شهادت امام جواد علیه السلام.pdf
475.7K
🔑 #شهادت_امام_جواد علیه السلام
استاد #قرائتی
📩pdf
✅✅ #فیش_منبر
📌 #امام_جواد 📌
#متن_روضه_و_سخنرانی
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2642477059C7af752f8f9
رنجنامه امام جواد علیه السلام.pdf
257.2K
🔑 #رنجنامه_امام_جواد علیه السلام
📩pdf
✅✅ #فیش_منبر
📌 #امام_جواد 📌
#متن_روضه_و_سخنرانی
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2642477059C7af752f8f9
✨﷽✨
#به_فکر_همه_باش
با کاروانی سفر میکردم و مسیولیت آماده کردن غذا و آب و هر چیز لازم را پذیرفته بودم . این کار را به خاطر سیر کردن شکم خود و تنها نبودن در سفر قبول کرده بودم . مردم خوبی بودند. قبلاً گفته بودند که حاضرند مرا رایگان به سفر ببرند ، اما نمیخواستم سربار آنان باشم . صبح زود حرکت کرده بودیم . نزدیک ظهر برای نماز و ناهار توقف کردیم . جای باصفایی بود ؛ آب و درختی داشت ؛ منظرهٔ خوبی دیده میشد و نماز خواندن و ناهار خوردن ، حال و صفای خاصی داشت . غذا را حاضر کردم و کاروانیان یکی پس از دیگری آمدند و سر سفره نشستند و خوردن را با « بسمالله » شروع کردند . بین آنان جوانی متین و باوقار دیده میشد که او را نمیشناختم ، اما محبت عجیبی نسبت به او در دلم احساس میکردم . پس از خوردن ناهار ، بلافاصله مشغول جمع کردن سفره شدم . تکههای نان و غذا را که کنار سفره ریخته بود جمع میکردم که آن جوان خوشسیما گفت : - آنها را جمع نکن . بگذار باشد !
چرا !
حیف است. مسلمان نباید اسراف کند. خدا در قرآن گفته که اسرافکنندگان را دوست ندارد !
جوان لبخندی زد و گفت : - این کار اسراف نیست. در بیابان و صحرا هر قدر که غذا کنار سفره بریزد نباید جمع کرد. نباید حیوانات صحرا را از آن محروم ساخت ؛ اما در خانه تمامی آنچه را کنار سفره ریخته باید جمع کرد ، زیرا مورد بیاحترامی قرار میگیرد .
در برابر حرف حساب او جوابی نداشتم . وقتی به حاضران نگاه کردم . دیدم همه ، گفتههای او را با سر تأیید میکنند . جوان برخاسته بود تا از آب جاری کنارمان وضو بگیرد . هنوز به حرفهای او فکر میکردم که سنگینی دستی را روی شانهام حس کردم .
یکی از همسفران بود . گفت : - خسته نباشی !
- درمانده نباشی !
- میدانی او کیست ؟
- نه ولی جوان بسیار متین و مهربانی است . از اخلاقش خوشم آمد !
- او امام جواد است، فرزند امام رضا. عرق سردی بر پیشانیام نشست . دست و پایم سست شد . گفتم : - عجب ! پس چرا زودتر نگفتی ؟ مرا ببین که برایش از آیات قرآن دلیل میآوردم
منبع.کتاب حیات پاکان : داستانهایی از زندگی امام جواد علیه السلام
#متن_روضه_و_سخنرانی
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @membariha ✍
✨﷽✨
#درخت_خشک_میوه_دار_شد
اول شیخ مفید و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کردهاند که چون حضرت جواد علیه السلام با ام الفضل زوجه خود از بغداد به مدینه مراجعت میفرمود چون به شارع کوفه به دار مسیب رسید فرود آمد و آن هنگام غروب آفتاب بود پس داخل مسجد شد و در صحن آنجا درخت سدری بود که بار نمیداد پس حضرت کوزه آبی طلبید و در زیر آن درخت وضو گرفت و ایستاد به نماز مغرب و (نماز) جماعت گذاشت و در رکعت اول بعد از حمد، سوره نصر و در ثانی حمد و توحید خواند و پیش از رکوع، قنوت خواند پس رکعت سوم را به جا آورد و تشهد و سلام گفت و از نماز فارغ شد. پس لحظهای نشست و ذکر خدا به جا آورد و برخاست و چهار رکعت نافله مغرب به جا آورد پس تعقیب نماز خواند و دو سجده شکر به جا آورد و بیرون رفت. پس چون مردم نزد درخت آمدند دیدند که بار داده میوه نیکویی را پس تعجب کردند و از سدر آن خوردند یافتند شیرین است و دانه ندارد پس مردم با آن حضرت وداع کردند و به مدینه تشریف برد. و در مدینه بود تا زمان معتصم که آن حضرت را به بغداد طلبید در اول سال دویست و بیست و پنج و در بغداد توقف فرمود تا آخر ماه ذی القعده همان سال که وفات یافت و در پشت سر مبارک جدش امام موسی علیه السلام مدفون شد. و از شیخ مفید نقل شده که فرمود من از میوه آن درخت سدر خوردم و یافتم آن را بی دانه. (23)
دوم قطب راوندی روایت کرده از محمد بن میمون که در ایامی که حضرت جواد علیه السلام کودک بود و جناب امام رضا علیه السلام هنوز به خراسان نرفته بود سفری به مکه نمود من نیز در خدمت آن حضرت بودم چون خواستم مراجعت کنم خدمت آن حضرت عرضه داشتم که من میخواهم به مدینه بروم کاغذی برای ابوجعفر محمد تقی علیه السلام بنویسید تا من ببرم. حضرت تبسمی فرمود و نامهای نوشت من آن را به مدینه آوردم و در آن وقت چشمان من نابینا شده بود پس (موفق خادم)، حضرت محمد تقی را آورد در حالی که در مهد جای داشت پس من نامه را به آن جناب دادم، حضرت به (موفق) فرمود که مهر از نامه بردار کاغذ را باز کن، پس (موفق) مهر از کاغذ برداشت و آن را گشود مقابل آن جناب پس حضرت آن را ملاحظه کرد آنگاه فرمود: ای محمد! احوال چشمت چگونه است؟ عرض کرم: یابن رسول الله! چشمم علیل شده و بینایی از او رفته چنانچه مشاهده میفرمایی، پس حضرت دست مبارک به چشمان من کشید از برکت دست آن حضرت چشمان من شفا یافت پس من دست و پای آن جناب را بوسیدم و از خدمتش بیرون آمدم در حالی که بینا بودم.
منبع کتاب .دانستنیهای امام جواد (ع)
#متن_روضه_و_سخنرانی
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @membariha ✍