3- سقوط قدرت کلیسا، پیدایش رنسانس
با سقوط حکومت کلیسا در اروپا، عصر جدیدی پدید آمد. عصری که بعدها عصر رنسانس یا همان تولد مجدد نامیده شد. با آغاز عصر رنسانس تمام ارزش های مسیحی و اخلاقی در اروپا شروع به فروپاشی کرد. این فروپاشی ها عامل تشکیل طبقه جدیدی به نام روشنفکران شد. ماهیت و ذات این طبقه جدید در تاخت و تاز به ارزش های مذهبی و اخلاقی بود.
این طبقه متناسب با جو ضد اخلاقی آن روزگار، توجه زیادی را به خود جلب کرد و مشتاقانی زیادی برای پیوستن به خود داشت. مشتاقانی که کلید ورودشان تاختن به ارزش های اخلاقی و مسیحی بود. رنسانس نوای تولد مجدد تفکرات رومی بود، تفکر و فرهنگی که از آثار هنری آن تا اساطیرش، غرق در برهنگی بودند. برهنگی ای که بار دیگر در اروپا تمام ابعاد زندگی مردم جامعه را در برگرفت.
4- قرن 16 و17
قرون 16و 17 دوران پیدایش کشورها و معنا پیداکردن مرزهای جغرافیای بود. در این زمان بود که فرانسه، اسپانیا، پرتغال، آلمان، امپراطوری اتریش – مجارستان، بریتانیا و ... رسمیت یافتند و توانستند تا حدی خود را از حکومت معنوی رم مستقل کنند.
در این ایام اسپانیا و پرتغال که تحت کنترل حکومت های پادشاهی بودند، بیشترین پایبندی را به اصول تعریف شده از خانواده توسط واتیکان، داشتند و همچنان سعی بر احیای ارزش های مسیحی می کردند. در فرانسه که تحت سلطنت خاندان لویی ها بود نیز نهاد خانواده به خاطر تمدن قدرتمند فرانسوی تا حدی مبتنی بر ارزش های اخلاقی و مسیحی بود.
بطور کلی در این قرون با وجود سقوط کامل سلطه رم، ارزش های اخلاقی هم چنان در جوامع اروپایی حکمفرمایی داشت. بالاخص با ظهور فلاسفه اخلاق مدار که خط و مشی امثال کانت را در پیش گرفته بودند، خانواده در این جوامع همچنان نهادی مقدس و حائز اهمیت محسوب می شد.
5- دوران انقلاب صنعتی
اروپای پس از انقلاب صنعتی از یکسو تحت تاثیر فرهنگ طبقه اشراف و نخبگان قرار داشت که همچنان ارزش های اخلاقی و تقدس مسیحیت را پاس می داشت، و از سوی دیگر تحت الشعاع انقلاب خونین فرانسه قرار گرفت که طی آن پردههای اخلاق و وجدان بشری دریده شد.
در این دوران نهاد خانواده هر چند به خاطر فجایع ناشی از انقلاب کبیر و شورش های طبقاتی دستخوش لرزه هایی شد، اما همچنان پایگاه اجتماعی خود را حفظ کرد. هر چند که در این عصر رنگ و بوی مسیحی از تفسیر این نهاد کاسته شد، اما همچنان خانواده بر پایه ارزش های اخلاقی بر پا ماند.
6- جنگ جهانی اول و دوم
از این ایام خانواده سیر سقوط و انحطاط خود را آغاز کرد. جنگ های خونین تمام غرب را به آتش کشیده بود. ظهور تفکرات نازیسم و کمونیسم در دو سوی اروپا که هر دو هنجارهای اجتماعی را زیر پا می گذاشتند، و انقلاب خونین روسیه علیه حکومت تزارهای مورد تصدیق کلیسای ارتودکس، به طور کلی باعث فروریختن تمام هنجارهای اخلاقی به خصوص تقدس و محوریت نهاد خانواده گشت.
با وقوع دو جنگ جهانی و تبدیل شدن اروپا به سرزمینی از هر نظر مرده، بار دیگر زوال اخلاق در اروپا پدید آمد. بویژه پس از جنگ جهانی دوم که کشورهایی همچون آلمان که تقریباً نسل مردان جوانشان منقرض شده بود، پذیرای عیاشی های سربازان انگلیسی، آمریکایی و روسی بودند
7- دوران معاصر
در عصر حاضر، خانواده از دید مبانی اجتماعی منحرف غربی سه گونه است:
الف) حالت زوج - زوج: متشکل از دو مرد همجنس گراست. در این حالت انحرافات جنسی بیشتر در ابعاد روان شناختی بروز پیدا می کند و افراد مشمول آن، مردان مبتلا به اختلال عشوه گری و شخصیت نمایشی(Histrionic Personality Disorder) هستند که گسست هویتشان موجب ایجاد چنین انحرافی در آنان شده است.
ب) حالت زوجه - زوجه: متشکل از دو زن همجنس گراست. طی آن خانواده از همبستری و هم پیمانی دو فرد مؤنث که شرع اسلام آن را با عنوان حرام "مساحقه" یاد می کند، تعبیر می شود.
چرایی وضعیت فعلی نهاد خانواده در غرب
همانطور که گفته شد در حال حاضر نهاد سنتی- اخلاقی خانواده در غرب در مسیر فروپاشی قرار گرفته است. در حقیقت هم اکنون سونامی طلاق، فرزندان نامشروع، خیانت جنسی و ... حاکی از تضعیف این نهاد در غرب است. اما تضعیف نهاد خانواده در غرب خود مدلول مجموعه ای از علل است که سعی می شود در ذیل به بررسی پاره ای از آنان پرداخته شود:
1- مسائل اقتصادی
مشکلات اقتصادی غرب باعث شده تا خانواده های غربی بویژه جوانان نتوانند فشار سخت مسائل مالی را تحمل کنند و به خاطر آن از زندگی مسئولیت آور در چهارچوب خانواده خارج شوند. این مسئله در زمانی شدت می گیرد که شیوع تفکرات مفسدانه و مروج فحشاء باعث شده است که از دید مردم غرب تعهد زناشویی مسئله چندان حائز اهمیت و مقدسی به چشم نیاید.
2- زوال بیش از پیش کلیسا
در جوامع غربی، مجموعه ای از عوامل همچون سیطره ی نگاه فیلسوفان، اندیشمندان و روشنفکران ملحد یا سکولار، توسعه گروه های شیطان پرستی، ترویج عرفان های کاذب شرقی، ارائه تصویری خشونت آمیز از دین و ... باعث از معیار افتادن ارزش های اخلاقی همچون ازدواج و رابطه دو جنس مخالف بر پایه عقود شرعی شده است.
اکثر مکاتب علوم انسانی غربی برداشتی مادی گرا از عالم دارند. علومی مانند روانشناسی نیز با نگاه فرویدی (هم چیز را ریشه در غرایز جنسی دانستن) روابط بشری را تحلیل می کنند، از این رو بی قید و بند بودن جنسی در علوم انسانی غرب حضوری جدی دارد.
3- تغییر سبک زندگی
غرب هم اکنون تفسیری جدید برای خانواده قائل است. غرب در تعریف نوین خود هدف از ارتباط زوجیت را "آرامش" می داند و از این رو سعی می کند با بسط دادن این عبارت در کنار هدف جنسی و "شناخت بیشتر"، قالب اخلاقی خانواده را به حاشیه براند.
این تعریف صرفاً جنسی- خلقی غرب از خانواده باعث شده است تا نظام ارزشی حاکم بر نهاد خانواده دگرگون شود و پیرو آن سبک زندگی در این جوامع نیز متفاوت شود که می توان مهمترین تبعات آن را به شرح زیر دانست:
- بالا رفتن سن ازدواج
با توجه به تغییر سبک زندگی و تعریف آن در غرب و قرار گرفتن افراد در معرض حجم بالای بی بند و باری و ارتباط جنسی بی هدف و یا مبتنی بر خواسته های شهوانی، به طور کلی میل به ازدواج و تشکیل خانواده در جوامع غربی کاهش پیدا کرده است. و از آنجا که در حال حاضر غرب گرفتار فشار های اقتصادی و بی هویتی روانی- اخلاقی است، سن ازدواج و تشکیل خانواده در آن بالارفته است
ترویج خیانت
طبیعی است افرادی که پیش از ازدواج بی بند و باری جنسی دارند، بعد از ازدواج به همسرشان خیانت کنند. بخش بزرگی از نسل جوان غربی به جای داشتن رابطه پایدار، ماجراهای عاشقانه موقتی مختلفی را تجربه می کنند و این مسئله سبب می شود تا نتوانند خود را در یک رابطه ی پایدار و تعهد آور حفظ کنند. این دسته از روابط در زمانی شکل میگیرند، گسترش مییابند و حفظ میشوند که فرد چهارچوب تعهد آور رابطه زوجیت برخاسته از نظام اخلاقی را حفظ کند.
در واقع بی بند و باری جنسی موجود در جامعه غرب باعث شده است افراد نتواند در دراز مدت خود را در یک رابطه طولانی مدت و تعهد آور ببینند. نتیجتاً دچار حس روزمرگی می شوند و برای فرار از آن روی به رابطه خارج از خانواده می آورند و این مسئله خود موجب تزلزل بیشتر جایگاه خانواده می شود.
- هم خانگی در غرب
همخانگی (Cohabitation) نیز یکی دیگر از مظاهر فساد اخلاقی و گرایشات مفسدانه جامعه غرب است که می توان آن را نتیجه مستقیم تغییر سبک زندگی و تعریف آن دانست. هم خانگی به معنی این است که دو جنس جویای رابطه مستقیم و بیشتر با یکدیگر، روی به زندگی مشترک و زیر یک سقف، اما بدون هیچ گونه پیوند شرعی، رسمی و تعهد الزام آور می آورند. در واقع از آنجا که در جامعه معاصر غرب، خانواده صرفاً محل آرامش روانی و لذت جنسی تعریف شده است، نسل جوان غرب به این سبک مفسدانه از رابطه گرایش پیدا کرده است.
این پدیده، خود از عوامل تسریع بخش پروسه فروپاشی نهاد خانواده در غرب است. در حقیقت افرادی که روی به این دسته از روابط می آورند، پس از ترک آن ها که غالباً تجربه های متعددی نیز هستند، هنگامی که رابطه قانونی و اخلاقی خود را با یک فرد آغاز می کنند و نهاد خانواده را بنیان می گذارند، بخاطر تکرار ذهنی خاطرات و تجربه های ناشی از روابط گذشته مانند مراودات کلامی، جنسی و ... که ممکن است موفق تر از روابط فعلی شان باشد، نسبت به زندگی زناشویی خود دلسرد شوند.
این دلسردی یا موجب برقراری رابطه جنسی خارج از خانواده و یا موجب دوری و اجتناب از زوج/زوجه خود می شود که در هر دو صورت باعث فروریختن نهاد خانواده خواهد شد. برای اثبات این نظر هم می توان به تحقیقاتی اشاره کرد که نشان میدهند احتمال طلاق دخترانی که ارتباطات نامشروع داشتهاند، تا حدود 60 درصد افزایش بیشتر است.
4- نبود ساختاری جهت ترویج ازدواج
با توجه به موارد ذکر شده که توام با تضعیف جایگاه کلیسا در این جوامع و دین گریزی نسل جوان غربی است، معیارهای اخلاقی و مذهبی نادیده نیز انگاشته می شوند، معیارهایی که همواره تعهد آور و دارای قیود مخصوص به خود هستند. در حالی که مجموع عوامل موصوف نسل جوان غرب را تعهد گریز کرده و از این رو این نسل رو به افزایش رابطه نامشروع آورده است، هیچ ساختار مناسبی برای ترویج ازدواج و یا ارزش های اخلاقی در این جوامع وجود ندارد.