eitaa logo
مروارید های خاکی
455 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ 🔰 دعوتنامه جهت حمایت از کمپین مطالبه مردمی برای ادامه پخش سریال گاندو۲ 🎬 سریال به خاطر فشار دولت اصلاحات متوقف و ادامه پخش آن به بعد از موکول شد. ما ملت ایران درخواست پخش ادامه این مجموعه تلویزیونی را داریم. لینک ثبت مطالبه عمومی👇👇 https://www.farsnews.ir/my/c/57457 🔄لطفا نشر دهید🌷 🥀 @morvaridkhaky
با همه حواشی‌اش نیمه‌کاره متوقف شد و حرف و حدیثهای زیادی رو هم در پی داشت که قصد تکرار اون حرف‌ها رو نداریم، ولی از نگاه یه جوان دانشجو چیزی که گاندو را از بقیه فیلم های سینما و تلویزیون متمایز کرد، تصویری بود که از جوان ایرانی در ذهن مخاطب ساخت. کافی است نگاهی به شخصیت جوونای فیلمهای تلویزیون بندازیم، لیسانسه‌ها و فوق لیسانسه‌ها و پایتخت و نون خ و ... فرقی نداره جوانی شمالی باشی یا تهرانی یا کرد و ... تصویر جوان ایرانی در همه این فیلم‌ها، عنصری است بی‌فایده، تنبل، بی‌دست و پا، کار خراب کن، عاشق پیشه و احساساتی و ... روشن است که هیچ کس حاضر نیست کشور را دست چنین جوانانی بسپارد و ترجیح می‌دهد همان پیرمردها کشور را اداره کنند. کار مهم گاندو، معرفی جریان نفوذ بود، ولی کار مهمتر گاندو معرفی ظرفیت جوانان سخت‌کوش و با تدبیر و شجاع و فداکاری بود که با تلاش شبانه روزی خود راه را بر هر نفوذی می بندند و آدم با خیال راحت حاضر است کشور را دست آن‌ها بسپارد. نمی‌دانم ارائه آن تصویر دست و پا چلفتی از جوانان و جلوگیری از ارائه این تصویر از جوانان تصادفی است یا تعمدی ولی شاید توقیف گاندو، ترس از روی کار آمدن چنین جوانانی بوده است؛ همان دولت جوان انقلابی که بناست حلال مشکلات باشد. ✍محسن صادقی 🥀 @morvaridkhaky
✳️ چرا از عباداتمان خسته می‌شویم؟ 🔻 اگر شما خدا را پيدا كرديد، ديگر نمی‌توانيد بی‌خدا زندگی كنيد. اگر رابطه‌ی با حقايق پيدا کنيد، به چيز بزرگی رسيده‌ايد؛ در حالی که می‌شود سال‌ها بود، ولی از خدا نشد و او را به‌عنوان دل خود احساس نکرد. آری اگر او را پيدا كنيم، ديگر نمی‌توان بدون او زندگی کرد. اين که ما در عباداتمان می‌شويم به‌جهت آن است كه خدا را عبادت می‌کنيم و در محضر حضرت حق حاضر نيستيم. 👤 📚 از کتاب 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صد_و_نوزدهم: مارگیر شروع کردیم به گشتن، کل
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : مرغ عشق؟ اول باور نمی کردن. آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم: ـ خوب بیاید نگاه کنید، این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره. کیسه رو از دستم گرفت، تا توش رو نگاه کرد، برق از سرش پرید. – بچه ها راست میگه، ماره، زنده هم هست. یکی شون دستکش دستش کرد و مار رو از توی کیسه در آورد و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد. – این مار رو کی بهتون فروخته؟ این مار نه تنها مار آبی نیست، که خیلی هم سمیه. گرفتنش هم حرفه ای می خواد، کار راحتی نیست. سعید بدجور رنگش پریده بود. – ولی توی این چند روز، هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم، خیلی آروم بود. – خدا به پدر و مادرت رحم کرده. مگه مار، مرغ عشق ؟ که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ رو کرد به همکارش ـ مورد رو به ۱۱۰ اطلاع بده، باید پیگیری کنن. معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته، یا ممکنه بفروشه. سعید، من رو کشید کنار – مهران من دیگه نیستم، اگه پای خودم گیر بیوفته چی؟ دلم ریخت ـ مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟ ـ نه به قرآن ـ قسم نخور، من محکم کنارتم و هوات رو دارم. تو هم الکی نترس. خیلی سریع، سر و کله پلیس پیدا شد. ... 🥀 @morvaridkhaky
🌸 لَّا‌ الَٰهَ إلَّا‌ أَنتَ سُبْحَانَکَ‌ إِ‌نِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ انبیا/۸۷ از نا امیدی در هر جایی میشود‌ به‌ خدا پناه برد... حتی از تاریکیِ شکم‌ نهنگ... 🥀 @morvaridkhaky
○•🌹 💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 🥀 @morvaridkhaky
🌸🔗 تو نداشتھ‌منـے.. وقتے تونبـٰاشے بھ‌چھ‌ڪـٰارم‌مۍآید این‌همه‌آسمـٰان...🌤✨ 🌺 🥀 @morvaridkhaky
✳ آره می‌شناسمش! 🔻 دم‌دمای غروب یه مرد کُرد با زن‌و‌بچه‌اش مونده بودند وسط یه کوره‌راه. من و علی ( ) هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی‌گشتیم به شهر. چشم علی که به قیافه‌ی لرزان زن‌وبچه‌ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت به طرفشون. پرسید: «کجا می‌رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه.» ـ رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: «بله، بلدم!» علی دم گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن‌و‌بچه‌اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستون! باد و سرما می‌پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم. لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می‌شناسی که این‌جور بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می‌لرزید اما توی تاریکی خنده‌اش رو پنهون نکرد و گفت: «آره می‌شناسمش؛ اینا دو سه تا از اون هستند که فرمود به تمام شرف دارند. تمام سختیای ما توی جبهه به‌خاطر ایناست!» 📚 برگرفته از کتاب | روایت حماسه‌ی نابغه‌ی اطلاعات عملیات سردار 📖 ص49 👤 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا