!» پس والدین باید هم خود مهدی‌شناس و مهدی‌یاور باشند و هم این ویژگی‌ها را به فرزندانشان آموزش دهند.
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهـــان💗 قسمت52 ــ کدوم روز ــ برای بیماری کاوه همسرم رفته بودیم آمریکا،البته
پــلاک پنهــان قسمت53 ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می کرد،و همین باعث شد سمانه به اون شک کنه‌ ما هم کاری کردیم که به یقین برسه‌ ــ دعوای اون روزتون با بشیری به خاطر چی بود؟ ــ بشیری به منو مهیار شک کرده بود،اون روز هم دعوامون سرهمین موضوع بود که چرا سهرابی نیست و اینجارو آروم کنه،به مهیار خبر دادم گفت که با بهونه ای بفرستمش به ادرسی که بهم میگه،منم با بهونه ی اینکه اینجا الان نیرو میرسه جای دیگه نیرو لازمه فرستادمش،دیگه هم ندیدمش باور کنید. ــ بشیری الان تو کماست ــ چی ؟تو کما؟ کمیل سری تکان داد و گفت: ــ بله تو کما،خانم حسینی رو چرا وارد این بازی کردید؟؟ ــ ما مشکلی با سمانه نداشتیم و از اول تصمیم گرفته شد این کارا غیرمستقیم بدون اینکه بدونه به دست بشیری انجام بشن اما بالایی ها خبر دادن وتاکید کردن که این فعالیت ها به اسم سمانه انجام بشن. مهیار که کم کم به سمانه علاقمند شده بود اعتراض کرد اما اونا هر حرفی بزنن باید بگیم چشم‌ حتی سهرابی که از خودشون بود رو تهدید کردن،اونا خیلی قدرتمندن اونقدر که تونستن مارو جا بدن تو دفتر،ناگفته نمونه که مریضی عظیمی هم کمک بزرگی بود. کمیل از شنیدن علاقه ی مردی دیگر به سمانه اخم هایش به شدت بر روی پیشانی اش نقش بستند و عصبی گفت: ــ پیامکو کی ارسال کرد؟ ــ مهیار ازم خواست سمانه رو بکشم دفتر،سمانه هم کیفشو گذاشت تو اتاق مهیار هم پیامارو از طریق گوشی سمانه به چند نفر فرستاد و بلاکشون کرد تا حتی جوابی ندن،وقتی سمانه رفت خیلی ناراحت و عصبی بود ،اونقدر که هر چه دم دستش بود شکوند،واقعیتش اون لحظه به سمانه حسادت کردم و دوست داشتم بیشتر درگیرش کنم،وقتی غیبش زد حدس میزدیم گیر شما افتاده اون روز هم میخواستم از سیستمش گزارش بفرستم تا هم جرمش سنگین تر بشه هم بتونید راحت تر رد بالایی هارو بزنید. ــ چیز دیگه ای نمی خوای بگی؟؟ ــ نه هر چی بود رو گفتم ــ سهرابی رو دستگیر نکردیم. رویا خیره به چشمان کمیل ماند،کمیل سرش را پایین انداخت و از جایش بلند شد . قبل ازخروج با صدای رویا سرجایش ایستاد 🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
پــلاک پنهــان قسمت53 ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می کر
پـلاک پنهــان قسمت54 پو خندی زد و گفت: ــ از همه رودست خوردم یه بارم از شما به جایی برنمیخوره. چهره اش درهم رفت وبا ناراحتی ادامه داد: فقط بدونید من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم خودمم اواخر میخواستم غیر مستقیم همه چیزو لو بدم اما شما زودتر دست به کار شدید،دیگه برام مهم نیست قراره چه اتفاقی بیفته ،فقط انتقام من که نه،اما انتقام بشیری و سمانه و اونایی که گول این گروهو خوردنو بگیرید کمیل بدون حرف از اتاق بیرون رفت. رویا سرش را روی میز گذاشت ،باید اعتراف می کرد تا آرام می گرفت،می دانست چیز خوبی در انتظارش نیست اما هر چه باشد بی شک بهتر از زندگی برزخی اش است. باورش نمی شد همه چیز تمام شد،در باز شد با دیدن خانمی که با دستبند به او نزدیک می شد زیر لب زمزمه کرد: ــ همه چیز تموم شد همه چیز امیر علی با خوشحالی روبه کمیل گفت: ــ اینکه عالیه،الان خانم حسینی بی گناهه اگه حکمشو الان بزنیم فردا آزاده کمیل که باورش نمی شد روی صندلی نشست و نفس عمیقی کشیدو لبخندی بر لبش نشست: ــ باورم نمیشه امیرعلی ،باورم نمیشه ــ باورت بشه پسر، ــ باید هر چه زودتر از اینجا دورش کنم،این قضیه پیچیده تر از اون چیزی هست که فکرشو میکردم، ــ الان خداروشکر یه قسمتی از قضیه حل شد،از این به بعد میتونی با ارامش به بقیه پرونده رسیدگی کنی ــ خداروشکر،فقط کارای آزادی خانم حسینی رو انجام بده ،میخوام هر چه زودتر از اینجا بره ــ چشم قربان همین الان میرم چشمکی برای کمیل زد و از اتاق بیرون رفت. محمد سریع پیامکی برای محمد نوشت"سلام،سمانه فردا آزاد میشه"سریع ارسال کرد . سرش را به صندلی تکیه ‌داد و زیر لب زمزمه کرد: ــ خدایا شکرت... 🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
پـلاک پنهــان قسمت54 پو خندی زد و گفت: ــ از همه رودست خوردم یه بارم از شما به جایی
پلاک پنهان قسمت55 سمانه با تعجب به کمیل خیره شد و با تعجب زیر لب زمزمه کرد: ــ یعنی چی نمیاید؟ ــ سمانه خانم،الان تو اون خونه هیچکس نمیدونه من کارم اینه،من چطور با شما بیام؟ سمانه با استرس گفت : ــ خب بگید که منو پیدا کردید یا هرچیز دیگه ای! کمیل از روی صندلی چرخدارش بلند شد و روبه روی سمانه به میز تکیه داد. ــ سمانه خانم،من چطور میتونم پیداتون کنم وقتی که همه فک میکنن من از این چیزا سر درنمیارم. ــ یعنی چی؟یعنی میخواید تنها برم اونجا؟من،من حتی نمیدونم چی بگم بهشون،حقیقتو یا خودم قصه ای ببافم ــ ما به دایی محمد و محسن خبر دادیم،اونا در جریان هستن کل قضیه رو تعریف کردیم تا قبلش کل خانواده رو آماده کنن،شما لازم نیست چیزی بگید. ــ اما گفتید اونا از کارتون خبر ندارن. ــ امیرعلی،دوستم تماس گرفت ،الانم همکارم میرسونتتون تا دم در خونتون،یادتون نره که نباید از من حرفی بزنید سمانه به علامت تاییدسری تکان داد. ــ سمانه خانم دیگه باید برید،امیرعلی دم در منتظرتونه سمانه از جایش بلند شد،چادر را بر سرش مرتب کرد،همقدم با کمیل به طرف بیرون رفت با دیدن امیرعلی که منتظر به ماشین تکیه داده است،روبه روی کمیل ایستاد،نگاه کوتاهی به او کرد و سریع سرش را پایین انداخت و با لبخند مودبانه گفت: ــ آقا کمیل‌،خیلی ممنون بابت همه چیز،واقعیتش نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم،اگه نبودید معلوم نبود چه به سر من میومد،امیدوارم که بتونم جبران کنم. از صحبت های سمانه لبخندی بر روی لب های کمیل نقش بست ؛ ــ خواهش میکنم این چه حرفیه‌،این وظیفه ی من هست،شما هم مثل صغری عزیز هستید پس جای جبرانی باقی نمیمونه. سمانه خودش هم نمی دانست که چرا از اینکه او را مانند صغری می دانست احساس بدی به او دست داد،لبخند بر روی لبانش خشک شد و دیگر در جواب صحبت های کمیل فقط سری به علامت تایید تکان می داد. ــ یادتون نره،پیام یا زنگ مشکوکی داشتید یا کسی تعقیبتون کرد هر وقتی باشه با من تماس بگیرید ــ حتما ــ امیرعلی منتظره،برید بسلامت سمانه بعد از خداحافظی کوتاهی سوار ماشین شد. کمیل خیره به ماشینی که هر لحظه از او دور می شد، ماند.احساس کرد سمانه بعد از صحبت هایش ناراحت شده بود اما دلیلش را نمی دانست. نگاهی به ساعتش انداخت و نفس عمیقی کشید،باورش نمی شد که سمانه را از این قضیه دور کرده بود،با اینکه حدس می زد که ممکنه باز هم به سراغش بیایند، اما دیگر او نمی زارد سمانه را در این مخمصه ای بیندازند.... 🍁فاطمه امیری زاده🍁