✍ #خاطره_ای_از_تفحص_شهدا
#ابوالفضل_ابوالفضلی
🌷 #روز_ولادت_آقا_امام_رضا (صلوات الله علیه) بود و رمز ما #یا_ابوالفضل (علیه السلام). محل کارمان هم #طلائیه بود. اولین شهید کشف شد. شهید «#ابوالفضل_خدایار»، گردان امام محمدباقر (صلوات الله علیه)، گروهان حبیب و از بچه های کاشان. گفتیم اگر شهید بعدی هم اسمش ابوالفضل بود، این جا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضل (علیه السلام) است. رفتم پشت بیل و زمین را کندم که بچه ها پریدند داخل چاله. خیلی عجیب بود. یک دست شهید از #مچ_قطع_شده که داخلی مشتش، #جیره_های_شب_عملیات (#پسته_و ...) مانده بود. آب زلالی هم از حفره خاکریز بیرون می ریخت. گفتیم آب از قمقمه ای است که کنار پیکر شهید است؛ اما قمقمه خشک خشک بود. با پیدا شدن پیکر، آب قطع شد. وقتی #پلاک_شهید را استعلام کردیم، دیگر دنبال آب نبودیم، جواب را گرفتیم. شهید «ابوالفضل ابوالفضلی» گردان امام محمدباقر (صلوات الله علیه)، گروهان حبیب که او هم بچه کاشان بود.
✍ #خاطره_ای_از_تفحص_شهدا
#حسین_پرزه ای، #اعزامی_از_اصفهان
🌷#روز_تاسوعا قرار شده بود پنج #شهید_گمنام در شهر دهلران طی مراسمی تشییع شوند. بچه های تفحص، پنج شهید را که مطمئن بودند گمنام هستند، انتخاب کردند. ذره ذره پیکر را گشته بودند. هیچ مدرکی به دست نیامده بود. قرارشد در بین شهدا، یکی از آن ها را که سر به بدن نداشت، به نیابت از ارباب #بی_سر، آقا اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) #تشییع و #دفن شود. کفن ها آماده شد. شهدا یکی یکی طی مراسمی کفن می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود. حال عجیبی در بین بچه ها حاکم بود. #خدایا! این شهید کیست که توفیق چنین فیضی را یافته، تا به نیابت از ارباب در این جا #تشییع شود؟ ناگهان تکه پارچه های از جیب لباس شهید به چشم خورد. روی آن نوشته بود که به سختی خوانده می شد:
«#حسین_پرزه_ای، اعزامی از اصفهان»