#داستان_کودکانه
🐍🐍🐍🐍
عصام کو؟
جیغ جیغو از سوراخ تپه اش آمد بیرون. دو زانو نشست روی زمین و با دست های پشمالویش این طرف را گشت، آن طرف را گشت.
چشم های جیغ جیغو ضعیف بود. خوب نمی دید. یک دفعه از خوش حالی جیغ کشید: پیدا کردم. عصام رو پیدا کردم.
عصا که یک مار دراز خاکی بود، فیشی کرد و گفت: فیش، نیش می زنم نیش. چی داری می گی واسه خودت؟ ولم کن بذار برم و خزید و رفت.
جیغ جیغو با پوزه درازش بو کشید. یک دفعه با خوش حالی جیغ کشید: آخ جون عصام رو پیدا کردم. و دم الاغ راکه مثل سیخ شده بود کشید.
الاغ عر عری کرد و گفت: چی چی رو عصام رو پیدا کردم، دمم رو ول کن. و یک جفتک جانانه ای پراند.
جیغ جیغو چند متر پرت شد آن طرف و افتاد، روی عصایش . با دم نرم و نازکش روی عصا کشید.
با خوش حال جیغ کشید: خود خودشه. این دیگه عصامه. ارث بابامه.
بعد عصایش را برداشت و عصا عصا را افتاد رفت عروسی دختر خاله اش
تو آسمون، ماه هم خوابیده. 🌛⭐️🌟⭐️🌜
لحافی از ابر، رویش کشیده☁️☁️☁️☁️☁️
از توی جنگل، از اون پایینا
صدایی میاد، صدایی تنها
ماه مهربون، دستش می گیره
یه چتر ابری، تا پایین می ره
لالا لالایی، تق و تق و تاق
دارکوبه بخواب، بی نور چراغ 🐧🐧🐧🐧🐦
لالا لالایی، جیک و جیک و جیک
باید بخوای، گنجشک کوچیک 🐣🐣🐥🐤
لالا لالایی، گردوی غلتون
وقت خوابته، سنجاب شیطون 🐿🐿🐿🐿
لالا لالایی، لالایی لالا
بچه ها شده، وقت خواب حالا
رو بالش نرم، لحاف رنگین
همه ببینید، خوابای شیرین
لالا لالایی
لالا لالایی
#لالایی @morabikodak5159
ای گل گل ھا سلام
مھدی زھرا سلام
آقای مھربونم
دردو بلات به جونم
مکه ای، کربلایی
نميدونم کجایی
اما تا زنده ھستم
منتظرت نشستم
دوستت دارم ھميشه
دلم برات تنگ ميشه
#شعرمهدوی زیباااااا
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d🌺🌼🌺🌼🌷💐🌺🌼🌺🌼🌷.
نام داستان: نون و پنیر و زاغچه:
#داستان_کودکانه
🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥
یکی بود یکی نبود. یک روز صبح زود مامان کلاغه رفت کنار رود. کنار رود یه درخت بود.
نون و پنیر و زاغچه
یک درخت با گردوهای تازه. مامان کلاغه پَر و پَر و پَر زد. به هر کدام از شاخه هایش سر زد. بعد شروع کرد به چیدن گردوها.
مامان کلاغه گفت: یه قارتا، دو قارتا، سه قارتا. فکر کنم برای صبحانه زاغچه کافی باشه.
سپس به لانه اش رفت. بَنگ و بَنگ و بَنگ با یک سنگ شروع به شکستن گردوها کرد. بعد هم زاغچه را صدا کرد.
مامان کلاغه نان و پنیر و گردو را پیش زاغچه آورد، اما زاغچه صبحانه اش را نخورد.
مامان کلاغه گفت: ای قار، ای بی قار! پس حداقل نون و پنیرت را بردار. توی کوله پشتی ات بذار.
زاغچه از لانه بیرون رفت. کم کم بقیه جوجه کلاغ ها از توی باغ بیرون آمدند. آن ها هر روز بعد از خوردن صبحانه کنار رودخانه جمع می شدند تا همگی با هم به مدرسه بروند. یکی از جوجه کلاغ ها گفت: ای دوستان، دوست های مهربان موافقید امروز تا مدرسه مسابقه بدهیم؟
همه جوجه کلاغ ها گفتند: بله، کلاغ جان. قار و قار و قار می شمریم سه بار. کلاغی برنده است که زودتر به مدرسه برسه.
کلاغ ها قار و قار و قار تا سه شمردند. بعد شروع به پرواز کردند.
اما همان اول مسابقه، زاغچه سرش گیج رفت و توی باغچه افتاد. او از پشت گل ها و درخت ها پرواز کلاغ ها را می دید. از طرف دیگر هم صدای قار و قور شکمش را می شنید. یک دفعه یا نان و پنیر توی کوله اش افتاد. او نان و پنیرش را خورد و به پروازش ادامه داد. @morabikodak5159
کاردستی
کلاژ
برش با قیچی. http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
#خلاقیت با مداد رنگی
خلاق باشیم http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
#خلاقیت با مداد رنگی http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
اگه کودک خلاق و شاد میخواییم
باید وسواس در نظم و تمیزی رو کمتر کنیم .
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
#تربیتی
‼️كودك درمانده
"هميشه كارت خرابكاريه"
"هيچ وقت حرفمو گوش نميدي"
"يكبار ازت يه كاری خواستما ببين چكار كردى"
✔️این جملات به كودک درمانده بودن را مي آموزد. ❌❌❌❌
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d💞.