عمو نوروز چه ماهی
این روزا توی راهی
همسفرت بلبله
توی دستات سنبله
هرجا قدم میذاری
گل و گیاه میکاری
شور و نشاط میاری
نقل و نبات میاری
عمو نوروز چه ماهی
این روزا توی راهی
با نفس گرم تو
زندگی زیبا میشه
تو خونه های مردم
هلهله برپا میشه
پرستو برمیگرده
از راه دور به لونه
کنار گل میشینه
آواز شاد میخونه
شعر عمو نوروز چه ماهی
#قصه_متنی
تمیزی چه خوبه
یك روز كلاغ كوچولو روی شاخهی درختی نشسته بود كه یكدفعه دید كلاغ خالخالی ناراحت روی شاخهی یك درخت دیگر نشسته است. كلاغ كوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خالخالی جون؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» خالخالی با ناراحتی سرش را تكان داد و گفت:« آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی كلاغها و پرهامو مرتب و كوتاه كنه. مامانم چندبار گفت: خالخالی، بیا پنجههاتو تمیز كنم، اما منكه داشتم پروانهها را تماشا میكردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!»
🔹🔸🔹🔸🔹
كلاغ كوچولو گفت:« لابد برای همینه كه دُمتم تمیز نكردی؟» خالخالی با تعجب پرسید؟«دُممو تو از كجا دیدی؟!» كلاغ كوچولو خندید و جواب داد: « آخه از اون روز كه افتادی تو گِلا، هنوز دُمت گِلیه!» خالخالی كه خیلی ناراحت بود شروع كرد با نوكش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!» كلاغ كوچولو گفت: «لابد حمومم نكردی!» خالخالی گفت: «اونم یادم رفت!»
« تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»
🔹🔸🔹🔸🔹
درهمین موقع خانم كلاغه كه مربی مهدكودك كلاغها بود پر زد و آمد كنار آنها نشست. نگاهی به خالخالی كرد و پرسید:« خب جوجههای من چرا اینجا نشستین، مگه نمیخواین بشینین روی درخت مهدكودك تا درسمون رو شروع كنیم؟» كلاغ كوچولو گفت: « آخه...آخه...» بعد سرش را پایین انداخت. خانم كلاغه كه متوجه موضوع شده بود، گفت: «میخواستم در مورد بهداشت براتون صحبت كنم... تو خالخالی میدونی ما كلاغها چهجوری باید تمیز باشیم؟»
🔹🔸🔹🔸🔹
خالخالی جواب داد:«بله خانم كلاغه، باید حموم كنیم، ناخن پنجههامونو بگیریم، همیشه بعد از خوردن غذا منقارمون رو تمیز كنیم، عین آدما كه مسواك میزنن، پرهامونو مرتب و كوتاه كنیم.»
كلاغ كوچولو دنبالهی حرف خال خالی رو گرفت و گفت:«مثله آدما كه موهاشونو كوتاه میكنن و شونه میزنن.»
🔹🔸🔹🔸🔹
خانم كلاغه گفت:«آفرین آفرین... خوشحالم كه همه چی رو بلدی... پس من میرم به كلاغای دیگه یاد بدم.»
همینكه خانم كلاغه خواست پرواز كند و برود، كلاغ كوچولو گفت:«صبر كنین خانم كلاغه. منم میام،»...خالخالی هم گفت:«منم میام... اما ...» خانم كلاغه پرسید:« اما چی؟» خالخالی خندید و جواب داد: «بعد از اینكه همهی اون چیزایی كه گفتم، خودم انجام دادم!...»
خانم كلاغه خندید و با بالش سرخال خالی رو نوازش كرد و گفت:«پس زود باش كه همهی جوجه كلاغها منتظرن!»
🔹🔸🔹🔸🔹
خالخالی به سرعت پری زد و رفت تا خودشو تمیز بكنه، صدای قارقارش به گوش میرسید كه میگفت: « تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!» ا
🌺💖🌺💖🌺💖🍀🍀🍀🍀
191.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹دین خدا زهمت او جان گرفته است
🍃🌹زن با نگاه فاطمه عنوان گرفته است
🍃🌹زیباترین نمایش تابان روزگار
🍃🌹زهراست آنکه مانده در اذهان روزگار . .
.
🍃🌹پیشاپیش ولادت با سعادت
🍃🌹حضرت فاطمه (س) و روز مادر
🍃🌹بر شما مبارک
💕💕
در خانوادههايي که تنبيه اَعم از فيزيکي و رواني وجود دارد،
زمينهای براي خشم و عصبانيت فراهم ميشود،
زيرا بچهها هر اندازه که خود را مقصر بدانند و هر اندازه که پدر و مادر را خوب و مهربان بدانند هميشه تنبيهِ آنها را عصبانيت تلقي ميکنند و تنبيه پدر و مادر هميشه نشانه ای از خشم و عصباني شدن دارد .
در نتيجه چون کودک، پدر و مادر را تا مرز ستايش و نيايش دوست دارد و به آنها توجه ميکند و از آنها ميآموزد به خصوص آن زمانيکه موضوع جدي و مهم است و کودک را براي رسيدن به هدفهايش کمک ميکند، مانند آنها خواهد شد.
بنابراين بسياري از ما خشم را از خانه و خانواده آموختهايم.....
همسایه
ماه در آسمان به ستاره ها چشمک می زند. فرشته ها بین ستاره ها بدو بدو می کنند.
آن ها خیلی خوش حالند. چون کلی دعا از روی زمین جمع کردند.
یکی از فرشته ها به ماه می گوید: بیش تر دعاها برای یه مادر مهربونه. اون چهارتا بچه داره.
ماه پرسید: تو از کجا فهمیدی؟
فرشته گفت: من از این بالا خونشون رو دیدم. حسن پسر بزرگ و شجاع اون مادر، از خواب بیدار شد و صدای مادرش را شنید که دست هایش بالاست و برای فاطمه، سکینه، خدیجه، سلمان، مقداد، ابوذر و کلی اسم های دیگه دعا می کنه. نمازش که تمام شد، حسن پیش مادرش رفت.
مادر مهربونش مثل همه ی مادرهای دنیا، حسن را خیلی محکم بغل کرد و بوسید.
حسن پرسید: چرا برای همسایه ها دعا کردی و هیچی برای خودت نخواستی؟
مادر مهربونش، طوری لبخند زد که من از میان ستاره ها صدای قلبش رو شنیدم که می گفت: من دلم نمیاد برای خودم چیزی از خدا بخوام. آن قدر همسایه پیش خدا مهمه که پدرم گفتند: الجار ثم الدار.
ماه که دلش آب شده بود، پرسید: اسم اون مادر مهربون چیه؟
فرشته از بس که مادر را دوست داشت، لپ هایش گل انداخت و گفت: حضرت زهرا (س) دختر پیامبر مهربان (ص).
ماه از خوش حالی برقی زد و تصمیم گرفت این داستان را وقتی از کنار خورشید می گذرد، تعریف کند.
🌺💖🌺💖🌺💖🌺💖