تا نام کربلا رو شنید... صدا زد...
اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ
(خدایا به تو پناه مىبرم از اندوه و بلا)
نميدونم وقتی خانم زینب کبری فهمید به کربلا رسیدند...😭
چه حالی پیدا کرد...
اومد کنار برادر صدا زد حسین جان...
نمی دونم چرا وقتی به این سرزمین رسیدیم...😔
مردم... اینجا همونجاییکه...
دستهای عباسم رو قطع میکنند... 😭
اینجا همونجاییکه علی اکبرم قطعه قطعه میکنند...😭
اینجا همونجاییکه علی اصغرمو با تیر سه شعبه پرپر میکنند...😭💔
دنیایی از غم به دلم نشسته... 💔😭
برادر جان حسین...
اینجا چه سرزمینیه؟...
🍃خواهرم اینجا زمین کربلاست
🍃این زمین غصه و درد و بلاست
✨خواهرم اینجا اسیرت میکنند
آماده باش زینبم...
🖤خواهرم اینجا اسیرت میکنند
🖤در همین ده روز پیرت میکنند
زینبم...