1_31929531.mp3
3.52M
✼🍃🎀🎀🍃✼تواشیح ونماهنگ زیبای حضرت مهدی
🌺💖🌺💖
یه پرنده دوست داره🌼
آسمون آبی باشه🌼
روزای خوب خدا🌼
صاف و آفتابی باشه🌼
یه پرنده دوست داره🌼
خوب و مهربون باشه🌼
شب پیش ستاره ها🌼
روز تو آسمون باشه🌼
یه پرنده دوست داره🌼
تو دلا غم نباشه🌼
لبا پرخنده باشه🌼
درد و ماتم نباشه🌼
یه پرنده دوست داره🌼
رو زمین جنگ نباشه🌼
همه دل ها شاد باشن🌼
هیچ دلی تنگ نباشه🌼
یه پرنده دوست داره🌼
قفسش باز بمونه🌼
از قفس فرار کنه🌼
راحت آواز بخونه🌼
🔺 رابطه والدین با کودک مثل خورشید با زمین است، این فاصله نه باید کم باشد که بسوزاند و نه زیاد که یخ بزند ...
🌞🌞🌞🌥🌥🌥
ترفندهایی برای ساکت کردن کلاس😊👇
وانمود کنند دهان پر هست😶
این روش برای کودکان مهدکودک و پیش دبستانی و کلاس اول ابتدایی خیلی موثر هست و علاوه بر ساکت کردن کلاس یک روش برای تقویت هماهنگی هست.
از بچهها بخواهید وانمود کنند که دهانشان پر و خوراکی در دهانشان هست و مشغول جویدن شوند.
مثلا بگویید ” من سیب دارم میخورم” لپهایتان را باد کنید و از بچهها بخواهید از شما تقلید کنند
همه لپها باد میشه و اینطوری در عرض چند ثانیه همه کلاس ساکت میشود.
و شما سریع فعالیتی که قصد انجام آنرا داشتید، شروع کنید
💖💖💖💖💖
به بچه ها کار بدهید و در مقابل انجام کار ذوق کنید...
❗️نه جایزه بخرید و
❗️نه آفرین بگویید...
حتی اگر شده کار بیهوده به آنها بدهید...
ولی وقتی انجام می دهند ذوق کنید!!!
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
زبان آموزي
گوش- بيني- دهان- لب – دندان- زبان- چشم- ابرو- مژه- پوست- بيمار- ميکروب- مسواک- خمير دندان- حوله- صابون- دکتر- دارو- نسخه
مفاهيم علوم و رياضي
علوم- مقايسه آب سالم با آب آلوده
رياضي - مفاهيم، روي،زير،کنار،ميان
#واحدکار_بهداشت
💖🌺💖🌺💖🌺💖🍀🍀
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی میکرد .
یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد .
خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد .
او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان ، بچههایم گرسنه هستند. ممکن است یکی از هویجهایت را به من بدهی؟”
خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد . موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود.
سپس خرگوش به خانم خوک رسید. خانم خوک به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان، داشتم به بازار میرفتم تا برای بچههایم هویج بخرم، خیلی خسته شدهام و هنوز هم به بازار نرسیدهام . ممکن است یکی از هویجهایت را به من بدهی ؟ ”
خرگوش یکی دیگر از هویجهایش را به خانم خوک داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود .
اینبار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان، آیا تو میدانی که هویج برای بینایی چشم مفید است؟ آیا یکی از هویجهایت را به من می دهی؟ ”
خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویجها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت .
او از جلو خانهی مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت :
“خرگوش مهربان، زمستان در راه است. چند روز دیگر جوجههایم به دنیا میآیند و من هنوز هیچ لباسی برایشان آماده نکرده ام . ممکن است این هویج را به من بدهی ؟ اگر روی تخم هایم بنشینم حتما جوجه های بیشتری به دنیا خواهم آور”.
خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد .
آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید . هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با خود فکر میکرد که برای ناهار چه غذایی بپزد، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد .
خرگوش مهربان پرسید : “چه کسی پشت در است ؟”
صدایی شنید، “سلام، ما هستیم، آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی، مرغی خانم ”
خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد. آنها گفتند :
“امروز تو هویجهایت را به ما دادی . ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم”.
خرگوش که خیلی خوشحال شده بود، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید :
“چه غذایی پخته اید ؟”
همه با هم گفتند : ” سوپ هویج
سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند.🍲🍲🍲
💕💕
فراموش نکنید که این اشتباه بزرگی ست که در هر جمعی از نگرانی خود در رابطه با کم رویی و خجالتی بودن فرزندمان سخن بگویید .
بازگو کردن این مسئله به طور مداوم، این ذهنیت را برای فرزندتان ایجاد می کند که مشکل او بسیار مهلک و لاینحل است.
او را به خاطر عدم روابط اجتماعی صحیح اش مورد مواخذه قرار ندهید.
به جای سرزنش سعی کنید ، راهکار صحیح برای حل مشکل پیدا کنید .
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
بازی حافظه
بر روی یکسری کارت نقاشی صابون، مسواک، ناخن گیر، گل سر، دهانشویه … بکشید و بر روی یکسری دیگر از کارتها نقاشی دست، دندان، ناخن، سر، دهان… بکشید.همه کارتها را به پشت بچینید و بخواهید هر نوبت دو تا از کارتها را بچهها برداشته و اگر عکسها با هم متناسب بوند به رو بگذارند در غیر اینصورت سر همان جایی که برداشتند دوباره به پشت بگذارند.در این بازی حافظه دقت کودکان تقویت میشود و در کنارش با کاربرد وسایل بهداشتی آشنا میشوند.
#واحدکار_بهداشت
💖🍀💖🍀💖🍀
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
این جملات را هرگز به کودکان نگوییم (۱)
میذارمت و میرم!
اگر فرزندتان به شیشه ی اسباب بازی فروشی چسبیده و شما را معطل کرده ، او را از رها کردنش نترسانید.
بگویید 《یا با من بیا یا دستت رو میگیرم و با خودم میبرم》
نا امنی در کودک موجب ترس میشود.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
#داستان
دلاور کوچک ( داستان #شهيد_فهميده )
يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربان هيچكس نبود.
در آن سالهايي كه شاه ستمگر در كشور ما حكومت مي كرد در يك شهر كوچك به اسم قم پسري زندگي مي كرد كه اسمش محمد حسين بود.
پسري كه بر خلاف پسرهاي همسن و سال خودش دنياي ديگري داشت كه ماجراهاي مهمي برايش اتفاق مي افتاد و حسين قصه ما دنياي متفاوتي داشت. محمد حسين پسر شجاع و فعال خوش اخلاق و خنده رويي بود و هميشه به همه كمك مي كرد و اينقدر پسر خوبي بود كه همه از او راضي بودند و دوستش داشتند. علاقه شديدي به مدرسه رفتن و مطالعه داشت و با اينكه هنوز به سن تكليف نرسيده بود نماز مي خواند. محمد حسين با تمام كوچكيش امام خميني را دوست داشت و هر وقت امام صحبت مي كرد به صحبتهاي امام با دقت گوش مي كرد و آنقدر امام را دوست داشت كه مي گفت امام هر چه بگويد حاضرم انجام دهم.
محمد حسين از همان دوران كودكي در مغازه كنار پدرش كار مي كرد و از اين طريق حرفها و اعلاميه هاي امام را به دست مردم و دوستانش مي رساند حتي بعضي وقتها با بچه هاي محل قرار مي گذاشت كه رأس ساعت خاصي از خانه ها بيرون بيايند و شعار مرگ بر شاه و درود بر خميني سر دهند. بعد از اينكه انقلاب پيروز شد كشور عراق به ايران حمله كرد و بين كشور ما و عراق يك جنگ طولاني اتفاق افتاد. جنگي كه دشمن مي خواست وارد خاك كشور و خانه هايمان شود و آنها را از ما بگيرد. به همين خاطر محمد حسين كه مثل شما دانش آموز بود وقتي ديد دشمن به كشور حمله مي كند به جاي درس خواندن تصميم گرفت به جنگ با دشمنان برود. چون دلش نمي خواست دشمن وارد كشورش بشود.
اما چون خيلي كوچك بود هيچ كس اجازه رفتن به جبهه را به او نمي داد تا اينكه با اصرار زياد توانست با گروهي كه به جبهه مي روند به مدت يك هفته به جبهه سفر كند.
اما توي جبهه وقتي فرمانده اين پسر كوچك را ديد فوراً دستور داد او را هر چه سريع تر ببرند و به خانواده اش تحويل دهند تا مبادا برايش اتفاقي بيفتد. دو نفر از رزمنده ها او را به شهر آوردند و به مادرش تحويل دادند و از او خواستند قول بدهد كه ديگر به جبهه باز نگردد. ولي محمد حسين كه پسر شجاعي بود گفت من نمي توانم به شما قول دروغ بدهم چون من بازهم به جبهه خواهم برگشت. بعد از چند روز محمد حسين همانطور كه گفته بود دوباره به جبهه برگشت . با وجود اينكه فرماندهان با بودن او در جبهه مخالفت مي كردند ولي وقتي شجاعت و توانايي او را ديدند و فهميدند فرستادن او به خانه فايده اي ندارد تصميم گرفتند قبول كنند كه در جبهه بمانند.
از اين به بعد محمد حسين به همراه دوستش محمد رضا شمس در يك سنگر قرار داشتند تا اينكه در حمله عراقيها به خرمشهر محاصره مي شوند در اين درگيري دوست محمد حسين زخمي مي شود و محمد حسين دوستش را با سختي و زحمت زياد به پشت خط جبهه مي رساند و خودش دوباره به سنگر بر مي گردد تا با عراقي ها بجنگد كه متوجه مي شود تانكهاي عراقي رزمندگان را مورد هدف قرار دادند محمد حسين با ديدن اين صحنه چند نارنجك به كمرش مي بندد و با چند نارنجك در دستش به طرف تانكهاي دشمن حركت مي كند. همين طور كه داشت با سرعت جلو مي رفت يك تير به پايش خورد و مجروح شد اما زخم گلوله نمي تواند از اراده او جلوگيري كند و بدون هيچ ترسي از لابه لاي تيرهايي كه از دو طرف به سوي او مي آمدند خودش را به تانك رسانيد و آن را منفجر ساخت و خود نيز به شهادت رسيد و دشمن هم با ديدن انفجار تانك از شدت ترس تانكها را رها و فرار كردند و دوستان محمد حسين نجات پيدا كردند او كار بزرگي كرد و با اين كار بزرگ نامش براي هميشه زنده ماند.
« و امام درباره اين شهيد فرزانه فرموده اند رهبر ما آن طفل 13 ساله اي است كه با قلب كوچك خود با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت.
◼️
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d