فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ازدواج درست و آگاهانه
🔴 #معنای_زیبای_مهریه
#استاد_ماندگاری
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #تواضع_در_همسرداری
💠 آقایون بدانید! برخی کارها در منزل، هم شما رو محبوب همسرتان میکند و هم برای #تهذیب_نفس مناسب است.
💠 مثلا گاهی #جوراب یا لباس همسرتان را بشویید. گاهی سرویس دستشویی منزل را نظافت کنید و ....
💠 ظاهر برخی کارها، کوچک است اما بسیاری از کینهها و دلخوریهای بزرگ را از بین میبرد و اثرات #تربیتی خوبی دارد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
:
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_34
📌
سیلی محکمی به صورتش زدم که دست امیر جلویم آمد. - اونی که باید سیلی بخوره تویی نه اون! شیدا بگو لیلی کجا کار میکنه؟ صاحب کارش کیه؟ نهنه نمیخواد بگی خودم میدونم. رابطهاش با صاحب کارش فرای رابطه کاریه و گاهی دیده شده بره خونهاش! چشمهایم سرخ سرخ شده بودند و رگهای گردن امیر متورمتر. دست و پاهایم میلرزیدند. باید مانند متهمها برای حفظ آبروی خودم میجنگیدم! - همه چیز اونطوری نیست که به تو گفتن. نگذاشت ادامه بدهم؛ فریاد زد: - لعنتی من خودم دیدمت! با صدای باز شدن کامل درب، هر سهمان به عقب برگشتیم. حاج جواد فرهود آمده بود. شیدا موهایش را داخل برد. - سلام آقای فرهود، خوش اومدین! امیر گیج و منگ بود، نمیتوانست به خودش مسلط شود. با نگرانی رو به پدرش گفت: - من گفتم که بیاد. تقصیر لیلی نیست، نتونستم مثل شما خودم رو فراموش کنم! اون دختر نانجیب که میگید خود گم شده منه! این همه تناقض در حرفهای امیر چشمهایم را گرد کرد
حاج جواد که تا این لحظه سکوت کرده بود، جلوتر آمد و رو به روی من و کنار امیر ایستاد. - امروز سفتههات رو میذارم اجرا. گفته بودم تو خانوادهی ما وصله ناجوری! هوای اتاق برایم غیر قابل تحمل شده بود. نبض احساسات خاموشم جریان یافته و مغز و دهانم را قفل کرد. قطرهای اشک چشمهایم را به بازی گرفت. من دارم جلوی این آدمهای مرفه بیدرد اشک میریزم؟ شکنجه روحی بالاتر از اینکه بیایی برای جبران و بعد همه دار و ندارت را بگیرند؟ گرمای دستان آشنایی را روی شانهام حس میکنم. - لیلی...! حالت خوبه؟ شونههات دارن میلرزن. خانوم شیدا، یه لیوان آب بیار! نمیتوانم حرف بزنم، بغض دارد خفهام میکند. چانهام میلرزد. صدای سیلی داخل اتاق میپیچد. برمیگردم. امیر دستش را روی صورتش گذاشته و رو به روی غضب پدرش ایستاده. - به خاطر این دختره با من اینطوری حرف میزنی نمک به حروم؟ این تو عمرش چند بار سر به مهر برده؟ چند بار به خاطر رضای خدا روزه گرفته؟ میدونی ورود این دختر دست خورده تو خانوادهی ما یعنی چی؟ یعنی ننگ و بیآبرویی منی که یه محل روی اسمم قسم میخورن؟
اوایل انقلاب همین ما بودیم که دخترهای بد حجاب رو وادار میکردیم موهاشون رو بکشن تو تا اون افسار بیصاحابشون جوون مردم رو از راه به در نکنه! حالا تک پسر من به خاطر امثال این بیهمه چیز، جلوی پدرش وایساده! نکنه به خاطر ورود دوبارهی این دختره قید ارغوان پاک و معصوم رو زدی؟! حیف اون دختر! چرا آمدم؟ خواستم خودم را تحقیر کنم؟ چرا خفه شدهام و نمیروم تف بیاندازم روی صورت این مردک متظاهر و ناسزا بارانش کنم؟ با لباس شخصی آمده بود. راحتتر میتوانستم هر چه از دهانم در میآمد بارش کنم. آرام آرام جلو رفتم. شیدا لیوان را به دستم داد. کمکم این اشکهای محقر، جای خود را چشمهای سرخ از نفرت و خشم داد. ابروهایم را در هم کشیدم، نفسم را رها کردم. از شدت فشاری که بر لیوان آوردم، توی دستم شکست، امیر نگران نگاهم میکرد. جلوتر رفتم، رو به روی پدرش ایستادم. زخم دستهایم یک هزارم زخم زبانهای آن مردک نبود. سعی کردم لحنم را درست کنم تا اثری از بغض در آن هویدا نباشد. - ظاهرتون قشنگه، دینتون هم کامله، حجاب زن و بچههاتون هم که خیلی عالیه، یقههای تا آخر بسته شدهتون هم که اوف! دل میبره. نگاههاتون انقدر پاکه که از زیر عینک دودی هم پر و پاچهی ناموس مردم رو دید نمیزنید! اما باطنتون زیادی کثیفه که به خودتون اجازه میدید بقیه رو قضاوت کنید. من اومده بودم که به امیر بگم چه پیشنهاد بیشرمانهای بهم دادین و بعد برم. از همین میترسید؟ نگران نباشید! من به کسی نمیگم. به قول شماها آبروی مومن از همه چی مهمتره!
کاش خودتون به حرفهاتون عمل کنید! قطرههای خون روی سرامیک اتاق میچکیدند. نگاه خصمانهام همچنان روی او بود. دانههای تسبیحش را تکان میداد و زیر لب ذکری زمزمه میکرد. امیر دوباره نگاهی به دستم انداخت و بعد به سمت میزش رفت. از داخل کشو یک پارچه سفید بیرون آورد. لبهایم خشک خشک بود. قلبم تیر میکشید، دلم منبع آرامشی میخواست که در این اتاق بود اما نه برای من! بدون آن که دستم را لمس کند، پارچه را زیرش گذاشت. تازه یادم افتاد چقدر درد دارم و درمان نه! نگاه تارم روی سفتههایی افتاد که از جیب کتش درآورد. یک به یک پاره شان کرد، سپس رو به امیر گفت: - امشب با این دختره بیا خونه! بذار مادرت هم تصمیم بگیره. و بعد از
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال737
سلام خداقوت من خانوم ۲۰سالمه ک کلاًخودم بادیگران مقایسه میکنم چرا اونا دارن من ندارم بااینکه چن تا دوستام موقعیت خوبی نداشتن ولی من داشتم از نظر جهزیه عالی ولی وقتی ازدواج کردم چرا پول اینا ندارم مثلاًچرا پدرشوهرم کمک نمکنن ولی دوستام جهزیه عالی نداشتن و قیافه انچنانی ندارن ولی وقتی ازدواج کردن موقعیت مالی شون خوبن
چکار کنم ک این فکرا نیاد سراغم
حتی بعضی وقتا خیلی ناراحت مشم ک توخودم میریزم
پاسخ ما 👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
دختر خوب بزرگترین ایراد کار همون مقایسه است حتی توی خونه دوتا خواهر و برادر رو هم میتونی مقایسه کنی در حالی که یه غذا رو خوردن یه پدر مادر دارن و یک جا بزرگ شده اند تا چه رسد به مقایسه با دیگران خود خداوند میگه که ما شمارو گروه گروه و قبیله قبیله قرار دادم تا همدیگه رو بشناسید و بعدش میگه عده ای را با فقر وعده ای رو با ثروت امتحان میکنم ومیفرماید که اموال و اولاد وهمسرانتان را وسیله ابتلاء و امتحان شما قرار داده ام پس لطفا مقایسه نکنید شاعر می فرماید به روزگار خوش کسی مکن آرزو مندی دست کسا که به روزگار تو آرزو مندن بهتره که بشینی داشته های خودت رو لیست کنی و باباش شکر خدا رو به جا بیاری دو حسن داره اول اینکه حالت رو خوب میکنه کدوم اینکه شکر نعمت نعمتت افزون کند توی زندگی جهیزیه و پول عامل خوشبختی نیست فقط یه جور آسایش هست که تو داری نباید شکرش رو به جا بیاری عامل خوشبختی حسن خلق و حسن رفتار هستش که میتونی به این وسیله همه رو جذب خودت کنی چه همسر و چه خانواده اش
اما طبق روایت گرامی ترین افراد با تقواترین آنهاست پس سعی کن خدامونه باشی وهر قدمی رو برای رضای اوبردار واز خودش مرد بگیر تا کمکت کنه و بهت عزت ببخشه
موفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🌸🌺🌸🌺
💕🌸گفتم ز پا افتاده ام
💕🌸گفتی بلندت میڪنم
🌸
💕🌸گفتم نظر بر من نما
💕🌸گفتی 7نگاهت می ڪنم
🌸
💕🌸گفتم بهشتم می برے؟
💕🌸گفتی ضمانت می ڪنم
🌸
💕🌸گفتم که ادعونے بگم
💕🌸گفتے اجابت می ڪنم
🌸
💕🌸گفتم ڪه من شرمنده ام
💕🌸گفتے که پاڪت مے ڪنم
🌸
💕🌸گفتم ڪه یارم مے شوے
💕🌸گفتے رفاقت میڪنم
🌸
💕🌸گفتم ندارم توشه اے
💕🌸گفتے عطایت میڪنم
🌸
💕🌸گفتم دردمندم خدا
💕🌸گفتے مداوایت ڪنم
🌸
💕🌸گفتم پناهے نے مرا
💕🌸گفتے پناهت مے دهم
شب تون در پناه خدا
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💕سلام
🌸آخرهفته تون عالی
💕براتون روزی پراز
🌸نشاط، شادی و عشق
💕آرزو می کنم
🌸امیدوارم لحظات را به شادی
💕و آرامش در کنار خانواده
🌸و دوستانتون سپری کنید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
مولاناچه زيبا عشق را معني کرده❣
🌹عشق يعني مشکلي اسان کني
🌹دردي از درمانده اي درمان کني
🌹در ميان اينهمه غوغا و شر
🌹عشق يعني کاهش رنج بشر
🌹عشق يعني گل به جاي خار باش
🌹پل به جاي اين همه ديوار باش
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #مخفی_کردن_از_شوهر_ممنوع
💠 برخی کارها بشدت از #محبوبیت شما در نزد شوهر میکاهد.
مثلا مخفیکاری و #پنهان کردن برخی کارها در زندگی از شوهر از آن موارد است.
💠 وقتی شوهر از امور پنهان، مطلع شود او را #ناراحت میکند چرا که او فکر میکند او را حساب نکردهاید و نظرش برایتان مهم نبوده است.
💠 با اینکار، شوهرتان نسبت به کارهای آینده شما #بدبین میشود. به #صداقت شما در برخی کارها شک میکند و عامل بسیاری از بگومگوها و #مشاجرات میگردد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺