eitaa logo
ایده های جدید مربیان کودک
78.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
10.5هزار ویدیو
1.2هزار فایل
✨ مربیان خلاق، معلمان و مامان های با انگیزه و شاد اینستا: https://instagram.com/morabiyan_kodak?igshid =N مدیر: @Ganjipour کپی مطالب کانال در کانال های خصوصی با صلوات برای شادی روح پدرم♥️ تبلیغات : @tabligsg @Ganjipour
مشاهده در ایتا
دانلود
درمقابل غذا نخوردن فرزند خود آرام باشید به غذا نخوردن اوتوجه نکنید و نگرانی خود را کنترل کنید 👈تافرزند شما متوجه شود که با حربه ی غذا نخوردن نمی تواند توجه شما راجلب کند 🍲🍲🍲🍲🍲🍲
#بازی_هوش #تقویت_دقت_حافظه_دیداری روی صفحه و روی درب بطریها طرحهای همانند بچسبونین واز کودک بخواهین جای گذاری کنه
_داستانهای_کودکانه 🕊  🙇🏻 بچه ها! می خوام براتون یه قصه بگم، خوب گوش کنید. قصه اربعین حسینی! حالا اربعین یعنی چی؟ اربعین یعنی چهل روز بعد از وفات یا شهادت کسی. این مسئله اولین بار در داستان کربلا مطرح شده است. در مورد امام حسین (ع) داستان اربعین مطرح شده و چهل روز بعد از شهادت امام حسین (ع) ما زیارت نامه ی خاصی برای امام می خوانیم. این زیارت را امام صادق (ع) گفته اند که بخوانیم. بچه ها گلم! مومن چند علامت دارد: یکی از آنها خواندن زیارت اربعین است. ثواب زیادی هم داره. روز اربعین ، روزیه که قبر ابا عبدالله الحسین علیه الس لام را زیارت کردن؛ بچه ها! اولین زائران بر قبر ابا عبدالله علیه السلام ، جابر بن انصاری و عطیه هستند. جابر هم از اصحاب رسول خداست و از کسانی است که وقتی امام به کوفه آمد با امام صحبت کرد. او برای زیارت امام حسین (ع) آماده شد. غسل کرد و لباس مرتب پوشید. قبر هم مثل امروز معلوم نبود و صحن و سرا هم نداشت. خاک و بیابان بود. او کنار قبر آمد و قبر را تشخیص داد. در آنجا زیارتنامه را خواند. و به اباعبدالله سلام داد و سه بار الله اکبر گفت و حتی کنار قبر بیهوش شد. وقتی به هوش آمد فریاد زد یا حسین حبیبی (ای حسین عزیزم) یا حسین. بچه های گلم! اهل بیت (ع) هم روز اربعین، مزار امام حسین (ع) را زیارت کردند. بچه ها! یزید، که دشمن دین خدا بود، دستور داد تا اُسرای کربلا رو به مدینه ببرن. برای همین یکی از سربازانش رو مأمور کرد تا اسرا رو به مدینه برسونه. حضرت زینب علیهاالسلام که در میون اسرا بود، از اون مأمور درخواست کرد تا اون ها رو به کربلا ببره تا حضرت زینب و بقیه اهل بیت، بتونن مرقد پاک امام حسین علیه السلام و یارانش رو زیارت کنن. اون مأمور هم قبول کرد و اون ها روز چهلم، یعنی اربعین به کربلارسیدن. پس بچه ها، اربعین روزیه که حضرت زینب و دیگر اسیران بعد از چهل روز که از عاشورا می گذشت، دوباره به کربلا اومدن و مرقد امام حسین علیه السلام و یارانش رو زیارت کردن. در اون روز، حضرت زینب وقتی به مزار برادرش امام حسین علیه السلام رسید، به یاد روز عاشورا افتاد و اشک از چشمانش جاری شد و با برادرش از رنج هایی که کشیده بود، حرف زد و از دست دشمن شکایت کرد. بچه های عزیز! ما هم برای زنده موندنِ نام امام حسین علیه السلام ، هر سال عاشورا و اربعین رو با شکوه بیش تری عزاداری میکنیم.
#کاردستی پاییز
فعالیتی برای حس #لامسه
❤️مادر که باشی بی خیال تر می شوی. ✅بگذار فرزندت، دیوان حافظ نازنینت را پاره کند ✅ بگذار تمام دستمال کاغذی ها را یکی یکی از جعبه بکشد بیرون. بگذار خوش باشد. خنده هایش را عشق است... . ✅بگذار روی دیوار را خط‌خطی کند دیوار مهم تر است یا دل کوچکش؟ پس بخاطر دیوار، ⚠️ دلش راخط‌خطی نکن.
تزیین میوه پاییزی
دقت کنید کودکان بیش فعال کاملا اثر معکوسی دارد و بعد از مدتی به جایی می‌رسید که خودتان از تنبیه بی‌نتیجه‌اش خسته خواهید شد
#کاربرگ_۱۳_آبان
🐰 خرگوشک زیر درخت کاج نشست و با گریه گفت: «توی لانه مان تونل کَندم و مامانم عصبانی شده. با من قهر کرده.» بچه سنجاب گفت: «اگر جای تو بودم...» ولی همین که دید خرگوشک گوش نمی کند، پرید و رفت. خرگوشک باز گریه کرد. بعد اشک هایش را پاک کرد و دنبال بچه سنجاب دوید. 🐰 از او پرسید: «اگر جای من بودی، چه کار می کردی؟» بچه سنجاب گفت: «خُب، لانه مان را پُر از میوه کاج می کردم تا مامانم با من آشتی کند.» خرگوشک زیر درخت کاج برگشت و یک بغل میوه کاج جمع کرد. آن وقت با خودش گفت: «مامانم که این ها را دوست ندارد! پس چه کار کنم؟» 🐰 میوه های کاج را به بچه سنجاب داد و به طرف لانه اش راه افتاد. به بچه کلاغ که رسید، مشکلش را گفت و از او پرسید: «اگر جای من بودی، چه کار می کردی؟» بچه کلاغ گفت: «خُب، یک آواز جدید می ساختم تا خوشحالش کنم؛ این طوری.» و بچه کلاغ چند قارقار بامزه کرد. ولی خرگوشک هرچه سعی کرد نتوانست قارقار کند. آه کشید و گفت: «این طوری که نمی توانم مامانم را خوش حال کنم؟» 🐰 به راهش ادامه داد. به برکه رسید. مشکلش را به بچه قورباغه گفت و پرسید: «تو اگر جای من بودی، چه کار می کردی؟» بچه قورباغه برگ های خشک روی آب را نشان داد و گفت: «خب، این ها را جمع می کردم تا من را ببخشد.» خرگوشک آه کشید و گفت: «من که شنا بلد نیستم. پس چه کار کنم؟» بچه قورباغه گفت: «خب، من از کجا بدانم؟» 🐰 خرگوشک به راهش ادامه داد و با خودش گفت: «این ها که جای من نیستند. خودم باید یک راه پیدا کنم. بهترین راه خرگوشکی.» با این فکر به لانه اش رسید. یواشکی از تونلش، رفت توی اتاق. خاک های تونل را جمع کرد و اتاق را تمیز کرد. بعد پیش مامان خرگوش رفت و گفت: «اگر جای شما بودم...» مامان خرگوش با اخم پرسید: «خب؟» خرگوش دست مامانش را تا اتاقش کشید و گفت: «اگر جای شما بودم، خرگوشک را می بخشیدم. ببین همه جا را تمیز کرده!» 🐰 و همین که مامان خرگوش اخم هایش را باز کرد و خندید، خرگوشک توی بغلش پرید و پرسید: «می توانم تونلم را نگه دارم؟» 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀 http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
تاثیر خوراکی های سالم و غیر سالم http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d