eitaa logo
•|..مستشهدین..|•
666 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
39 فایل
"بسم‌ربـــ‌الشهداوالصدیقین" زنده‌نگه‌داشتن‌یاد‌وخاطره‌ی‌ شهداکمترازشهادت‌نیست... امام‌خامنه‌ای‌‌عزیز🖐🏻🌿 🔺 ارتباط‌باادمین‌کانال: @Amirhossein_retout 🔻 #کپی‌آزادبه‌شرط‌یک‌صلوات‌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
نظر دوست عزیزمون🌹 https://eitaa.com/mos_tashhadin
ممنون در حال اجراست" https://eitaa.com/mos_tashhadin
نظر لطف شماست♡ https://eitaa.com/mos_tashhadin
نظر های ناشناس امروز ☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻
بنر جدید لطفا انتشار بدید
❤️ حسین جانم پا میشوم بہ حرمٺِ نامٺ تمام قد خم میڪنم براے تو با احترام،قد هرگز مقابلِ احدے خم نمیشوم تا خم ڪنم براے تو در هر سلام،قد 👈برای پیوستن به کانال امام حسین(علیه السلام)روی لینک کانال کلیک کن👇👇 ⭕️ کانال باب الحسین⭕️ https://eitaa.com/joinchat/1904738340Ca3aea7298d ⭕️ کانال باب الحسین⭕️ https://eitaa.com/joinchat/1904738340Ca3aea7298d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊🕊🥀🕊🕊🥀 🥀🕊 💐چند روز قبل از رفتن به سوریه ازم خواست که بزارم بره سوریه.باهاش مخالفت کردم وگفتم تو مال جنگ نیستی و من فقط یک پسر دارم و اگر تو بری دیگر کسی را ندارم.شب که خوابیدم سلام الله علیها پسرم و ازم خواست و گفت با رفتنش مخالفت نکنم. 🌷وقتی خبر شهادتش و شنیدم اصلا ناراحت نبودم چون حضرت زینب محمد منو انتخاب کرده بود.آخرین حرف محمد قبل از این بود به دوستانش گفت:من برای دفاع از تا هم برای جنگ میروم. ✍به نقل از:مادر شهید 🥀🕊شهادت . . . پایان ڪسانی است ، ڪہ به تڪلیفشان عمل ڪردند 🌹 🌼 ‌ 🌐 @Mos_tashhadin 🌷
شهید حسن وردیانی ایام نوروز روز اول عملیات فتح المبین بود که خبر آوردند حسن زخمی شده است. یکی از دوستان که یک پیکان سبز رنگ داشت، گفت بیا برویم شیراز، زیرا حسن را به شیراز منتقل کرده بودند. ما شب حرکت کردیم و حوالی سحر به شیراز رسیدیم و به بیمارستان رفتیم. سه روز از زخمی شدن حسن می گذشت و به ما نگفته بودند که از چه ناحیه ای زخمی شده است. رفتیم و دست به دامن نگهبان بیمارستان شدیم و از او تقاضا کردیم که ترتیبی بدهد تا بتوانیم وارد بیمارستان شویم. چون خیلی شلوغ بود، ما را راه ندادند. ما ‏به او التماس کردیم، گفتیم: «مجروحی داریم و باید حتماً او را ببینیم». ‏گفت: «مریضتان اهل کجاست؟». ‏گفتیم: «اهل بوشهر»، همین که این کلمه از دهان ما خارج شد، گفت: «بیایید و سریع او را ببرید». ‏متعجبانه به او گفتیم: «چرا؟». گفت: ‏«از صبح که بلند می شود، مریضها را دور خودش جمع می کند و با آنها بگو و بخند راه می انداز تا شب که بخواهد بخوابد، بیمارستان از دست او در ‏امان نیست». بعد از شنیدن این مطلب، گفتم: «توی این وضعیت او را کجا ببریم؟». گفت: «او را به بیمارستان دنا ببرید، آنجا دیگر نمی تواند بازیگوشی کند». حسن عادتی که داشت این بود که وقتی قهقهه می زد، هیچکس حریفش نبود و در بین بچه های بسیج معروف بود. راوی: «برادر شهید حسن وردیانی»😂 🍃┅🦋🍃┅─╮ 🌼 ‌ 🌐 @Mos_tashhadin 🌷