خواهریبعدچهلروزآمدوفریادزد
بیتوبینمجلسنامحرمانبودمحسین😭
خبر داری که کارم بود گریه؟ شـبی کـز پـیـش ما رفـته رقیه
رقـیـه هـر کـجـا نـام تـو بُـرده بجای مهـربانی چوب خـورده
چه گـویم از رقـیه داد و بیـداد خبرداری که در خرابه جان داد؟
رقـیه رفـته و من زنده هـسـتم ازاین بابت حسین شرمنده هستم
رقـیه جان که تا از ما جدا شد بـرادر جان خـرابـه کـربلا شد
برادرجان اَمان از شام از شام فقـط بـشنـیدهام نفـرین و دشنام😭
🔴 امروز حضرت آقا ایستاده سخنرانی کردند !
دشمن ما خوب میداند این به چه معناست...
🔴 رهبر معظم انقلاب:
جنگ همیشه ادامه دارد، در گـذشته با نیزه و شمشیر و حالا به شکل اتمی ، باید برای انواع جنگ ها آماده بود !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین الان بچتو نذر کن
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
منتظران گناه نمیکنند
✅ موضوع : #خودمونی_های_مهدوی ✅ شماره : 8⃣ شهيد مصطفي احمدي روشن : ظهور اتفاق مي افتد ... اما مهم ا
✅ موضوع : #خودمونی_های_مهدوی
✅ شماره : 9⃣
از عارفی پرسیدند از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟
او جواب داد : اگر برای امام زمانت کاری می کنی ؛
یا تبلیغی انجام می دهی وخلاصه قدمی برمی داری ؛
وبه ظهور آن حضرت کمک می کنی بدان که بیداری ...
و الا اگرمجتهد هم باشی درخواب غفلتی !!!
منتظران گناه نمیکنند
#نظم_هدف 2 #جلسه2_قسمت4 #مودت یه نوع کنترل کننده #محبت هست که وقتی دو طرفه بشه⬅️➡️ می شه مودت اگه
#نظم_هدف 2
#جلسه2_قسمت5
وقتی کسی رو دوست داریم و محبت داریم هر کاری می کنیم تا نظر اورا جلب بکنیم
ولی وقتی که اون طرف از این محبت ها هم راضی باشد⬅️ می شه مودت
یعنی من یه کاری می کنم که خودم دوست دارم ولی همسرم دوست نداره خب ⛔️❤️⛔️
ولی وقتی یه کاری می کنم که من دوست دارم او هم دوست داره این مودت می شه مثل پیوند و پیمان.
ما #پیوند_ازدواج داریم و پیوند چیز ظاهریه ولی وقتی می گیم #پیمان_ازدواج باطنیه. یعنی ما در باطن پیمان داریم.
مثلاً الان می گن پیوندتان مبارک👏👏 در ظاهر چون می بینن عقدی، مراسمی جشنیه، کف دارن، گل و شیرینی و شام،لباس عروس و این جور چیزا✨
شما الان از بچتون برید بپرسید که عروسی یعنی چی، پیوندتان مبارک یعنی چی؟یک زن و شوهر با هم عروسی کردند،لباس عروس پوشیده ،ماشین گل زده. جریان شناخت عروسی رو از بچه بپرسید میشه همین
اگر که بخواهید پیمان رو براش توضیح بدید میگه با هم دیگه دوستی قرار گذاشتن که در کنار همدیگه زندگی خوبی داشته باشند،خودشونو وقف همدیگه بکنن.چون می خوان به خدایی شدن همدیگه کمک بکنن.
از پیوند نمی تونید این رو در بیارید ولی از پیمان آره
چون ما با خدای خودمون پیمان بستیم 💕سمت شیطان نریم،⛔️دشمن ماست👹
حالا بیشتر بخواهید فکر بکنید جهت دارتر می شه ما همین طور گفتیم که در مقابل زحمات من مودت ذی القربی را می خواهم💠❤️💠
یعنی فقط دوستی اهل بیت عترت و طهارت رو که می خوام
حالا ما، در مقابل خدا در مقابل اهل بیت همین مودت رو در نظر داشته باشیم 💠💙💠
گفتیم که بین زن و شوهر دو عنصر قرار گرفته #رحمت و #مودت ،یعنی باید دنبال انجام کاری باشن که از روی محبت باشه و همدیگه بپسندند با مفهوم مودت انسان ها #رشد می کنند
در نظم یک گفتیم چند بار مودت در قرآن اومده، واژه #وُد ۲۷ بار📖❤️
#مودت ⬅️ یک نوع #محبت_به_اوج رسیده است و حکم آرزو و آرمان رو پیدا می کنه .
پس مودت درجه بالاتری از یک رویکرد شدنی است .
گفتیم هر کاری می کنیم برای رضای خدا بعدش این محبت و دوستی زیادتر میشه،
در قرآن داریم"راضیَهً مَرضیَهً"؛ راضیه یعنی کسیکه راضی میشه، مرضیه یعنی اون طرف هم ازدست تو راضی هست.
سوال:پس اون بحث خلوص درمودّت مطرحه نسبت به محبت؟
پاسخ:خلوص همان رضایت اولیه است که شما وقتی برای رضای خدا محبت میکنی،اون بی توقع و بی منّت بودنش هست.اینها خودش شکر هست. ما در بخش نظم یک گفتیم یه بخشی از ایمان هستش که وقتی میخوای شکر بکنی توجه میکنی به نعمتها و عمل صالحت.
#سلام_امام_زمانم♥️
کاش دیدگانمان به رؤیت
سیمای بی مانندتان روشن شود
کاش قلبمان با طنین "اناالمهدی" آرام گیرد
کاش جهان با ظهورتان جای زندگی شود
کاش حسرت و التهاب و اندوه،
جایش را به شادی و آرامش و امید دهد
کاش بیایید...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🤲
🌹دلیل مستجاب نشدن بعضی دعاها🌹
حاج آقا قرائتی:
اگر بہ جاے بنزین مخصوص
گازوئیل یا آب در باڪ هواپیما بریزیم
پرواز صورت نمیگیرد.....
دعاے ڪسانے مستجاب میشود ڪہ
در شڪم آنان لقمہ هاے حرام نباشد....
هر ڪس دوست دارد
دعایش مستجاب شود
درآمد و لقمہ خود را حلال ڪند.....
دعا بہ معناے طلب خیر است
و بسیارے از خواستههاے ما خیر نیست
و ما خیال میڪنیم خیر را طلب میڪنیم!
💠یونس ابن یعقوب از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است:
هر مومنے که چهل روز آسیبی به بدن آن وارد نشود ملعون است و دور از رحمتـــــ خـــداوند 😔
گفتم: واقعا ملعـــــون است ؟😳
فرمودند: بله
گفتم: واقعـا ⁉️
باز فرمودند: بلـه
پس چون امام علیه السلام سنگینے مطلب را بر من مشاهده کردند،فرمودند: ای یونس!
از جمله ی بلا و آسیبـــ بدن، همین خراش پوست، ضربه خوردن، لغزیدن و یڪ سختے و خطا کردن و پاره شدن بندکفش و چشـم درد و مانند اینهاست،... نه لزوما مصیبتهای بزرگ.
مؤمن نزد خداوند با فضـیلت تر و گرامے تر از آن استـــ که بگذارد
چـهل روز بر او بگذرد و گناهان او را پاڪ ننمایند، ولو به یڪ غــ😔ـم پنهان در دل. که او نفهمد این غم از کجا حاصل شده است.
به خـــــدا قسم ✋
وقتے یکی آز شما سکه های درهم را در کف دستــ میشمارد
و متوجه نقصان آن شده و غصه دار میشود، سپس میشمارد و
متوجه میشود که درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا...
موجب آمـرزش برخے گنـاهان اوست.
📚الوسائل/جلد21/ص518
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🟢 شوق دیدار یار در اربعین...
🔴راوی:برام اهداف مردم از پیاده روی و خدمت به زوّار خیلی جالب بود.
🔷 از خیلی از عراقیا و موکبدارا همین سؤالو میپرسیدم.
🔹یکی گفت: همه زندگیمو مدیون حسینم، قول دادم تا آخر عمرم نوکری زائراشو بکنم.
🔹یکیشون گفت: سیر کردن زائر امام حسین خیلی ثواب داره.
🔹یکی گفت خدمت به زائرا، خدمت به امامحسینه.
🔹اما بین این همه، یه جواب خیلی به دلم نشست...
🔹یه پسر جوونِ سبزه که یه سینی خرما دستش گرفته بود و اول صبح وایساده بود وسط مسیر،سینی رو گرفت سمتم.
🔹یه خرما برداشتم و پرسیدم: چرا برای چند روز از همه زندگیت زدی اومدی اینجا که از زائرا پذیرایی کنی؟؟
🔹 اشک تو چشاش حلقه زد، بغضش رو خورد و با یه صدای گرفته با همون لهجهی عراقی، دست و پا شکسته شروع کرد فارسی صحبت کردن:
هرسال همه دلخوشیم اینه که فقط یه بار یکی از این خرماها رو به امامزمانم که میدونم حتما اربعین به زیارت میاد، تعارف کرده باشم... همین...
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰 رسول خدا صلیالله عليه و آله:
✍ أثبَتُكُم عَلَى الصِّراطِ أشَدُّكُم حُبًّا لي ولِأَهلِ بَيتي؛
⚫️ استوارترين شما بر صراط، كسى است كه علاقهاش نسبت به من و اهلبيتم بيشتر باشد.
📚جامع الأحاديث للقمّي: ۲۳۱
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
هدایت شده از مسابقه هفتگی خواهر خورشید
🔹سلام دوست عزیز؛
شما از طرف من به کانال حرم حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام دعوت شدید که با عضویت در این کانال هم از محتوای فرهنگی و اجتماعی آستان استفاده میکنید، هم با به اشتراک گذاشتن این محتوا به برنده شدن من در این هفته کمک میکنید.
🔻🔻 مسابقه هفتگی «خواهر خورشید» هر هفته یک سفر به مشهد مقدس به میهمانی حرم حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام است که شما با عضویت در کانال آستان مقدس حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام به آدرس زیر در این مسابقه شرکت کنید:
B2n.ir/x10778
(کد قرعهکشی شما: ۱۲۳۳)
💎نكات مهدوی💎
🌀آیا خداوند نمی توانست حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) را بدون «غیبت» حفظ نماید؟
اگر كسي بگويد: آیا خداوند نمی توانست حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) را بدون غیبت حفظ نماید؟ در پاسخ مى گوييم:
اولاً: اعجاز، در نظام طبيعت و تكوين خلاف اصل است مگر آنكه ضرورتى اقتضا كند و در مورد حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه) اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه محافظت حضرت از راه غيبت باشد.
ثانيا: تقديرات الهى به تبع مصالح و مفاسد و واقعیات زندگی بشر تغيير پيدا مى كند. خداوند متعال براى امت اسلامى يازده امام معصوم به جهت هدايتشان فرستاد؛ ولى يكى پس از ديگرى آنان را به شهادت رساندند و با اين عملكرد بد و كارنامه سوئى كه از خود نشان دادند، تقدير خداوند بر اين تعلق گرفت كه امام دوازدهم را تا مدتى در پشت پرده غيبت قرار دهد تا محروميت غيبت امام را احساس كنند و با ظهور حضرتش قدر او را بدانند.
ثالثا: مطابق آيات و روايات يكى از سنت هاى حتمى خداوند متعال مساله امتحان امت هاست. امت اسلامى نيز از اين قانون استثناپذير نيست و هر امتى به نحوى امتحان خواهد شد. امتحان امت اسلامى در اين عصر و زمان به غيبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) آنهاست، كه آيا با اين حالت بر دين و مذهب استقامت دارند يا خير؟(1)
◽️پی نوشت:
(1). گردآوری از: موعود شناسی و پاسخ به شبهات، رضواني، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، چاپ هفتم، 1390 ش، ص 386.
#نكات_مهدوی
#آموزش_مهدوی
#امام_زمان
منتظران گناه نمیکنند
#تلنگرانه
+ نماز میخونی؟
- از فردا میخونم.
+ نماز میخونی؟!
- از فردا میخونم دیگه.
+ فردا؟؟؟
فردایی در کار نیست.
حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکتُ، کلَّا .
هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا رسد، می گوید: پروردگارم، مرا باز گردان تا شاید آنچه را که ترک کردم انجام دهم.
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت49 کارامو رسیدم ،مرتضی هم یه کم استراحت کرد نزدیکای غروب با هم حرکت کردیم وقتی که و
انتظار عشق
قسمت50
اصلا فکرشو نمیکردم یه روزی همچین حرفی به مرتضی بزنم که مهریه امو میخوام
ولی باید ازش میخواستم این سفرو بریم
فردا صبح که بیدار شدم مرتضی خونه نبود
دست و صورتمو شستم ،صبحانه مو خوردم
خونه رو مرتب کردم
یه دفعه صدای زنگ در و شنیدم
انگار عزیز جون خونه نبود
چادرمو سرم کردم
رفتم جلوی در ،درو باز کردم
باورم نمیشد مرتضی با ۱۲ تا شاخه گل نرگس پشت در بود
مرتضی: سلااام به خانوووم عزیزم
- سلام ،واییی چه خوشگله
مرتضی : قابلتونو نداره
داخل یه پارچ آب ریختم و گلا رو گذاشتم داخلش
کل خونه بوی خوبی گرفت
عاشق گل نرگس بودم - خوب مهریه بعدی! مرتضی خندید و دست داخل جیب کتش کرد
دوتا بلیط هواپیما آورد بیرون
اصلا باورم نمیشد ،این پسره دیونه اس ،واقعن برای رفتن چقدر عجله داره
مرتضی: واسه سه روز دیگه
- شوخی میکنی ؟
مرتضی: اگه بدونی چه جوری گرفتم ،آبروم همه جا رفت - آخه چه جوری
مرتضی: شناسنامه و پاسپورتت و بردم دادم به حاجی،اونم داد به دامادش که تو حج و زیارت کار میکنه ،اونم دست بر قضا دوتا از مسافراش کنسل کرده بودن
که قسمت ماشد - اصلا باورم نمیشه
مرتضی : باورت بشه، اقا طلبید مارو
وایی نگار دارم خواب میبینم،انگار همه چیز دست تو دست هم داده که مرتضی به سفر بره
این سه روزی مثل برق و باد رسید
پروازمون غروب بود
صبح رفتم خونه فاطمه
زنگ درو زدم ،فاطمه دروباز کرد رفتم داخل خونه ،اولین باری بود که خونه فاطمه میرفتم ( بغلش کردم): سلام عزیزم!
مامان کوچولوی ما چه طوره
فاطمه: سلام گلم،چقدر دلم برات تنگ شده بود - ببخشید که دیر اومدم پیشت
فاطمه: اشکالی نداره، میدونم که تو هم حالت این روزا خوب نیست پس درکت میکنم
- اقا رضا زنگ میزنه؟
فاطمه: اره ،هر دوسه روز یه بار تماس میگیره - خوب خدا رو شکر ، چرا اینجایی؟ چرا نرفتی خونه بابات اینا؟
فاطمه: خونه خودم راحت ترم ، میترسم جایی برم, رضا زنگ بزنه خونه نگران بشه...
- الهی فدای اون دلت بشم من،نی نی کوچولومون چه طوره ؟
فاطمه: خوبه خدا رو شکر
- فاطمه جون اومدم خدا حافظی کنم
فاطمه: کجا به سلامتی...
- باورت نمیشه اصلا، کربلا
فاطمه: واییی شوخی نکن ،مگه آقا مرتضی نباید میرفت سوریه؟
- چرا میره ،داستانش مفصله بعدن بهت میگم
فاطمه: هانیه جان ،ما رو فراموش نکنیااا التماس دعا فراوون دارم ،واسه آقا رضا هم دعا کن...
هانیه: چشم حتمن ،تو هم مواظب خودت و نی نیت باش
فاطمه: چشم...
- من دیگه برم ،کلی کار دارم ،به خانواده هم سلام برسون
فاطمه: چشم تو هم به آقا مرتضی سلام برسون - چشم خدا نگهدر...
انتظار عشق
قسمت51
نزدیکای ظهر رسیدم خونه
عزیز جون: هانیه جان اومدی؟
- سلام عزیز جون اره
عزیز جون : لباسات و عوض کن ناهار بیا اینجا - چشم عزیز جون رفتم داخل اتاق ،دیدم مرتضی چمدونا رو بسته گذاشته دم در اتاق
لباسمو عوض کردم ،چادر رنگی مو سرم کردم رفتم خونه عزیز جون
وارد خونه عزیز جون شدم دیدم مرتضی نشسته - سلام
مرتضی: سلام بر خانم مهریه بگیر
- الان پشیمونم چرا چند تا چیز دیگه هم اضافه نکردم
مرتضی: عع پس میخواستی کل دنیا ما رو بچرخونی پس ...
عزیز جونم خندش گرفت : انشاءالله به سلامتی برین و برگردین
مرتضی: انشاءالله
ناهارمونو خوردیم
بعد ناهار همه اومدن برای خدا حافظی
حسین آقا هم ما رو تا فرودگاه رسوند
پرواز زیاد تأخیر نداشت ،خیلی خوشحال بودم ،این اولین سفری بود که همراه عشقم میرم
بعد یه ساعت نشست
اول رفتیم نجف
دل تو دلم نبود که برم زیارت
به همراه کاروان اول رفتیم هتل یه اتاق دوتخته به ما دادن
چمدونارو یه گوشه اتاق گذاشتیم بعد ،حمام رفتیم غسل زیارت کردیم
نزدیکای غروب رفتیم به سمت حرم امام علی
وایی که چقدر قشنگ بود ،ایون طلاییش بوی غریبی میداد
نمیدونم چرا هرموقع فاطمیه میرسید دلم بیشتر برای بی کسی علی میسوخت...
انتظار عشق
قسمت52
مرتضی: هانیه جان یه ساعت دیگه بیا همینجا منتظرت هستم...
- باشه
مرتضی: هانیه جان ،مواظب خودت باشیااا ،گم نشی یه وقت...
- خیالت راحت ،گم نمیشم
وارد حرم شدم ،انگار دنیا رو به من داده بودن
رفتم کنار ضریح صورتمو به ضریح چسبوندم بغض این همه روزها ی سخت شکسته شد
بعد دو رکعت نماز زیارت خوندم یه دفعه به ساعت نگاه کردم نزدیک دوساعت شده بود که داخل حرمم زمان از دستم در رفت
فورا بلند شدم رفتم بیرون
دنبال مرتضی گشتم
وایی حتما مرتضی فکر کرد گم شدم یه دفعه از پشت سر مرتضی گفت: زیارت قبول خانوم
برگشتم سمتش : زیارت شما هم قبول آقا
مرتضی: بریم یه جا بشینیم دعا بخونیم - اره بریم
بعد از خوندن دعا و زیارت برگشتیم هتل بعد چند روز حرکت کردیم سمت کربلا ،با چشمان گریان از حرم امیر المؤمنین خدا حافظی کردم ،و دلم رو راهی سرزمین عشق کردم
واقعن شنیدن کی بود مانند دیدن ،
شنیده بودم کربلا بهشت روی زمینه ولی وقتی با چشمانم دیدم باورم شد
که بهشت اصلا همینجاست ،مگه بهتر از اینجا هم جایی هست !
با مرتضی تو بین الحرمین سر در گم بودیم که اول کدوم حرم بریم واقعن لحظه ای سختی بود
که مرتضی گفت : به رسم ادب اول بریم حرم امام حسین بعد میریم حرم حضرت عباس
بعد از زیارت کردن ،یه گوشه در بین الحرمین نشستیم توی کاروان ما یه مداح هم بود
شروع کرد به مداحی کردن ،از عاشورا گفت، از بی حرمتی ها گفت از تنهایی زینب گفت، از قتلگاه گفت دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم
چادرمو کشیدم روی صورتمو شروع کردم به گریه کردن
حالم دست خودم نبود
مرتضی: هانیه جان ،حالت خوبه ؟
( سرمو بالا گرفتم) : بریم قتلگاه ؟
مرتضی: چشم ،پاشو بریم
( مرتضی دستمو گرفت )
مرتضی: هانیه دستات خیلی سرد شده ،انگار فشارت پایین اومده
- نه خوبم
مرتضی: بریم هتل یه چیزی بخوری ،باز بر میگردیم - گفتم که خوبم ،بریم...
انتظار عشق
قسمت53
لحظه وداع رسید
چرا هر موقع وقت خدا حافظی میرسه زمان به شروع به دویدن میکنه
چقدر سخته دل کندن از این بهشت
سوار هواپیما شدیم و برگشتیم
موقع برگشت همه به استقبالمون اومدن
چقدر دلم برای پدر مادرم تنگ شده بود
چقدر جای خالیشون بین این جمعیت حس میشه
بعد همه رفتیم به سمت خونه
وسیله هامونو داخل اتاقمون گذاشتم بعد رفتیم خونه عزیز جون شام
اینقدر خسته بودیم که بعد خوردن شام ،از همه خداحافظی کردیم و رفتیم خونه خودمون
با صدای اذان صبح بیدار شدم
بعد مرتضی رو هم بیدار کردم
با همدیگه نماز خوندیم - آقا مرتضی
مرتضی: جانم - چند روز دیگه باید بری؟
مرتضی: ۸ روز دیگه - انشاءالله
هرشب خواب پریشان میدیدمو با صدای مرتضی بیدار میشدم حالم واقعن حالم بد بود
هر روز که به روز موعود نزدیکتر میشدم احساس میکردم تمام جانم در حال پر پر شدن است
دو روز مانده بود به رفتن مرتضی
نمیدوانم چرا دلم میخواست حرفم پس بگیرم
دلم میخواست جلوی این سفر را بگیرم
همه خانواده از حال خرابم باخبر بودند و همیشه به دیدنم می اومدن و با حرفاشون آرومم میکردند برای چند لحظه
ولی بازم فایده ای نداشت
صبح زود از خواب بیدار شدم و شروع کردم به تمیز کردن خونه ،چشمم به ساک مرتضی افتاد
چیزهایی که نیاز داشت و داخل ساک گذاشتم
چشمم به لباس نظامی اش افتاد ،
لباسش رو برداشتم و شروع کردم به بو کردن
میدونستم که دیگه این بو به مشامم نمیخورد هیچ وقت بغضم را رها کردم گریه هایم بلند شدمدسته خودم نبود
همین لحظه ،مرتضی وارد خونه شد
و اومد کنارم نشست
مرتضی: هانیه جان چرا اینکارا رو میکنی ؟ چرا دلمو میلرزونی به رفتن !
- مرتضی جان ،من دارم از تمام زندگیم جدا میشم ،یعنی حق گریه کردن هم ندارم
مرتضی( بغلم کرد): الهی دورت بگردم ،تو که این کارو میکنی ،من چه جوری میتونم اینجوری تنهات بزارم خانومم ( بغلش کردم ،میدونستم که این آخرین آغوشه ،محکم بغلش کردم ،صدای گریه هام بلند شد )
- مرتضی قول بده ،برگردی
قول بده هر اتفاقی افتاد برگردی،
چشم انتظارم نزاریااا ،
دق میکنم
مرتضی: الهی فدات شم ، چشم
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت53 لحظه وداع رسید چرا هر موقع وقت خدا حافظی میرسه زمان به شروع به دویدن میکنه چقدر
انتظار عشق
قسمت54
شب همه شام خونه عزیز جون اومده بودن
که مرتضی رو بدرقه کنن
اینقدر حالم بد بود که یه گوشه خونه نشسته بودم و به مرتضی نگاه میکردم
همه از حال بدم باخبر بودن ولی هیچی نمیگفتن
عاطفه اومد سمتم یه نگاهی به من انداخت دستشو گذاشت روی صورتم
عاطفه : هانیه حالت خوبه؟
- لبخندی زدم : خوبم
عاطفه: داری تو تب میسوزی - حالم خوبه عزیزم
عاطفه: اقا مرتضی، هانیه اصلا حالش خوب نیست مرتضی اومد کنارم نشست ،دستشو گذاشت روی پیشونیم
مرتضی: یا خداا ،چرا چیزی نگفتی
پاشو بریم بیمارستان - مرتضی جان گفتم که حالم خوبه
مرتضی با جدیت گفت: بهت گفتم پاشو ( مرتضی زیر بازومو گرفت و بلندم کرد ،چند قدمی حرکت کردم ،که از هوش رفتم،
نفهمیدم که چی شد
وقتی چشممو باز کردم زیر سرم بودم
مرتضی هم کنارم نشسته بود و گریه میکرد - مرتضی جان ساعت چند؟
مرتضی: بهتری هانیه جان؟
- خوبم ،ساعت چنده؟
مرتضی: ساعت ده ونیمه
- ساعت چند پرواز داری؟
مرتضی: من نمیرم خانومم ،به این چیزا فکر نکن ! - یعنی چی نمیری، پاشو بریم دیر میشه (بلند شدم و نشستم )
- بگو پرستار بیاد اینو در بیاره
مرتضی: هانیه جان ،چرا بچه بازی در میاری ، ! حالت اصلا خوب نیست ، تبت بالاس ،دکتر گفت اگه یه کم دیر میاومدیم خدای نکرده تشنج میکردی -الان خوبم ،بگو بیان درش بیارن ،وگرنه خودم درش میارمااا
مرتضی: باشه ،دختره ی لجباز ،صبر کن برم پرستار و صدا بزنم
پرستار اومد و تب سنج و داخل دهنم گذاشت و بعد چند دقیقه گفت حالش بهتره یه کم ولی باشه تا سرمش تمام بشه بهتره - الان مشکلتون سرم دستمه ؟
سرمتون تمام بشه میتونین برین
بلند شدمو سرمو برداشتم - مرتضی جان چادرمو بزار رو سرم بریم خانم چیکار میکنین ؟
- عزیزم مهم اینه سرم تمام شه ،مهم نیست که کجا تمام شه ( مرتضی ،که دید چقدر جدی ام چیزی نگفت ، چادرو روی سرم گذاشت و سرمو گرفت توی دستش سرمو به دسته ی بالای ماشین وصل کرد و حرکت کردیم سمت خونه تا رسیدیم خونه سرم هم تمام شد
مریم جون هم اومد سرم و از دستم جدا کرد
مریم جون: الحق که کله شقی
،من موندم تو با این جدی بودنت چه طور این خانداداشمون تو رو راضی کرد
(همه خندیدن ،خودمم خندم گرفت )
انتظار عشق
قسمت55
مرتضی رفت داخل اتاق ساک و برداشت
برگشت و با همه خداحافظی کرد ،
بغض تو صورت همه شون پیدا بود
ولی به خاطر حال من هیچ کس گریه نکرد
مرتضی: هانیه جان ،بمون خونه من همراه داداش میرم فرودگاه
هانیه: نمیشه بیام تا فرود گاه ...
عزیز جون:مرتضی ،مادر بزار هانیه بیاد تا فرود گاه همراهت
مرتضی: چشم
- یه لحظه صبر کن ،الان بر میگردم
رفتم داخل خونه ،عکسی که توی بین الحرمین کشیده بودم گذاشتم داخل جیب مانتوم
بعد برگشتم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
با نزدیک شدن به فرودگاه ،ضربان قلبم شدت میگرفت
به فرودگاه رسیدیم
پیاده شدیم
حسین اقا ،از مرتضی خداحافظی کرد و رفت سوار ماشین شد
به چشمای مرتضی نگاه میکردم
مرتضی: هانیه جان،قول بده بیقراری نکنی
- ( اشک از چشمام سرازیر شد) : چشم آقای من ( با دستاش اشک صورتمو پاک کرد، از جیبم کاغذ عکسو در آوردم دادم دستش - اینو همرات داشته باش تا تو هم به قولت عمل کنی ...
( بلااخره بغض مرتضی هم شکست) : چشم خانومم - مرتضی ،خیلی دوستت دارم
مرتضی: ما بیشتر خانومی ( بغض داشت خفم میکرد)
- برو آقایی، دیرت میشه
مرتضی: حلالم کن خانومم ( لبخندی به اجبار زدم ): مهریه ام رو گرفتم ،حلالی آقا
مرتضی پیشانیمو بوسید و رفت
با دور شدن مرتضی ،تمام وجودم در حال آتش گرفتن بود
حسین اقا: بریم زنداداش...
- بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه
همه حیاط نشسته بودن و با دیدن صورتشون مشخص بود که خیلی گریه کردن
ازشون عذر خواهی کردم و رفتم خونه
برقا رو روشن نکردم ،نمیتونستم ببینم مرتضی نیست
تا صبح یه گوشه نشستم و گریه کردم
نفهمیدم کی خوابم برد...