eitaa logo
مروارید های خاکی
478 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسدار سپهبد قاسم سلیمانی: الا یا اهل عالم، من حسین (علیه‌السلام) را دوست دارم. 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود_وهشتم: خفه شو روانی زمان ثبت نام مدارس
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : داشتیم؟ مادرم روز به روز کم حوصله تر میشد، اون آدم آرام، با وقار، خوش فکر و شیرین گفتار انگار ظرف وجودش پر شده بود ... زود خسته می شد گاهی کلافه گی و بی حوصلگی تو چهره اش دیده می شد و رفتارهای تند و بی پروای سعید هم بهش دامن می زد هر چند، با همه وجود سعی می کرد چیزی رو نشون نده اما من بهتر از هر شخص دیگه ای مادرم رو می شناختم و خوب می دونستم این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست و این مشغله جدید ذهنی من بود چراهای جدید و اینکه بیشتر از قبل مراقبش باشم دایی که سومین کتابخونه رو برام خرید پدرم بلافاصله فرداش برای سعید یه لب تاپ خرید و در خواست اینترنت داد ... امیدوار بودم حداقل کامپیوتر رو بدن به من اما سعید، همچنان مالکیتش رو روی اون حفظ کرد و من حق دست زدن بهش رو نداشتم ... نشسته بود پای لب تاپ به فیلم نگاه کردن با صدای بلند تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم ... - حیف نیست هد ستت، آک بمونه؟ - مشکل داری بیرون بخواب آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود که با این جملات عصبانی بشم هر چند واقعا جای یه تذکر رفتاری بود اما کو گوش شنوا؟ تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه و الا ارزش خودت از بین میره اونم با سعید، که پدر در هر شرایطی پشتش رو می گرفت پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توی حال به قول یکی از علما وقتی با آدم های این مدلی برخورد می کنی مصداق قالوا سلاما باش . کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد ... مبل، برای قد من کوتاه بود جای تکان خوردن و چرخیدن هم نداشت برای نماز که پا شدم تمام بدنم درد می کرد و خستگی دیشب توی تنم مونده بود ... شاید، من توی 24 ساعت فقط 3 یا 4 ساعت می خوابیدم اما انصافا همون رو باید می خوابیدم... با همون خماری و خستگی، راهی مدرسه شدم ... هوای خنک صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توی تنم بود ... پام رو که گذاشتم داخل حیاط یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد ـ خیلی نامردی مهران داشتیم؟ نه جان ما انصافا داشتیم؟ ... 🥀 @morvaridkhaky
🌸 این جمله را به یاد داشته باشید : اگر در راه خدا را تحمل نکنید! مجبور خواهید شد در راه رنج را تحمل کنید..... 🌷 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی. بشتاب ای پناه عالم که زمین و زمان درمانده شده! 🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ 🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و 🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته 🌼 سلام بر تو ای فريادرس 🌼 و ای رحمت گسترده 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🥀 @morvaridkhaky
‏گرامی باد روز پاسدار ؛ بر آنان ڪہ از جنس شهـیدان و هـم پیمان با حسین (ع) و از نسل فصل سرخ استقامتند ‎ 🥀 @morvaridkhaky
📚شیدای شهادت. زندگینامه و خاطرات زیبای مرزبان شهید اسماعیل سریشی 📖اثر گروه شهید هادی ۱۱۲ صفحه مصور. ۹۵۰۰تومان چاپ اول ۱۳۹۰ چاپ دهم ۱۳۹۸ 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
📚شیدای شهادت. زندگینامه و خاطرات زیبای مرزبان شهید اسماعیل سریشی 📖اثر گروه شهید هادی ۱۱۲ صفحه مصو
👆امروز ۲۷ اسفند مصادف است با شهادت مرزبان نیروی انتظامی، بسیجی شهید اسماعیل سریشی. اسماعیل با دوستانش یک حسینیه راه انداختند تا در فاطمیه عزاداری کنند. روز اول باران شدیدی آمد. وقتی که شب می خواستند هیئت را شروع کنند متوجه شدند که موکتها خیس شده. گفتند امشب تعطیل. اسماعیل گفت: نه. مجلس حضرت زهرا نباید تعطیل شود. سریع به خانه رفت و دو تخته فرش نو آورد! آن شب مجلس مادر سادات برگزار شد. بعدها رفقایش فهمیدند که این فرش ها مربوط به جهیزیه خواهرش بوده... ✅کرامات بسیاری را بچه های همدان از این جوان مخلص به یاد دارند. 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️پاسداران همیشه در صحنه روزتان مبارک 🥀 @morvaridkhaky
🗒 بخش هشتم ‌‌‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی ✍️خطاب به مردم عزیز کرمان... 📌 نکته‌ای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست داشتنی اند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فداکاری‌ها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. ❤️ من همیشه شرمنده آن‌ها هستم. هشت سال به خاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ 🔆 فرزندان خود را در قتلگاه‌ها و جنگ‌های شدیدی، چون کربلای ۵، والفجر ۸، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس و… روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسین بن علی به نام ←«ثارالله»→، بنیانگذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده، بار‌ها قلب مِلَتمان و مسلمان‌ها را شاد نمود و غم را از چهره آن‌ها زدود💖 ➖عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفته ام... من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آن‌ها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آن‌ها بودم و آن‌ها پاره وجود من اما آن‌ها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم. 🔹دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر "با ولایت" بماند..!! 👈🏼 این ولایت، ولایت علی بن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم! ✅ میدانید در زندگی به «انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها» بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه کردم خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید. 🗒 وصیت می‌کنم "اسلام" را در این برهه که تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. 💥 دفاع از اسلام نیازمند ← هوشمندی و توجه خاص→ است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدّسات و ولایت فقیه مطرح می‌شود، این‌ها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید... 💟⚜✅🔆🌐 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ جسم تو ڪامل است،ناقص نیست می‌دهد عطر یڪ¹ بغل گل یاس دستت اما حڪایتی دارد؛ رَحِمَ‌اللهُ‌عَمِی‌العباس... ✨❣️ (ع)✨❣️ ✨❣️ 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود_ونهم: داشتیم؟ مادرم روز به روز کم حوصل
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : لیست حسابی جا خوردم به زحمت خودم رو کشیدم بیرون ... - فرامرز به جان خودم خیلی خسته ام اذیت نکن ... ـ اذیت رو تو می کنی مثلا دوستیم با هم کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی خندیدم ... ـ تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟ ـ نزن زیرش اسمت توی لیسته ... چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن منم دنبال فرامرز راه افتادم کاندید شماره 3 مهران فضلی باورم نمی شد رفتم سراغ ناظم ... ـ آقای اعتمادی غیر از من، مهران فضلی دیگه ای هم توی مدرسه هست؟ خنده اش گرفت ـ نه آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم - تو رو خدا اذیت نکنید خواهشا درش بیارید من، نه وقتش رو دارم نه روحیه ام به این کارها می خوره ... از من اصرار از مدرسه قبول نکردن ... فایده نداشت از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط ... رای گیری اول صبح بود... ـ بیخیال مهران آخه کی به تو رای میده؟ بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن... اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می کردم پیش رفت مدیر از بلندگو شروع کرد به خوندن اسامی بچه هایی رو که رای آورده بودن نفر اول، آقای مهران فضلی با 265 رای نفر دوم، آقای ... اسامی خونده شده بیان دفتر ... برق از سرم پرید و بچه های کلاس ریختن سرم ... از افراد توی لیست من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم ... تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه کرد ـ فکر می کردم رای بیاری اما نه اینطوری ... جز پیش ها که صبحگاه ندارن هر کی سر صف بوده بهت رای داده جز یه نفر خودت بودی؟ ... 🥀 @morvaridkhaky
🌸 چرا وقتی‌ حالت بده پروفایل‌ و استوریای‌ دِپ میزاری؟ حالت که خوب‌ نبود با خدا حرف‌ بزن... دو رکعت‌ نماز بخون، حتی‌ شده‌ یه صفحه‌ قرآن، بخدا آروم‌ میشی😉 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا