ما همون نوکر اول محرمیم ها ارباب:) صد تا محرم و صفر هم بیاد و بره... باز نوکرتیم ارباب:)

فکر نکنی صفر تموم شد ما هم تموم شدیما... محرم و صفر بهانست... و گرنه هر روز و شب اسمت سر در دلمونه(:

ما نوکر پاره وقت نیستیم دو ماه بیایم تو دستگاهت.‌.. بعد مرخصی بگیریم تا محرم و صفر بعدی... نه حسین جان... تمام وقت در خدمتتیم.. !(:

محرم و صفر و ربیع و جمادی،چه فرقی می‌کنه؟! وقتی تو تقویم دل ما هر دوازده ماهِ سال اسم حسین(ع) حک شده:)

حالا که لباس مشکی هارو در میاریم... زرنگ باشیم... از فرصت استفاده کنیم سیاهی های دلمونو هم در بیاریم... خشم و کینه و هم بریزیم بیرون... حرص و طمع و هم بریزیم بیرون... دنیا طلبی و شهوت و بریزیم بیرون... و... فقط اینطور نباشه ک ظاهراً و تغییر بدی و باطنت دست نخورده مونده باشه ها...!

اصلأ هدف ما از نوکری این بود که آدم بهتری بشیم... تغییر کنیم اونی که امام حسین میخواد بشیم دست خالی نرو... با خودت یچی ببر...

خلاصه ک از ما گفتن... حیف ست در مجلس امام حسین «یا ابا عبدالله» بگویی بعد برگردی و یکذره هم تغییر نکنی... !

ناشناس: + خود را وبال گردن مردم نمی‌کنیم ترجیح می‌دهیم تقاضایمان کنند _ عزت نفس! ++++

+عاقبت از رفتنت روزی پشیمان می‌شوی راه برگشتن برای خود چرا نگذاشتی؟ _به قول دکتر انوشه خودت رو جایی خرج کن که بیارزه وقتی میگم خودت یعنی وقتت، انرژیت، احساساتت! چون همه لیاقت انرژی شما رو ندارن !(:

باران همه شب ز دیده ام می‌بارد...(: دلم برا اینهمه خوش خط بودنش ضعف می‌ره 😍 خیییلی خوبه استاد خوش خط باشه هااا بخدا یه نعمتیه... معمولا اساتید خط هاشون در هم و تو هم تو همه😄 ولی این بنده خدا هر چی می‌نویسه ما با گوش جان میشنویم...😄 #استاد #خوشبختی #خوش_خطی

یه موتور گازی داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین🙂💔 مثل فࢪشتھ @hdsdvhydchrdcb

قصه از همون جایی شروع شد ڪه رفیق شدیم تو روضه‌َت... سربند رو سر همدیگه بستیمو شدیم عبد رقیه‌َت❤️