#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان(عج)
یاصاحب الزمان (عج)
چه خوش است روز جمعه،
زکنار بیت کعبه...
به تمام اهل عالم،
#برسد_صدای_مهدی(عج)...!!
#به_وقت_تجدید_بیعت_روزانه_قرائت_دعای_عهد
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
امروز:
شمسی: جمعه - ۲۶ آبان ۱۴۰۲
میلادی: Friday - 17 November 2023
قمری: الجمعة، 3 جماد أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️10 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️30 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️40 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️47 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
منتظران گناه نمیکنند
🌸موضوع : #حجاب 🔥 توطئهی دشمنان برای داخل کشور‼️ ⬅️قسمت ۵۲ : ❤️رهبر معظم انقلاب،در تاریخ «1402/0
💐موضوع : #حجاب
🔥کشف حجاب، #حرام_شرعی و حرام سیاسی،
⬅️قسمت ۵۳ :
❤️رهبرمعظم انقلاب در تاریخ«1402/01/15»فرمودند :
💐مسئلهی #خانمها که فقط پوشش نیست؛زن :
✅ مسئلهی #تحصیل دارد،
✅مسئلهی #اشتغال دارد،
✅مسئلهی #ازدواج دارد،
✅مسئلهی #فعّالیّت_سیاسی دارد،
✅مسئلهی #حضور در مسائل اجتماعی دارد،
✅مسئلهی حضور در #مدیریّتهای بالای دولتی دارد؛
✅اینها همه مسائل زن است.
⁉️در کدام [یک] از اینها در کشور آزادی وجود ندارد؟!!
🌸جمهوری اسلامی در کدام یک از این موارد در کار زن ها دخالت کرده و جلوی آزادیشان را گرفته؟!
❌ادامه دارد.....
#حجاب
منتظران گناه نمیکنند
#دنیای_مدیریت_مومنانه 5 ☢ در زمینه بحث ما دو تا ایه کلیدی توی قرآن وجود داره 🔶 یکی آیه ۵ سوره قصص
#دنیای_مدیریت_مومنانه 6
✅ گفتیم که مستضعفین باید قبل از ظهور آمادگی امام شدن و وارث شدن رو پیدا کنن و برای همین هم لازمه که اصول مدیریت و ثروتمند شدن رو بدونن و از همین حالا تمرین کنن.
🔷 در قدم اول باید زندگی درستی داشته باشیم. اگه ما شروع کنیم از اموال خودمون "به صورت گروهی" استفاده کنیم میتونیم جلوی رانت خواری و فساد رو تا حدی بگیریم
⭕️ اما وقتی مثل نظام سرمایه داری غربی پولمون رو توی بانک ها قرار میدیم طبیعتا زمینه انواع فسادها رو آماده کردیم!
و یا راه اندازی بنگاه های کوچک اقتصادی توسط مومنین.
✅ این که رهبر انقلاب میفرماید اقتصاد باید #مردمی باشه معناش همین هست.
ما باید یه تکانی به خودمون بدیم تا دیگه جزو مستضعفین نباشیم
✔️مثلا دیدید که دشمن یه کشتی ما رو توقیف کرد و بعدش ما بلافاصله کشتی اون ها رو گرفتیم و پهبادشون رو زدیم دنیا چه تواضعی به ما کرد...
این یه جلوه ای از بیرون اومدن از استضعاف هست.
💥 ما به خداوند متعال باید نشون بدیم که واقعا اراده کردیم که از استضعاف میخوایم بیرون بیایم و خدا هم امام ما رو برای تکمیل این کار برامون بفرسته👌
اینکه ما میخوایم در مورد مدیریت صحبت کنیم هم برای همینه که تا حدی از استضعاف بیرون بیایم...
🌹قران کریم میفرماید "و نجعلهم ائمه" یعنی شما میخواهید #مدیران جامعه بشید
البته نه اینکه همه مدیر بشن. یه شهر یه دونه فرماندار میخواد
✔️اما اگه همه مردم انقدر در مدیریت قوی باشن که خودشون یه فرماندار بالقوه باشن دیگه فرماندار اون شهر نمیتونه مسخره بازی در بیاره و مردم رو فریب بده
🚨 چون همه مردم سریع متوجه کوچک ترین خطای مسئولان شهرشون میشن و برکنارشون میکنن.
انقدر باید مدیریت مردم قوی باشه که مسئولین بگن نه بابا! این مردم رو نمیشه فریب داد!
یا اگه مدیری خواست تصمیم غلط بگیره از مردم بترسه و مراقب باشه.
⭕️ نه اینکه یه مسئولی با استفاده از سلبریتی ها و دروغ و تهمت و وعده های دروغ و مسخره بازی بتونه سر مردم رو کلاه بذاره و بر اونها حکومت کنه...
حالا ما یه حرفایی رو در مورد مشکلات اقتصادی میزنیم ولی این نباید باعث نا امیدی ما بشه.☺️
❇️ الان ما نسبت به همه کشورهای جهان واقعا خیلی زندگی بهتری داریم. حداقل اگه فسادی میشه امید داریم بالاخره قوه قضائیه و رهبری بیان وسط و مشکل رو حل کنند ولی در کشورهای دیگه مردم به کی امید دارن؟
الان توی عراق و افغانستان و یمن و بحرین و سوریه و فرانسه و آلمان و آمریکا و ایتالیا و... پر از فساد و کشتار مظلومین هست.
💢 اون بیچاره ها دقیقا به امید چه گشایش و فرجی زندگی میکنند؟ امیدشون به کی باشه که نجاتشون بده؟
هیییییچ...
🚨 چرا توی کشورهای غربی خیلی راحت با افکار عمومی بازی میشه و مردم بازیچه دست چهارتا رسانه صهیونیستی هستن؟
چون اون تمدن طوری ساخته شده که عموم مردم حتی توی تخیلاتشون هم به این فکر نمیکنن که بتونن یه روزی رئیس بشن
⭕️ برای همین میگن شما فقط یه لقمه نون بخور نمیر به ما بدید بقیش مهم نیست. هر کسی خواست برما حکومت کنه...😣
اما در جامعه امام زمان اینطور نیست و مومنین از کودکی باید برای امام شدن و وارث شدن تربیت بشن
✅ توی کودکستان ها و دبستان های ما باید به همه اصول مدیریت با زبان ساده آموزش داده بشه تا همه افراد بتونن مدیریت رو تجربه کنن و برای اداره خودشون و خانوادشون و جامعه شون آماده بشن...
🔹 پایان بخش ششم
انسان شناسی 037.mp3
12.14M
#انسان_شناسی ۳۷
#امام_خمینی (ره)
#استاد_شجاعی
♨️ قَبـــرِ شما ، خودِ شمایید!
از صبح که ازخواب برمیخیزید،
تا شب که به خواب میروید،
و حتّی در خواب، ↓
- احوالاتتان چگونه است؟
- از ذهن شما، چه افکاری عبور میکند؟
- در قلبتان، نسبت به دیگران چه احساساتی غالباً برانگیخته میشود؟
💥 پاسخ این سؤالات، اوضاعِ قبر شما را مشخص میکند!
منتظران گناه نمیکنند
﷽ نسل مهدوی💚( فرزند پروری ) به کودکتان کمک کنید تا احساساتش را درک کند. زمانی که کودک احساس درست
﷽
نسل مهدوی 💚(فرزند پروری )
به دو منظور والدین باید به فرزندان حق انتخاب بدهند:
۱- جلوگیری از نه گفتن های اضافی و قشقرق
۲- افزایش اعتماد به نفس
اگر به کودک بیش از ظرفیتش، حق انتخاب بدهید، انگار که به آن ها اعلام جنگ داده اید.
کودک توانایی انتخاب بین تعداد زیادی اشیاء را ندارد و قادر به انتخاب از بین تعداد زیادی وسیله نیست.
به دلیل گیجی حاصل از عدم توانایی در انتخاب، به رفتارهایی رو می آورد که ما آن ها را به اشتباه لجبازی تعبیر می کنیم.
#نسل_مهدوی
#فرزند_پروی
#امام_زمان
منتظران گناه نمیکنند
🖇 #پارت_2 ترنم خسته ام حال حرف زدن ندارم.پاشو بریم... -مامانمممم..... شب بخیر صدای کوبیدن در، خیالم
💗او_را...💗
🖇 #پارت_3🌿
اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!!
ترجیح دادیم همین یکی دوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم.
-دیگه چه خبر؟
-هیچی،کلاس،سعید،سعید،کلاس😊
-میگم تو خسته نشدی از این سعید؟😒
باورکن من بیشتر از یکی دو ماه نمیتونم این پسرا رو تحمل کنم!
دوست دارم آدمای مختلفو امتحان کنم.
-من...نمیدونم...من میترسم از زندگی بدون سعید.
من جز اون کسیو ندارم.😢
اصلا هیچکس نمیتونه مثل سعید باشه.
-فکر میکنی...
اینقدر باحال تر و بهتر از سعید هست که فکرشم نمیتونی بکنی.
بعدم از کجا معلوم سعیدم تو رو اینقدر دوست داره؟؟
اصلاً از کجا میدونی چندنفر دیگه نداره؟ 😏
-سعید و خیانت😳
عمرا...
سعید عاشق منه...
-هه. تو این پسرا رو نمیشناسی...
یه مارمولکی هستن که دومی نداره...😒
-اه...ول کن مرجان،سعید فقط با منه...
-ولی اون موقع که من با سپهر بودم،یه حرفایی از سعید میزد.....
-چه حرفایی؟؟🙁
-راجع به اخلاقای خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقای آبجیش و....
-حرف بیخود نزن مرجان.
من دیگه میرم،
میترسم دیرم شه.
خداحافظ...
بلند شدم و اومدم بیرون.
تمام طول راهو به حرفای مرجان و بعضی کارای مشکوک سعید فکر میکردم...😥
خیلی حالم خراب شده بود
چنددقیقه بود رسیده بودم جلوی باشگاه.
اما احساس میکردم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم...
حوصله هیچ کاریو نداشتم.
دور زدم و راه افتادم سمت بام تهران...
جایی که بارها با سعید رفته بودم...👫
حس میکردم روزای خوبی جلو روم نیست،باید یه چیزایی رو میفهمیدم...
شماره های مشکوک توی گوشی سعید،
گالری گوشیش که قفل بود،
آنلاین بودنش تا نصف شب،درحالیکه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود....
داشتم دیوونه میشدم😔
من بیشتر از دو سال بود که با سعید بودم!💕
من دیوونه سعید بودم...
اینقدر دوستش داشتم که هربار حس میکردم داره یه شیطنت هایی میکنه هم خودمو میزدم به اون راه که مبادا باعث جداییمون شه...
گوشیمو از کیفم درآوردم بهش زنگ زدم.
-الو سعید...
-سلام خانومم.....خوبی؟
-سلام تو خوبی؟
-ممنون. تو خوب باشی منم خوبم...
بعد از اینکه حرفامون تموم شد و قطع کردم، به خودم بابت تمام شک هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهی کردم...
امکان نداشت سعید کسی جز منو دوست داشته باشه... 💕
تا برگردم خونه دیر شد،
وقتی رسیدم مامان و بابا سر میز شام بودن.
غذامو خوردم، چندجمله ای باهاشون صحبت کردم و رفتم تو اتاقم.
کتابی که تازه خریده بودم رو آوردم و نشستم به خوندن...📖
حجمش کم بود و تو سه چهار ساعت تونستم تمومش کنم،
طبق عادتی که داشتم یه برگه برداشتم
و چکیده ای از اونچه که خونده بودم رو توش نوشتم و گذاشتم لای کتاب📄
تا هروقت خواستم فقط همون برگه رو بخونم
تا مجبور نشم بازم کل کتاب رو بخونم و دوباره کاری بشه
داشت دیر میشد، صبح باید میرفتم دانشگاه.
خیلی زود خوابم برد...😴
صبح بعد از کلاس اول،فهمیدیم استاد ساعت بعدمون نیومده و تا بعداز ظهر کلاسی نداریم.
پس چندساعت بیکار بودم.
👱سعید تمام برنامه های کلاسیم رو حفظ بود،
میدونست الان باید سرکلاس باشم،
پس اگر زنگ میزدم و باهاش قرار میذاشتم حسابی ذوق میکرد و میومد دنبالم
گوشیمو از کیفم بیرون آوردم و شمارشو گرفتم...📱
-الو سعید...
-الو سلام.خوبید؟
-خوبید؟؟مگه من چندنفرم؟؟؟😂
چرا اینجوری حرف میزنی؟؟
-ببخشید من جایی هستم،بعداً باهاتون تماس میگیرم.😳
تا اومدم چیزی بگم،
یدفعه شنیدم یه دختر با صدای آرومی گفت سعید زود قطع کن دیگه،کارت دارم...
سعیدم هول شد و سریع قطع کرد...
هاج و واج به گوشی نگاه میکردم😥
یعنی چی؟؟
اون کی بود؟؟
سعید چرا اینجوری حرف میزد؟؟😠
چندبار شمارشو گرفتم ولی خاموش بود😡
داشتم دیوونه میشدم...
نمیدونستم چیکار کنم.
زنگ زدم به مرجان و همه چیزو تعریف کردم...
-دیدی دیروز بهت گفتم!!
بعد جنابعالی فکر میکردی من به رابطه مسخرتون حسودی میکنم😒
چندبار گفتم این پسره رو ول کن؟؟
-مرجان من دارم دیوونه میشم.
حالم خوب نیست...
چیکار کنم؟؟
-پاشو بیا اینجا،
بیا پیشم آرومت میکنم...
تا رسیدم پیش مرجان بغضم ترکید...
خودمو انداختم بغلش و گریه کردم...😭😭
باورم نمیشه سعید به من خیانت کرده...
ما عاشق هم بودیم،
حتی خانواده هامون در جریان بودن...
اینقدر گریه کردم که چشام سرخ سرخ شده بود و صدام گرفته بود.😣
تو همین حال بودم که سعید زنگ زد...
گوشیو برداشتم و هرچی از دهنم درومد بهش گفتم...
-ترنممممم....یه لحظه ساکت شو ببین چی میگم...
-چجوری دلت اومد با من این کارو بکنی؟؟😠
-کدوم کار؟
تو داری اشتباه میکنی...
عشقم بیا ببینمت همه چیو برات توضیح میدم...
-ساکت شوووووو...
من عشق تو نیستم.
دیگه هم نمیخوام ببینمت😡😭
-ترنم
دیگه به من زنگ نزن
قطع کردم و چنددقیقه فقط جیغ زدم و گریه کردم -ترنم بسه دیگه،ولش کن،بذار بره به جهنم.
اصلاً از اولشم نباید اینقدر بهش وابسته میشدی...
مرجان تو نمیفهمی عشق یعنی چی...
-هه...عشق اینه؟؟😒
اگه اینه تا آخر عمرمم نمیخوام بفهمم...
بیا اینو بگیر...
آرومت میکنه...
-این چیه؟😳
-بهش میگن سیگار!!
نمیدونستی؟
-مسخره بازی درنیار...
من لب به این نمیزنم...
-نزن😏
ولی دیگه صدای گریتو نشنوم...
سرم رفت...
-این میخواد چیکار کنه مثلا؟؟
-آرومت میکنه...امتحان کن...
-نمیخوام...
-باشه پس یه بسته میذارم تو کیفت.
اگر خواستی امتحانش کن😊
شب شده بود و مامان چندبار بهم زنگ زده بود.
مرجان خیلی اصرار کرد بمونم ولی اجازه نداشتم شب جایی باشم...
برگشتم خونه و مامان و بابا با دیدن سر و وضعم با تعجب نگام کردن😳
حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق.
چنددقیقه بعد هردوشون در اتاقو زدن و اومدن تو.
میدونستم تا نگم چی شده بیخیال نمیشن پس همه چیو تعریف کردم...
بابا عصبانی شد و...
-دیدی میگفتم این پسره لیاقت نداره...
کدومتون به حرفم گوش داد...
گفتم این سرش به تنش نمیرزه😡
بابا میگفت و من گریه میکردم...
همه رویاهایی که با سعید ساخته بودم،
همه خاطره هامون از جلو چشام رد میشدن و حس میکردم قلبم الان از کار میفته💔😭
مامان سعی داشت آرومم کنه و به سعید بد و بیراه میگفت...
چنددقیقه بعد هردو رفتن و ازم خواستن بخوابم و از فردا زندگی جدیدی رو برای خودم شروع کنم و نذارم فکر سعید مانع پیشرفتم بشه...🚫
اما من تا صبح گریه کردم و چت هامون رو خوندم و خاطراتو مرور کردم...
هیچی نمیتونست آرومم کنه.
هر فکری تو سرم میومد...
تا یادم افتاد مرجان یه بسته سیگار تو کیفم گذاشته...
تا بحال سمت این چیزا نرفته بودم اما چندباری دست سعید دیده بودم و میدونستم چجوری باید بکشم...
پک اول رو که زدم به سرفه افتادم 😣
رفتم تو تراس و کشیدم و کشیدم و اشک ریختم...
دیگه زندگی برام معنایی نداشت.
من بی سعید هیچی نبودم... 😭
تحمل نامردی سعید برام خیلی سنگین بود...
داغ بودم...
داغ داغ...
تب شکست و تنهایی،
به تب بیماریم اضافه شده بود و تنم رو میسوزوند...
رفتم حموم و آب سرد رو باز کردم...🚿
داغی اشکام با سردی آب مخلوط میشد و روی صورتم میریخت😭
از حموم درومدم،
سردم بود ولی داغ بودم...
دیگه زندگی برای من تموم شده بود...
چندروزی نه دانشگاه رفتم نه سر بقیه کلاسا...
بعد اونم مثل یه ربات،فقط میرفتم و میومدم...
دیگه خندیدن یادم رفته بود💔
من مرده بودم...❗️
ترنم مرده بود...❗️
حتی جواب مرجان رو کمتر میدادم...
مامان و بابا هم یا نبودن یا اینقدر کم بودن که یادشون میرفت چه بلایی سر تک دخترشون اومده...
مامان دکتر روانشناس بود اما اینقدر سرش گرم مطب و بیمارهاش و این سمینار و اون سمینار بود که به افسردگی دخترش نمیرسید‼️
سعید چندباری پیام فرستاد که همه چیو ماست مالی کنه،
اما وقتی جوابشو ندادم،کم کم دیگه خبری ازش نشد.
مرجان بیشتر از قبل میومد خونمون،سعی میکرد حالمو بهتر کنه.
اما من دیگه اون ترنم قبل نبودم❗️
نمره های آخر ترمم که اومد تازه فهمیدم چه خرابکاری کردم و چقدر افت کردم😔
سعید منو نابود کرده بود....
حال بد خودم کم بود،بابا هم با دیدن نمره هام شدیدا دعوام کرد و رفت و آمدم رو محدودتر کرد...
برام استاد خصوصی گرفت تا جبران کنم.
استادم یه پسر بیست و هفت،هشت ساله بود.
خیلی خوشتیپ و جنتلمن✅
بعد از چند جلسه ی اول که اومده بود دیگه فهمیده بود که من همیشه طول روز تنهام و کسی خونمون نیست...
اونقدر هم بیخیال و بی فکر بودم که نمیفهمیدم باید حداقل با یه لباس موجه پیشش بشینم...🔥
از جلسه هفتم هشتم بود که کم کم خودمونی تر از قبل شد...
-درس امروز یکم سنگین بود،میخوای یکم استراحت کنیم ترنم خانوم؟
-برای من فرقی نداره.
اگر میخواید میتونیم این جلسه رو تموم کنیم تا شما هم برید به کارای دیگتون برسید.
-من که کاری ندارم.یعنی امروز جای دیگه ای قرار نیست برم...
راستش احساس میکنم خیلی گرفته ای!میشه بپرسم چرا؟
-فکرنمیکنم نیازی باشه خارج از درس صحبتی داشته باشیم آقای ناظری! 😒
-بگو بهزاد!
چقدر لجبازی تو خانوم...
-بله؟؟😠
-چیز بدی گفتم؟من با شاگردام معمولاً رابطه ی دوستانه تری دارم...
ولی تو خیلی بداخلاقی...
و از همه هم جذاب تر😉
پاشو برو گم شو بیرون😠
-چرا اینجوری میکنی؟😳
مگه من چی گفتم؟؟
-گفتم برو گم شو بیرووووون...
من نیازی به استاد ندارم.
خوش اومدی😡
-متاسفم برات...
دختره ی وحشی...
شب که بابا برگشت خونه دوباره یه دادگاه تشکیل داد تا یه جریمه جدید برام مشخص کنه...
با من حرف بزنید، من پاسخ شما را خواهم داد
◾️شهید سیدمرتضی طباطبائیان جوان ۱۷ ساله اصفهانی سال ۱۳۶۳ در منطقه جنوب به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر پاک و مطهر این شهید پس از ۱۱ سال به کشور برگشته و در گلستان شهدا اصفهان به خاک سپرده شد.
◾️سید مرتضی به خانواده خود وصیت کرده وقتی من به شهادت رسیدم با من حرف بزنید من پاسخ شما را خواهم داد. این شهید بزرگوار به پدر، مادر و عموی شهیدش تاکید کرده است که این موضوع را به همه بگویید و من پاسخ همه را خواهم داد.
◾️گفتنی است این وصیت و جمله شهید بر روی عکسی که داخل قاب مزار این شهید میباشد درج شده است. سالهاست مزار این شهید محل عبادت و صحبتهای تعدادی از مردم شهید پرور اصفهان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذر لاله ها
کجا رفت تاثیر سوز دعا...
کجایند مردان بی ادعا....
✅️با نوای حاج صادق آهنگران
4_6010553495185262644.mp3
3.65M
💠دعــــــــــــــای سـمـات 💠
عصرهای جمعه که می شود دل می گیرد. دعای سمات می خوانیم تا روحمان ملکوتی شود
🔹امام صادق علیه السلام
در ارزش این دعا فرمود:اگر قسم یاد کنم که در این دعا، اسم اعظم است راست گفته ام.
📗بحارالانوار، ج 87، ص101.
بانوای ️استادفرهمند
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹
با توام ای دشت بی پایان سوار ما چه شد
یکه تاز جاده های انتظار ما چه شد؟
آشنای”لا فتی الا علی” اینجا کجاست؟
صاحب”لا سیف الا ذوالفقار“ما چه شد
May 11
منتظران گناه نمیکنند
با من حرف بزنید، من پاسخ شما را خواهم داد ◾️شهید سیدمرتضی طباطبائیان جوان ۱۷ ساله اصفهانی سال ۱۳۶۳
با من حرف بزنید من پاسخ شما را خواهم داد/ آدرس دقیق مزار شهید سیدمرتضی طباطبائیان
◾️گلستان شهدا اصفهان قطعه روبهروی مزار شهدای گمنام ردیف دوم
منتظران گناه نمیکنند
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕) 5️⃣2️⃣↫ #قسمت_بیست_و_پنجم اثرات تفکیک جنسیتی در دانشـ🏬ـگاه ها..
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕)
2️⃣2️⃣↫ #قسمت_بیست_و_دوم
داشتیم از تمرکز بر زیبایی ظاهر میگفتیم.ما گاهی آنقدر روی ظاهرمان تمرکـ🔍ـز میکنیم که از خودمان وا میمانیم.
ادامه دارد...
#دخترونه
#کتاب_ترگل