#قسمتی_از_وصیت_نامه📝
✍من با #چشم_باز این را پیمودهام و ثابت قدم ماندهام☝️ امیدوارم این قدمهایی که در #راه_خدا برداشتهام، خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار دهد🤲
✍و ما را از آتش جهنم🔥 نجات دهد. فرزندانم، خوب به #قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید👌 باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به #امام_زمان باشید.
✍همیشه آیات #قرآن را زمزمه کنید تا شیطان😈 به شما رسوخ پنهانی نکند📛
امروز #سالروزشهادت
#شهید_عبدالحسین_برونسی است🌷
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #فنجانی_چای_باخدا☕️ #قسمت_نود_وپنجم: و نمازی که قضا نشد خواب
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_نود_وششم: فقط تو را می خواهم
دل توی دلم نبود دلم می خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ...
شاد
بودم و شرمنده، شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم و غرق شادی ...
دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست
هیچ منطق و فلسفه ای هر چقدر قوی تر از عقل ناقص و اندک خودم ...
هر چند دلم می خواست بدونم اون جوان کی بود اما فقط خدایی برام مهم بود که اون جوان رو فرستاد
اشک شادی بی اختیار از چشمم پایین می اومد
دل توی دلم نبود و منتظر که مادرم بیدار بشه اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می
خوام برم حرم ...
چند بار می خواستم برم صداش کنم اما نتونستم به حدی شیرینی وجود خدا برام
شیرین بود که دلم نمی خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه ...
بیدار
کردن مادرم به خاطر دل خودم گناه نبود اما از معرفت و احسان به دور بود ...
ساعت حدود 8 شده بود با فاصله ایستاده بودم و بهش نگاه می کردم مادرم خیلی
دیر خوابیده بود ولی دیگه دلم طاقت نمی آورد ...
- خدایا اگر صلاح می دونی؟ میشه خودت صداش کنی؟
جمله ام تموم نشده مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد ...
چشمم که به چشمش
افتاد سریع برگشتم توی اتاق نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم دیگه چی از این
واقعی تر؟ دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟
برای اولین بار حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود من عاشق شده بودم
...
- خدایا هرگز ازت دست نمی کشم هر اتفاقی که بیوفته هر بلایی سرم بیاد
تو فقط رهام نکن
جز خودت دیگه هیچی ازت نمی خوام هیچی...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_قشنگ 🌸
|کلامشهید|
یادمون باشه!
که هرچی برای خدا
کوچیکے و افتادگے کنیم
خدا در نظر دیگران بزرگمون میکنه.
#شهیدخرازے🌷
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
ای بلندترین واژه هستی
شما در اوج💫 حضور ایستاده ای
و #غیبت_ما را می نگری
و بر غفلت ما می گریی😔
از خدا میخواهیم🤲
پرده های جهل و #غفلت از
دیدگان ما کنار رود
تا جمال دلربای شما💖 را بنگریم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🥀 @morvaridkhaky
۱:۲۰🥀
پر کشیدی در نگاهت شور حیدر داشتی
مالک اشتر! شهادت را تو باور داشتی
بامداد جمعهای تاریک، روشن شد سپهر
شد محقق آرزوهایی که در سر داشتی...
#سردار_دلها
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب خطاب به همسر شهید سلیمانی: ما شهید زیاد داریم امّا شهیدی که به دست خبیثترین انسانهای عالم یعنی خود آمریکاییها به شهادت برسد و آنها افتخار کنند که او را توانستند شهید کنند، چنین شهیدی غیر از حاج قاسم من کس دیگری را یادم نمیآید. ۹۸/۱۰/۱۳
🥀 @morvaridkhaky
🗒 بخش پنجم #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
✍️خطاب به برادران و خواهران مجاهدم...خواهران و برادران مجاهدم در این عالم؛
❇️ ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده اید و جانها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق بازی به سوق فروش آمده اید، عنایت کنید:
«جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است»
🔶 امروز قرارگاه حسین بن علی علیه السلام،
ایران است...
✅ بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند...
⛔️ اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (ص).
🌹برادران و خواهرانم! جهان اسلام پیوسته نیازمند""رهبری"" است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم!!
خوب میدانید منزّهترین عالِم دین که جهان را تکان داد و اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، #ولایت_فقیه را تنها نسخه نجات بخش این امت قرار داد؛
❇️ لذا چه شما که به عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید] به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه «ولایت» را رها نکنید...
💥 خیمه، خیمهی رسول الله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، "آتش زدن و ویران کردن این خیمه است..." دور آن بچرخید.
🔴 والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت الله الحرام و مدینه حرم رسول الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود_وششم: فقط تو را می خواهم دل توی دلم نب
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_نود_وهفتم: دنیای من
دنیای من فرق کرده بود از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم اما کوچک ترین
گمان به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه یا حق الناسی به گردنم بشه من
رو از خود بی خود می کرد
و می بخشیدم راحت تر از هر چیزی ...
هر بار که پدرم لهم می کرد یا سعید همه
وجودم رو به آتش می کشید چند دقیقه بعد آرام می شدم و بدون اینکه ذره ای
پشیمان باشن ...
ـ خدایا بندگانت رو به خودت بخشیدم تو، هم من رو ببخش
و آرامش وجودم رو فرا می گرفت تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو ...
- به بندگانم بگو اگر یک قدم به سمت من بردارید من ده قدم به سمت شما میام
و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم، رحمت، برکت و لطف
خدا به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود
حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه
حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم و اینکه دلم می خواست خدا را با همه
وجود و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم
دلم می خواست همه مثل
من این عشق و محبت رو درک کنن و این همه زیبایی رو ببینن
کمد من پر شده بود از کتاب در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول
کرده بود چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟
چه عواملی فاصله انداخته؟
چرا؟
چرا؟
من می خوندم و فکر می کردم و خدا هم راه رو برام باز می کرد
درست و غلط رو
بهم نشون می داد
پدری که به همه چیز من گیر می داد حالا دیگه فقط در برابر
کتاب خریدن هام غر می زد و دایی محمد هر بار که می اومد دست پر بود هر
بار یا چند جلد کتاب می آورد یا پولش رو بهم می داد یا همراهم می اومد تا من
کتاب بخرم
بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که از این کارتون به اون کارتون دید دستم
رو گرفت و برد ...
پدرم که از در اومد تو با دیدن اون دو تا کتابخونه زبونش بند اومد
دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد
ـ حمید آقا خیلی پذیرایی تون شیک شد ها
اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق سعید نگذاشت ...
#ادامه_دارد...
شب ها تصمیم نگیرید...
شب موقع هجوم فکر و خیاله!
شاعرها شب ها شعر میگن، عاشق ها شب ها خاطراتشون رو مرور میکنن، عرفا شب ها میسوزن و...
از یه زمانی ام فهمیدم واقعا شب جای تعقل نیست! شب همون ساعتِ مختصِ خداست...
همون زمانایی که مخصوص بنده هاست
مثلا یکیش زمان شهادت حاج قاسم...
🥀 @morvaridkhaky
قبل خواب قران بخونین، بذارین گوشتون به حرفای قشنگ عادت کنه، شده یه آیه ...
بهش میگن رزق شبانه...
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم
•♥️🍃•
•° تا نشد قسمت ما تاریکی قبـر بیا
ای به عالم بعدِ "زینب"
جبلالصبر بیا📿🕊
#اللھمعجللولیڪالفرج 🌻
#صبحانتظار 🌤
🥀 @morvaridkhaky
#شهیدان🌹
به قلبت نگاه ميكنند اگر جايي
برايشان گذاشته باشي
مي آيند
مي مانند
لانه ميكنند
تا شهيدت كنند ....
وَ مَنْ عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُُ
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیش حقوقی رزمندگان در جبهه!
سخنرانی شهید سلیمانی درباره رتبه و حقوق رزمندگان در جبهه
#سردار_دلها
🥀 @morvaridkhaky
🗒بخش ششم #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
✍️خطاب به برادران و خواهران ایرانی...
💟 برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد...
کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ "از اصول مراقبت کنید"
🔵 اصول یعنی "ولیّ فقیه" خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ "امام خامنه ای عزیز" را عزیزِ جان خود بدانید.
❇️ حرمت او را "حرمتِ مقدسات" بدانید...
برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من! جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند...🇮🇷
❇️ بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان]چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟
🚸 مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار #تفرقه نکند...
✅ بدانید که میدانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اوّل اسلام را به پشتوانه «ایران» آورد و سپس ایران را در خدمت #اسلام قرار داد
🔶 اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام، چون گرگ درندهای این کشور را میدرید؛ آمریکا، چون سگ هاری همین عمل را میکرد
✳️ اما هنر امام این بود که #اسلام را به پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد
🌐 انقلابهایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار، جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نموده اند و بزرگترین قدرتهای مادی را ذلیل خود نموده اند.
🚸 عزیزانم، در اصول اختلاف نکنید...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸 پتو يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد... شروع كرد به داد زدن كه ك
🌸امدادگرها
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.
یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد.
به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!
#طنز_جبهه
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود_وهفتم: دنیای من دنیای من فرق کرده بود
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_نود_وهشتم: خفه شو روانی
زمان ثبت نام مدارس بود و اون سال تحصیلی به یکی از خاص ترین سال های عمرم
تبدیل شد
من، سوم دبیرستان و سعید، اول اما حاضر نشد اسمش رو توی دبیرستانی که من
می رفتم بنویسن
برام چندان هم عجیب نبود پا گذاشته بود جای پای پدر و
اون هم حسابی تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد تا جایی که حاضر نشد به
من برای رفتن به کلاس زبان پول بده اما سعید رو توی یه دوره خصوصی ثبت نام
کرد ...
اون زمان ترم 3 ماهه 400 هزار تومن با سعید، فقط 6 نفر سر کلاس
بودن ...
یه دبیرستان غیرانتفاعی با شهریه ی چند میلیونی
همه همکلاسی هاش بچه های
پولداری بودن که تفریح شون اسکی کردن بود و با کوچک ترین تعطیلات چند روزه
ای پرواز مستقیم اروپا ...
سعی می کرد پا به پای اونها خرج کنه تا از ژست و کلاس اونها کم نیاره اما شدید
احساس تحقیر و کمبود می کرد
هر بار که برمی گشت سعی می کرد به هر طریقی
که شده فشار روحی ای رو که روش بود رو تخلیه کنه، الهام که جرات نزدیک شدن
بهش رو نداشت و من همچنان هم اتاقیش بودم ...
شاید مطالعاتم توی زمینه های روانشناسی و علوم اجتماعی تخصصی و حرفه ای نبود
اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی ای رو که تحمل می کرد و داشت تبدیل به
عقده می شد چیزی نبود که فهمیدنش سخت باشه ... بیشتر از اینکه رفتارهاش و
خالی کردن فشار روحیش سر من اذیتم کنه و ناراحت بشم، دلم از این می سوخت
که کاری از دستم براش بر نمی اومد
هر چند پدرم حاضر نشده بود من رو کلاس زبان ثبت نام کنه اما من، آدمی نبودم
که شرایط سخت مانع از رسیدنم به هدف بشه ...
این بار که دایی ازم پرسید کتاب چی می خوای؟ یه لیست کتاب انگلیسی در آوردم
با یه دیکشنری و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توی
دیکشنری بهم یاد بده ...
کتاب ها زودتر از چیزی که فکر می کردم تموم شد اما
منتظر تماس بعدی دایی نشدم رفتم یه روزنامه به زبان انگلیسی خریدم ...
از هر جمله 10 کلمه ایش شیش تاش رو بلد نبودم پر از لغات سخت ...
با جمله
بندی های سخت تر از اون پیدا کردن تک تک کلمات خوندن و فهمیدن یک
صفحه اش یک ماه و نیم طول کشید پوستم کنده شده بود ناخودآگاه از شدت
خوشحالی پریدم بالا و داد زدم ...
ـ جانم بالاخره تموم شد ...
خوشحالی ای که حتی با شنیدن خفه شو روانی هم خراب نشد ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky