📆تقویم و مناسبتهای امروز📅
🔺امروز شنبه:
🔹 ۳۰ تیر ۱۴۰۳ 🔹
🔹 ۱۴ محرم ۱۴۴۵ 🔹
🔹 ۲۰ ژوئیه ۲۰۲۴ 🔹
🔰مناسبت های امروز:
💢روز بزرگداشت آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی
💢قیام مردم به رهبری آیت الله کاشانی[۱۳۴۱ ش]
💢درگذشت مشکوک شیخ حسن کافی[۱۳۵۷ ش]
💢 تاجگذاری احمد شاه قاجار [۱۲۹۳]
💢 نامه ابن زیاد به یزید [۶۱ ق]
#تقویم
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴🔵 چرا به امام زمان لقب قائم داده اند ؟
🔹 از امام باقر علیه السلام پرسیدند:
مگر همه شما قائم به حق نیستید؟ فرمود: آرى!
گفتند: پس چرا تنها دوازدهمین شما به این نام، نامیده شد؟
🔺 فرمود: آن هنگام که جدّمان حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، فرشتگان با اشک و آه، ضجهزنان گفتند:
اى اله و اى سید ما! آیا نمىنگرى که با بنده برگزیده و فرزند برگزیده تو چه مىکنند؟ خداوند به آنان چنین وحى کرد:
اى فرشتگان من آرام باشید! به عزّت و جلالم سوگند! حتما از آنها انتقام خواهم گرفت، هر چند مدتها بگذرد،
آنگاه پرده را کنار زد و امامان پس از حسین (علیه السلام) را به فرشتگان نمایاند، در میان آنان یکى ایستاده بود و نماز مىخواند، پس خداوند به فرشتگان فرمود:
با این شخص ایستاده (قائم) از آنها انتقام مىگیرم.
📚 بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۲۲۱
#مهدویت
فصل یک : در خواست
روزی مردی برای رسیدن به روشن بینی به خانقاهی رفت. به نشانی ادای احترام جلوی عابد پیر زانو زد و گفت : من علاقمند شدم که خویشتن خویش را بشناسم میخواهم به صلح درون برسم ، لطفا دانشش را به من بیاموزید.
عابد پیر لبخندی به او زد و گفت: مرد بیچاره! تو ظرف 10 روز آینده خواهی مرد اکنون دیگه خیلی دیر است .
مرد از شنیدن این خبر تکان سختی خورد. منظور شما این است که من حقیقتا 10 روز دیگه خواهم مرد؟
بله، من پیش بینی میکنم که مرگ به سراغ تو میآید و آن خیلی بتو نزدیک است.
حال من چه کنم؟ آیا چیزی هست بتوانید به من بیاموزید؟
عابد پیر گفت به این آسانی نیست. بسیاری، سالها تمرین میکنند ولی به روشن بینی نمی رسند.لیکن مرد پافشاری میکرد، بنابراین عابد بلاخره گفت:بسیار خوب استثنائاً امکان دارد من اشتباه کرده باشم. به منزلت برگرد و اگر بر حسب اتفاق بیش از 10 روز زنده ماندی نزد من برگرد. آنوقت به تو آموزش خواهم داد.
فصل دوم : شکست
مرد با دلی پر درد به خانه برگشت، چندی از دوستانش نزد او رفتند و وقتی او را در این حال دیدند از او پرسیدند: چرا اینقدر غمگینی؟
او ماجرا را برای آنان بازگو کرد و گفت که تنها 10 روز دیگر از عمرش باقی است . او برای دوستانش تعریف کرد: گناهان بسیاری مرتکب شده ام و نمی دانم چگونه آنها را جبران کنم.
اولین گذشت :
در همان لحظه، حسابدار مرد نزد او آمد و گفت: آقا ما باید از آن مردی که مدتهاست طلب خود را به ما پرداخت نکرده شکایت کنیم.
ولی مرد پاسخ داد فراموشش کن. من به او پول قرض دادم چرا که بیش از حد دارا هستم اگر بیش از احتیاجات خود پول نداشتم، به او قرض نمی دادم. حال که او توانایی پرداخت طلب خود را ندارد فایده اینکه من او را به زندان بیاندازم چیست؟ اگر پرداخت که هیچ، در غیر این صورت به او بگو که من از طلب خود گذشتم. حسابدار خیلی تعجب کرد ، چرا که روز قبل مرد به او دستور داده بود که به همه طلب ها رسیدگی کند و همه را به اضافه بهره حاصله از بدهکاران درخواست نماید.
فصل سوم : رهایی از نفرت ، شروع عشق
سپس مرد سراغ برادری که 10 سال از او بی خبر بود را گرفت و از او خواست که نزد وی بیاید و با هم دیدار کنند. برادر خیلی غافلگیر شده بود چرا که مرد یکبار به او گفته بود که برای همیشه او را یک دشمن مرده به حساب میآورد. بدین ترتیب برادر با تردید بسیار دعوت وی را پذیرفت و گفت فردای آن روز به دیدارش خواهد رفت.
روز بعد، مردی که بنا بود بمیرد، کنار پنجره منتظر آمدن برادرش نشسته بود و به محض اینکه او را دید به سمتش دوید و او را در آغوش کشید و گفت: برادر من، خواخش میکنم مرا ببخش من تمام این سال ها به خاطر یک سوء تفاهم از تو دوری کردم. اکنون بیا کینه های خود را به دور بریزیم و دگر بار، برادر و دوست هم شویم .