موقعی که برادرم سید غلامرضا میخواست به جبهه اعزام شود جهت بدرقه ایشان به مشهد رفته بودیم من حسین فرزند ایشان را به نزد او بردم و گفتم: برادر جان با فرزندت خداحافظی کن. ایشان بچه را بوسید و گفت: برادر زیاد این بچه را جلو من نیاور و نگذار من با دلبستگی به دنیا به جبهه بروم و میخواهم بدون وابستگی و دلبستگی به آن دنیا بروم.[۱۰]
آدم باید پاک پاک شود، باید حریت پیدا کند. آزادگی و آزادمردی پیدا کند. آن موقع در تمام تاریخ یار اباعبدالله خواهد شد. خانوادههای شهدا خصوصا مادران و پدران شهدا این حریت و آزادگی را داشتند. چطور از فرزندانشان دل کندند؟ آدم از یک لباس یا یک کتابش نمیتواند دل بکند، ماشینش را بدزدند اگر نداند کجاست هر روز خبر میگیرد؛ حال این مادران شهدا چه کشیده اند؟ فرزندانشان را به خاطر اسلام تقدیم کرده اند.
طلاهایش را که داد از درِ ستاد پشتیبانی جنگ، بیرون رفت…جوان، داد زد: حاج خانم … رسید طلاها… !؟ خندید و گفت: دو تا پسرم رو دادم رسید نگرفتم …
اینها عدم وابستگی و دلبستگی است. به خاطر اسلام انسان از عزیزترین عزیزانش بگذرد.
چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم!
مادر شهید، عکس اول را آورد گفت: «این پسر اولم محسن است!» عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن؛ گفت: «این پسر دومم محمد است.» خواست بگوید این پسر سومم… سرش را که بالا آورد، دید شانههای امام (ره) دارد میلرزد… امام خمینی (ره) گریه اش گرفته بود… فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهار تا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم…!
این عشق، این علاقه، این عدم وابستگی به دنیا و این حریت را در کجای تاریخ میتوانیم پیدا کنیم؟ اگر این شهدای عزیز در کربلا بودند امام حسین علیه السلام تنها نمیماند. اگر این شهدای عزیز مدافع حرم بودند آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام «هل من ناصر…» نمیگفت. نشان دادند که بدون دیدن امام معصوم زیر شنیهای تانک رفتند؛ اگر امام معصوم میدیدند چکار میکردند؟
مال دنیا
عربی مال دنیا برای انسان دلبستگی و وابستگی ایجاد میکند. مومن نمیتواند قیام کند، نمیتواند از حق دفاع کند چون وابستگی دارد. «حُبُّ الدنيا رَأسُ كلّ خطيئةٍ».
از حضرت امام داستان زیاد خوانده ام اما تاثیر گذارترین و عجیبترین داستان این است:
شخصی میگوید در آخرین لحظات عمر بابرکت امام رفتم خدمت امام تا ایشان را دلداری بدهم. به امام گفتم آقا، هیچ چی نیست. امام فرمودند از اولش هم هیچی نبوده! الآن هم چیزی نیست! یک شخص چقدر میتواند آزاده باشد و حریت داشته باشد. انگار نه انگار که ولی امر مسلمین است. نائب امام زمان است. رهبر یک کشور است. این عدم دلبستگی به دنیاست.
حاج احمد آقا تعریف میکنند، روزى از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم که جلوى ایوان بیت، یک نرده نصب کنند. وقتى برادران مشغول این کار شدند امام وارد شده و فرمودند: «احمد، چه کار مىکنى؟» عرض کردم براى حفاظت جان على (فرزندم) که خداینکرده به پایین پرت نشود، از برادران خواستهام نردهای جلوى ایوان نصب کنند و این کار مرسومى در همۀ خانههاست. حضرت امام فرمودند: «شیطان از همینجا سراغ آدم مىآید، اول به انسان مىگوید منزل شما احتیاج به نرده دارد، بعد مىگوید رنگ مىخواهد، سپس مىگوید این خانه کوچک است و در شأن شما نیست و خانۀ بزرگتر میخواهید و آرامآرام انسان در دام شیطان مىافتد».[۱۱]
حتی حضرت امام برای یک نرده زدن مواظب است دلبستگی ایجاد نشود شیطان وابستگی درست نکند. وابستگی لحظه مرگ خودش را نشان میدهد.
شخصی داشت از دنیا میرفت. دوستان او به بالینش رفتند و شهادتین را به او تلقین میکردند تا تکرار کند. هر چه شهادتین را میگفتند، او میگفت: «نمی گویم نشکن. نمیگویم نشکن»!بعد از این ماجرا، حال یا آن شخص بهبود یافت یا اینکه او را در خواب دیدند، از او پرسیدند چرا شهادتین را نمیگفتی؟گفت: من آینهای داشتم که بسیار آن را دوست داشتم. وقتی که خواستم شهادتین را بگویم، شیطان با سنگی کنار آن آینه ایستاده بود و میگفت اگر شهادتین را بگویی، آینه را میشکنم. من هم گفتم: «نمی گویم نشکن. نمیگویم نشکن»!
این وابستگی و دلبستگی است که لحظه مرگ خودش را نشان میدهد.
آفات وابستگی
اما این وابستگیها آفات بسیار مهمی برای انسان دارد که در اینجا به دو مورد اشاره میکنیم:
عدم توانایی در گفتن حرف حق:
کسی که وابستگی داشت نمیتواند حرف حق بزند. فرض کنید شخصی معتاد نوشابه خوردن است آیا میتواند از مضرات نوشابه بگوید؟ تا میگویی نوشابه بد است میگوید ول کن بابا بزرگ ما نوشابه میخورد صد سال هم عمر کرد. یا کسی که سیگاری است. اینها وابستگی است. ما اگر وابسته باشیم بخواهیم حرف حق بزنیم، نمیتوانیم.
مرحوم کافی میگفت این که میبینید زبانم دراز است چون دستم جمع است. از مردم پول نمیگیرم، زبانم باز است.
کسی که از مردم پول گرفت نمیتواند زبانش باز باشد. سخنرانی که وابسته مردم شد باید جلو پولدارها خم و راست شود نمیتواند حرف حق بزند. وقتی در خانه یک شرابخوار صحبت میکند نمیتواند از عقوبت شرابخواری صحبت کند. چون وابسته شده است. در خانه یک ثروتمند نمیتواند از مضرات تکبر صحبت کند. کسی که میرود خانه بی نماز صحبت میکند و بنده پول آن بی نماز است نمیتواند از عقوبت ترک نماز صحبت کند. سعی کنیم خودمان را به چیزی وابسته نکنیم. چرا اینقدر بعضیها از این طرف آن طرف قرض میکنند که همیشه وابسته باشند؟
مرحوم ملاعلی کنی رحمت الله علیه یکی از مراجع تقلید زمان ناصرالدین شاه بود.یکی از قراردادهای استعماری دولت ناصرالدین شاه، امتیاز رویتر بود که از ننگین ترین قراردادهای آن زمان به شمار میرفت.مخالفت جمعیتی از مسلمین با رهبری ملاعلی کنی با این قرارداد موجب شد که شاه آن را لغو کرد و نخست وزیر ناصرالدین شاه (میرزا حسین خان سپهسالار) از صدارت برکنار شد.
معروف است که روزی «کامران میرزا» پسر ناصرالدین شاه که وزیر جنگ و حاکم تهران بود به دیدن ملاعلی کنی رفت. ملاعلی به دلیل دردپا نمیتوانست دو زانو بنشیند. از کامران میرزا (که نایب السلطنه نیز بود) عذرخواهی نمود و پایش را دراز کرد.کامران میرزا این حرکت ملاعلی را حمل بر بی اعتنایی کرد. و در حالی که باطنا ناراضی به نظر میرسید. پاسخ داد: اصلا چیز مهمی نیست. من هم درد پا دارم. آنگاه پایش را دراز کرد.حاج ملاعلی که متوجه جسارت کامران میرزا شده بود جواب داد:اگر میبینید من پایم را دراز کرده ام علتش این است که دستم را کوتاه کرده ام. شما دستت را کوتاه کن (یعنی دست درازی به حریم اسلام و حقوق مردم نکن) و پایت را دراز نما. در این صورت من چه حرفی دارم.[۱۲]
وابسته نبودن اصل اساسی حسینیان و عاشورائیان است.
دینم را به دنیایش بفروشم؟!
خلیفه سوم، عثمان دويست اشرفي به دو نفر غلام خود داد و گفت نزد ابوذر برويد و بگویيد عثمان به شما سلام رساند و گفته اين را براي معيشت خود بگيريد. ابوذر فرمود که آيا عثمان به ديگري از مسلمانان، اين مقدار داده؟ گفتند نه. ابوذر فرمود که من يك نفر از مسلمانانم و بر ساير مسلمين زيادتي ندارم كه اين مقدار مال به من بدهد. گفتند عثمان گفته كه اين از خالص مال خودم هست و به خدا سوگند، حلال است.ابوذر فرمود مرا به اين نيازي نيست؛ زيرا من از همه بي نيازترم. گفتند اي ابوذر، ما كه چيزي در خانه ي تو نمي بينيم كه سبب بي نيازي تو باشد. فرمود بلي، در اين ظرف دو قرص نان جو هست كه مرا بي نياز مي كند و در روايت ديگر است كه نظير اين عمل را معاويه با ايشان كرد و پس از اين كه ابوذر نپذيرفت، آن دو غلام گفتند اي ابوذر، معاويه به ما قول داده كه اگر تو اين مال را بپذيری، ما را آزاد كند. پس به خاطر آزادي ما بپذير. فرمود اگر اين مال را بپذيرم، شما از بندگي معاويه آزاد مي شويد ولي من بنده ي او خواهم شد، يعني از اين به بعد، بايد مطابق ميلش رفتار كنم و دينم را به دنيايش بفروشم.[۱۳]
وقتی پول قبول کردم باید گردنم کج باشد. نمیتوانم حرف حق بزنم. بسیاری از کسانی که در کوفه به یاری امام حسین علیه السلام نیامدند وامدار یزیدیان شده بودند. وابسته عبید الله بن زیاد شده بودند. به آنها پول داده بود.
ترس از مرگ:
کسی که وابسته شد از مرگ خیلی میترسد. اما آزادگان جهان از مرگ هیچ ترسی ندارند.
یکی از علمای بزرگ مشهد میرزا جواد آقای تهرانی هستند. در بهشت رضا قسمتی هست به نام میرزا جواد آقای تهرانی. مزار ایشان در آنجاست که سنگ قبر ندارد. وصیت کرده اند برای من سنگ قبر نگذارید. در زمانی که مجاهدین خلق ترور میکردند یکی از آنها به ایشان زنگ میزند میگوید دیگر نبینم از خمینی و انقلاب و … دفاع کنی. اگر دفاع کنی تو را میکشیم. ایشان میگوید من که دفاع میکنم اما اگر میخواهید مرا بکشید من هر روز نیم ساعت قبل اذان صبح از خانه به حرم میروم. خواستید بیایید کسی نیست.
می بینید عدم ترس از مرگ به خاطر عدم دلبستگی به دنیاست.
طیب حاج رضایی در حقیقت حر بود. به هر دو معنا حر بود. هم به خاطر اینکه همچون حر بن یزید ریاحی، طیب نیز توبه کرد و حر انقلاب شد. بدنش پر از خالکوبی بود و… ول توبه کرد.
و هم اینکه حر به معنای آزاده بود. در ماجرای ۱۵ خرداد به او گفتند باید اعلام کنی که از [امام] خمینی [رحمت الله علیه] پول گرفته ام که مردم را به خیابانها بریزم و خود او گفته است که مردم را بکشم.
طیب و قیام ۱۵ خرداد
در روز ۱۵ خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروشها، موجب شد که تظاهرات، با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری نیز داشته باشد.
شهید عراقی، در این باره میگفت: رژیم از طیب توقع داشت که حداقل، جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی طیب این کار را نمیکند. وقتی او را میگیرندو میبرند، از او میخواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریباً مسأله [و مضمون آن فرم] این بوده که آقای خمینی، یک پولی به من داده که بیایم هم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام، مثلاً، یک ۲۵ زار (ریال) داده ام و مردم، این کارها را کرده اند. وقتی میگذارند و میگویند این حرف را بزن، قبول نمیکند. نصیری تهدیدش میکند و این هم به نصیری فحش میدهد»
سید تقی درچه ای نیز میگوید: او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غایله را راه انداخته ام. [اما او در عوض] گفته بود: «من عمر خودم را کرده ام؛ بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود، به کسی که جانشین ولیّ عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است و مرجع تقلید هم هست، تهمت بزنم. من به امام حسین علیه السلام و دستگاه او، خیانت نمیکنم»
آقای ملکی – که از اهالی شهر ری و پدر دو شهید است و هم زمان با مرحوم طیب، زندانی بود- میگفت:« زندانیها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب، دست بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه میآید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم میبندند و مثل ساعت کوک میکنند و دو دست، تحت فشار قرار میگیرد و استخوان سینه، بیرون میزند. عرق از بدن مرحوم طیب میریخت و او را از جلوی ما عبور میدادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب، تمام این سختیها را به جان خرید؛ ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته[است]».[۱۴]
آزاده تمام عیار
او را تحت فشار بسیاری قرار داده بودند تا در حضور امام اعتراف کند که از ایشان برای ایجاد شورشهای خیابانی پول گرفته است. به او گفته بودند: اگر پیش امام بگویی کاری که شما خواسته بودید کردم، فوری آزادت میکنیم، ولی وقتی طیب را پیش امام بردند گفت: «سید تو را به جدت آیا تاکنون مرا دیده ای و به من پول داده ای؟» امام هم گفتند: «نه تو را دیده ام و نه به تو پولی داده ام. ولی الحق که تو یک آزاده ی تمام عیاری.» روزهای آخر طیب را خیلی شکنجه کرده بودند؛ آنقدر که پسر کوچکش او را نشناخته بود.[۱۵]
بعد از شهادت طیب، امام خمینی رحمت الله علیه به حوزههای علمیه قم، نجف و مشهد میگویند طلبهها سه شبانه روز برای طیب، نماز و روزه قضا انجام دهند و ۱۵۰ هزار تومان هم در آن زمان به آقای عسگر اولادی میدهند و میگویند این پول را به نیت رد مظالم برای طیب حاج رضایی بدهید. وقتی امام به ایران آمدند و به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) رفتند، با وجود اینکه مزار بزرگان زیادی آنجاست، ایشان بر سر مزار طیب حاج رضایی رفتند.
شهید نواب صفوی نیز در نهایت حریت و آزادگی بود.
یاران نواب و غسل شهادت
در لحظاتی قبل از اعدام، سرهنگ از او پرسید: «اگر خواسته ای دارید بگویید؟»و او تقاضای آب برای غسل شهادت نمود. آب سرد بود, نواب خمشگین بر سر سرهنگ بختیار فریاد زد: «اگر آب گرم نباشد, رنگ ما میپرد و تو و امثال تو فکر می کنند که ترسیده ایم. اما مهم نیست. خدا آگاه است که لحظه به لحظه اشتیاق ما به شهادت بیشتر می شود».
برادرانم، جده ام فاطمه زهرا سلام الله علیها منتظر ماست
صدای قرآن سکوت سرد زندان را درهم شکست. انگار صدای کسی بود که مرگ را به جدال با خویش میخواند. با دوستانش چه رسا سخن میگفت: «خلیلم، محمدم، زودتر آماده شوید و غسل شهادت کنید، که جده ام فاطمه زهرا (سلام الله عليها) منتظر ماست». وقتی قاضی عسگر از او خواست که آخرین وصیت اش را بکند، در جواب گفت: «ما شهید میشویم، اما بدانید که از هر قطره ی خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را آباد خواهد کرد».
به وصیت نواب عمل کردند؛ با چشمانی باز به استقبال مرگ رفت.[۱۶]
شهید بزرگوار شهید حججی تصویرش را دیده اید. در چهره آن داعشی ملعون ترس بیشتر است تا صورت شهید حججی. ایشان مطمئن بود کشته میشود چون داعش تمام اسیران را سر میبرد. میداند میخواهد سر از تنش جدا شود اما آن آرامش و اطمینان به خاطر آزادگی است. به چیزی وابسته نشده بود.
بهلول را دستگیر کردند. رئیس ساواک به او گفت: چرا این کارها را میکنی؟ تو را میکشیم. گفت: من یک سوال از شما دارم. آیا اگر کسی بخشی از فامیلهایش در یک شهر و بخشی در یک شهر دیگر باشند برایش فرقی میکند در کجا زندگی کند؟ رئیس ساواک گفت: نه. گفت: من هم همینطورم. بخشی فامیلهایم در دنیایند بخشی در آخرتند. فرقی برایم نمیکند شما مرا بکشید.
دنیا را پشت سر گذاشتن، شیفته دنیا نشدن، شیفته مادیات نشدن، مجذوب این تجملات نشدن ویژگی مهم یاران اباعبدالله بود. اما در کربلا کسانی که وابستگی داشتند حتی اگر در سپاه امام حسین علیه السلام بودند سپاه را ترک کردند.
در مسیر ترک کردند که هیچ؛ شب عاشورا ترک کردند هم هیچ؛ اما یک شخصی بود که عصر عاشورا امام حسین علیه السلام را ترک کرد! یعنی تشنگی را به اندازه بقیه یاران اباعبدالله تحمل کرده، نماز ظهر عاشورا را پشت سر آقا خوانده، غربت آقا را دیده و تمام یاران اباعبدالله به میدان رفتهاند و نوبت اهل بیت رسیده است که وارد میدان شوند. اما نوبت که به ضحاک بن عبدالله مشرقی رسید به امام گفت شما که آخر کشته میشوید پس کشته شدن من چه فایده ای دارد اگر اجازه بدهید من بروم. امام فرمودند الان که همه اسبها پی شده بقیه هم برای سواران است. چطور میخواهی بروی؟ گفت شما اجازه بدهید بروم. اسبش را در خیمه دوستش مخفی کرده بود! سوار اسب شد فرار کرد و رفت…
عبیداللهبنحر جعفی امامحسین علیه السلام را در راه کوفه زیارت کرد. امام در منزلگاه قصر مقاتل، خیمۀ او را دیدند. حجاجبنمسروق را فرستادند که او را دعوت کند تا به اردوی امام بپیوندد و یاریشان کند. وی بهانه آورد که از کوفه به این خاطر بیرون آمدم که با حسین نباشم، چون در کوفه یاوری برای او نیست. پاسخ او را که به امام گفتند، حضرت همراه عدهای نزد او رفتند و پس از گفتگوهایی دربارۀ اوضاع کوفه، امام از او خواستند تا با آب توبه، خطاهای گذشتهاش را بشوید و به نصرت اهلبیت علیهم السلام بشتابد. عبیدالله باز هم نپذیرفت و این کرامت و توفیق را رد کرد و گفت: «یابن رسولالله، اگر به یاری تو آیم، همان اولِ کار، پیش روی تو کشته میشوم و نفس من به مرگ راضی نیست؛ ولی این اسب مرا بگیر. به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته، مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده، مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافتهام.» امام حسین علیه السلام از او روی برگرداندند و فرمودند: «نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو.» و سپس این آیه از سورۀ کهف را خواندند: «وَ ما کُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلّینَ عَضُداً»[۱۷] (ما گمراهان را به یاری خود نمیطلبیم.) اما از اینجا بگریز و برو. نه با ما باش و نه بر ما؛ زیرا اگر کسی صدای استغاثۀ ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش جهنم میاندازد و هلاک میشود».[۱۸]
یاران اباعبدالله از بزرگ و کوچک همه حریت داشتند. اینها وابسته دنیا نبودند. خودساخته بودند حتی اگر ده یازده ساله بودند…
منابع
[۱] . بحار الانوار.ج ۴۴ ص ۳۹۴/لهوف.ص ۹۳/مقرم ص ۲۶۰٫
[۲]. مسئولیت و سازندگی، علي صفايي حايري (عين – صاد)، ج ۱، ص ۷۴٫
[۳] . مجموعه خاطرات مدافعان حرم (۱)
[۴] سوره آل عمران، آیه ۱۴٫
[۵] . اشاره به آیه ۱۶۵ سوره بقره.
[۶] . یادگاران، جلد ۶ کتاب شهید محمود کاوه، ص ۱۴٫
[۷]. نهج البلاغه، حکمت۴۵۳٫
[۸]. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج۴ ، ص۵۰۹؛ مروج الذهب و معادنالجوهر، علی بن حسین مسعودی، ج۲، ص۳۷۲؛ تاریخ اسلام ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، ج۳، ص۴۹۰؛ البدایة و النهایة، ابن كثير و اسماعیل بن عمر، ج۷، ص۲۴۲٫
[۹] . اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استانهای خراسان.
[۱۰] . خاطره ای از شهید سیدغلامرضا قاسمی، اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳۰۰۰شهید استانهای خراسان.
[۱۱]. برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمت الله علیه)، غلامعلی رجایی، ج ۱، ص ۲۹۱٫
[۱۲] . داستان دوستان، صص ۵۳۶ و ۵۳۷؛ به نقل از: ماجرای رویتر، به طور خلاصه در تاریخ معاصر ایران (سوم متوسطه) ص ۶۰ آمده است.
[۱۳]. سفينة البحار ج ۲ ص ۴۵۲ .
[۱۴] . طیب، زندگی نامه و خاطرات حُر نهضت امام خمینی رحمت الله علیه.
[۱۵] . حاشیههای مهم تر از متن، ص ۶۵٫
[۱۶]. خاطرات عبدخدایی، ص ٢٦٩.
[۱۷]. سوره کهف، آیه ۵۱٫
[۱۸]. الفتوح، ابناعثمکوفی، ج۵، ص۸۴.
#مَتْنِ_رُوضِـہ_وَ_سُخَنْرَانِے
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @membariha ✍
✨﷽✨
#زیبایی_ها_و_زشتی_های_کربلا6
#جلسه6
با موضوع: #جهل
یکی از فرازهایی که در زیارت شریف اربعین خوانده می شود این فراز هست «و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة». هدف و فلسفه قیام اباعبدالله در این فراز مطرح میشود. در این فراز عرض می کنیم: خدایا حسین بن علی جان خود را فدا کرد، برای این که مردم از جهل و غفلت خارج شوند. امشب به یکی دیگر از زشتی های کربلا می پردازیم و آن جهل است.
جهل مردم، کاری می کند که حسین بن علی ها به مسلخ کربلا کشیده می شوند. حسین بن علی را لشکر یزیدیان نکشتند، جهل مردم کشت. همانطور که علی بن ابی طالب را تیغ ابن ملجم نکشت، جهل مردم این کار را انجام داد. موقعی که یک گروهی یا امتی جهل و غفلت پیدا کردند، امام کشی در آنجا اتفاق خواهد افتاد. حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «الجَهلُ أدْوَأُ الدّاءِ».[۱] نادانی بدترین و بزرگترین درد برای یک انسان و یک جامعه است.
اگر در جامعه نادانی اتفاق افتاد به بزرگ ترین جرم ها دست خواهد زد. موقعی که گفتند حضرت علی علیه السلام را در مسجد به شهادت رساندند، این شوخی نیست، گروهی گفتند مگر علی نماز هم می خواند؟ این جهل مردم است که نزدیک به ۵۰ سال روی منابر لعن حضرت علی علیه السلام گفته شود، این جهل مردم است.
در مدینه یک امام جمعه خطبه خواند، بعد از نماز بیرون آمد. به او گفتند بدعت درست کردی. گفت: چرا؟ گفتند: چرا علی را لعن نکردی؟ گفت: مردم را جمع کنید، همین جا باید علی را لعن کنیم تا خطبهها درست باشد.
این غیر از جهل مردم است؟
قبل از پنجاه سال که عمر بن عبدالعزیز خواست لعن حضرت علی علیه السلام را از منابر بردارد به او گفتند: اگر این کار را انجام بدهی مردم شورش می کنند. گفت: چه کار کنیم؟ گفتند: مگر علما فتوا بدهند. کاری از دست تو برنمی آید.خلفا حسین بن علی ها را کشتند، مردم اعتراض نکردند. اما اگر لعن حضرت علی علیه السلام برداشته شود اعتراض و شورش می کنند!عمر بن عبدالعزیز نقشه ای کشید. یک پزشک یهودی داشت، با هم هماهنگ کردند. علمای مدینه را دعوت کرد. گفت: این پزشک از من یک درخواست دارد. ببینید چه میگوید؟ علما گفتند درخواستت چیست؟ گفت: من می خواهم با دختر حاکم ازدواج کنم. همه فقها گفتند نمی شود، ازدواج با یهودی اتفاق نخواهد افتاد. یهودی گفت: این فتوای شماست یا فتوای پیامبرتان؟ گفتند معلوم است فتوای پیامبر است، ما از خودمان فتوا نمی دهیم. گفت: چه طور پیامبر دختر به کافر داد شما دختر به کافر نمیدهید؟ گفتند علی کافر نبود. گفت پس چرا لعنش می کنید؟ در جواب ماندند. اگر بگویند مسلمان بوده، لعن ندارد، مجبور شدند بگویند از این به بعد کسی علی را روی منابر لعن نکند.
این جهل مردم است که بهترین های عالم باید در اوج غربت باقی بمانند.
حضرت علی علیه السلام قبل از جنگ صفین سفیری به سمت معاویه فرستادند تا صحبتی با معاویه بکند، معاویه می خواست قدرت خودش را به سفیر حضرت علی نشان دهد. موقعی که سفیر حضور داشت، معاویه به جارچی گفت برو جار بزن، بگو می خواهیم نماز جمعه بخوانیم. روز چهارشنبه جارچی جار زد. حتی یک نفر نپرسید امروز که جمعه نیست. بعد گفت برو به مولای خودت بگو با کدام مردم طرف هستی. اینهایی که نماز جمعه را در چهارشنبه می خوانند، اینها قرار است با تو بجنگند. حرف علی بخواهد روی این ها اثر بگذارد؟
این جهل و غفلت است.
عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم در مدینه نشسته بود. شخصی از او سوال کرد گفت ببخشید سوال شرعی دارم. می خواستم ببینم اگر خون پشه روی لباس انسان باشد نماز چه حکمی دارد؟ عبدالله بن عمر گفت: اهل کجایی؟ گفت اهل کوفه. عبدالله گفت: تمام وجودتان به خون فرزند پیامبر آغشته است حالا از من در مورد خون پشه روی لباس می پرسی؟ دغدغه دارند که خون پشه روی لباسشان نباشد اما اگر دستشان تا آرنج به خون حسین بن علی ها آغشته باشد اشکالی ندارد.
آیا این غیر از جهل و غفلت است؟ ببینید اباعبدالله با چه گروهی طرف بود. با چه گروهی حضرت می جنگید؟ با کسانی که در نهایت جهل هستند.
در زمان امیر کبیر موقعی که آبله زیاد شد، چندین نفر کشته شدند. امیر کبیر دستور داد گفت همه باید آبله کوبی کنند. به امیر کبیر گفتند مردم قبول نمی کنند. گفت برای چه؟ گفتند رمال ها گفته اند این کار را انجام ندهید، مردم هم قبول نمی کنند. گفت جریمه بگذارید. بگویید هر کس آبله کوبی نکند باید ۵ تومان جریمه بدهد. مردم میرفتند در آسیاب و زیرزمین های خانه شان قایم می شدند. کلا در شهر تهران ۳۳۰ نفر آبله کوبی کردند. امیرکبیر نشسته بود. یک قصاب آمد. بچه اش مرده بود. به او گفت مگر من نگفتم آبله کوبی کنید. گفت رمال ها گفتند اگر این کار را بکنید جن زده می شوید. امیرکبیر گفت حالا باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
گفت من ۵ تومان ندارم. امیرکبیر از جیبش ۵ تومان در آورد، به او داد و گفت برو جریمه بده. قانون باید اجرا شود. بلافاصله بعد یکی آمد که دو بچه بغلش بود. گریه می کرد. دو تا بچه اش از دنیا رفته بودند. امیرکبیر شروع کرد گریه کردن. شخصی گفت چرا گریه می کنی؟ گفت ببین جهل مردم چه کار می کند؟ میخواهیم رایگان آنها را آبله کوبی کنیم. فرار می کنند، بچه های شان پشت سر هم از بین می روند.
اینها جهل مردم است.
خداوند در قرآن می فرمایند: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»؛ آیا کسانی که علم دارند با کسانی که علم ندارند، یکسانند؟[۲]
چقدر در دین اسلام به علم آموزی سفارش شده است؟
از امام صادق علیه السلام منقول است که: «إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِينُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَيَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ» ؛ چون روز قيامت شود، خداوند عزّ و جلّ مردم را در يك زمين مسطّح گرد هم مىآورد، و ميزانها برقرار مىشود، پس خونهاى شهيدان با مركّب دانشمندان سنجيده ميگردد، ولى وزن مركب دانشمندان بر خونهاى شهيدان برتری دارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام میفرمایند: «یَا عَلِیُّ نَوْمُ الْعَالِمِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ رَکْعَةٍ یُصَلِّیهَا الْعَابِد» ؛ خواب عالم برتر از هزار رکعت نمازی است که عابدِ غیرِ عالم انجام دهد.
دلیلش روشن است، چون خواب عالم با یقین است؛ اما عبادت عابدِ بدونِ علم، با یقین نیست، و گاه با یک شبهه کارش تمام میشود!
فریب بوسیله عبادت
مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود:
در بنى اسرائیل مرد عابدى بود که به هیچ وجه به دنیا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شیطان که از وضع او رنج می برد، از بینى خود فریادی کشید، لشکریانش به دور او جمع شدند، بدانها گفت: کدام یک از شما می تواند این شخص را از راه به در کند؟ یکى گفت: من. گفت: از چه راهی به سراغش می روى؟ پاسخ داد: از راه زن ها. شیطان گفت: تو حریف او نیستى، چون او زنان را نیازموده (و لذتى از آنها نبرده که فریب بخورد). دیگرى گفت: من. پرسید: تو از چه راهی فریبش می دهی؟ گفت: از راه لذت و خوشی ها. به او گفت: تو هم مرد این کار نیستى چون او اهل اینها نیست. سومى گفت: من او را گمراه می کنم، پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه کار خیر. شیطان گفت: برو که تو حریف او هستى. شیطانک بیامد و در برابر او جایى را انتخاب و شروع به نماز خواندن کرد. و آن عابد چنان بود که شبانه روز قدرى می خوابید و استراحت می کرد، ولى شیطانک هیچ نمی خوابید و استراحت نداشت و یکسره نماز می خواند. آن مرد عابد که خود را در برابر او کم ارزش دید و عبادتش را کوچک شمرد، به نزد آن شیطانک رفت و به او گفت: اى بنده خدا چه چیز تو را بر این همه نماز خواندن نیرو داده است؟ پاسخش را نداد. بار دوم پرسید، باز هم پاسخش را نداد. تا بار سوم که پرسید گفت: اى بنده خدا من گناهى کرده ام. و از آن توبه نموده ام و هر گاه آن گناه را به خاطر مى آورم به نماز خواندن نیرو می گیرم. مرد عابد گفت: آن گناه را به من هم بگو تا انجام دهم و دنبالش توبه کنم و در نتیجه (مانند تو) بر خواندن نماز نیرو بگیرم. شیطانک به او گفت: به شهر برو و سراغ فلان زن فاحشه را بگیر و دو درهم به او بده و با او درآویز و کام خود برگیر (و سپس توبه کن تا مانند من بر عبادت نیرو بگیرى). عابد گفت: دو درهم را از کجا بیاورم؟ من که نمی دانم درهم چیست؟ شیطان از زیر پاى خود دو درهم بیرون آورده به او داد. عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود که در آن عبادت می کرد به شهر درآمد و سراغ منزل آن زن را گرفت، مردم او را به خانه آن زن راهنمائى کردند و گمان کردند براى موعظه او آمده است. عابد به نزد آن زن رفت و دو درهم را پیش او انداخت و به او گفت: برخیز. زن برخاست و به درون اطاق خود رفت و به مرد عابد گفت: داخل شو. عابد به درون اطاق رفت. آن زن گفت: اى مرد تو در وضع و لباسى به خانه من آمده اى که معمولا کسى با این وضع و لباس نزد من نمی آید، شرح حال خود را براى من بگو، عابد سرگذشت خود (و شیطان) را براى آن زن تعریف کرد. زن گفت: اى بنده خدا ترک گناه آسانتر از توبه کردن است، و چنان نیست که هر کس توبه کند بدان برسد (و توبه اش پذیرفته گردد)، به نظر می رسد که آن کس (که این راه را پیش پاى تو گذارده) شیطانى بوده در نظرت مجسم شده (تا تو را از راه به در کند) اکنون بازگرد کسى را (در آنجا) نخواهى دید. عابد برگشت و آن زن همان شب از این جهان رفت، و چون صبح شد دیدند بر در خانه اش نوشته شده: بر سر جنازه این زن (براى دفن و کفن او) حاضر شوید که او از اهل بهشت است.
مردم همه در شک و تردید فرو رفتند، و به خاطر همان تردیدى که در کار او پیدا کرده بودند تا سه روز جنازه اش را به خاک نسپردند، خداى ـ عز و جل ـ به پیغمبر آن زمان وحى فرمود: بالاى جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و به مردم بگو: بر او نماز بخوانند که من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم چون فلان بنده مرا از گناه و نافرمانى من باز داشت.[۳]
کسی که عالم نیست به همین راحتی فریب میخورد. یک عمر هم عبادت کرده باشد، عبادتی که علم با آن نباشد به مرور زمان انسان را به جهل میکشاند. پیامبر مکرم اسلام صلی الله و علیه و آله می فرمایند «العِلمُ أفضَلُ مِنَ العِبادَةِ»؛[۴] علم از عبادت با فضیلت تر است.
علم با فضیلت تر از عبادت است. بهترین شب سال، شب قدر است. بهترین عمل شب قدر، علم آموزی است، یعنی انسان لزومی ندارد جوشن کبیر بخواند، قرآن به سر کند اما علم آموزی داشته باشد. البته طبیعتا انسانی که موفق است اینها را با هم جمع میکند، هم پای سخنرانی مینشیند، هم علم آموزی را انجام می دهد و هم قرآن به سر و جوشن کبیر را انجام می دهد.
انسان زیرک اینگونه است. یک عمل را حساب کنید و آن را با علم ببینید و همچنین آن را با جهل ببینید. ببینید چقدر با هم تفاوت دارند.
جهل با هر چه آمیخته شود، شر است، و علم، خیر. پیامبر اکرم(صلى الله عليه و آله) میفرمایند: «العِلمُ رَأسُ الخَيرِ كُلِّهِ، وَ الجَهلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ»[۵]؛ دانايى سرآمد همه خوبىها و نادانى سرآمد همه بدى هاست. مانند:
جهل + فقر = جُرم
علم + فقر = قناعت
جهل + ثروت = فساد
علم + ثروت = صلاح و اصلاح
جهل + مصیبت = جزع
علم + مصیبت = صبر
جهل + تشکر = چاپلوسی
علم + تشکر = محبت
جهل + عمل = تکبر
علم + عمل = تواضع
جهل + اشتباه دیگران= انتقام
علم + اشتباه دیگران = گذشت
جهل + امید = خیال
علم + امید = رجاء
جهل + ریاضت = رهبانیت
علم + ریاضت = زهد
جهل + آزادی = هرج و مرج
علم + آزادی = خوشبختی
جهل + قدرت = استبداد
علم + قدرت = عدالت
جهل + جهاد = تروریسم
علم + جهاد = استقامت و شهادت
از همین روست که در اسلام، علمآموزی را جهاد میدانند.
شهید حججی ها و امثال اینها زاییده ی این تفکر هستند. علمی که با جهاد جمع شد این زیبایی را به بار می آورد، اما جهل اگر با جنگ همراه شود شمر و عمر سعد را نتیجه می دهد. پس مهم است انسان کاری را که انجام می دهد همراه با علم باشد و شناخت داشته باشد.
مستر جيکاک جاسوسي که ريشش را آتش زد
مستر جيکاک (معروف به سيد جيکاک) جاسوس انگليسي مأمور ويليام دارسي، سالها در مسجدسليمان زندگي کرد. وي در آغاز به عنوان چوپاني کر و لال به مدت هفت سال در ايل بختياري به آموختن فرهنگ و زبان بختياري ميپردازد و پس از فراگيري آن، به عنوان يک بختياري در منطقه نفتخيز مسجدسليمان سکني ميگزيند در طول حضور خود در آن منطقه با فنون شعبدهبازي و حربههاي ديگر، توجه مردم محلي را به خود معطوف ميدارد و خود را به عنوان يک روحاني شيعه، جا ميزند. جيکاک براي اين کار ابتدا به فراگيري فقه مي پردازد و به درجه اجتهاد رسيده و در مساجد، بعنوان پيش نماز حضور مي يابد. او گيوه هايش را با يک اشاره عصا جفت مي کرد و شايعه کرده بود که اين از معجزات اوست. در کتاب خاطراتش، توضيح مي دهد که آهنرباهايي در گيوه هايم قرار داده بودم، که با اشاره عصا، گيوه ها جفت مي شدند.
اين جاسوس انگليسي، روزي به مسجد مي آيد و مي گويد: من حضرت علي (علیه السلام) را در خواب ديدم و او دستش را بر شانه ام نهاد و به من فرمود: «به مردم بگو از اين ماده سياه و نجس (نفت) دوري کنند». و براي اثبات ادعايش پيراهن و عبايش را کنار مي زند و اثر سفيدي دستي روي شانه اش را نشان مي دهد و مي گويد اين مدرکي بر حقانيت من. او درکتابش تشريح مي کند که روزي تکه اي کاغذ را به شکل دست بريدم و روي شانه ام قرار دادم و آنقدر زير آفتاب داغ جنوب ماندم تا خوب اطراف ان کاغذ تيره شود و اثر دست بر شانه ام نقش ببندد. همچنين، در مناظرهاي با يک آخوند شيعه، مدعي آتش گرفتن ريش دروغگو ميشود و با استفاده از ريش مصنوعي از نخ نسوز، حقانيت خود را ثابت ميکند!
جيکاک در اواخر دهه ۱۳۲۰ خورشيدي، فرقهاي را در منطقهی بختياري، بويراحمد و خوزستان ايجاد ميکند که طلوعيان يا سروشيان ناميده ميشدهاند و به توقيت قريبالوقوع ظهور مهدي معتقد بودهاند. اين هم معروف ترين شعر او بود: شما که عشق علي مين دلتونه؛ نفت ملي، سي چنتونه؟[۶]
انگلیس هم مثل همیشه تا سالیان سال نفت ایران را چپاول کرد. مثل همین الان که برخی می گویند انرژی هسته ای می خواهید چه کار؛ این همه به خاطر آن تحریم شدید انرژی هسته ای را چه می کنید!؟ ببینید جهل مردم کار را به کجا که نمی کشاند. دشمن از اینها دارد استفاده می کند.
فکر می کنید در بین این توریستهایی که به کشور ما میآیند جاسوس وجود ندارد؟ یکی از نیروهای اطلاعات گفتند اکثر این توریست هایی که به کشور میآیند جاسوس هستند. حال ما نمی گوییم اکثر، اما دشمن برنامه دارد. همین شب گذشته یکی از مغازه داران اطراف حرم سید علاالدین حسین علیه السلام[۷] وقتی جلسه به پایان رسید به من گفت یکی از این توریست ها امروز به من گفت: «چرا این همه به این کشور دل بسته ای؟ دوستانت را جمع کن بیا آن طرف ما برایت کار درست می کنیم؛ آنجا بهشت است اینجا چه می کنی در این جهنم؟». وقتی یکی از فیلم هایی که همراهم داشتم به ایشان نشان دادم نزدیک بود حال او بد شود. فیلمی بود که ساعت ۱۰ شب به بعد شهر لس آنجلس را نشان می داد. مردم در کنار خیابان ها به وضعیت به شدت رقّت باری افتاده بودند و با وضع فجیعی کنار خیابان بودند.
مردم بعضاً نمیدانند فکر می کند آنجا بهشت است؛ مطالعه کنیم بدانیم واقعیت آنجا چیست. ببینیم که غرب به چه منجلابی دارد کشیده میشود. ظاهر آن ها نیز دیگر خراب شده است. به ما می گویند این چه کشوریست که در آن اسید پاشی اتفاق می افتد. اگر در کشور ما از اول انقلاب تا الان سی بار اسید پاشی شده است، در مرکز لندن از اول همین سال میلادی تا به کنون بیش از ۴۰۰ اسید پاشی رخ داده است. حال این حرف ها را به ما می گویند. بله درست است ۱ بار از این اتفاقات هم در کشور ما زیاد است و نباید اتفاق بیافتد، اما می خواهم این را عرض کنم جمهوری اسلامی تنها کشوری است که حاکم آن عادل ترین فرد جامعه است. اینجا را با کجا مقایسه می کنند؟
امروزه مردم با وجودی که در دوران هجمه اطلاعات هستند اما در جهل بسیار شدیدی به سر می برند. به گوشی های تلفن همراه و امثال اینها صبح تا شب اطلاعات میآید. این سیل اطلاعاتی که می آید خوب است اما نکته اینجاست که فقط اطلاعات می آید؛ اما هیچ کدام تحلیل و عمق ندارند. همانند یک اقیانوسی شده است که یک وجب عمق دارد. دیگر این اطلاعات سودی ندارد. دوران بمباران اطلاعات جهل را بیشتر کرده است. مردم در دوران جاهلیت مدرن زندگی می کنند.
مجاهدین خلق نمونه بارز جهل در دوران ما بودند. انسانهایی که اساتید خود را ترور میکردند، گروه فرقان و مجاهدین و امثال اینها.
به کسی که شهید بهشتی را ترور کرده بود در دادگاه گفتند: چرا شهید مطهری را ترور کردید او که گناهی نکرده بود؟ گفت مطهری زبان انگلیسی یاد گرفته بود!
چون زبان انگلیسی یاد گرفته بود باید اعدامش کنید؟ باید او را بکشید؟ چه کسی مومن تر از مطهری بود؟ اگر مطهری باید به جرم بی دینی کشته شود، همه مردم هم باید کشته شود، زیرا کسی از مطهری دیندار تر نبود. این ها جهل و غفلت است. هر لحظه این اتفاق میافتد، در رابطه با مسائل شرعی هم اگر انسان جاهل باشد می بینید مسئله را اشتباه متوجه می شود.
شخصی می گفت بعد از نماز یکی از اعمال این هست که انگشتان دست را جمع می کنند روی چشم خود می گذارند و آیت الکرسی می خوانند. گفت آیا می دانید ریشه آن چیست؟ گفتم چه است؟ گفت یک بار شخص دزدی به مسجد آمده بود و می خواست کفش های مردم را بدزدد، به مردم گفت اینطور کنید، آنها این کار را انجام دادند و دزد کفش های مردم را برد.
وقتی که جهل حاکم باشد این طور می شود. اینها به خاطر جهل است. بسیاری از مسائل شرعی، بسیاری از شبهات به خاطر جهل است.
طرف می گوید مقام معظم رهبری که وضع مالی اش خوب است، چرا به مردم کمک نمی کند؟ می گوییم کجا وضع ایشان خوب است؟ میگوید مگر یک درصد از فلان کارخانه ماشین برای ایشان نیست؟ مگر ایشان طبقه پایین منزلشان بیمارستان فوق تخصصی نیست؟ می گوییم اگر بود چرا دو سال پیش برای عمل آمدند بیمارستان عمومی؟ خنده دار است، میگوید مقام معظم رهبری اسب سواری اش خوب است ولی یکبار یک اسب شیهه کشیده، ایشان افتاده است و دستشان مجروح شده است. یعنی این شخص این قدر متوجه نیست که نمی داند دست ایشان در بمب گذاری مجروح شده است.
دشمن از جهل مردم نهایت استفاده را میکند. مردم کاملا در جهل قرار گرفته اند و به راحتی مسائل را قبول می کنند. اگر یک شبهه ای پیش آمد، نزد یک اسلامشناس برویم و بپرسیم. نزد یک امام جماعت مسجد و عالم شهرمان برویم و شبهه را سوال کنیم، که آیا این حرف درست است یا نه؟ شبهات را رفع کنیم.
انسان باید اهل مطالعه و علم آموزی باشد، نکند دشمن به واسطه جهل او را فریب دهد. گروهی که خود را عاشق امام زمان میدانند اما ضد انقلاب هستند وقتی میگوییم شما چرا ضد انقلاب هستید؟
می گویند حدیثی هست که هر پرچمی قبل از ظهور برداشته شود محکوم به شکست است، اولاً: این روایت از نوع خبر واحد است، دوما: هیچ کدام از علما برای آن سندی قائل نشده اند، سوما: منافاتی ندارد. این روایت امام صادق علیه السلام در مورد پرچم عباسیان است که می گفتند این پرچم ظهور است. امام صادق علیه السلام فرمودند هر پرچمی قبل از ظهور برافراشته شود محکوم به شکست است. ما انقلابمان را موازی با انقلاب حضرت حجت قرار داده ایم. ما انقلابی کرده ایم که ان شاء الله کمکی برای تسریع ظهور است. یک نفر را سراغ دارید که درباره این انقلاب گفته باشد انقلاب ما همان انقلاب حضرت حجت است؟؟ آیا کسی گفته است که امام خمینی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه و شریف است؟ آیا کسی گفته است که مقام معظم رهبری امام زمان هستند؟ شما چنین چیزی شنیده اید؟ از جهل مردم چه طور استفاده می کنند؟ باید این شبهات را جواب بدهید، کسی که عالم باشد در این شبهات گیر نمیکند.
روزى بهلول از مجلس درس ابوحنيفه گذر مى كرد. او را مشغول تدريس ديد و شنيد كه ابوحنيفه مى گفت حضرت صادق عليه السلام مطالبى مي گويد كه من آنها را نمى پسندم. اول آنكه شيطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتيكه شيطان از آتش خلق شده و چگونه ممكن است بواسطه آتش عذاب شود. دوم آنكه خدا را نمى توان ديد و حال اينكه خداوند موجود است و چيزي كه هستى و وجود داشت چگونه ممكن است ديده نشود. سوم آنكه فاعل و بجا آورنده اعمال، خود بنى آدمند در صورتي كه اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست نه از ناحيه بندگان. بهلول همين كه اين كلمات را شنيد كلوخى برداشت و بسوى ابوحنيفه پرت كرده و گريخت. اتفاقا كلوخ بر پيشانى ابوحنيفه رسيد و پيشانيش را كوفته و آزرده نمود. ابوحنيفه و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته پيش خليفه بردند. بهلول پرسيد از طرف من بشما چه ستمى شده است؟ ابوحنيفه گفت كلوخى كه پرت كردى سرم را آزرده است. بهلول پرسيد آيا مي توانى آن درد را نشان بدهى؟ ابوحنيفه جواب داد مگر درد را مى توان نشان داد؟ بهلول گفت اگر به حقيقت دردى در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزى و آيا تو خود نمى گفتى هر چه هستى دارد قابل ديدن است و از نظر ديگر مگر تو از خاك آفريده نشده اى و عقيده ندارى كه هيچ چيز به هم جنس خود عذاب نمى شود و آزرده نمى گردد. آن كلوخ هم از خاك بود پس بنا به عقيده تو من ترا نيازرده ام. از اينها گذشته مگر تو در مسجد نمي گفتى هر چه از بندگان صادر شود در حقيقت فاعل، خداوند است و بنده را تقصير نيست. پس از اين كلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصيرى نيست.
ابوحنيفه فهميد كه بهلول با يك كلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش كرد در اين هنگام هارون الرشيد خنديد و او را مرخص نمود.
کسی که عالم باشد جواب می دهد، اما کسی که جاهل باشد، هر حرفی را بشنود تایید می کند و می گوید درست است. پیامبر مکرم اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم دو گروه را در مسجد ديدند؛ گروهي مشغول عبادت بودند و گروهي سرگرم مذاكره و بحث علمي. پس آن حضرت، رفتن به نزد گروه دوم را بر پيوستن به جمع عبادت كنندگان، ترجيح دادند. اهمیت علم، دوری از جهل این است.
از زمانی که انشا می نوشتیم این عبارت را به عنوان موضوع انشا داشتیم علم بهتر است یا ثروت؟
۱۰ پاسخ حضرت علی(علیه السلام) برای یک سؤال
حدیث: «انا مدینه العلم و على بابها» به گوش بعضى از خوارج رسید، از راه حسد هجده نفر از عالمان ایشان پیش امیر المؤمنین(علیه السلام) آمده گفتند: یا على، ما هرکدام از تو یک سؤال مىکنیم؛ اگر جواب هرکدام از ما را جدا جدا دادى، پس مىدانیم که تو به تحقیق درِ مدینه ی علم رسولى. امیر المؤمنین(علیه السلام) گفت: بپرسید آنچه به خاطر دارید. پس یکى یکی پیش آمده سؤال نمودند که علم بهتر است یا مال؟ فرمود: علم بهتر است. گفت: به چه دلیل؟ فرمود: به درستى که علم میراث پیغمبر است و مال میراث قارون و هامان و فرعون.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که مال را تو نگهبانى و علم نگهبان توست.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که صاحب مال را دشمن بسیار است و صاحب علم را دوست.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که به تصرّف کم شود و علم به تصرّف زیاده.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که صاحب مال را بخیل خوانند و صاحب علم را کریم.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که مال را از دزد باید محافظت کرد و علم را حاجت به محافظت نیست.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که از صاحب مال فردا حساب بطلبند و از صاحب علم نه.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که مال به طول زمان کهنه مىشود و علم نه.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که از علم دل روشن مىشود، از حبّ مال سیاه.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که صاحب مال همچو فرعون دعوى خدایى کند و صاحب علم گوید: «ما عبدناک حقّ عبادتک»
و بعد از اداى جواب سؤالات فرمود: به خدایى که جان على بن ابى طالب در قبضه قدرت اوست، اگر شما سؤال کنید تا مادامى که من زنده باشم، هر آینه جواب غیر مکرّر دهم. چون آن خوارج اینچنین علم و دانایى از امیر المؤمنین- کرّم اللّه وجهه- مشاهده کردند، هجده نفر با جمعى از تابعان خود زبان به استغفار گشاده، تائب و مؤمن شدند.[۸]
پس علم بهتر از مال و ثروت است و علم آموزی فضیلت است. ارزش یک انسان به علم است، علمش چگونه است و معرفتش در چه حد است؟ معرفت نداشته باشیم نمیتوانیم امام زمان خود را بشناسیم. نمیتوانیم امام حسین علیه السلام را بشناسیم. وصیت نامه ای هست بسیار پر مضمون و عالی، حیف است این وصیت نامه را نخوانیم.
شهید احمدرضا احدی، دارندهی رتبهی نخست کنکور پزشکی سال ۶۴ ساعتی قبل از شهادت نوشته است:
«بسم رب الشهدء و الصدیقین»
چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی میداند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را میدرد؟ چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد. یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سؤال و جوابها قرار گرفتهایم؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصهی دختران معصوم سوسنگرد باخبر است؟ کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده، کشته شده و در آنجا دفن شده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: «نبرد تن و تانک». اصلاً چه کسی میداند تانک چیست؟ چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم، زیر شنیهای تانک لِه میشود؟
آیا میتوانید این مسئله را حل کنید: گلولهای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصلهی هزار متری شلیک میشود و در مبدأ به حلقومی اصابت و آن را سوراخ و گذر میکند. حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره میشود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک میریزد؟ و کدام و کدام…؟ توانستید؟ اگر نمیتوانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ۱۰ متریِ سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جادهی مهران- دهلران حرکت میکند، مورد اصابت قرار میدهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تَن میسوزد؟ کدام سر میپرد؟
دلت را به چه بستهای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزهی فوق دکترا؟
صفایی ندارد ارسطو شدن * خوشا پر کشیدن، پرستو شدن[۹]
در جریان کربلا جهل کوفیان و جهل به ظاهر مسلمان ها کار را به فجیع ترین جا پیش می برد. یاران پیامبر، یاران امیرالمومنین علیه السلام متوجه نبودند دارد چه اتفاقی می افتد؟ یک پیرمرد شامی زمانی که سرهای مبارک شهدا و کاروان اسرا را دید، رو به امام سجاد علیه السلام کرد و گفت: خدا را شکر میکنم که خارجیهایی که بر امیرالمومنین یزید قیام کرده بودند، از بین رفتند. امام سجاد علیه السلام فرمودند: پیرمرد آیا تا حالا قرآن خوانده ای؟ آیا این آیه را تا به حال خوانده ای؟ «قُل لا أَسئَلُكُم عَلَیهِ أَجراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربى» گفت بله. امام گفت قربی چه کسانی هستند؟ آن قربی ما هستیم. آیا قرآن خوانده ای؟ «يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ گفت بله. امام فرمودند آن اهل بیت، ما هستیم. آیا تا به حال آیه خمس را خوانده ای؟ گفت بله. امام فرمودند آن خمس به چه کسی می رسد؟ به ما می رسد. پیرمرد گفت مگر شما چه کسانی هستید؟ فرمودند این سری که می بینی روی نیزه است، نوه پیامبر است. پیرمرد شروع به اشک ریختن کرد. دست هایش را بالا گرفت گفت خدایا قسمت می دهم کسانی که به خاندان پیامبر ظلم کردند، آنها را از بین ببر. این جریان به گوش یزید رسید. آن پیرمرد را شهید کردند. پیرمرد قرآن خوان و قرآن دان نمی داند دارد چه اتفاقی می افتد؟ مردم را در جهل نگه داشتند. آن موقع هر کاری دلشان خواست کردند.