eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت89 فاخته بی توجه به نیما داخل رفت.در باز شد و حاج آقا داخل آمد. با دیدن مهتاب و اشکهای حاج خانم اخمهایش در هم رفت -چه خبره اینجا،محله پر شده از صدای شما مهتاب به سمت حاج آقا برگشت -به به حاجی.چه خوب شد اومدی پدر شوهرمم دیدم نگاه تند و تیز حاج آقا بیشتر نیما را شرمنده کرد -خب حاجی جون به فکر نوه اتم باش.چون امروز و فردا پیداش میشه حاج آقا در حالیکه بیتفاوت از کنارش رد میشد آرام حرفهایش را زد -تا اثبات نشه هیچ چیز معلوم نیست....تو اثباتش کن بعد بیاد داد و هوار.الانم برو...پلیس سر کوچه ست دادش بلند شد -سر تو ننداز پایین برو حاج دوزاری.به پسرت بگو پای غلطش بمونه صدای حاج آقا بلند شد -نیما !چه اینجا وایستادی!برو تو مهتاب از اینکه حرفهایش به پشیزی ارزش داده نشد آخرین تیر را هم رها کرد.فریاد زد -تازه واسه اون دوستتم دارم نیما.خبر نداری تو نبودت چقدر از من سو استفاده کرد با سرعت به سمتش دوید.این یکی دیگر زیادی بود .تحملش را از دست داد.به مهتاب رسید مانتویش را به شدت کشید و به سمت در رفت.صدای جیغ مهتاب بلند شد -کثافت ولم کن.از دماغت در می یارم فریاد زد -گمشو برو تا نکشتمت مهتاب داشت کشان کشان به سمت در حیاط می کشاندش، که با صدای جیغ بلندی که از خانه آمد ناگهان دلش ریخت.دختر نازنین با گریه در حیاط دوید -دایی!دایی!زندایی، بدو مهتاب را هل داد و با آخرین سرعت به سمت خانه دوید .پاهایش شل شد!فاخته بیحال در کنار در اتاق روی زمین افتاده بود دکتر که از در اتاق بیرون آمد جلویش سبز شد -چی شد دکتر وضعیتش خوبه. -قرار بود در آرامش باشه بی صبرانه تکرار کرد -دکتر خواهش می کنم فقط می خوام بدونم حالش چطوره.تو خونه از حال رفته بود بهوش اومد همش می گفت درد دارم از کنار نیما رد شد -حالش خوبه ولی امشب اینجا بمونه بهتره. دستی به سر د ردناکش کشید.صدای پدرش را شنید -بهتره بریم.شب که اینجاست سرش را تکان داد -نه من همینجا می مونم صدای زنگ گوشی همراه حاج آقا بلند شد.حاج آقا جواب تلفنش را داد.نیما هم به او نگاه می کرد گرفته و ناراحت زل زد به نیما -دیگه چی شده هان.مامان که حالش خوبه؟؟ با سر تایید کرد و دوباره نگاهش کرد -مادرت خوبه.مهتاب زایمان زود رس انجام داده،ادعا کرده مرگ بچه تقصیر تو بوده هلش دادی.ازت شکایت کرده.یه مردی رو با مامور فرستاده دم خونه با ناباوری پدرش را نگاه کرد -چی!!!من طوری هلش ندادم که زمین بخوره،یعنی اصلا زمین نخورد فقط خورد به در خونه حاج آقا نفس عمیقی کشید -یه سری از اشتباهات جبران که نمی شن هیچ ،هر چی بیشتر دست و پا بزنی بدتر غرقت می کنن سرش را پایین انداخت و بی رمق روی نیمکت در راهروی بیمارستان نشست.حاج آقا دست روی شانه اش گذشت -پاشو بریم خونه....یه حال و هوایی عوض کن بعد دوباره بیا.پاشو بابا ترجیح داد به خانه برود.فاخته را هم که نمی شد دید.آنروز آنقدر روز بدی بود که از سر و کولش همش بد شانسی بارید.چشمانش را کمی مالید درد در سرش پیچید .مهتاب معلوم نبود چرا ادعا می کرد بچه مال اوست.چیزی که خیلی راحت می شد اثباتش کرد.ادعایش راجع به فرهود هم کفرش را در آورد. مگر میشد کسی زیر گوشش کاری کند و او آنقدر پخمه باشد که نفهمد.امکان نداشت. تمام مسیر را به این چیزها فکر کرد.فکر می کرد و بیشتر اعصابش به هم می ریخت.به خانه رسیدند.بی هیچ حرفی به اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید.فاخته نازنینش کنارش نبود.دختر ییچاره ،تا کمی روحیه می گرفت و حالش بهتر میشد.یک نفر پیدا می شد و او را دوباره به قعر چاه ناامیدی می انداخت.دوباره یاد مهتاب افتاد و از نفرت پر شد. در این روزهای حساس که تمام فکر و ذکرش فاخته بود همین مهتاب را کم داشت.قرار بود از هفته دیگر شیمی درمانی را شروع کنند و حالا با این اوضاع دو مرتبه روحیه اش خراب شده.نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست.بلکه بتواند کمی فکر و خیال را از ذهنش دور و خواب را مهمان چشمانش کند. صبح دنبال فاخته رفته بود.باز هم در خود فرو رفته و ساکت در ماشین نشسته بود و از شیشه اتومبیل بیرون را تماشا می کرد.اینبار او هم سکوت کرده بود از جنس شرمندگی و خجالت.او به فاخته خیانت نکرده بود اما مهرش بر پیشانی اش خورده بود.در راه نزدیک خانه ایستاد و چند نان سنگک خرید.به فاخته تعارف کرد اما برنداشت.نان را در عقب ماشین گذاشت و دوباره به سمت خانه راند.همین که داخل کوچه پیچیدند بادیدن چند مامور در جلوی در خانه ماشین را نگه داشت.آب دهانش را قورت داد و به چهره رنگ پریده فاخته نگاه کرد ادامه دارد... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💕اوصاف علی به گفتگو ممكن نیست✨ 💕گنجایش بحردرسبو ممكن نیست✨ 💕ماندم كه علی رابه چه تشبیه كنم✨ 💕تشبیه علی جز به علی ممكن نیست✨ پیشاپیش عید سعید غدیر مبارک 🎉🎉 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌نیایش شبانه با حضرت عشق❣ الهی 🙏 من همانم بی پناهم....🙏 بجز الطافتان راهی ندارم ! الهی 🙏 گاه گاهی یک نگاهی ....🙏 🙏 به این عبده ذلیلت،"کن عطائی" الهی 🙏 من حقیرم،ناتوانم....🙏 🙏 تویی سرور به این عالم،"خدایی "🙏 الهی 🙏 تو رئوفی ، مهربانی ....🙏 🙏 کریمی و رحیمی ، "باصفائی "🙏 الهی🙏 ماندگاری ، نازنینی...🙏 تو پوشاننده هر عیب مائی!🙏 الهی🙏 آمدم دستم بگیری....🙏 🙏نیازم را ببین @onlinmoshaverh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🙏 یا ربّ ، " الهی"🙏
گذری بر مشاوره های امروز کانال 👇👇
هدایت شده از یاصاحب الزمان عج 🖐
#با_سلام_همراهان_جان🌺🍃 کانال رایحه ی احکام تقدیم میکنید😊 ❤️مــسابـقـه ے زلـال غـدیـر❤️ ✅با خواندن چند صفحه برنده جوایز ویژه شوید🌸🍃 ✅برای شرکت در مسابقه فقط تا عید غدیر فرصت دارید ✅قرعه کشی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها صورت میگیرد ✅جوایز به شهرمحل سکونت شماارسال میشود ↩️جهت دریافت فایل و سوالات به کلیک کن👇 https://eitaa.com/khosravi1253
🌬🌈🌤 چه دلنشین است صبحگاهی که با لبخند و امید همراه باشد ... امیدوارم از هم اکنون از زمین و زمان مانند باران برایتان خوشبختی و برکت و شادی و امید ببارد... سلام صبحتون شاد 🌸🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش امروز 🌺 🍃 الهے...🙏 امروزمان ☀️ آغازی باشدبرای شڪر بیڪران ازنعمتهايت🙏 قلبمان جایگاه فقط مهربانے💕 زندگیمان سرشارازآرامش روحمان غرق ازمحبتت💕 وتن تڪ تڪ عزیزانمان درسلامت ڪامل باشند🙏 آمین یا ذالجلال والاکرام🙏 ای صاحب شکوه وکرامت 🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نازد به خودش خدا که حيـدر دارد  درياي فضائلي مطهر دارد  همتاي علي نخواهد آمد والله  صد بار اگر کعبه ترک بردارد  پیشاپیش عيد غـدير خم مبارک 💐 @onlinmoshavereb 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺