eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت21 حامد از اتاق رفت بیرون منم شماره فاطمه رو گرفتم - سلام فاطمه جون خوبی؟ فاطمه: سل
انتظار عشق قسمت22 رفتم داخل حیاط،مامان فاطمه تا منو دید اومد دم در مامان فاطمه:سلام عزیزم خیلی خوش اومد - سلام تبریک میگم مامان فاطمه: بفرما عزیزم وارد خونه شدم دور تا دور خونه خانوما نشسته بودن منم رفتم داخل یه اتاق چادرو مانتو مو درآوردم یه چادر رنگی گذاشتم روی سرم برگشتم توی اتاق همین لحظه فاطمه و آقا رضا اومدن داخل یه چادر سفید حریر با گلای صورتی سر فاطمه بود همه شروع کردن به دست زدن و کل کشیدنوآقا رضا هم بیچاره از خجالت سرش پایین بود اصلا سرش و بالا نکرد ببین دورو برش چه خبره... بعد چند دقیقه آقا رضا رفتم سمت آقایون منم رفتم کنار فاطمه چادرو از سرش گرفتم -سلام به عروس خانم ... فاطمه : سلام عزیزم ،خوش اومدی - چه خوشگل شدی تووو ،چه کیفی کرده آقا دوماد تا تو رو دیده فاطمه:انشاءالله خودت عروس بشی من جبران کنم.. - شاه دوماد مثل شاه دوماد شما پیدا بشه ،اشکال نداره جبران کن... فاطمه: انشاءالله،، عععع هانیه گوشی اقا رضا تو دسته منه... - گوشیش تو دست تو چیکار میکنه ؟ فاطمه: گوشیم خاموش شده بود ،با گوشی اقا رضا زنگ زدم واسه مامان ،یادم رفت بهش بدم - اشکال نداره اومد بهش بده.... فاطمه: نه دیگه ،تا آخر مجلس نمیاد اینجا،اگه میشه یه لحظه ببر بیرون بهش بده ،اقایون خونه عموم هستن همین دیوار به دیوار خونه ما - باشه چشم بده ... چادرمو مرتب کردم رفتم تو حیاط دیدم کسی نیست رفتم بیرون ،آروم آقا رضا رو صدا زدم یه دفعه یه اقای اومد دم در نگاهش کردم چقدر برام آشنا بود،کجا دیدمش انگار اونم منو میشناخت چشمامون به هم گره خورد یه دفعه سرشو برد پاییشن... چیزی میخواستین خواهر - با آقا رضا کار داشتم الان بهش میگم بیاد دم در - دستتون درد نکنه (بعد چند لحظه اقا رضااومد دم در) آقا رضا: سلام،کاری داشتین؟ - سلام تبریک میگم ،این گوشی رو فاطمه داده ،بدم به شما آقا رضا: خیلی ممنونم لطف کردین برگشتم تو خونه فقط داشتم به اون اقا فکر میکردم کجا دیدمش یه دفعه یادم اومد اون شب نزدیک امام زاده صالح دیدمش...
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت22 رفتم داخل حیاط،مامان فاطمه تا منو دید اومد دم در مامان فاطمه:سلام عزیزم خیلی خوش
انتظار عشق قسمت 23 وااییی این اینجا چیکار میکنه،چه نسبتی با فاطمه دارهتا اخر مجلس فقط تو فکر بودم که یه دفعه به خودم اومدم خونه خلوت شده رفتم توی اتاق لباسمو عوض کردم زنگ زدم به حامد... - الو حامد حامد: دختره خل و چل ساعت و نگاه کردی ؟ - بیا دنبالم... حامد: فک کردم خوابیدن میخوای اونجا تلپ شی... - دیونه زود بیا حامد: چشم حاج خانوم چادرمو عوض کردم رفتم تو اتاق... - فاطمه جون منم دیگه برم ،انشاءالله که خوشبخت بشی فاطمه: قربونت برم ،حواسم بهت بود ،تا آخر مجلس فکرو ذهنت یه جا دیگه بود ،چیزی شده؟ - نه ،بعدن بهت میگم من برم دیگه حامد الاناست که برسه فاطمه:  برو عزیزم،به خانواده سلام برسون -فدات شم ،فعلن با مامان فاطمه خدا حافظی کردم رفتم دم در منتظر حامد شدم یه دفعه یکی گفت ببخشید میخواین برسونمتون... (نگاه کردم دیدم همون اقاست) - نه خیلی ممنون میان دنبالم  هر جور راحتین آقا رضا: مرتضی داری میری ؟ ( فهمیدم اسمش مرتضی است) مرتضی: اره داداش ،منتظر مادرم تا بیاد بریم یه دفعه صدای بوق ماشین شنیدم حامد بود اومده بود دنبالم قیافه آقا مرتضی با دیدن حامد یه جوری شد ،که یه دفعه گفتم: داداشم هستن اومدن دنبالم ،آقا رضا بازم تبریک میگم با اجازه تون آقا رضا: خیلی لطف کردین تشریف آوردین ،درامان خدا سوار ماشین شدم و حرکت کردیم نمیدونم چرا گفتم برادرمه اصلا ... مگه ازم سوال کرده بودن... حامد: خوش گذشت حاج خانم - عالی حامد: از قیافه ات پیداست - مگه قیافه ام چشه؟ حامد: هیچی بابا رسیدیم خونه و رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشیدم از خستگی خوابم برد
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت 23 وااییی این اینجا چیکار میکنه،چه نسبتی با فاطمه دارهتا اخر مجلس فقط تو فکر بودم
انتظار عشق قسمت24 دو روز مونده بود به عید صبح زود بیدار شدم که برم بهشت زهرا،که شاید داخل عید نتونم برم یه لباس گرم پوشیدم از خونه زدم بیرون رفتم سمت بهشت زهرا اول رفتم سمت گلزار یه کم اونجا نشستم و قرآن خوندم بعد رفتم سمت غسالخونه... - سلام اعظم خانم: سلام هانیه جان... - زهرا خانم نیستن؟ اعظم خانم: پسرش مریض شد نتونست بیاد ،به جاش رقیه جون اومدن... - سلام رقیه خانم خوبین؟ رقیه خانم: سلام دخترم ،شکر ،شما خوبین؟ - خیلی ممنونم رفتم لباسامو عوض کردم شروع کردم به کمک کردن بعد نیم ساعت گوشیم زنگ خورد فاطمه بود .... - سلام عروس خانم خوبی؟ فاطمه: سلام عزیزم مرسی،تو خوبی؟ - نه به خوبی تو؟شوهر جان خوبه؟ فاطمه : اره خوبه شکر میگم بلا الان ما نامحرم شدیم؟ - یعنی چی منظورتو نمیفهمم... فاطمه:تو آقای صالحی رو از کجا میشناسی - صالحی کیه؟ فاطمه: الان تو نمیشناسی ؟ شب عروسیمون دیدیش... - آها آقا مرتضی رو میگی؟ فاطمه: اوه چه زود خودی شدی باهاش ،اسم کوچیکشو میدونی... - عروس خانم،اسمشو نمیدونستم، شادوماد  صداش زد متوجه شدم فاطمه: اررره منم باور کردم،حتمن تو همون کوچه هم عاشقت شده نههه .... - چی گفتی؟ فاطمه: بلا و چی گفتی چیکار کردی با این بدبخت ،خواب و خوراک نداره دیونمون کرده این چند روزه... - واسه چی آخه... فاطمه: واسه جناب العالی دیگه ،عاشقت شده ،میگه میخواد بیاد خاستگاری گفت اول از تو بپرسم،اصلا ازش خوشت میاد یا نه... - فاطمه جون ،میشه بهشون بگی بیاد بهشت زهرا فاطمه: دختر دیونه جای بهتر سراغ نداشتی - نه بگو بیاد همینجا فاطمه : باشه ،نگفتی چیکار کردی که اینجوری مارو از خواب و خوارک انداخته .... - میگم بهت بعدن فاطمه : باشه فعلن با صدای اعظم خانم ،به خودم اومدم اعظم خانم: هانیه جان ، - جانم... اعظم خانم : نمیای کمک - الان میام یه نیم ساعتی گذشت و گوشیم دوباره زنگ خورد، ناشناس بود - بله سلام خانم اخوان ،من صالحی هستم ... - سلام حالتون خوبه؟ مرتضی: ببخشید من بهشت زهرام کجا باید بیام - برین سمت گلزار شهدا منم میام مرتضی: چشم - اعظم خانم میتونم برم اعظم خانم: اره عزیزم برو
انتظار عشق قسمت25 لباسمو عوض کردم رفتم سمت گلزار توی راه فقط داشتم ذکر میگفتم گلزار که رسیدم داشتم دنبال آقا مرتضی میگشتم یه دفعه از پشت یکی گفت: سلام برگشتم آقا مرتضی بود - سلام ،ببخشید دیر کردم آقا مرتضی: نه خواهش میکنم این چه حرفیه - بریم یه جایی بشینیم آقا مرتضی: بله بریم اقا مرتضی جلو تر حرکت میکرد من پشت سرش رفتیم نزدی یه قبر که مدافع حرم بود نشستیم... - خوب من میشنوم (سرش پایین بود و شروع کرد به حرف زدن) آقا مرتضی: نمیدونم باید از کجا شروع کنم من همون شبی که شما رو دیدم و سوارتون کردم ازتون خوشم اومد ،فکر میکردم شاید یه حس من به شما گناه باشه... اما وقتی اون شب عروسی اقا رضا شما رو دیدم ،فهمیدم این یه نشونه اس که من شما رو دوباره دیدم و فهمیدم حسی که به شما دارم حس گناه نیست ، میخواستم اگه شما واقعن راضی باشین با مادرم بیایم خدمت خانواده تون اگر نه زحمت کم کنم... -شما از زندگی من هیچی نمیدونین ،من الان چند ماهه که این شکلی ام،شایدم یه روزی از اینی که هستم خسته بشم دوباره برگردم به هانیه قبلی که بودم ... آقا مرتضی: من از گذشتتون با خبرم و اصلا برام گذشتتون مهم نیست ترسی که اون شب من توی چشماتون دیدم و کاری که الان دارین انجام میدین مطمئنم هیچ وقت به سابق بر نمیگردین ( ای فاطمه دهن لحق کل زندگیمو گذاشت کف دست این آقا بی اجازه ) - یه مسأله خیلی مهم تر، پدرمه اینکه مطمئنم راضی نمیشه به این وصلت آقا مرتضی : توکلتون به خدا باشه ،شما راضی باشین بقیه اشو بسپریم دست خدا... اگه قسمت باشه باهم ازدواج کنیم هیچکس نمیتونه مانع بشه ... ( بلند شدم ) - اگه با من کاری ندارین من دیگه برم آقا مرتضی: اگه جایی میخواین برین برسونمتون؟ - فاطمه جون بهتون نگفته من میام بهشت زهرا واسه چی؟ آقا مرتضی: بله گفتن - شما مشکلی با این کارم ندارین؟ آقایون نسبت به این چیزا حساس اند... آقا مرتضی : نه چرا باید مشکلی داشته باشم،خیلی هم تحسینتون میکنم بابت این کار -  من برم به کارم برسم آقا مرتضی: فقط یه چیزی ،شماره خونتونو میدین به مادرم بگم با مادرتون صحبت کنه؟ - صبر کنین بهتون خبر میدم ، اول باید خودم صحبت کنم باهاشون بعدا مادرتون تماس بگیرن... آقا مرتضی : چشم ،منتظر میمونم - خیلی ممنونم،فعلن آقا مرتضی: در امان خدا
انتظار عشق قسمت26 اینقدر فکرم مشغول شده بود دیگه غسالخونه نرفتم دربست گرفتم رفتم خونه مامان تو پذیرایی نشسته بود - سلام مامان: سلام عزیزم - مامان ،حامد کجاست؟ مامان: تو اتاقش ،هانیه جان ما ناهارمونو خوردیم،غذای تو رو هم گذاشتم روی میز برو بخور... - دستتون درد نکنه،من سیرم  نمیخورم از پله ها رفتم بالا ،پشت در اتاق حامد ایستادم یه نفس عمیق کشیدم و یه بسم الله گفتم درو باز کردم... حامد: یعنی تو هنوز یاد نگرفتی باید در بزنی ،شاید من لخت بودم حاج خانم... ببخشید داداش حواسم نبود... - حامد ،میخوام باهات حرف بزنم حامد: اینجور تو با این سرو شکل اومدی خونه ،مشخصه یه گندی زدی میخوای من جمعش کنم -یکی ازم خاستگاری کرده ( شروع کرد به بلند خندیدن ) - هیییس دیووونه چه خبرته ؟ حامد: آخه کی اومده عاشق تو دیونه شده - بی مزه ،مثلا اومدیم از داداشمون کمک بگیریم ... حامد: خوب حالا من باید چیکار کنم ؟ تحقیق کنم در مورد پسره... - میخوام با بابا صحبت کنی بیان خاستگاری حامد: خوب بیاد مگه کسی جلوشو گرفته... - این آقا ازلحاظ مالی با ما خیلی فاصله دارن ،میدونم اگه بیاد بابا اجازه نمیده حامد: پس صبر کن من اول برم ببینم کیه ؟ چیکارس؟ اگه خوب بود با بابا صحبت کنم... - باشه ،قربونت برم... حامد: هانیه بدهکاریات داره بیشتر میشه هااا - الهی فدای مهربونیات بشم من.... رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم روی تختم دراز کشیدم ،من که اصلا این اقا رو نمیشناسم گوشیمو از کیفم درآوردم شماره فاطمه رو گرفتم - الو فاطمه فاطمه: به عروس آینده چه طوری؟ - یعنی چیز دیگه ای نبود به این اقا بگی؟ یعنی هرکس اومد خواستگاری کرد هرچی میدونی بهش بگی... فاطمه: عزیزم من فقط گفتنش و برای تو آسون کردم ،تازه آقا مرتضی اینقدر آقاست که اصلا به حرفام هیچ اعتنایی نکرد ،گفت گذشته برام مهم نیس... - میگم این اقا مرتضی چیکاره اس؟ فاطمه: تو ارتش کار میکنه ،فرمانده آقا رضا ست... - یعنی اقا مرتضی هم میره سوریه؟ فاطمه: اره دیگه بیشتر موقع ها میره ،دوتا داداشاش هم میرن سوریه.... - والان من چیکار کنم؟ فاطمه: چیو چیکار کنی؟ - خوب من دلم اصلا نمیخواد بره سوریه... فاطمه ،آقا رضا کی باید بره ؟ فاطمه: بعد عید انشاءالله... - وایی ،یعنی آقا مرتضی هم باید بره فاطمه: نمیدونم والا من - باشه ،فعلن کاری نداری فاطمه،: عع نگفتی چی شد؟ - گفتم اول با بابا و مامان صحبت کنم راضی شدن بگم بیان فاطمه: انشاءالله هر چی قسمته همون بشه - ان شاءالله ،فعلن
منتظران گناه نمیکنند
این کتاب بهتون کمک می‌کنه به خودشناسی عمیقی از خودت برسی! اگه خودتو درک نمیکنی و راجب خودت کلی سوال داری این کتاب رو بخون.
✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ⚫️ اشک ریختن امام زمان ارواحنا فداه برای امام حسین علیه السلام خطیب بزرگ شیعه مرحوم شیخ عبدالزهرا کعبی می گوید: یک روز بعد از ظهر، وارد صحن مطهر امام حسین سلام الله علیه شدم؛ شخصی در مقابل یکی از حجره های صحن شریف، کتاب های مذهبی می فروخت و من با وی سابقه آشنایی داشتم، چون مرا دید گفت: کتابی دارم که شاید برای شما نافع باشدو در آن اشعاری وجود دارد که زیبنده شما می باشد، و قیمت آن این است که یک بار آن را برایم بخوانی. مرحوم شیخ عبدالزهرا می گوید: آن اشعار- قصیده ابن عرندس حلی - گمشده من بود و مدت ها در جستجوی آن بودم. آن را گرفتم و هنگامی که به خواندن آن مشغول بودم، ناگهان سیدی از بزرگان عرب را دیدم که در برابرم ایستاده است و به اشعارم گوش می دهد وگریه می کند. چون به این بیت رسیدم: 🔹 ایقتل ظمآنا حسین بکربلا 🔹 فی کل عضو من انامله بحر ((چگونه است که حسین ، تشنه در کربلا کشته می شود با آنکه در هر سر انگشت او دریاهایی از سرافرازی توان یافت؟)) گریه آن بزرگوار شدید شد و رو به ضریح امام حسین سلام الله علیه کرد و این بیت را تکرار می نمود و همچون زن جوان مرده می گریست. همین که اشعار را به پایان رساندم، دیگر آن بزرگوار را ندیدم. برای دیدن ایشان، از صحن خارج شدم تا شاید آن جناب را بیابم ولی ایشان را ندیدم. به هر کجا رو نمودم، اثری نیافتم. گویا از برابر چشمم غایب شده است. به یقین دانستم او حضرت حجت و امام منتظر ارواحنا فداه بوده است. 📚 ملاقات با امام عصر، ص۳۱۵ 🔹 علامه امینی در کتاب الغدیر جلد ۷ ، صفحه ۱۴ قصیده ابن عرندس را آورده است و فرموده : در میان یاران و اصحاب ما معروف است که در هر مجلسی این قصیده خوانده شود، پیشوای ما امام زمان عج الله تعالی که چشم به راه اوییم و خداوند به زودی در فرجش تعجیل فرماید، در آن مجلس و انجمن تشریف فرما می شوند.
✍ یَا اَسْرَى الرَّغْبَةِ، اَقْصِرُوا، فَاِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْیا لایَرُوعُهُ مِنْها اِلاّ صَریفُ اَنْیابِ الْحِدْثانِ. اَیُّهَا النّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ اَنْفُسِکُمْ تَأْدیبَها، وَ اعْدِلُوا عَنْ ضَراوَةِ عاداتِها. ⚫️اى اسیران هوا و هوس، آرزو‌ها را کوتاه کنید، زیرا مردم دلبسته به دنیا را، جز صداى دندان‌هاى حوادث، از این دنیا نمى‌ترساند، اى مردم، خودتان عهده‌دار ادب کردن خود شوید و نفس را از جرأت بر عادات هلاک‌کننده بازگردانید. 📚نهج البلاغه، حکمت۳۵۹ 🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
() می‌فرمایند: در قیامت مـاری بسیار بزرگ ... بـه نـام "جریـش" سـر خود را از جهنّم بیرون می‌آورد و با صدای بلند فریاد می‌زند: اَلجوُع! اَلجوُع! اَینَ اَهلی؟ اَینَ اهلی؟ گرسنه‌ام! گرسنه‌ام! اهل من كجایند؟ جبرئیل می‌گوید: غذای تو چیست؟ در جواب می‌گوید: 1) کسی که نمازش را ترک کرده است. 2)كسی كه زكات مال را نپرداخته است. 3)شراب خواران 4)كسانی كه عاق والدین شده‌اند. 5)كسی كه در مسجد به كلام دنیا تكلّم نماید. (در مسجد كه محلّ عبادت است، به امور دنیایی بپردازد.) این پنج گروه را، مانند مرغی كه دانه از زمین جمع می‌كند، می‌بلعد و به آتش می‌بر. 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا مْ نماز را اول وقت با توجه بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اطلاع رسانی بسیار زیبای اجتماع خانوادگی حجاب در ورزشگاه صد هزار نفره آزادی از اخبار ساعت۲۲ شبکه سه سیما..... 🇮🇷 وعده ما چهارم مردادماه ورزشگاه صد هزار نفره آزادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین اجتماع دختران انقلاب ساعت۱۶:۳۰ در ورزشگاه صـد هزار نفره آزادی ❤️همراه با اهدای روسـری متبرک به حرم اباعبدالله الحسین(ع) 🏴 و همراه با پذیرایی موکب های اربعینی
ماه محرم، خانه‌ی هرکدام از همسایه‌ها یا فامیل که روضه بود، خودم را می‌رساندم و شیرخوردن محمدحسین را طوری تنظیم می‌کردم که توی روضه باشم. دلم می‌خواست مِهر امام حسین (ع) با شیری که می‌خورد به جانش نفوذ کند و گوش‌هایش صدای روضه و گریه برای اهل کربلا را بشنود. هر بار هم که در خانه شیرش می‌دادم، برایش روضه‌هایی را که آقای کافی خوانده بود و من حفظ بودم، زمزمه می‌کردم. 💠 ❤️
منتظران گناه نمیکنند
اطلاع رسانی بسیار زیبای اجتماع خانوادگی حجاب #دختران_انقلاب در ورزشگاه صد هزار نفره آزادی از اخبار س
دنیا به تتن تتن تتن افتاده یعنی به سراشیبی تن افتاده در کوچه ابتذال دنیا شیطان با وسوسه در کمین زن افتاده
چادر نه ، تجلی «خدا – پیوندی»ست تنپوش وقار و عزت و فرمندی‌ست شکرانه عصمت و زکات حسن است از بندگی خدا، رضایت‌مندی ست
چادر نه، حریری از بهشت است، آری آیینه نور و سوره بیداری فصلی ز فروغ آفتاب زهراست این چادر روشنی که بر سر داری
در عشق، تو اقتدا به زهرا کردی صد پنجره نور، بر جهان وا کردی آرامش و رستگاری دنیا را در خیمه چادرت مهیا کردی
آینه بی حجاب، به طبع گیرد غبار / خوش بود آئینه را، پرده بر آن داشتن منع تماشاچیان، گر نکند باغبان / می نتواند به باغ، سرو روان داشتن .. غنچه به باغ ایمن است، تا بود اندر حجاب / آفت جان و دل است، چهره عیان داشتن
💐 امر به توبه از جانب ولی عصر حضرت حجت (روحی فداه) در نامه ای به شیخ مفید میفرماید: سعی کنید اعمال شما (شیعیان) طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید، بترسید و دوری کنید. 🍃🌷 امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و دیگر در آن هنگام توبه فایده‌ای ندارد و سودی نبخشد. 🍃🌷 عدم التزام به دستورات ما، موجب می‌شود که بدون توبه از دنیا بروند و دیگر ندامت و پشیمانی نفعی نخواهد داشت. 🌹 منابع: 📗 1) احتجاج، ج2، ص597 📗 📒 2) بحارالانوار، ج3، ص175 📒 کنیم
🌱🌸قال رسول‌الله «صلي‌الله‌عليه‌وآله» مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ ذُرِّيَّتَهُمَا مُخْلِصاً لَمْ‏ تَلْفَحِ‏ النَّارُ وَجْهَهُ‏ وَ لَوْ كَانَتْ ذُنُوبُهُ بِعَدَدِ رَمْلِ عَالِجٍ إِلَّا أَنْ يَكُونَ ذَنْبُهُ ذَنْباً يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِيمَان‏ هر كسى كه حسن و حسين «صلوات‌الله‌علیهما» و ذريّه اين دو را خالصانه داشته باشد، آتش دوزخ هرگز صورتش را نسوزاند اگر چه گناهان آنها به مقدار ريگ‌هاى بيابان باشد مگر آنكه گناهانشان ايشان را از ايمان خارج كرده باشند 📚 «بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۱۰۷، ص:۱۰»
خداوند روزی به موسی گفت: برو بدترين بنده مرا بياور .. موسی رفت يكی از گناهكارهای درجه يك را پيدا كرد و وقتی ميخواست با خود ببرد، گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد و من فكر كنم كه اين بنده ی گناهكار مي باشد، رهايش كرد. رفت دزدی را گرفت تا ببرد نزد خود گفت .. نكند اين بنده خاص خدا باشد و توبه كرده و خدا او را بخشيده باشد رهایش  كرد. هر كسی را میگرفت با چنين فرضيات و داوريهائی آزادش مینمود؛ آخر دست خالی پيش خدا رفت. خدا گفت: ای موسی دست خالی آمدی؟ موسی گفت: هرچه گشتم بدتر از خودم پيدا نكردم .. خدا گفت: ای موسی هرآئينه اگر غير از اين كرده بودی از پيغمبري عزل ميشدي دیگران و چطور و با چه عینکی میبینید ؟ گنه کار و پر عیب .... ؟ شاید اولین قدم خودسازی تغییر دیدگاهمون نسبت به دیگران باشه دیگران و قضاوت نکنیم به همه احترام بزاریم هوای هم رو داشته باشیم کی میدونه بهترین و بدترین بنده خدا کیه؟؟ شاید همونی که فکر می‌کنیم بده، عاقبتش از ما خیلی بهتر بشه و ما نیازمند یک دعا از طرف اون شخص باشیم .
022A.mp3
333.4K
🔊 صــوت_شهــدایے 🌷 امر بہ معروف و نهے از منکرو خودسازی...
برنامه‌ی خودسازی شهید صدرزاده س ! خدایی اصلا تو فاز خودسازی و این صوبتا هستیم؟! چقدر حواسمون به رفتارمونه؟!
یه شهید هیچ‌وقت دل نمیشکنه .. یه شهید هیچ‌وقت مسیرشو کج نمیکنه .. یه شهید رفیقش حسین و مهدیِ فاطمه‌اس ..! میخوای مثلِ شهدا بشی؟! خب بسم‌الله
قیافه و مُد برات مهم نباشه ؛ مثل محمد هادی ذوالفقاری ! از پول و ثروت و جونیت میتونی بگذری؟! مثلِ احمد مشلب‌و بابک نوری‌هریس ! از عشقت چی؟ میتونی مثلِ محسن حججی و محمدحسین محمدخانی از عشقت بگذری؟
میتونی مثل آرمان علی‌وردی تا آخرین لحظه تو دل دشمن پای امام و رهبرت وایسی؟! حتی جون و جوونیتو فدای آقات کنی؟! میتونی مثلِ روح‌الله عجمیان اهل حب دنیا نباشی و جوونیتو فدایِ کشور و دینت کنی؟! میتونی مثل دانیال رضا‌زاده از عشق و آیندت بگذری و نزاری خم به ابروی هموطنات بیاد؟! میتونی فدایی باشی؟
بیا و به خودت و امام زمانت قول بده از این به بعد دورترین فاصله‌رو با گناه داشته باشی ! بیا و به خودت و امام زمانت قول بده دهنتو گِل بگیری اونجا که می‌خواد به دروغ واشه ! اصلا خلاصه بگم؟ بیا و به خودت و امام زمانت قول بده بخاطرِ لبخند رضات مولات چشماتو بدزدی وقتی به نامحرم میخوره ..